مىتپد دل زمين گرچه در پناه توخيره مانده آينه از تلاطم خلوصبشكن اين سكوت خود يوسف عزيزمانيست لايقت اگر اين دل پر از غبار!لحظههاى سبز دل با تو اقتدا كنندشب اگر تنيده بر روح خفتهمان ولىآسمان نشسته در انتظار ماه تو
پرستاره مىشود دل به يك نگاه توباز كرده پنجره چشم در پگاه تواشكهاى عاشقان مىچكد به چاه توپهن كرده آسمان چشم خود به راه تومىزند زمين به خود عطر سجده گاه توآسمان نشسته در انتظار ماه توآسمان نشسته در انتظار ماه تو