ره آورد بوسنى (2)

محمد عابدى میانجى

نسخه متنی
نمايش فراداده

ره‏آورد بوسنى

بخش دوم

مصاحبه از: محمدعابدى ميانجى

خاطرات تبليغى از 5 سال حضور حجة الاسلام رضا رضائى در بوسنى

در مى‏توانم از سه مقطع (زمان جنگ، قبل‏از پايان جنگ و بعد از جنگ) ياد كنم. درزمان جنگ فعاليت ما به دليل شرايط ويژه‏ى‏جنگى كم بود و كمتر مى‏توانستيم با برنامه‏ريزى به طور منسجم به تبليغ بپردازيم. اماهمين دوره موجب شده بود روحيه‏ى مردم‏آمادگى خوبى براى برقرارى ارتباط داشته‏باشد كه همين ويژگى تا حدودى ضعف‏برنامه‏ريزى منسجم را جبران مى‏كرد.برهمين اساس ما هميشه با مردم بوديم.مرتب به نماز جماعت‏حاضر مى‏شديم وسعى داشتيم بعد از نماز جلوى مسجد بامردم به گفتگو بنشينيم. من معمولا منتظرمى‏ماندم تا شخصى سر صحبت را باز كند وبه نوعى بتوانم سرصحبت را باز كنم، با اورفيق شوم، نشانى‏اش را بگيرم، به خانه‏اش‏بروم و با او رفت و آمد داشته باشم و...

اما در دوره‏ى دوم (قبل از پايان جنگ)معمولا مردم يا در جنگ يا در شهرها بيكار وبلا تكليف بودند. ماهم به دليل شرايطخاصى كه بود، فرصت‏بيشترى داشتيم، لذاارتباط ما با مردم خيلى وسيع و گسترده‏ترشد. قسمت عمده‏ى دوستان من نيز كسانى‏بودند كه در آن دوره به دست آورده بودم.

شايسته است‏به اين نكته اشاره‏كنيد كه آيا شما در عمق مناطق جنگى وشهرهاى جنگ‏زده هم فعاليت داشتيديا عموما در مناطق پشت جبهه فعاليت‏تبليغى خود را سامان مى‏داديد؟

هردوگونه فعاليت را داشتيم. خوب است‏به نمونه‏اى از حضورمان در مناطق جنگى‏اشاره كنم:

يك بار مطلع شدم بعضى از دوستان كه‏كمك رسانى به رزمندگان را عهده دارشده‏بودند، قصد دارند جهت رساندن بسته‏هاى‏غذايى به قسمت صعب العبور شمال شرق‏بروند. لذا من هم با آن‏ها همراه شدم. دليل‏اين كه به آن جا رفتيم، اين بود كه منطقه‏خطرناكى بود و گروه‏هاى امداد نمى‏توانستنديا حاضر نبودند بروند. با مشكلات زيادى‏خودمان را به آن‏جا رسانديم و غذاها را كه درپاكت‏هاى ويژه‏اى بود، به دست رزمندگان‏داديم. محتوى پاكت‏ها نيز شامل آرد، روغن،شكر، كنسرو، خرما و... بود. نكته‏ى جالب‏درهمان لحظه‏ى اوليه‏ى ورود ما روى داد، به‏محض ورود به يكى از تيپ‏هاى ارتش‏بوسنى، يك آقايى جلو آمد، با گرمى و محبت‏خاص با ما سخن گفت و بالاخره فهميديم كه‏مسؤول عقيدتى تيپ است. او ما را به ناهاردعوت كرد و گفت: اگر بخواهيد شما را به خطمقدم مى‏بريم. آن گاه با فداكارى زياد ما را تااولين خطى كه سربازان دست‏به ماشه‏نشسته بودند، برد. به ما بارها سفارش مى‏كردكه اصلا با صدا صحبت نكنيد، چون فاصله‏خيلى كم و زمين هموار بود و سنگرهاى‏دشمن در نزديكى ما ديده مى‏شد. ما ازداخل جنگل‏ها و چاله هايى كه حفر كرده‏بودند، مى‏گذشتيم و همه جا به الت‏خميده‏رفت و آمد مى‏كرديم. سرانجام به خط مقدم‏رسيديم. هنگام برگشتن، دوستى كه مسؤول‏كمك رسانى بود، گفت: در اين تيپ آدمهايى‏هستند كه به درد شما مى‏خورند. من هم‏همين برداشت را داشتم. لذا بعد از ناهار از اوپرسيدم: تلفن دارى؟ گفت: بله! از او خواستم‏ بله! آقاى دكتر به ما علاقه‏مند شده بود،چون يك آشنايى پيدا كرده بود كه‏مى‏توانست اطلاعات بيشترى از امام‏خمينى‏قدس سره به او بدهد. اين واقعيت در دورترين‏نقطه‏ى بوسنى براى ما تكان دهنده بود.

شما بعدها نيز با اين شخص‏مرتبط بوديد و توانستيد از ايشان‏براى امور تبليغى و فرهنگى استفاده‏كنيد؟

بله! بعدها ارتباطم با آقاى دكتر بيشترشد. يك روز به او گفتم كه در فلان شهرمستقر هستم و دوست دارم كارفرهنگى‏بكنم; شما همكارى مى‏كنيد؟

او پاسخ داد كه اصلا سرم براى اين جوركارها درد مى‏كند. خانمم هم اهل كارفرهنگى است. مادرخانمم نيز مسؤول انجمن‏فرهنگى زنان اين شهر است. من حاضرم از همه‏ى‏اين امكانات استفاده كنم. فقط شما بگوييد چكاركنم؟

اين جا براى فعاليت‏هاى من گشايش‏بزرگى ايجاد شد. من فقط مى‏گفتم: چه‏مى‏خواهم بكنم و اينها با تمام وجود خدمت‏مى‏كردند. مادر خانمش البته اهل دين نبودولى از نظر امكانات او هم كمك مى‏كرد. چون‏اساسا يك زن فرهنگى بود. او با اين كه كار وفكرش مدرن بود، با امور دين و شرعى هم‏مخالف نبود. به عنوان اولين پيشنهاد گفتم:مى‏خواهيم به مناسبت ميلاد حضرت‏زهراعليها السلام و روز زن، جشن بگيريم. آن قدر ازاين پيشنهاد خوشحال شد كه گفتند: با تمام‏وجود هرنوع امكانات لازم را در اختيارتان‏مى‏گذاريم. خوب زمان جنگ بود و آن‏ها درفقر شديدى به سر مى‏بردند; با اين همه،تمام امكاناتى از جمله تعدادى از جوانان كه‏بچه‏هاى مسجد و گروه سرود بودند، را به مامعرفى كردند. من با مركز مجددا تماس‏گرفتم و خواستم اين گروه سرود را براى مابفرستند. در ضمن يك خانم شيعه بوسنيايى‏هم بود كه ايشان را هم دعوت كردم تا به‏مناسبت ميلاد حضرت زهراعليها السلام صحبت‏كند. خوب، كار دشوارى بود. چون از مركزبوسنى تا شمالى‏ترين نقطه‏ى بوسنى‏پوشيده از كوهستان‏هاى عجيب و جاده‏هاى‏خاكى و پربرف بود. با اين وصف ما آن‏ها را به‏منطقه رسانديم تا مراسم را برگزار كنيم.

يك پوستر رنگى زيبايى هم در قطع بزرگ‏چاپ كرديم كه روى آن يك دسته گل خيلى‏زيبا و در يك گوشه‏اش سوره‏ى كوثر، و زير آن‏به زبان بوسنيايى جمله‏اى از فاطمه‏زهراعليها السلام و تبريك روز زن مسلمان را چاپ‏كرديم. سالن بسيار خوبى هم براى مراسم درنظر گرفته بودند و در نهايت نيز هيچ پولى ازما به عنوان پرداخت هزينه‏ها نپذيرفتند.

نكته‏ى مهم اين است كه برگزارى مراسم‏چنان آنان را مجذوب كرد كه سال آينده به‏مناسبت ميلاد حضرت فاطمه زهراعليها السلام و روززن، خودشان مراسم گرفتند و به اين ترتيب‏اين سنت را توانستيم جابيندازيم.

به جز برگزارى جشن، مراسم‏فرهنگى ديگرى نيز داشتيد كه فراگيرباشد؟

بله! برگزارى مسابقه‏ى كتابخوانى به‏مناسبت ميلادها و... از مهم‏ترين فعاليت‏هاى‏ما بود. ما همزمان با ميلاد رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله‏كتابى به نام «السيرة‏النبوية‏» نوشته‏ى‏سيدهاشم موسوى - كه سازمان تبليغات‏اسلامى چاپ كرده بود.- را به عنوان موضوع‏مسابقه كتابخوانى مطرح كرديم. در اين‏كتاب، نقش اهل‏بيت‏عليهم السلام خصوصا حضرت‏على‏عليه السلام در جايگاه واقعى خود قرار گرفته‏بود. لذا آن را ترجمه و چاپ كرديم و در تمام مناطقى كه‏تحت اختيار و رفت و آمد ما بود، پخش‏كرديم. اين كار اقدامى ابتكارى بود و به ذهن‏كسى نرسيده بود. حتى آنهايى كه جاهاى‏ديگر تجربه‏هاى مهمى داشتند، چنين‏ابتكارى را تجربه نكرده بودند. لذا بعضى‏هاحسابى شوكه شدند.

استقبال عظيمى نيز صورت گرفت و منشاءحركت‏بعدى ما شد، كه اقدامى پربركت‏بود.

از همين جابود كه سرمايه‏اى عظيم ازنيروهاى انسانى را به دست آورديم. خوب مااز كجا مى‏توانستيم هزار تا هزار و پانصدجوان و نوجوان با نشاط و مستعد را شناسايى‏كنيم و نشانى و مشخصات آن‏ها را به دست‏آوريم; جوانانى كه علاقه‏مند به دين و مسائل‏دينى باشند. اين مسابقه موجب شد مابتوانيم بعدها ارتباطمان را با آن‏ها مستدام‏سازيم.

در اين كار بزرگ، شما خود به‏تنهايى اقدام كرديد يا بازهم ازنيروهاى محلى استفاده كرديد؟

حتما بايد استفاده مى‏كرديم و اصولا كاردر هركشور تنها با مردم و متنفذان آن‏هاامكان دارد. ببينيد در اين‏جا هم همان‏بوسنيايى‏ها به ما كمك كردند. آن‏ها تبليغات‏لازم و گسترده‏اى را از طريق تلويزيون وراديوهاى محلى تدارك ديدند. حتمامى‏دانيد كه آن جا تلويزيون و راديو وسيله‏ى‏بسيار فراگيرى است. هرشهرى كه به اندازه‏ى‏يك محله كوچك قم است، چند ايستگاه‏راديويى دارد. ما از اين امكانات بهره برديم. البته‏توسط خود مردم و در نهايت‏خيلى از جوان‏ها ونوجوانان گرد آمدند. بعد از پايان مسابقه هم‏خبرنگاران اتمام آن را پوشش دادند. خلاصه اين‏مسابقه جريان دامنه دارى شد وحتى بعد ازجنگ به دردمان خورد. يك مطلب مهم نيزدر اين جا اين است كه بعضى از روحانيان محل‏براى كتاب‏ها كلاس گذاشته بودند تا بچه‏ها بعد ازدريافت توضيحات كافى بتوانند در مسابقه‏شركت كنند و به گفته بعضى از اهالى، اين‏كتاب در تاريخ بوسنى خوش شانس‏ترين‏كتاب بود كه اين قدر خواننده يافت. درحقيقت‏با اين شيوه، ما مردم را به مطالعه‏ى تاريخ‏اسلام فراخوانديم و آنان با ميل و اشتياق به‏مطالعه‏اش روى آوردند. بعدها دوستان‏پيشنهاد كردند يك سرى مطالب مناسب‏تهيه و به صورت بروشورهاى زيبا و در خورسن افراد از طريق همين نشانى‏هايى كه به‏دست آورده بوديم، بفرستيم. البته چون در زمان‏جنگ اكثر مناطق پستى كار نمى كردند، بامسؤولان تشكل‏هاى دينى قرار گذاشته‏بوديم و مجموعه‏ها را همراه با آدرس بچه‏هابرايشان مى‏فرستاديم تا به صاحبانشان برسانند.اين كار بعد از جنگ از رونق بيشترى برخوردار شدو ما توانستيم حلقه‏هاى ارتباط خود را قوى‏تر ومنسجم‏تر بسازيم.

اقدامات شما بعد از جنگ كه‏بالاخره مردم به سرخانه و كاشانه‏شان برگشتند و هركسى مشغول امورخود مى‏شد، چگونه بود و تا چه ميزان‏استقبال عمومى را در پى داشت؟

به دلايل مختلف از جمله گرفتار شدن‏مردم به كارهاى زندگى و روزمره كاملامحسوس بود كه يك حرص خاصى به وجودآمده و اصلا كسى حوصله ندارد تا بنشينى وبا او حرف بزنى. لذا بعد از جنگ ماهم ضمن‏درك شرايط جديد، بايد شيوه‏ى كار خود راعوض مى‏كرديم. از اين رو به تشكيل جلسات‏با گروه‏ها و جوانان تا حد مقدور و تشكيل‏سمينارهاى بين المللى و اقدامات كلان روى‏آورديم كه سمينار بين المللى قرآن كريم ازآن جمله بود. اين سمينار را دوسال باهدف‏هاى مشخص از جمله زدودن اتهام‏تحريف قرآن - كه از طرف عده‏اى مغرض به‏شيعه نسبت داده مى‏شد.- راه انداختيم.اساسا درحين و بخصوص بعد از جنگ موج‏تهمت‏ها و جوسازى‏ها عليه شيعه اوج گرفته‏بود تا ايران را از صحنه خارج سازند. لذا ما دراين سمينارها به مسايل ريشه‏اى كه بتواندفكر و انديشه بوسنيايى‏ها را نسبت‏به ماشفاف سازد مانند حقوق زن، حقوق انسان،حكومت در اسلام و مسايلى از اين دست، كارمى‏كرديم.

خاطره‏ى خاصى از اين سمينارهاداريد؟

بزرگانى را به آن جا دعوت كرديم‏كه منشاء حركت عظيم فرهنگى‏شدند. در سمينار اول، آيت الله‏مصباح يزدى و واعظ زاده خراسانى رادعوت كرديم كه حضورشان منحصر به‏سمينار نشد و آن‏ها به مراكز ختلف‏جهت‏سخنرانى دعوت مى‏شدند. به‏سؤالات پاسخ مى‏دادند و در ديدارهاى‏گروهى و علمى و فرهنگى آثار خوبى‏براذهان به جاى مى‏گذاشتند. درسمينار دوم هم حضرات آيات: جنتى وتسخيرى و دختر حضرت امام و حجة‏الاسلام‏نواب را دعوت كرديم. علاوه برسمينارها، مادر مناسبت هاى مختلف مانند روز قدس،ميلادرسول اكرم‏صلى الله عليه وآله، ولادت فاطمه‏زهراعليها السلام و رحلت‏حضرت امام خمينى‏قدس سره‏برنامه داشتيم. كار انتشار كتاب را نيز ادامه‏مى‏داديم و بعد جنگ، توانستيم چند كتاب‏چاپ كنيم كه نقش مهمى در معرفى‏اهل‏بيت‏عليهم السلام داشت. به مقتضاى پايان جنگ‏و شروع حملات به ما، نشريه‏هاى بوسنى‏عليه ما مطالبى مى‏نوشتند كه با سرعت‏جواب‏هاى لازم را تهيه و ارسال مى‏كرديم كه‏چاپ مى‏شد و نقش مهمى در خنثى سازى‏توطئه‏ها داشت. به طور مشخص، همان‏مجله كه اول صحبت‏ها، عرض كردم و شامل‏مطالب دينى و ضد دينى به طور مختلط بود;يك بار، مصاحبه‏اى با دو تن از افراطيون‏وهابى در مورد مسايل مختلف انجام داد. به‏يكى از وهابى‏ها گفته بودند: چرا به شمامى‏گويند وهابى؟ او پاسخ داده بود: اين‏كلمه‏اى است كه اولين بار خمينى‏برزبان‏آورد. مجله مذكور تمام مطالب را به صورت‏عادى چاپ كرده بود. اما در يك صفحه يك‏كادر بزرگ باز كرده آن را رنگ ديگرى داده‏بود و با عنوان بزرگ نوشته بود: «خمينى درهمه چيز مقصر است.» هدف از اين كارهازدودن قداست امام در بين مردم بود كه البته‏ما بلا فاصله جواب كافى فرستاديم كه آن‏هاچاپ كردند. در بوسنى طبق قانون اساسى،مطبوعات ملزم هستند جواب‏ها را چاپ‏كنند. و البته دلشان هم مى‏خواست كه اين‏مطالب و مسايل داغ‏تر شود. اما ما با حفظهمه جوانب، جواب‏هايى تهيه و ارسال‏مى‏كرديم.

ظاهرا بعد از جنگ شما ارتباطمستقيمى با مردم نداشتيد و تبليغ وامور فرهنگى را از مجارى غير مستقيم‏اجرا مى‏كرديد؟

بله! عرض كردم حرص مردم - كه البته‏مقدارى هم طبيعى مى‏نمود.- علت اين‏رويكرد بود. ببينيد كشورى كه قبل از جنگ‏فقيرترين كشور اروپا بود، دريك جنگ‏خانمانسوز مشكلاتش مضاعف شد. بعد هم‏كه يك دفعه درها باز شد و دوباره اميد به‏زندگى ايجاد شد، مردم با حرص و ولع به‏تلاش پرداختند. ضمنا كشورى كه تا زمان‏جنگ سوسياليزم در آن حاكم بود و بعد ازجنگ مى‏خواست‏يك نظام سرمايه دارى‏غربى را تجربه كند، طبيعتا حرص و آز رانمى‏توانست نداشته باشد. چون‏طبيعت‏سرمايه‏دارى غربى، اين‏است.

در مرحله بعد از جنگ‏شما از چه امكانات تبليغى‏استفاده مى‏كرديد؟

ما امكانات همراهى باوضعيت جديد را نداشتيم.كشورى كه بعد از جنگ، صاحب‏امكانات جديد مى‏شود، اينترنت وكامپيوتر به آن نفوذ مى‏كند و دريك كلمه به پيكره غرب مى‏چسبد. ما به‏امكانات فوق العاده زيادى محتاج بوديم.حداقل مى‏توانستيم مجله‏هايى منتشر كنيم‏و ديدگاه سياسى، اجتماعى يا فرهنگى خودرا منتقل كنيم: اما چنين توانايى مالى‏نداشتيم. وقتى ديديم به دليل شرايط جديدديگر نمى‏توان با مردم مرتبط شد، كار راادامه نداديم. بله! آدم مى‏تواند ده نفر دوست‏صميمى داشته باشد و به سراغ آن‏ها برودولى نمى‏توانيم اين كار رابه عنوان كارفرهنگى بدانيم. درحالى كه همان اشخاص‏هم از اطراف مورد هجوم انواع مختلف‏مطالب مخالف قرار مى‏گيرند. لذا اگر اين راصحنه خالى كردن بگوييم، بله ما صحنه راخالى كرديم. البته هدف از طرح اين حقيقت،تنها هشدار به مسؤولان است كه بايدزمينه‏هاى كار فرهنگى لازم را تدارك‏مى‏ديدند و ببينند، تا مبلغ اسلامى بتواند به‏وظايف خود عمل كند و گرنه مى‏دانيم كه‏هرمبلغ مى‏تواند به تنهايى كارهايى بكند ولى‏در دنياى امروز كار منسجم و گروهى ومتفكرانه نياز هست كه با جامعه‏شناس وروان‏شناس بايد همراه باشد و اين از عهده‏يك يا چند مبلغ خارج است.

اساسا بين ايران بعد از جنگ، وبوسنى بعد از جنگ، مى‏توان‏شباهت‏هايى يافت و درپى‏آن، راهكارى‏اصولى براى شيوه‏هاى تبليغى در هردو كشور ارائه داد؟

به نظر من فرق اساسى بين اين دوكشور هست و شرايط جديد بوسنى را به هيچ‏وجه نمى‏توان با نسبت روحانيت ايران بامردم و يا حتى باهند و... مقايسه كرد. اولا: درهند ده‏ها ميليون نفر شيعه حضور دارند.همين طور در آلمان، انگليستان، فرانسه،آمريكا و ديگر كشورهاى اروپايى، جماعت‏هايى وجوددارند كه پايگاه تشكيل مى‏دهند،پايگاه‏هايى كه هرچند از صد نفر تشكيل‏شده باشد. و اين گروهى بودن، اجتماع‏داشتن و هويت مشخص داشتن، كار را ساده‏مى‏كند. ببينيد اگر يك روحانى به جايى برودكه 20 نفر هم وجود داشته باشند و اين 20نفر پايگاه حساب شوند، او نمى‏تواند اين 20نفر را رها كند و بگويد: من با 20 نفر كارنمى‏كنم. تعداد كم است و كار با آنها تاثيرى‏درجامعه نخواهد داشت. اما در بوسنى ما باكشورى كاملا اهل سنت رو به رو هستيم.

ثانيا دربوسنى فعاليت گسترده‏اى برضدايران انجام مى‏گيرد. من نمونه‏اى را ذكرمى‏كنم تا شما به عمق دشمنى با شيعه‏پى‏ببريد. خانم‏هاى سه نفر از دوستان‏ايرانى‏ام، بوسنيايى بودند. آن‏ها پيش‏دخترخانمى كه آموزشگاه رانندگى داشت،رفته بودند. او كه تنها اسمش مسلمان است،براى ثبت نام، اسم اين خانم‏ها را پرسيده‏بود. وقتى اسم و فاميل خود را گفته بودند، اواظهار كرده بود: اسم و فاميل‏هاى شما عجيب‏است. خانم‏ها گفته بودند: بله! شوهرهاى ماايرانى هستند. دختر خانم! با تعجب گفته‏بود: ايرانى! عجب! چطور با ايرانى‏ها ازدواج‏كرديد؟ مى‏گويند عده‏اى در ايران كه نامشان‏شيعه است، خيلى مردم كثيفى هستند.خوب شما عمق نفوذ تبليغات را ببينيد تا به‏كجا رسيده است. حتى كسى كه اصلا بويى ازاسلام نبرده، با مقدسات و مسائل‏ابتدايى‏اسلام آشنا نيست، نماز نخوانده و... برايش‏يك ذهنيت ضد شيعى ايجاد كرده‏اند.

شما خودتان هم با چنين مردمى كه‏تحت تاثير تبليغات مخالفين بودند، روبه رو شديد و چه كرديد؟

بله! بارها برايم چنين مسائلى پيش آمد.يك نمايشگاه كتاب برگزار كرديم و من‏مسؤول حضور در نمايشگاه بودم. خوب محل‏نمايشگاه «سارايوو» و محل سكونت من دريك شهر ديگر بود. صبح عازم آن جا شدم وچون قرار بود نمايشگاه از ساعت دو بعد ازظهر آغاز به كار كند، من ساعت دوازده به آن‏جا رفتم و در را باز كردم تا داخل شوم. درهمين لحظه شخص ميان سالى هم وارد شد.گفتم: معذرت مى‏خواهم، نمايشگاه از ساعت‏دو شروع خواهد شد. او هم خيلى عذرخواهى‏كرد و برگشت. سرساعت دو همين شخص‏آمد، گروهى از مردم هم آمدند و همه مشغول‏مطالعه و نگاه كردن به كتاب‏ها شدند. من هم‏نشسته بودم و طبق مسؤوليتم بايد اشخاص‏و افرادى را پيدا مى‏كردم و با آنان صحبت‏مى‏كردم. آن مرد كتاب‏ها را به دقت نگاه كرد.وقتى ديد هيچ كتابى به زبان بوسنيايى‏نداريم، نزد من آمد و گفت: آقا! ببخشيد،مى‏توانم يك سؤال بپرسم؟ گفتم: بفرماييد.گفت: شما چه زمانى اين كتاب‏ها را ترجمه‏مى‏كنيد تا ما هم بخوانيم؟

من همين جورى خنديدم. او گفت:مى‏دانم براى چه مى‏خنديد، حق داريد،منظور من هم اين نيست، منظورم اين است‏كه شما چه زمانى يك كتاب ترجمه مى‏كنيدتا ما بدانيم شما چه كسى هستيد؟

با اين جمله‏اى كه گفت، چون من درگير مسايل‏بودم، منظورش را فهميدم و دانستم كه او يك‏كتاب بسيار كثيفى را كه وهابى‏ها منتشركرده‏اند، خوانده است. كمى كه صحبت‏كرديم، گفت: ببينيد، من كارمند وزارت‏كشاورزى هستم و به مطالعه كتاب‏هاى مختلف‏علاقه دارم. يك كتابى به دستم رسيد، خواندم. اواين گونه آرام آرام صحبت مى‏كرد. چون آن‏هامردم محافظه كارى هستند و سعى مى‏كنندطورى برخورد نكنند كه به طرف بربخورد.مى‏خواست از دور وارد بشود تا من ناراحت‏شوم كه‏چرا چنان كتابى را كه سرتاپا توهين عليه ماست،مطالعه كرده است. يا خجالت‏بكشم. لذا وقتى‏گفت‏يك كتابى خوانده‏ام، خودش را به‏فراموشى زد و گفت: اسم كتاب و نويسنده‏يادم رفت. من گفتم: خاله تويج! گفت: بله!بله! گفتم: حتما كتاب «شيطان بزرگ‏» رامى‏گويى. گفت: بله! من اين كتاب را خوانده‏ام.البته قبلا ديد خيلى خوبى به ايرانى‏ها داشتم‏و حد اقل مى‏دانستم در جنگ به ما كمك خوبى‏كردند. ولى اين كتاب يك تعريفى به من داد كه‏كلافه و گيج‏شدم. آخر اين درست است كه درجنگ به ما كمك كرديد با محتواى آن كتاب؟!من اين كتاب را دوبار خواندم و بعد به‏همكارانم دادم.

به او گفتم: بنشين و اگر سؤالى از همان‏كتاب دارى، مطرح كن، من خدمت‏شماهستم، جواب مى‏دهم. ضمنا اگر نشانى‏بدهيد، سعى مى‏كنم كتابى به زبان بوسنيايى‏كه به شما كمك كند، برايتان بفرستم.

اين دو مورد را تنها به عنوان نمونه گفتم ودر كل تبليغات وسيعى عليه ما مى‏شد وقشرهاى زيادى حتى از متدينين به خاطرفعاليت همين گروه‏ها منحرف شدند. اجازه‏بدهيد يك نمونه ديگرى را هم بگويم. يك‏نوارى ضبط كرده بودند به اين صورت كه يك‏جوانى به شخصى (به عنوان مكالمه) زنگ‏مى‏زند و مى‏گويد: آقاى فلانى، من با شماتماس گرفتم، چون مدتى است تصميم دارم‏جهت ادامه‏ى تحصيل به يكى از كشورهاى‏اسلامى بروم. بعضى پيشنهاد مى‏كنند به ايران‏بروم. بعضى هم جاهاى ديگر را پيشنهاد مى‏كنند،نظر شما چيست؟ كجا را مناسب مى‏دانيد؟

آن گاه طرف مقابل مى‏گويد: ببينيد! خيلى‏جاى مناسبى زنگ زديد. من سعى مى‏كنم‏اطلاعات لازم در اين رابطه را به شما بدهم.ايرانى‏ها به چند دليل كافر هستند:

1 - صحابه را كافر مى‏دانند و خودتان‏مى‏دانيد هركس صحابه را كافربداند، خودش‏از دين خارج مى‏شود. پس كافراست.

2 - ايرانى‏ها مى‏گويند قرآن تحريف شده واعتقاد به قرآن ندارند.

خوب سناريويى بسيار ناشيانه اما در پس‏آن دريايى از خباثت. هرگروهى از وهابى‏ها و...به تناسب معلومات، توانايى‏ها و امكاناتش‏عليه شيعيان برنامه داشت. به اين دو دليل‏اصولا مقايسه ايران و بوسنى بعد از جنگ‏معنى ندارد.

البته ما در مقابل اين حجم شديد تبليغات‏مقاومت مى‏كرديم ولى تبليغات مخالفان‏كاملا ملموس بود. ما سعى مى‏كرديم در تمام‏مراسم‏ها حاضر شويم. به تشييع جنازه‏ها،مجالس، اعياد و... مى‏رفتيم، اما ديگر دعوت‏چندانى از ما نمى‏شد تا صحبت كنيم. درمحلى كه سكونت داشتم، به مسجد محل‏مى‏رفتم تا باروحانى آن آشنا شوم و مرا به‏عنوان يكى از اهالى محل بپذيرند، اجازه‏دهند قبل از خطبه قرآن بخوانم، خوب‏صداى من از همه زيباتر بود و سه سال نمازجمعه را حاضر شدم، يك جورى هم مى‏رفتم‏كه حتما مرا ببينند، اتفاقا بيرون كه مى‏ديد، خيلى گرم مى‏گرفت ولى هرگز نه اهالى و نه‏امام جماعت اجازه سخن گفتن نمى‏دادند.

از مراسم ايام عاشورا محرم، و ماه‏رمضان برايمان بگوييد.

در محرم، از همان روز اول مراسم‏مى‏گرفتيم، البته به گونه‏اى كه مردم بتوانندشركت كنند. خود بوسنيايى‏ها چيزى درباره‏ى محرم ندارند. اما بعضى از مسائل به‏خاطر گسترش تاريخى برخى تيره‏هاى‏تصوف به آن جا نفوذ كرده و اظهار علاقه‏هايى‏به اهل‏بيت‏عليهم السلام مى‏شد ديد، مثلا رفاعيها وبدليها. اين‏ها بى‏خبر از شهادت اباعبدالله‏الحسين‏عليه السلام نيستند و مراسم مى‏گيرند ولى‏در حد ذكر درويشى خودشان كه در آن ذكرهاو اشعارى درباره امام حسن، امام حسين وبقيه‏ى ائمه‏عليهم السلام مى‏خوانند. مطلب ديگر كه‏در كل جهان اهل سنت وجود دارد، مبارك‏دانستن روز عاشورا است كه از نظر تاريخى‏بعد از اين كه بنى‏اميه فهميدند حركت امام‏حسين‏عليه السلام بسيار فراتر از چيزى بود كه‏فكرش را مى‏كردند، كوشيدند واقعه‏ى كربلا رااز محتوا خالى كنند. لذا با تبليغات دروغين‏مى‏خواستند روز عاشورا را روز مباركى جلوه‏بدهند. براى اين كار اخبارى جعل كردند كه‏روز بخشيده شدن حضرت آدم‏عليه السلام، روز به‏زمين نشستن كشتى حضرت نوح‏عليه السلام، نجات‏يافتن حضرت ابراهيم‏عليه السلام از آتش... در روزعاشورا روى داده است. از اين رو، اين روز راروز مبارك اعلام كردند. اين نسبت‏به طورتاريخى در ميان اهل‏سنت رواج يافت و تا حال‏هم ادامه دارد. ما در بوسنى هم اين سنت‏خباثت آلود را ديديم.

آيا تاكنون كوشش هايى جهت‏زدودن اين باورهاى غلط صورت‏نگرفته است؟

خير، به دليل اين كه علماى بوسنى به‏دلايلى خاص از جمله رقابت‏هاى گروه‏هاى‏مختلف اسلامى برسرمسلمانان بوسنى،سعى مى‏كردند يك محافظه كارى شديد وسختى را نشان بدهند تا كسى نتواند از آنان‏پيشى بگيرد، لذا سعى كردند سنت‏هاى‏خودشان را هرچه قوى‏تر بكنند و اين كاردرحقيقت‏به عنوان مقاومت در مقابل‏فشارهايى كه از اطراف وارد مى‏شود، ارزيابى‏مى‏شود. در اين بين وهابيت هم بسيار تلاش‏مى‏كند. حتى گروه‏هايى انحرافى مانندقاديانيه و احمديه، جماعت‏هايى تشكيل داده‏اند وبه شدت در حال نفوذ در مردم هستند.