محمد عابدي
دين اسلام در تداوم اديان بزرگ الهى است. از اين رو، پيروان دينهاى آسمانى ـ بويژه بزرگان و دانشمندان ـ با توصيههايى كه در كتب خود، از جمله تورات و انجيل، درباره آخرين رسول وارده شده بود، آشنا بودند.
اما چه شد كه نه تنها از دين و رسول آخرين استقبال گرمى نكردند، بلكه به ستيز با آن حضرت روى آوردند به گونهاى كه فرصتهاى او را كه مىتوانست براى گسترش دين الهى به كار رود، مصروف خود كردند.
اين مقاله مىكوشد زوايايى از اقدامات يهوديان در سه دوره ـ قبل از بعثت ـ دوران رسالت در مكه ـ با پيامبر در مدينه ـ را بازگويد و آن گاه گوشه هايى از شخصيت يهوديان را از ديدگاه قرآن و پيامبر برشمارد؛ زوايايى كه ثبت آن در قرآن و تاريخ، حاصل تعارضات يهوديان با جامعه دينى و عكس العملهاى پيامبر و قرآن كريم در برابرشان بود.
در زمانى كه سراسر حجاز پوشيده از شرك و بت پرستى بود، در گوشههايى از آن، اقليتهايى از آيينهاى ديگر به چشم مىخورد. اقليتهاى يهود در اين زمان، بيشتر در يثرب و خيبر زندگى مىكردند، همان طور كه مسيحىها در نجران و مناطق شمالى حضور داشتند. گروهى هم به نام «حنفىها» بر آيين ابراهيم باقى بودند.
يهودىها از آن جهت كه منتسب به يهودا، فرزند يعقوب هستند، به اين نام، خوانده مىشوند.1 اين عده، در زمان بعثت در جزيرةالعرب حضور داشتند و علاوه بر حضور در مناطق مخصوص «يثرب»، «خيبر» و...، در گستره جزيرةالعرب پخش شده بودند. آنان حتى توانستند گروههايى از عرب (اوس، خزرج) را نيز به سوى خود متمايل كنند. همين طور عدهاى از قبيله غسّان و حذام نيز يهودى شده بودند. يهودىها بيشتر به كشاورزى، آهنگرى و اسلحه سازى روى آورده بودند و وضع اقتصادى خوبى يافتند.2
هرچند درباره دلايل حضور آنان در جزيرة العرب، آراى گوناگونى وجود دارد.3 ولى يكى از قابل توجهترين آنها، آگاهى از ظهور پيامبر جديد در اين منطقه بود.4 علاوه براخبار متعدد، اشارات تورات نيز آنان را به اين مكان راهنمايى مىكرد. «و اين بركتى است كه موسى مرد خدا، قبل از وفاتش به بنىاسرائيل داد و گفت: يهوه از سينا در آمد و از سعير برايشان طلوع كرد و از جبل فاران درخشيد.»5 كه مورد اول، به ظهور موسى از سينا، دومى، ظهور عيسى از سعير و سومى، ظهور محمد از فاران اشاره دارد. منطقهاى كه از نظر جغرافىدانها همان كوههاى اطراف مكه است.
يهوديان كه خود را در ميان ملتهاى بت پرست و مشرك گرفتار مىديدند و به دليل اين كه در اقليت بودند، مورد آزار واقع مىشدند؛ خود را پيرو دين توحيدى مىدانستند و با اعلام اعتقاد به انتظار موعود آخرين، همواره اعراب بت پرست را تهديد مىكردند و در برابر تعدّىهاى آنان، چشم اميدشان به ظهور منجى آسمانى بود. از اين روى وقتى يهوديان در يثرب با دو قبيله اوس و خزرج درگير مىشدند، مىگفتند: به زودى با پيروى از پيامبر كه ظهور خواهد كرد، شما را مثل قوم عاد و ارم از بين خواهيم برد.6
نمونه شگفتانگيز از آگاهى آنان را مىتوان در واقعه «پيمان عقبه» سراغ گرفت. شدت تبليغات يهوديان و تأثير اعتقاد آنان به ظهور آخرين پيامبر، به گونهاى بود كه گروه هايى از بت پرستان را به اسلام متمايل كرد. آنان كه از يهوديان شنيده بودند پيامبرى از نژاد عرب كه مروّج آيين توحيد است، ظهور و حكومت خواهد كرد، با خود گفتند: بايد پيش از يهود، پيش دستى كنيم و ايمان آوريم.7
قرآن كريم نيز جريان آگاهى آنان را چنين توضيح مىدهد: «و لمّا جاء هم كتاب من عند اللّه مصدّق لما معهم و كانوا من قبل يستفتحون على الذين كفروا...»8
وقتى كتابى از سوى خدا آمد كه (كتابهاى آنها) را تأييد مىكرد و قبل از آن، انتظار پيروزى به واسطه ظهور خاتم بركافران داشتند...
آگاهى يهود از ظهور آخرين پيامبر الهى، همان طور كه عدهاى از آنان را به حجاز كشانده بود، عالمان و دانشمندان آنها را نيز به جست و جوى علائم ظهور او وامىداشت. لذا آنان توانستند حتى قبل از قريش و... از تولد وى مطّلع شوند.
امام باقر عليهالسلام مىفرمود: شبى كه پيامبر متولد شد، يكى از علماى اهل كتاب به سوى قريش آمد. هشام و وليد، پسرهاى مغيره و عاص بن هشام و ابووجزة بن ابى عمرو بن اميه و عتبة بن ربيعة هم آن جا بودند. پرسيد: آيا امشب در ميان شما فرزندى متولد شده است كه نامش احمد باشد. و علامتى داشته باشد كه به رنگ خزى كه به سياهى مايل است، و هلاك اهل كتاب خصوصاً يهود بر دست اوست...؟ آنان وقتى متفرق شدند متوجه تولد فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب شدند... آن مرد را نزد او بردند. پشت دوش نوزاد را گشود و مهر نبوّت را ديد. گفت: پيغمبرى، تا قيامت از بنىاسرائيل برطرف شد. اين است واللّه كه ايشان را نابود مىكند.9
دشمنى يهوديان با پيامبرى كه هنوز نوزادى بيش نبود، آشكار بود و آنان در پى فرصتى بودند كه به وى آسيبى برسانند. اين حقيقت، عبدالمطلب و... را نيز نگران كرده بود؛ به گونهاى كه در سراسر مكه معروف بود كه عبدالمطلب و عموهاى اين نوزاد به شدت از او در برابر خطر يهود محافظت مىكنند. برهمين اساس، وقتى يكى از دانشمندان يهود از خديجه عليهاالسلام خواست نوجوان قريش را به منزل فراخواند و آن گاه علائم نبوت را بر دوش او ديد، خديجه عليهاالسلام گفت: اگر عموهاى او از اين كار آگاه بودند، حتماً عكس العمل شديدى نشان مىدادند. زيرا آنان از گروه يهود بر برادرزاده خود هراسانند.10
اين مسئله در سخن بُحَيْرا نيز جلب توجه مىكند. وى بعد از آن كه او را ديد و با او سخن گفت، به ابوطالب توصيه كرد: محمد را از چشم يهود پنهان سازيد. زيرا اگر آنان بفهمند، او را مىكشند.11
اين روند دشمنى و ابراز حسادت كه بيشتر از ظهور پيامبرى غير يهودى ناشى مىشد، همچنان ادامه داشت تا آن كه محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم به پيامبرى مبعوث شد.
يهوديان كه از تولد و خصوصيات آخرين فرستاده الهى آگاهى داشتند، در برابر ظهور وى نه تنها همكارى نكردند بلكه در سالهاى آغازين بعثت، به عنوان بازوى علمى مشركان قريش عمل كردند و كوشيدند آنان را براى غلبه بر محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم يارى دهند. نمونه تاريخى اين كمك خواهى را مىتوان بعد از حضور هيئت اعزامى مسيحيان حبشه در مكه براى اطلاع از اسلام دانست. در پى اين حضور، قريش فكر كردند خوب است آنان نيز هيئتى را به سوى يهوديان مدينه اعزام كنند تا راهى براى مبارزه و خلع سلاح پيامبر بيابند. آنان نيز با گشاده دستى اين حربه علمى را ارائه كردند و گفتند: از او در اين سه مورد سؤال كنيد، اگر پاسخى نداشت، معلوم مىشود پيامبر نيست:
1 ـ حقيقت روح چيست؟
2 ـ سرگذشت جوانانى كه در روزگارهاى پيشين از انظار مردم پنهان شدند، چيست؟
3 ـ زندگى مردى كه در شرق و غرب عالم گردش كرد، چگونه بود؟
به اين ترتيب، مجلسى در مكه برگزار شد و البته پيامبر به يارى وحى به هرسه سؤال آنان پاسخ داد و حضرت در باره روح آيه 85 سوره اسراء را خواند: «قل الرّوح من امر ربّى و ما اوتيتم من العلم الاّ قليلاً»، در مورد سؤال سوم به ذوالقرنين اشاره كرد و در پاسخ سؤال دوم، سوره كهف نازل شد.12
شگفت آور است كه با وجود ظهور نبى، خبرى از هجوم يهوديان و دانشمندان آنها به سوى مكه براى آگاهى از اسلام،وجود ندارد و سكوت سنگينى بر محافل آنها سايه افكنده است و اين روند تا پايان دوره حضور پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در مكه ادامه دارد. ولى در همين مدت، تعداد زيادى از مشركانى كه خبر اسلام را از همين يهوديان در طى ساليان گذشته شنيده بودند، به اسلام روى مىآورند كه به طور عمده، گرايش آنان از زمان پيمان عقبه اولى و دوم مشاهده مىشود. در اين دو پيمان، مردمى از مدينه (يثرب) كه اخبار ظهور را از يهوديان شنيده بودند، حاضر مىشوند و اسلام اختيار مىكنند.13
در عقبه اولى ـ سال دوازدهم بعثت ـ ده نفر از خزرجىها و دو نفر از اوسىها حضور داشتند. و در پى فعاليت اين عده در مدينه، سال بعد پانصد نفر از مدينه به مكه آمدند كه 70 نفر آنها مسلمان شده بودند، و پيمان عقبه دوم شكل گرفت. اين پيمان به گونهاى بود كه با پيمانهاى اين دو قبيله با يهوديان مدينه، تزاحم داشت. از اين روى ابن تيّهان از پيامبر پرسيد: ما در يثرب پيوندهايى (با يهوديان) داريم كه از اين پس بايد قطع كنيم....14
در اين دوره نيز سكوت بر محافل يهودى حاكم بود و با وجود فعل و انفعالات زياد مانند حضور مصعب و اسعد در مدينه ـ بعد از عقبه اولى ـ و حتى برقرارى نماز در مدينه، آنان مهر از لب نگشودند.
اين موضوع چندان براى اعراب شگفت آور بود كه معاذبن جبل به آنان مىگفت: «يامعشر يهود اتقوا اللّه و اسلموا فقد كنتم تستفتحون علينا بمحمد و نحن اهل شرك و تخبروننا انه مبعوث و تصفونه (لنا) بصفته15؛ اى يهوديان! تقواى الهى پيشه كنيد و اسلام بياوريد. شما با محمد بر ما طلب پيروزى مىكرديد. در حالى كه ما مشرك بوديم و شما به ما خبر مىداديد كه او برانگيخته خواهد شد و اوصافش را براى ما توصيف مىكرديد!»
به رغم استقبال سرد يهوديان از پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ، اسلام همچنان گسترش مىيافت. در اين ميان از يك سو، خطراتى كه پيامبر را در مكه تهديد مىكرد و از سوى ديگر، آمادگى مردم يثرب ـ كه مقرّ اصلى يهود بودـ تعاملات پيامبر با يهود را وارد مراحل جدّى كرد.
برخورد يهوديان را با پيامبر در مدينه، مىتوان به دو بخش عمده تقسيم كرد و از آن سخن گفت. برخورد اوليه كه بيشتر به سكوت در برابر او، نپذيرفتن دعوت، انكار رسالت و... منتهى مىشد و برخوردهاى شديد مانند: اقدام به توطئه، راه انداختن جنگ، ايجاد تفرقه و...
ما ابتدا حوادثى را كه از جهت زمانى مشخص اند، به ترتيب سالهاى حضور پيامبر در مدينه، نقل و آن گاه ديگر اقدامات يهود در معارضه با پيامبر را ذكر خواهيم كرد.
پيامبراكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىدانست كه حضور يهوديان در مدينه و حوالى ـ آن كه علاوه بر قبضه اقتصاد و تجارت از حيث مذهبى نيز متعصب بودند ـ مشكل عمدهاى برايش خواهد بود. لذا قراردادى جهت وحدت مهاجر و انصار نوشت كه يهود مدينه ـ يهوديان اوس و خزرج ـ نيز آن را امضاء كردند. در بخشى از پيمان نامه آمده بود:
«هر فردى از يهوديان اسلام بياورد، از كمك ما بهرهمند مىشود و تفاوتى بين او و مسلمانان نخواهد بود و كسى حقّ ستم بر او و يا تحريك ديگرى عليه او و يارى دشمنش را ندارد... يهود بايد به سهم خود هزينه جنگى بپردازد. يهوديان بنى عوف با مسلمانان متحد و در حكم يك ملّتند و يهوديان در آيين خود آزادند... كسانى كه با يهود هم پيمان باشند، حكم آنان را دارند... هرگاه مسلمانان يهود را براى صلح با دشمن دعوت كردند بايد بپذيرند و هرگاه چنين دعوتى از طرف يهود انجام گيرد، مسلمانان بايد قبول كنند مگر اين كه دشمن با آيين اسلام و مخالف نشر آن باشد...»16
نيرومند شدن اسلام در مدينه، روز به روز يهوديان را به كار شكنى بيشتر وامىداشت؛ به گونهاى كه آنان به جاى دل بستن به پيمانهاى خود با پيامبر، در پى معارضه با آن حضرت بودند و اين كار را با طرح سؤالات مختلف شروع كردند. در اين مرحله از زمان، تاريخ مملوّ از سؤالات متنوع يهوديان است كه در پى به عجز كشاندن اسلام بودند. قسمت اعظم تلاش آنان را مىتوان در دو سوره نساء و بقره مطالعه كرد. آنان با اين كه در برابر سؤالات خود پاسخهاى محكم مىگرفتند، ولى باز به لجاجت خود ادامه مىدادند و در نهايت مىگفتند: بردلهاى ما قفل افتاده است.17 برخى از سؤالات و شبهات آنان چنين بود:
1ـ «ان الذين قالوا ان اللّه عهد الينا الاّ نؤمن لرسول حتى يأتينا بقربانٍ تأكله النار.»18
آنان كه گفتند: خدا از ما پيمان گرفته است كه ايمان نياوريم به هيچ پيامبرى مگر اين كه قربانيى بياورد كه آتش آن را بگيرد.
2 ـ «يسألك اهل الكتاب ان تنزّل عليهم كتاباً من السماء فقد سألوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا اللّه جهرة فأخذتهم الصاعقة بظلمهم.»19
اى پيامبر! اهل كتاب از تو درخواست كنند از آسمان كتابى برآنان فرودآورى؛ از موسى نيز درخواستى بالاتر كردند كه گفتند: خدا را با چشم سر به ما نشان ده. پس به سبب اين تقاضا كه از روى جهل بود، صاعقه آنان را درگرفت.
3 ـ «وقال الذين لايعلمون لولا يكلمنا اللّه او تأتينا آية كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بيّنا الآيات لقوم يوقنون.»20
اين مردم نادان اعتراض كردند كه: چرا خدا با ما سخن نگويد و يا معجزه و كتابى بر ما نفرستد. پيشينيان هم مثل اينها، چنين سخنانى مىگفتند و دلهايشان در نفهمى، شبيه است...
4 ـ گاهى هم مىگفتند: اگر پيامبر است چرا بعضى غذاها، مثل گوشت شتر راكه نزد ما حرام است، حلال مىداند؟ «كل الطعام كان حلاًّ لبنى اسرائيل الاّ ما حرّم اسرائيل على نفسه من قبل ان تنزل التوراة قل فأتوا بالتوراة فاتلوها ان كنتم صادقين.»21
همه طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود. مگر آن چه كه يعقوب پيش از نزول تورات، برخود حرام كرد. اى پيامبر! اينك بگو: اگر راست مىگوييد آن حكم تورات را آورده تلاوت كنيد.
5 ـ يهود مىكوشيد از طريق اعمال فشار اقتصادى نيز در عقايد مسلمانان خلل ايجاد كند و شبهاتى بردين آنان وارد سازد. از اين رو به مسلمانان قرض نمىدادند و در مقابل تقاضاى وام فرستادگان پيامبر، مىگفتند: خداى شما فقير است و ما ثروتمنديم.
«لقد سمع اللّه قول الذين قالوا ان اللّه فقير و نحن اغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق و نقول ذوقوا عذاب الحريق.»22
خداوند شنيد سخن كسانى را كه گفتند: خدا فقير است و ما غنى. البته ما گفتارشان را ثبت خواهيم كرد؛ اين گناه بزرگ كه انبياء را به ناحق كشتند و گوييم بچشيد عذاب سوزان را.
6 ـ شبهه افكنى براى بازگرداندن مسلمانان از عقايد خود، از اصول ثابت رفتارهاى آنان بود. به گونهاى كه قرآن كريم با تأكيد بر اين مطلب، فرمود:
« ودّت طائفة من اهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون الا انفسهم و ما يشعرون يا اهل الكتاب لم تكفرون بآيات اللّه و انتم تشهدون.»23
گروهى از اهل كتاب انتظار و آرزوى آن را دارند كه شما را گمراه كنند، به آرزو نخواهند رسيد و اين را نمىدانند. اى اهل كتاب! چرا به آيات خدا كافر مىشويد و حال آن كه شما به راستى آن گواهى مىدهيد.
7 ـ تلاش براى بىثباتى روانى و رويگردانى از اسلام نيز در زمره برنامههاى يهود بود. لذا طرحى ريختند تا براساس آن ابتداى روز به اسلام مؤمن شوند و در پايان روز برگردند و به اين ترتيب، موجب بىثباتى روانى تازه مسلمانان شوند.
«و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و كفروا آخره لعلّهم يرجعون.»24
گروهى از اهل كتاب گفتند كه: به دين و كتابى كه براى مسلمانان فرستاده شده است، اول روز ايمان آوريد و آخر روز كافر شويد. شايد بدين حيله، آنها نيز از اسلام برگردند.
8 ـ كتمان حقايق مربوط به رسالت آخرين پيامبر و تلاش براى مخفى كردن آن از جويندگان و انديشمندان، از ديگر فعاليتهاى عمده يهوديان در سالهاى اول حضور پيامبر در مدينه بود؛ به گونهاى كه بارها حساسيت قرآن را برانگيخت و آيات متعددى در اين باره نازل شد.
«ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بينّاه للنّاس فى الكتاب اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون.»25
كسانى كه آنچه از آيات روشن و هدايت فرستادهايم بعد از آن كه براى مردم در كتاب روشن كرديم، كتمان مىكنند، آنان كسانىاند كه خدا لعنت شان مىكند و لعنت كنندگان نيز آنان را لعن مىكنند.
يهوديان حكم سنگسار شدن زناكار را مخفى مىكردند و از طرفى هم نشانه هايى كه هرگز با خصوصيات پيغمبر منطبق نبود، به عنوان اخبار تورات بيان مىكردند.
9 ـ انكار اصل نزول وحى، از ديگر ابتكارات يهود بود. به گونهاى كه يكى از آنان گفت: ما انزل اللّه على بشر من شىءٍ؛ خداوند چيزى بر بشر نفرستاده است. اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيدند: واى برتو، حتى بر موسى؟! گفت: واللّه ما انزل على بشر من شىءٍ. در اين موقع آيه نازل شد: «و ما قدروا اللّهَ حقّ قدره اذ قالوا ما انزل اللّه على بشر من شىءٍ قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نوراً و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيراً و عُلّمتم مالم تعلموا انتم ولا آباءكم قل اللّه ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون.»26
10 ـ ادعاى اين كه آنان اهل بهشت هستند، از ديگر بهانههاى موجود براى گريز از قبول دعوت پيامبر بود. يكى از شعارهاى اساسى يهود در اين دوره، اين بود كه ما امت مرحومه هستيم. لذا ابن جرير از ابىالعاليه نقل كرده است كه گفتند: هرگز كسى وارد بهشت نمىشود مگر آن كه يهودى يا نصرانى باشد و گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان اوييم.27
«قل ان كانت لكم الدار الآخرة عنداللّه خالصةً من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين، و لن يتمنّوه ابداً بما قدّمت ايديهم واللّه عليم بالظالمين.»28
بگو: اگر سراى آخرت تنها مال شماست نه ديگران، پس آرزوى مرگ كنيد، اگر راست مىگوييد. و هرگز آرزويش نخواهند كرد. و خدا آگاه به ظالمان است.
گروهى از يهوديان دانشمند براى اين كه همه راهها را براى شكست دادن پيامبر آزموده باشند، نزد وى مىآمدند، و سؤالات پيچيدهاى كه به قول خودشان فقط پيامبر مىتواند جواب دهد، مطرح و قول مىدادند در صورت پاسخ گويى، ايمان بياورند. از جمله گروهى از آنان با شرط مذكور چهار سؤال پرسيدند: كدام غذا بود كه اسرائيل (يعقوب) قبل از نزول تورات برخود حرام كرده بود؟ و...
پيامبر نيز پاسخ هر چهار سؤال را داد و فرمود: آيا مىدانيد يعقوب مريض شد و نذر كرد اگر خوب شود، دوست داشتنىترين غذاها و نوشيدنىها را برخود حرام كند و بهترين غذا نزدش، گوشت شتر و بهترين نوشيدنى، شير آن بود...
آنان باز به وعده خود عمل نكردند و اسلام نياوردند. پيامبر پرسيد: چرا به وعده وفا نمىكنيد؟ آنان اين بار دشمنى خود با جبرئيل را بهانه كردند.
«قل من كان عدواً لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه»29، «فباءُوا بغضب على غضب...»30
به رغم تمام دشمنىها و كتمانها، گروهى از يهود و عالمان آنها از همان ابتدا، يا بعد از تحقيق كافى، به اسلام روى آوردند. از اين روى تحقيق آنان نه از روى كينه ورزى يا به قصد شكست اسلام، بلكه به دليل وسواس داشتن در تشخيص صحيح حق قابل ارزيابى است. در كتب سيره و تاريخ به نام تعدادى از آنان اشاره شده است كه مىتوان از عبداللّه بن سلام، مخيريق و عدهاى ديگر ياد كرد.
عبداللّه31 پس از مذاكرات مفصل ايمان آورد، و مخيريق بعد از وى مسلمان شد. وى كه مىدانست قبيلهاش به ايمان آوردن وى اعتراض خواهند كرد، از پيامبر تقاضا كرد بعد از گرفتن اعتراف صريح مبنى بر پرهيزكارى و دانش وى، ايمان آوردنش را آشكار كند. انتشار اسلام آوردن او، خشم يهود را برانگيخت و همگى او را نادان و فاسق اعلام كردند.32
قرآن كريم در مورد اين واقعيت كه يهوديان نيز دو دستهاند، فرمود: «ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون، يؤمنون باللّه و اليوم الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فىالخيرات و اولئك من الصالحين.»33
يكى ديگر از راه هايى كه يهوديان در پيش گرفتند، در تنگنا قراردادن تازه مسلمانان بود. گروهى از آنان با خوددارى از پرداخت طلبها يا امانتها يا معاملاتى كه در ذمّه آنها بود، افراد تازه مسلمان را تحت فشار قرار دادند و گفتند: حقوقى كه شما بر ما داشتيد مربوط به پيش از اسلام بود؛ حال كه ايمان به او آوردهايد، حقوقتان منتفى است.
«و من اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يؤدّه اليك و منهم من ان تأمنه بدينار لايؤده اليك الاّ ما دمت عليه قائماً ذلك بانهم قالوا ليس علينا فىالاُمّيّين سبيل و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون.»34
بعضى از اهل كتاب (از نصارا) تا به آن حد درستكارند كه اگر مال بسيارى به آنها امانت دهى، امانت را بازمىگردانند و برخى (يهود) تا آن اندازه نادرست اند كه اگر يك دينار امانت دهى، برنمىگردانند مگر اين كه بر مطالبه آن سختگيرى كنى. از اين رو كه مىگويند: امّىها(غير اهل تورات) بر ما راهى ندارند. و آنها با اين كه مىدانند، برخدا دروغ مىبندند.
از همان ابتداى امر كه برخى يهوديان اسلام را پذيرفتند و به صراحت به كفر خود اعتراف مىكردند؛ گروهى از مشركان نيز به ظاهر در جرگه مسلمانان در آمدند ولى همواره نفاق پيشه بودند و به خاطر كفر خود، در واقع با يهوديان سنخيّت داشتند و از اين روى، با آنان مراوده و تبادل اسرار مىكردند. اخبار اين گروه در سوره برائت آمده است. برخى از آنها عبارتند از: جُلاس بن سويد بن الصامت، عبداللّه بن اُبى، نَبتَل، مِربَع، ابوعامر فاسق و...35
يهوديان كه قبل از ظهور اسلام همواره بين دو گروه اوس و خزرج تفرقه مىانداختند و اقليت خود را سرپا نگاه مىداشتند، اين بار نيز كوشيدند با تفرقه اندازى يك پارچگى مسلمانان را خدشه دار كنند. حكايت شاس بن قيس در اين باره خواندنى است. وى وقتى اتحاد مسلمانان را ديد، توسط يك جوان يهودى خاطرات جنگهاى گذشته و جنگ بعاث راـ كه در نتيجه آن، اوسىها پيروز شدند ـ با آب و تاب نقل كرد و در مدتى اندك آتش اختلاف شعله ور شد ولى با آمدن پيامبر، اين فتنه نيز خاموش شد.36
«قل يا اهل الكتاب لِم تصدّون عن سبيل اللّه من آمن تبغونها عوجاً و انتم شهداء و ما اللّه بغافل عما تعملون، يا ايها الذين آمنوا ان تطيعوا فريقاً من الذين اوتوا الكتاب يردّوكم بعد ايمانكم كافرين، و كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله و من يعتصم باللّه فقد هدى الى صراط مستقيم.»37
بگو: اى اهل كتاب! چرا راه خدا را مىبنديد و اهل ايمان را به راه باطل مىخوانيد در صورتى كه به زشتى اين عمل، آگاهيد. بترسيد كه خدا غافل از كردار شما نخواهد بود. اى كسانى كه به دين اسلام گرويدهايد! اگر پيروى بسيارى از اهل كتاب را كنيد، شما را بعد از ايمان، به كفر برمىگردانند؛ چگونه كافر خواهيد شد در صورتى كه براى شما آيات خدا تلاوت مىشود و پيغمبر ميان شماست. و هركسى به دين خدا متمسك شود، حقيقتاً به راه مستقيم هدايت يافته است.
علاوه بر برخوردهاى عمومى يهوديان با مسلمانان و پيامبر ـ كه همواره ادامه داشت و در سال اول به آن اشاره كرديم ـ در سال دوم يهوديان بخصوص در سه مورد به معارضه با مسلمانان روى آوردند و در نتيجه، متن پيمان نامه خود با پيامبر را نقض كردند.
الف: بهانه حرمت شكنى ماه حرام
براى تعقيب كاروان تجارتى قريش، در رجب سال دوم هجرت، هشتاد نفر از مهاجران به فرماندهى عبداللّه بن جحش از سوى پيامبر اعزام شدند. مسلمانان بعد از طى مراحل، بين دو كار متحيّر ماندند؛ يكى اين كه اگر آن روز را كه پايان رجب بود، صبر مىكردند، ماه حرام تمام مىشد ولى ممكن بود قافله قريش وارد حرم شوند و مسلمانان نتوانند در حرم بجنگند.
از يك طرف، اگر در همان روز مى جنگيدند، جنگ آنها در ماه حرام واقع مىشد. سرانجام آنان جنگ در ماه حرام را ترجيح دادند. وقتى خبر به پيامبر رسيد ناراحت شد و فرمود: من هرگز دستور نداده بودم در ماه حرام جنگ كنيد. اما قريش اين جريان را به عنوان حربه تبليغى در دست گرفتند و شايع كردند محمد احترام ماه حرام را از بين برده است. از سوى ديگر، يهوديان اين حادثه را شوم دانستند و كوشيدند در سايه آن، فتنه جديدى ايجاد كنند. سرانجام با نزول آيه 217 سوره بقره اين فتنه ناكام ماند.38
يكى از شگردهاى يهوديان براى اصيل نشان دادن دين خود، اين بود كه به مسلمانان مىگفتند: پيامبر شما چيزى ندارد و همه چيز او از ماست؛ با اين كه مخالف دين ماست، به سوى قبله ما نماز مىخواند.39
با مطرح شدن تغيير قبله، اين توطئه خنثى شد: «فلنولّينك قبلةً ترضاها فولّ وجهك شطرالمسجدالحرام»40
تو را به سوى قبلهاى كه مىپسندى، مىگردانيم. پس روى به جانب مسجدالحرام كن.
در آيهاى ديگر نيز سخنان سفيهانه يهوديان را رد كرد: «سيقول السفهاء من الناس ماولّيهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل للّه المشرق و المغرب يهدى من يشاء الى صراط مستقيم.»41
از مردم آنان كه سفيهاند، خواهند گفت: چه چيز آنها را از قبلهاى كه رو به روى آن مىايستادند برگردانيد؟ بگو: مشرق و مغرب، از آنِ خداست و خدا هركس را بخواهد، هدايت مىكند.
اين رويداد در نيمه ماه رجب يا شعبان سال دوم هجرت اتفاق افتاد؛ زمانى كه پيامبر در محله بنى سلمة بن عوف نماز مىخواند، وحى شد به سوى كعبه نماز بخواند و پيامبر دو ركعت باقىمانده را به آن سوى نماز خواند.42
براساس آيه فوق، يكى از اهداف ـ علاوه بر منكوب كردن يهوديان ـ درهم كوبيدن منافقانى بود كه با يهوديان هم آوا شده بودند.
در هر صورت، اعلام اين دستور الهى چنان براى يهود شكننده بود كه عدهاى از اشراف خود را نزد پيامبر فرستادند كه: اگر قبلهات را برگردانى، از تو پيروى خواهيم كرد.43 كه خداوند در آيهاى از سوره بقره پاسخ مجدد به آنها داد و فرمود:
براى اهل كتاب هر برهان و نشانهاى كه بياورى، از قبله تو پيروى نخواهند كرد و تو نيز از قبله آنها پيروى نمىكنى و آنها هم پيرو قبله يكديگر نخواهند بود. هرگاه پس از آگاهى پىخواهشهاى ايشان بروى، از ستمكاران خواهى بود.44
بعد از پايان نبرد بدر، نيرومند شدن اسلام جبهههاى مقابل مسلمين را به شدت به هراس انداخت كه يهوديان نيز از آن جمله بودند. در اين ميان، يهوديان بنىقينقاع بيش از همه در هول و هراس بودند. آنان قدرت اقتصادى مدينه را در دست داشتند و با يهوديان خيبر و وادى القرى كه خارج از مدينه بودند، از حيث موقعيت فرق داشتند. لذا كوشيدند به شيوههاى مختلف جبهه اسلام را كم رونق كنند. از اين روى از طرق مختلف مانند سرودن اشعار توهينآميز، مسلمانان را آزار مىدادند. پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ابتدا ميان جمعيت آنان حاضر شد و خواهان پايان يافتن خباثتها شد ولى آنان گفتند: گمان بردهايد ما نيز مثل قريش از رموز جنگ بىاطلاعيم! قدرت فرزندان قينقاع را زمانى مىفهميد كه با آنان به نبرد برخيزيد.
آنان به اين هم اكتفا نكردند و حتى مزاحم يكى از زنان مسلمان شدند. به دنبال خشم مسلمانان، يهوديان به قلعههاى خود پناه بردند و پانزده روز در محاصره مسلمانان ماندند و سرانجام به قضاوت يكى از ياران پيامبر تن در دادند. عبداللّه بن اُبى منافق ـ كه با آنان قبل از اسلام هم پيمان بود ـ به رسول خدا اعتراض كرد، ولى پيامبر تصميم خود را گرفت و آنان را اخراج كرده و آنان با تحويل اسلحه و ثروت خود به عبادة بن صامت، به وادى القرى و از آن جا به اذرعات ـ از نواحى شامات ـ رفتند.45 و به اين ترتيب يك گروه از سه گروه يهوديان مدينه از اين شهر خارج شدند.
ابوسفيان بعد از جنگ بدر، نذر كرده بود كه تا انتقام كشته شدگان قريش را نگيرد، با زن خود نزديكى نكند. وى با يارى و راهنمايى يكى از يهوديان به نام «سلام بن مشكم» با رئيس يهوديان بنىنضير ـ در خارج مدينه ـ خون مسلمانى را ريخت و يك نخلستان را آتش زد. پيامبر به محض اطلاع، دستور تعقيب آنان را صادر كرد.46
يهوديان در اين سال نيز، مشكلاتى را براى پيامبر پيش آوردند و بخشى از وقت و فرصت او را به خود مشغول داشتند. در اين سال مىتوان از سريه محمد بن مسلمه، قتل ابورافع يهودى و اجازه ندادن به يهوديان براى شركت در جنگ احد، ياد كرد.
كعب بن اشرف از چهرههاى شاخص يهودى از طايفه بنىطى و مادرش از يهوديان بنى نضير بود. وى به آزار پيامبر مىپرداخت. بعد از جنگ بدر بر شدت هجويات خود افزود. او حتى به مكه رفت و در ضمن اشعارى در مرثيه كشته شدگان قريش، آنان را بر ضدّ مسلمانان تحريك كرد. از سوى پيامبر، حسان بن ثابت سايه به سايه دنبال او بود و در برابر نزول كعب در هر قوم، به هجو آن قوم مشرك مىپرداخت و چون اشعارش قوىتر بود، قبايل براى رهايى از هجويات حسان، كعب را از خود مىراندند. اين موضوع باعث شد كعب بالاخره به مدينه بازگردد و فرصت لازم براى رهايى از شرّ وى به دست آيد. وى كه زنان مسلمان را نيز در اشعار خود نام مىبرد، در ميان قلعهاى در بين يهوديان بنىالنضير زندگى مىكرد. لذا محمد بن مسلمه و ابونائله بعد از اجازه رسول خدا با نقشهاى او را از خانه بيرون كشيدند و به قتل رساندند.47
اين سرانجام كه به دليل هجو اسلام توسط شعر و تحريص مشركان قريش بر ضد اسلام بود، موجى از وحشت محافل يهودى را فراگرفت. لذا يهوديان نزد پيامبر آمده و به اين عمل اعتراض كردند و پيامبر هم سابقه او را ياد آورى كرد.
شخصيت وى نيز مانند كعب بود و به كار جاسوسى و تحريك دشمن دست مىزد. لذا به فاصلهاى اندك از قتل كعب، كشته شد.48 اين افراد در واقع با تحريك قريش، در پى نابودى مسلمانان بودند به گونهاى كه جنگى كه بعد از قتل كعب روى داد، بى تأثير از تحريكات وى نبود.
جنگ احد كه به تحريك كعب يهودى و... آغاز شد، بارديگر مسلمانان را در كام خطرى ديگر فروبرد. گروهى از يهوديان كه با عبداللّه بن ابّى (منافق) هم پيمان بودند، تقاضاى شركت در جنگ كردند، ولى پيامبر به آنان اجازه حضور نداد. خود ابّى هم به زودى همراه سيصد تن از اوسىها كه هم قبيله او بودند، از نيمه راه بازگشت49 و به اين ترتيب، بار ديگر وحدت در اهداف و منش منافقان و يهوديان آشكار شد.
عمدهترين حادثهاى كه در اين سال از جانب يهوديان پيش آمد، طراحى نقشه قتل حضرت توسط يهوديان بنىنضير بود. اين گروه، دومين طايفهاى بودند كه پيامبر ناچار به برخورد با آنان شد و دليل آن نيز خيانت و توطئه بود. در اين باره گفتهاند كه يكى از ياران رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ـ عمرو بن اميه ـ در بازگشت از بئر معونة دو تن از قبيله بنىعامر را كه عامل قتل ياران پيامبر در رجيع بودند، به قتل رساند. ولى او نمىدانست آن دو از پيامبر امان نامه دارند. پيامبر بعد از مراجعه عامربن طفيل براى پرداخت ديه، به بنىالنضير رفت تا از آنان كه هم پيمان بنىعامر بودند، يارى بخواهد.
پيامبر با چند تن از ياران خود به طرف قلعههاى بنىنضير رفت. و چند تن از سران يهود، در همان قلعه نقشه قتل وى را كشيدند. پيامبر از طريق وحى مطلع و از آن جا خارج شد. و بعداً محمد بن مسلمه را سراغشان فرستاد و پيام داد كه بايد مدينه را ترك كنيد. آنان كه ابتدا موافقت كرده بودند، در پى اشارات منافق مدينه ـ عبداللّه بن اُبىّ ـ از ترك شهر امتناع كردند. در فاصله اندكى، سپاه اسلام قلعهها را محاصره كردند. پيامبر براى اين كه آخرين اميد آنان را بگسلد، دستور داد درختان خرماى بنىنضير را هم قطع كنند. اين محاصره پانزده روز طول كشيد و سرانجام يهوديان پذيرفتند از شهر خارج شوند. هنگام اخراج نيز بار ديگر منافقان به ابراز همدردى با آنان پرداختند و آنان به خيبر كه در 165 كيلومترى شمال مدينه در راه شام بود، رفتند.
واقعه برخورد با بنىنضير، بخش عمدهاى از سوره حشر را به خود اختصاص مىدهد:
«اوست خدايى كه نخستين بار كسانى از اهل كتاب را كه كافر بودند، از خانه هايشان بيرون راند و شما نمىپنداشتيد كه بيرون روند. آنها نيز گمان مىكردند حصارهايشان توان نگهدارى را در برابر خدا دارد... هر درخت خرمايى كه بريديد يا آن را بر ريشهاش باقىگذارديد، به فرمان خدا بود تا نافرمانان خوار شوند... و آنچه خدا از دارايى شان به پيامبر خود غنيمت داد از آن چيزى نبود كه شما با اسب يا شترى بر آن تاخته باشيد... آن غنيمتى كه خدا از مردم قريهها نصيب پيامبرش كرده است، از آنِ خداست و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مساكين و مسافران در راه مانده، تا ميان توانگران دست به دست نشود. آيا منافقان را نديدهاى كه به ياران خود از اهل كتاب ـ كه كافر بودندـ مىگفتند: اگر شما را اخراج كنند ما نيز با شما بيرون مىآييم و به زيان شما از هيچ كس اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما جنگيدند، يارى تان مىكنيم. و حال آن كه خدا مىداند كه دروغ مىگويند...»50
يكى از عبرتهاى جنگ بنىنضير، نشان دادن نقش منافقان در جنگهاى مسلمانان است؛ اين كه چگونه آنان از پشت به مسلمين خنجر مىزنند و در باطن با يهود همكارى دارند. لذا در اين جنگ سر دسته حزب نفاق، عبداللّه بن اُبى و مالك بن اُبى و... به بنىنضير پيام دادند كه ما با دو هزار نفر به كمك شما خواهيم آمد و قبايل هم پيمان شما ـ بنىقريظه و غطفان ـ نيز شما را تنها نخواهند گذاشت. همين وعده دروغين موجب شد يهوديانى كه از ترس خروج از مدينه را پذيرفته بودند، جرأت مقاومت بيابند.
جامعه يهود در طول حضور خود در دل جامعه مسلمانان، گروههاى زيادى را به صورت زير زمينى از كاروان اسلام باز داشته و آنان را همچنان در بند فساد و تباهى عملى و عقيدتى نگاه داشته بود. از اين روى خروج آنان، انقلابى براى ايجاد يك دستى و حذف لايههاى فساد به شمار مىآمد. در تاريخ ثبت است كه حتى عدهاى ناله و فغان سر داده بودند كه: بعد از رفتن اينان چه كسى با شراب ناب و گوشتهاى آميخته به چربى از ما پذيرايى خواهد كرد!51
نكته ديگر اين كه، از مثلث يهوديان به اين ترتيب، دومين ضلع نيز برداشته شد و تنها يك گروه باقى ماند كه به زودى آن هم از بين مىرفت.
نبرد خندق يا احزاب يكى از خطرناكترين جنگ هايى است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در طول حيات خود با آن رو به رو شد. جنگى كه بازهم آتش بيار آن، يهوديان بودند. يهوديانى كه به خاطر جنگهاى پيامبر با بنىقينقاع و بنىالنضير و قتل بزرگان خود، كينه عميقى از اسلام به دل داشتند، با تلاش زياد قريش را به جنگ مجدد تحريك كردند. اين جنگ كه تاريخ آن از سه شنبه 8 ذى قعده تا چهارشنبه 23 ذى قعده سال پنجم ثبت شده است، اين گونه روى داد كه سران بنىنضير مانند سلاّم بن ابىالحقيق و حيىّ بن اخطب به مكه رفتند و قريش را براى جنگ بنيان كن آماده و تحريك كردند. در همين مذاكرات بود كه آنان در پاسخ به سؤال مشركان در مورد اين كه دين ما بهتر است يا دين محمد؟ دين مشركان را ترجيح دادند.
يهوديان زخم خورده، از آن جا نزد قبايل بنىسليم و غطفان رفتند و يارى خواستند. حتى به غطفانىها قول دادند نصف خرماى خيبر را به آنان بدهند. سرانجام سپاهى در حدود ده هزار نفر راهى مدينه كردند. خبر آماده شدن مشركان توسط گروهى از قبيله خزاعه به پيامبر رسيد و حضرت به پيشنهاد سلمان فارسى، دستور حفر خندق را داد.
تيزبينى رسول خدا اقتضا مىكرد كه به شمارى از مردان قبايلى كه در اطراف يهوديان بنىقريظه بودند، دستور دهد به طور مسلحانه رفت و آمد كنند. يك بار نيز يهوديان به آنان تيراندازى كردند. در هر صورت اين وضع نشان از بىاعتمادى پيامبر به آنان داشت.
در همان حال كه سپاه اسلام خندق مىكَنْد و سپاه قريش در حال حركت بود، حيىّ بن اخطب خود را به قبيله بنىقريظه ـ كه در مدينه سكونت داشتند و با پيامبر پيمان بسته بودند ـ رساند و با كعب بن اسد، رئيس قبيله، ديدار و بالاخره وى را به اتحاد با مشركان و نقض پيمان راضى كرد. پيامبر به محض مطلع شدن، سعد بن عباده و اسيد بن حضير و... را نزد كعب فرستاد تا او را قسم دهند كه به پيمانش وفادار ماند ولى او به پيامبر دشنام داد و گفت كه مثل بند كفشش، عهدنامه را پاره كرده است. اين خبر مسلمانان را بيشتر وحشت زده كرد ولى پيامبر همچنان به آنان وعده پيروزى مىداد. در اين لحظات پرخطر نيز منافقان نقش تخريبى خود را از دست ندادند و در كنار يهوديان پيمان شكن به تحقير، تمسخر و تضعيف روحيه مسلمانان پرداختند و همزمان يهوديان بنىقريظه به اقدامات خرابكارانه روى آوردند. از سويى اخبارى پخش شد كه كعب به قريش اطلاع داده در صورت الحاق دوهزار نفر به او، از داخل مىتواند به مسلمانان حمله كند. در اين ميان بهترين كار، برهم زدن اتحاد يهوديان داخلى با سپاه خارج شهر بود كه نعيم بن مسعود به دستور پيامبر اين كار را انجام داد. از طرفى توقف طولانى دشمن در پشت خندق و حوادث ديگر، آنان را به عقب نشينى وادار كرد. و به اين ترتيب حادثه بزرگى كه مىرفت ريشه اسلام را از جا بركند، از بين رفت.
اخبار اين جنگ از ديدگاه قرآن در سوره احزاب ثبت شده است و خداوند در آن، پيرامون هريك از گروههاى مسلمان، رزمنده، منافق، و... سخن گفته است.52
تجاوزات متعدد، پيمان شكنىها، ناامنىها و اخلال گرى هايى كه يهوديان بنىقريظه ايجاد كردند و با دشمن خارجى متعهد شدند، پيامبر را بر آن داشت بلافاصله بعد از جنگ خندق (احزاب)، تكليف آنان را يكسره كند. لذا در همان لحظاتى كه آخرين نفرات سپاه احزاب پشت خندق را ترك مىكرد، پيامبر نماز ظهر را با مسلمانان خواند و مؤذنش اعلام كرد: پيامبر مى فرمايد: مسلمانان بايد نماز عصر را در محله بنىقريظه اقامه كنند. آن گاه پرچم را به دست على عليهالسلام داد و دژ را محاصره كردند. يهوديان در داخل دژ به مشورت نشستند و حاضر نشدند اسلام بياورند يا بجنگند يا حمله شبانه كنند به رغم آن كه شنبه بود.
آنان از پيامبر خواستند ابولبابه اوسى را براى مشورت نزد آنان بفرستد. ابولبابه وقتى وارد شد و گريه و ناله آنان را شنيد، با اشاره به آنان فهماند اگر تسليم شوند، پيامبر همگى را خواهد كشت. اين امر موجب شد آنان تسليم نشوند. سرانجام در اين جنگ پيامبر، داورى سعد بن معاذ را كه بنى قريظه قبول داشتند، اجرا كرد. وى گفت: مردان جنگجو را اعدام، اموالشان را تقسيم و زنان و فرزندانشان را اسير كنند. اين غائله سرانجام در نوزدهم ذى حجه پايان يافت و آيههاى 26 و 27 سوره احزاب در مورد بنى قريظه نازل شد.53
به اين ترتيب مدينه به طور كامل از حضور هرسه گروه يهوديان پاكسازى شد. از سوى ديگر زمانى كه خبر به خيبر رسيد، آنان را به فكر انتقامى سخت از مسلمانان انداخت.54
با پايان يافتن جنگ احزاب و مسئله بنىقريظه، مدينه مىتوانست تا حدودى آرامش را تجربه كند. البته پيامبر از اين آرامش استفاده كرد و آن دسته از رهبران آتش افروز را كه جنگ احزاب را به راه انداخته بودند، سركوب كرد. حيّى بن اخطب يكى از اينان بود كه در جنگ با بنىقريظه كشته شد ولى آتش افروز ديگر كه سلام بن ابىالحقيق بود، هنوز در خيبر به سر مىبرد و هر لحظه احتمال داشت دست به تحركات ديگرى بزند و مسلمانان را با خطر رو به رو سازد. از اين روى اين بار مردان خزرجى مسئوليت قتل وى را در خيبر بر عهده گرفتند و اين كار را به راحتى انجام دادند.55
مهمترين چالشى كه پيامبر در اين سال ـ از سوى يهوديان ـ با آن رو به رو بود، مسئله خيبرىها بود؛ يهوديانى كه در بيرون شهر بودند و خطرى عمده براى جامعه مسلمانان شمرده مىشدند. درگير شدن آنان با مسلمانان، به واقع به جنگ احزاب برمىگشت. بعد از آن هم مسلمانان طى يك اقدام، رئيس قبيله را كشتند. اما اين اقدامات، جزئى بود و پيامبر بعد از صلح حديبيه به فكر يكسره كردن كار آنان افتاد.
حضرت در صفر سال هفتم يا آغاز ربيع الاول... عازم خيبر شد. در اين جنگ نيز تعدادى از يهوديان مدينه كه پيمان خود را نقض نكرده و هنوز در مدينه مانده بودند، پيامبر را از رفتن به خيبر منع مىكردند.
يهوديان به هم پيمان خود ـ غطفانىهاـ قول دادند در صورت همراهى، نيمى از محصول يك ساله خيبر را به آنان خواهند داد.
بعد از شكسته شدن آخرين دژ، صفيه دختر حيّى بن اخطب كه پس از اسارت آزاد شده و سپس به همسرى پيامبر در آمد، آن گاه به قلعههاى كتيبه، وطيح و سلالم حمله بردند و ساكنان قلعهها وقتى مطمئن به شكست شدند، تقاضاى صلح كردند و همه چيز را تسليم كردند. دو فرزند ابىالحقيق هم كه از سران يهود بودند، كشته شدند. پيامبر در اين جنگ عدهاى را به فدك ـ كه با خيبر فاصله كمى داشت ـ فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كنند. و آنان منتظر پايان جنگ شدند و آن گاه كه جنگ خاتمه يافت بدون درگيرى با پيامبر مصالحه كردند و غنائم آن جا به ملك شخصى پيامبر در آمد.56
بعد از پايان جنگ، گروهى، زن يكى از اشراف يهود را فريب دادند و او به پيامبر گوشت آلوده به سم داد. همراه پيامبر ـ بشربن براء بن معرور ـ كه چند لقمه از آن خورده بود، كشته شد ولى پيامبر كه زود متوجه شده بود، لقمه را از دهان بيرون انداخته بود. بعد از احضار زينب، او كشته شدن افراد قبيلهاش را به عنوان انگيزه كارش مطرح كرد.57
حجم سنگين مبارزه پيامبر با يهوديان متشكّل، به مرور موجب شد توطئههاى آنان به دليل ناكارآمدى ـ حدّاقل از حوزه نظامى ـ خارج شود. از اين روى در سال هشتم اتفاق خاصى از سوى آنان، مسلمانان را گرفتار نكرد و در سال نهم نيز تنها از همكارى برخى يهوديان با منافقان مدينه گزارشهايى ثبت شده است. براين اساس در مورد اعزام به جنگ تبوك، منافقان بهانههاى مختلفى مىآوردند كه آيه «قل نار جهنم اشدّ حرّاً لوكانوا يفقهون»58 در مورد آنها نازل شد.
اين عده به طور عمده در خانه سويلم يهودى جمع مىشدند و خانه او مركز منافقان شده بود. پيامبر طلحةبن عبيداللّه را مأمور كرد هنگام انعقاد جلسه خانه را آتش بزند و او نيز چنين كرد؛ البته همه منافقان توانستند از خانه بگريزند.59
1. المعارف، ص 270، دلايل ديگر، ر.ك: لسان العرب، و تاج العروس، و يهود از نظر قرآن، عفيف عبدالفتاح الطياره، ترجمه على منتظمى، ص 12 به بعد. 2. تاريخ اليعقوبى، ج 1، ص 257؛ المعارف، ص 266؛ مروج الذهب، ج 2، ص 103 و الاغانى، ج 22، ص 109. 3. الاغانى، ج 22، ص 108. 4. سيرةالنبوية، ابن هشام، ج 4 و 3، ص 162. 5 . سفر تثنيه، باب 33، فقره 1 و 2. 6 . السيرة النبوية، ج 4 و 3، ص 162. تعدادى از آيات نيز بر آگاهى آنان تأكيد دارد. مانند: بقره/ 101 و 89 و 90. آنان وقتى در برابر ظلم اعراب مدينه قرار مىگرفتند، مىگفتند: اللّهمّ انا نستنصر بحقّ محمدالنبى الامّى الانصرتنا عليهم، اللّهمّ ابعث النبى الامّى الذى نجده فىالتوراة وعدتنا انك باعثه فى آخرالزمان. (سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 548.) 7 . تاريخ طبرى، ج 2، ص 86. 8 . بقره/ 89. 9 . كافى، ج 8، ص 300. 10. سيره ابن هشام، ج 1، ص 26. 11. همان، ص 194 و بحارالانوار، ج 61/ 19. 12. سيره ابن هشام، ج 1، ص 300؛ در سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 560، به گونهاى ديگر آمده است. 13. البته افرادى مثل سويد بن صامت و احتمالاً اياس بن معاذ مسلمان شده بودند. (طبقات الكبرى، ج 3، ص 450 و 604.) 14. دلايل النبوة، ج 2، ص 420 و سيرةالنبويه، ج 2، ص 442 و 443. 15. سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 549. 16. سيره ابن هشام، ج 1، ص 503. متن عربى و كامل ر. ك: سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 555 و بحارالانوار، ج 19، ص 110. 17. بقره / 88؛ براى مطالعه ر.ك: بحارالانوار، ج 19، ص 131 و سيره ابن هشام، ج 1، ص 534ـ572. 18. آل عمران/ 183. 19. نساء/ 153 و سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 584. 20. بقره/ 118 و ر.ك: انعام/ 91 و سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 584. 21. آل عمران/ 93. 22. آل عمران/ 181 و ر.ك: سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 583 ـ 585. داستان نزول آيه را به طور مشروح آورده است. 23. آل عمران/ 70 و 69. 24. آل عمران/ 72. 25. بقره/ 159. ر.ك: آل عمران/ 187 و تفسيرالمنار، ج 2، ص 51. سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 591، داستان مربوطه را به طور كامل نقل كرده است. 26. انعام/ 91 و سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 585. 27 ـ بقره / 111 و مائده / 18. 28. بقره/ 95 و 94. 29. بقره/ 97. 30. بقره/ 90. در سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 586 تا 590 موارد متعددى نقل شده است. و در مورد نزول سوره توحيد، ص 577 تا 582. 31. بحارالانوار، ج 19، ص 131. 32. سيره ابن هشام، ج 1، ص 516. 33. آل عمران/ 113 و 114. 34. آل عمران / 75 و براى مطالعه فشارهايى كه وارد مىكردند به تفاسير مربوط به آيه 109 بقره مراجعه كنيد. 35. ر.ك: السبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 605 ـ 612. 36. سيره ابن هشام، ج 1، ص 500. 37. آل عمران/ 99 ـ 101 و سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 580 ـ 582. 38. فروغ ابديت، ج 1، ص 476؛ الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 80 و المغازى، واقدى، ج 1، ص 14. 39. سبل الهدى و الرشاد، ج 3، ص 538. 40. بقره / 144. 41. بقره/ 142. 42. سيره ابن اسحاق، ج 2، ص 257 و اعلام الورى، ص 81. 43. سبل الهدى والرشاد، ج 3، ص 541. 44. بقره/ 145. بعدها يهوديانِ مسلمان شده كوشيدند فضيلت بيت المقدس را بيشتر از كعبه نشان دهند، كه با انكار حافظان اسلام «ائمه شيعه» رو به رو شدند. (سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 471.) 45. مغازى، ج 1، ص 179 و طبقات الكبرى، ج 1، ص 29. 46. مغازى، ج 1، ص 181. 47. سيره رسول خدا، ص 497 ـ 499. و ر.ك: المغازى، ج 1، ص 173؛ سيرةالنبوية، ج 4، ص 637 و 435 و انساب الاشراف، ج 1، ص 374. 48. الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 101. 49. سيره ابن هشام، ج 2، ص 65. 50. حشر، آيات متعدد؛ سيره ابن هشام، ج 3، ص 197؛ المغازى، ج 1، ص 378؛ الصحيح فىسيرةالنبى، ج 6، ص 24 و دلايل النبوة، بيهقى، ج 3، ص 176 و 354. 51. المغازى، ج 1، ص 375. 52. سيره رسول خدا(ص)، ص 549 ـ 567؛ المغازى، ج 2، ص 441 ؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 65؛ سيره نبويه، ج 3، ص 214 و 244 و دلايل النبوة، ج 3، ص 393 و 400، 413. 53. سيره ابن هشام، ج 3، ص 240 و 8 و 234 و المغازى، ج 2، ص 496، 501 ـ 509 و 512. 54. المغازى، ج 2، ص 530. 55. سيره ابن هشام، ج 3، ص 273. 56. المغازى، ج 2، ص 563، 568، 634 و 637؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 106 و 107 ؛ سيرةالنبويه، ج 3، ص 276، 328، 330، 342 و 618. 57. بحارالانوار، ج 21، ص 6. 58. توبه/ 81. 59. سيره ابن هشام، ج 3، ص 517.