سيد ابا صالح کشفي
اين مقاله در دو بخش تنظيم شده است. در بخش اول نمونه هايى از نگارش نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در جهان غير مادى آمده؛ كه: در ابتداى آن، توصيفى به بيان خداوند (در قرآن و حديث) در مورد پيامبر آورده شده است.
بخش دوم كه به بررسى سابقه كتابتِ نام پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در جهان مادّى مى پردازد، شامل الواح، سنگ نبشتهها، نگينِ انگشترها، كاشىها، قطعات چوبى و فلزى، سكّهها، جامها، آبسنگها، فرشها، پارچهها و صدها اشياء ديگر؛ كه بخش عظيمى از آن، ارزش هنرى نيز دارد. اين بخش به دو جهت در اين مقاله مختصر نمىگنجيد: الف ـ گستردگى موضوع؛ ب ـ نبودن امكانات چاپ تصاوير رنگى.
قابل ذكر است كه نام آن حضرت در شعر شاعران، خود مقوله ديگرى است.
«ما كان محمدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُم و لكِن رَسُولَ اللّه و خاتَمَ النّبيّين وَ كانَ اللّه بكُلِّ شىءٍ عَليماً»1
محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم هرگز پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه پيامبرخدا و خاتم پيامبران است و خداوند به هر چيزى داناست.
بر منزلت و قدرش، يزدان كند اقرار2
در صُحُف ادريس در باره آفرينش ذريّه آدم آمده:
... آدم به گروهى از ذريّه خود نگاه كرد، ديد از آنها نورى با درخششى خاص پرتو افكن است. از خداوند پرسيد: اينها چه كسانىاند؟ خداوند فرمود: اينها پيامبرانند. آدم پرسيد: آنها چند نفرند؟ خداوند فرمود:
صد و بيست و چهار هزار نبىّ كه سيصد و پانزده نفر آنها نبىّ مرسل اند.3
آدم پرسيد: پروردگارا! چرا نور آخرين آنها از همه، درخشندهتر و تابناكتر است؟
خداوند فرمود: به خاطر برترى او بر همه انبيا. آدم پرسيد: اسم اين پيامبر، چيست؟
خداوند فرمود:
«هذا محمد نبيّى و رسولى و امينى و نجيبى و نجيّى و خيرتى و صفوتى و خالصتى و حبيبى و خليلى و اكرم خلقى علىّ و احبّهم الىّ و آثرهم عندى و اقربهم منىّ و اعرفهم لى و ارجحهم حلماً و علماً و ايماناً و يقيناً و صدقاً و برّاً و عفافاً و عبادةً و خشوعاً و ورعاً و سلماً و اسلاماً اخذت له ميثاق حملة عرشى فما دونهم من خلائقى فى السموات و الارض بالايمان به و الاقرار بنبوّته...»
اين محمد، فرستاده و پيامبر من، امين، بزرگوار، رازدار و برگزيده من و پاكترين و ناب ترين در پيشگاه من، عزيز و دوست من، و برترين پيامبران و محبوب ترين آنها و گرامى ترينشان نزد من، و نزديكترين آنها به من، و از همه برايم شناساتر است، او برترين پيغامبران از نظر بردبارى، دانش، ايمان، يقين، صدق، نيكوكارى، پاكدامنى، فروتنى، پارسايى و فرمانبردارى از من، است. براى او از حاملين عرشم و ساير آفريدگانم در آسمانها و زمين پيمان گرفتم كه به او ايمان آورده و به پيامبرىاش اقرار كنند.
اى آدم! به او ايمان آور تا قرب، منزلت، فضل، نور و وقار تو نزد من بيشتر شود.
آدم گفت: به خدا و پيامبرش «محمد» ايمان آوردم.
خداوند فرمود: اى آدم! تو اولينِ پيامبران و فرستادگانى و فرزندت محمد، خاتم آنها.
چندين هزار سكه پيغمبرى زده اول به نامِ آدم و آخر به مصطفى4
او اوّلين كسى است كه در روز رستخيز زمين برايش شكافته شده و لباس پوشد و محشور شود.
او اوّلين شفاعت كننده و نخستين كسى است كه شفاعتش پذيرفته شود و اولين كسى است كه درهاى بهشت را زده، برايش گشوده گردند و او داخل شود.
اى آدم! ترا به نام او كنيه دادم پس تو «ابومحمد» هستى.
آدم گفت: سپاس خداوندى را كه از نسل من شخصى با چنين فضائل قرار داد تا در ورود به بهشت، از من پيشى گيرد و بر او حسد نمىورزم.6
* پيامبر فرموده: هنگامى كه خداوند تعالى، آدم را آفريد، او را در پيشگاه خود بداشت. آدم عطسه كرد، خداوند سپاس گفتن را به او الهام كرد؛ خداوند فرمود:
اى آدم! مرا سپاس گفتى، به عزّت و بزرگيم سوگند، اگر نمىخواستم در آخرالزمان دو بنده (از نسل تو) بيافرينم، ترا نمىآفريدم.
آدم گفت: به حقّ حُرمت آنها در پيشگاه تو، نام آن دو چيست؟ خداوند فرمود: اى آدم! به طرف عرش نگاه كن.
آدم دو جمله نورانى را ديد:
1 . لا اله الاّ اللّه، محمّد نبىّ الرّحمة، و علىّ مفتاح الجنّة.
2 . آليتُ على نفسى، ان ارحم من والاهما، و اُعَذّب من عاداهما.7
* امام صادق عليهالسلام فرمود: فرزندان آدم در خانهاى گرد آمدند، و در اين كه «بهترين آفريدگان چه كسانى هستند؟» سخن مىگفتند. بعضى گفتند: بهترين آفريدگان خداوند، پدر ما آدم است. عدهاى گفتند: بهترين آفريدگان، فرشتگان مقرّبند. تعدادى گفتند: حاملين عرش، بهترين آفريدگاناند. هبة اللّه (از فرزندان آدم)8 به جمع آنها آمد، يكى از آنها گفت: آن كه گشاينده مشكل شماست، آمد.
هبة اللّه سلام كرد و نشست و پرسيد: چه كار مىكرديد؟ گفتند: در اين انديشه بوديم كه، بهترين آفريده خداوند چه كسى است؟
هبةاللّه گفت: كمى صبر كنيد تا برگردم. او نزد پدر آمد و گفت: اى پدر! برادرانم در اين كه بهترين آفريدههاى خداوند چه كسى است، بحث مىكردند. از من پرسيدند، ندانستم. آدم گفت: در پيشگاه خداوند ايستاده بودم، ديدم اين جمله بر عرش نوشته شده است:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، محمّد و آل محمّد خير مَنْ بَرَأ اللّه.9؛ محمد و خاندانش، بهترين آفريدگان خدايند.»
* پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در سخنى طولانى، شب معراج را بيان مىفرمايند؛ از جمله اين كه:
در آسمان سوم فرشتگان بر من سلام كردند و جوياى حال برادرم (على) شدند؛ گفتم: او در زمين است. آيا شما او را مىشناسيد؟ گفتند: چگونه او را نشناسيم در حالى كه هر سال، بيت المعمور را زيارت كرده، مىبينيم اطراف آن پوششى سفيد است كه بر آن، نام محمد و على و حسن و حسين و ساير ائمه و شيعيان آنها نوشته شدهاست.10
پيامبر مىفرمايد: در شب معراج وقتى از آسمان هفتم گذشتم و با جبرئيل به سدرةالمنتهى رسيدم، ديگر جبرئيل با من همراهى نكرد؛ به جبرئيل گفتم: در همچنين مكانى مرا ترك مىگويى؟ جبرئيل گفت: به حقّ كسى كه تو را به پيامبرى برانگيخته، هيچ پيامبرى و هيچ فرشته مقرّبى در اين مكان راه نيافته است.
پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين ادامه مىدهد:
از درياهاى نور گذشتم تا اين كه پروردگارم مرا در جايگاهى نزد خود از ملكوت رحمان، قرار داد كه دوست مىداشتم... پس به طرف راست عرش توجه كردم، ديدم برپايه راست عرش چنين نوشته شده است:
لا اله الاّ انا وحدى لا شريك لى، محمّد رسولى ايّدتُهُ بِعلىّ.
يا احمد شققتُ اسمك من اسمى انا اللّه المحمود الحميد و انا اللّه العلىّ و شققتُ اسم ابن عمّك علىّ من اسمى...12
نيست خدايى جز من، يگانهام و بىهمتا؛ محمد فرستاده من است، او را به على پشتيبانى كردم؛ اى احمد! نام تو از نام خود برگرفتم. من خداى محمودِ حميدم و من خداى بلند مرتبهام و نام پسر عمّت «على» را نيز از نام خود برگرفتم.
* ابى سعيد خدرى گويد: با پيامبر نشسته بوديم، مردى آمد و گفت: اى پيامبر خدا! منظور از «عالين» در اين سخن خداوند خطاب به ابليس، چيست؟
«اَستكبرتَ اَمْ كنتَ من العالين»13؛ آيا استكبار ورزيدى يا از بلند مرتبگان بودى؟
«عالين» كه از فرشتگان برترند، چه كسانىاند؟
پيامبر فرمود: من، على، فاطمه، حسن و حسين.
دو هزار سال قبل از اين كه خداوند، آدم را بيافريند ما پنج تن در سرادق14 عرش، خداوند را تسبيح مىگفتيم و فرشتگان در تسبيح از ما پيروى مىكردند.
هنگامى كه خداوند آدم را بيافريد، به فرشتگان فرمان داد كه آدم را سجده كنند؛ و ما پنج تن را امر به سجده نفرمود. همه فرشتگان سجده كردند، جز ابليس، پس خداوند فرمود:«اَستكبرتَ اَمْ كنتَ من العالين»
يعنى از اين پنج نفر كه اسمشان در سرادق عرش نوشته شده است.15
* هنگامى كه خداوند آدم و حوا را به بهشت وارد كرد، آن دو به جايگاه محمد، على، فاطمه، حسن، حسين و امامان نگاه كردند، ديدند برترين جايگاهها در بهشت است. گفتند: پروردگارا! اين جايگاهِ چه كسانى است؟ خداوند فرمود: سرتان را بلند كرده و به ساق عرش ديده افكنيد. نگاه كردند، ديدند با نور خدايى بر ساق عرش نام محمد، على، فاطمه، حسن، حسين و امامان ديگر ثبت است.
آدم و حوا پرسيدند: پروردگارا! مقام و منزلت آنها در پيشگاه تو، چه مقدار است؟ خداوند فرمود: اگر آنها در نسل شما نبودند؛ شما دو نفر را نمىآفريدم. اينها گنجينه داران دانش من و امينان بر اسرارم هستند. بپرهيزيد از اين كه بر آنها حسد ورزيد و خواهان منزلت آنها در پيشگاه من باشيد كه اگر چنين باشيد، «فتكونا من الظالمين»16؛ پس از ستمكاران خواهيد بود.
پس از آن كه خداوند آدم و حوا را به خاطر نافرمانى، از بهشت بيرون كرده و بر روى زمين جاى داد و پس از آن كه اراده كرد توبه آنها را بپذيرد، جبرئيل از طرف خداوند نزد آن دو آمد و گفت: شما برخود ستم كرديد، اگر مىخواهيد خداوند توبه شما را بپذيرد، او را به حقّ همان نامهايى كه در ساق عرش ديديد، سوگند دهيد.
آدم و حوا گفتند:
«اللّهمّ انّا نسألك بحقّ الاَكرمين عليك محمّد و علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمّة الاّتبت علينا و رحمَتَنا»
خداوند توبه شان را پذيرفت.17
* امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: آدم به پيشگاه خداوند چنين دعا كرد:
«يارب بحقّ محمّد و على و فاطمة والحسن والحسين الاّتبتَ علىّ»؛ پروردگارا! به حق محمد، على، فاطمه، حسن و حسين، توبه مرا بپذير.»
خداوند به آدم وحى كرد: اى آدم! محمد را از كجا شناختى؟
آدم گفت: هنگامى كه مرا آفريدى، ديدم در عرش نوشته شده:
«محمّد رسول اللّه، علىّ اميرالمؤمنين.»18
* خالد صيرفى گويد: از على بن موسى الرضا پرسيدم: نقش انگشتر اميرالمؤمنين چه بود؟
حضرت فرمود: چرا از آن كه قبل از او بوده، نپرسيدى؟
گفتم: آن چيست؟
فرمود: نقش انگشتر آدم اين بود:
«لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه» و با همين انگشتر از آسمان به زمين آمد.
در دنباله همين حديث آمده:
وقتى كه حضرت ابراهيم را در منجنيق گذاشتند تا در آتش افكنند، جبرئيل خشمناك شد. خداوند بدو وحى كرده، پرسيد: چرا خشمناك شدى؟ جبرئيل گفت: اى پروردگار! خليل تو كه در روى زمين جز او كسى ترا پرستش نمىكند، دشمن تو و او بر او دست يافتهاست! خداوند فرمود: ساكت شو. بندهاى مانند تو كه مىترسد فرصت را از دست دهد، شتاب مىكند؛ اما من هر وقت خواستم بندهام را نجات مىدهم؛ جبرئيل از سخن خود توبه كرده به طرف ابراهيم رفت، بدو گفت: آيا نيازى دارى؟ ابراهيم گفت: نيازى به تو ندارم. پس از اين، خداوند براى ابراهيم انگشترى فرستاد كه در آن شش جمله بود:
«لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه، لاحول ولاقوّة الاّ باللّه، فوّضتُ امرى الى اللّه، اسندت ظهرى الى اللّه، حسبى اللّه.»
... كارم را به خدا واگذار كردم، به خداوند تكيه كردم، خداوند مرا بس است.
خداوند، بدو وحى كرد: اين انگشتر را در دست كن كه من آتش را برتو سرد و سلامت گردانم.
امام رضا عليهالسلام فرمود: نقش نگين انگشتر پيامبر چنين بود:
«لا اله الاّ اللّه، محمد رسول اللّه»
* انس بن مالك از پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم روايت مىكند كه آن حضرت فرمود:
هنگامى كه خداوند خواست قوم نوح را هلاك كند؛ به نوح وحى فرمود كه: از درخت ساج تختههايى تهيه كند. پس از آن كه نوح آنها را آماده كرد، نمىدانست با آنها چه كار كند. جبرئيل فرود آمد و نقشه كشتى را بدو داد و نيز صندوقى براى او آورد كه در آن صدوبيست و نه هزار ميخ بود، نوح در ساختن كشتى از آنها استفاده كرد. در پايان، پنج ميخ باقى ماند، نوح به يكى از آنها دست زد. نورى از آن به دستش تابش كرد و ميخ، چون ستاره درخشانى در كرانه آسمان، روشن شد. نوح حيرت زده شد. خداوند ميخ را به سخن آورد و با زبانى رسا گفت: من به نام بهترين پيامبران، محمد بن عبداللّه مىباشم.
پس جبرئيل فرود آمد: نوح گفت: اى جبرئيل! اين ميخ چيست كه مانند آن را نديدم؟ جبرئيل گفت: اين به نام سرور پيامبران، محمد بن عبداللّه است. آن را در جلوى سمت راست كشتى بزن. سپس نوح به ميخ دوم دست زد، تابشى كرد و روشن شد. از جبرئيل پرسيد: اين ميخ چيست؟
جبرئيل گفت: اين ميخ به نام برادر و پسر عمّ پيامبر، سرور اوصياء، علىّ بن ابىطالب است. آن را در جلوى سمت چپ بزن.
سپس دست به ميخ سوم برد، ميخ پرتو افكند و تابشى كرده، روشن شد. جبرئيل گفت: اين ميخ به نام فاطمه است؛ آن را در كنار ميخ پدرش بصب كن. نوح دست به ميخ چهارم برد، تابشى كرد و روشن شد. جبرئيل گفت: اين ميخ به نام حسن است؛ آن را در نزديك ميخ پدر وى به كار بگير.
نوح دست به ميخ پنجم برد، تابشى كرد و روشن شد و ترگشت. جبرئيل گفت: اين ميخ به نام حسين است، آن را در كنار ميخ پدرش بكوب.
نوح پرسيد: اى جبرئيل! اينترى در ميخ پنجم چيست؟ جبرئيل گفت: اين، خون است. سپس داستان شهادت حسين عليهالسلام را براى نوح بيان كرد.
ابوبصير از امام صادق عليهالسلام روايت كند كه آن حضرت فرمود: پدرم محمدبن على (امام باقر عليهالسلام ) به جابر بن عبداللّه انصارى فرمود:
من با تو كارى دارم؛ چه موقع مىتوانم با تو در ميان بگذارم؟
جابر گفت: هر وقت دوست داشته باشيد. پس روزى پدرم با او تنها شد و به او گفت: اى جابر! در باره لوحى كه در دست مادرم فاطمه عليهاالسلام ديدى، سخن بگو و برايم بيان كن كه مادرم راجع به نوشتههاى آن لوح، به تو چه گفت.
جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم كه در زنده بودن رسول خدا به خانه مادرت فاطمه ـ صلوات اللّه عليهاـ رفتم و تولد حسين عليهالسلام را به او تبريك گفتم.
پس در دست فاطمه لوحى سبزرنگ ديدم كه به گمانم از زمرّد بود و در آن نوشتهى سپيدى چون نور خورشيد، مشاهده كردم. به فاطمه گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اى دختر رسول خدا! اين لوح كه در دست شماست، چيست؟
فاطمه فرمود: اى جابر! خداى تعالى اين لوح را به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم هديه كرده و در آن، نام پدرم و شوهرم و دو پسرم و امامان از نسل من نوشته شده است. پدرم آن را به من بخشيد تا مرا خوشحال كند.
جابر ادامه مىدهد: مادرت آن لوح را به دستم داد، آن را خواندم و از آن رونويسى كردم.
پدرم از جابر پرسيد: آيا آن نسخه را در اختيار دارى كه به من نشان دهى؟
جابر گفت: آرى! پس پدرم با جابر به خانه شان رفت. در آن جا پدرم نوشتهاى بر پوست بيرون آورد و به جابرگفت:
تو در نسخه خود نگاه كن تا من از روى نسخه خود بخوانم. جابر نسخه خود را نگاه مىكرد و پدرم مىخواند، دو نسخه حتّى در يك حرف اختلاف نداشت.
جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم كه من عين اين نوشته را در لوح فاطمه ديدم:
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشتهاى است از خداى عزيز حكيم، براى محمد، نبىّ و فرستاده و نور و سفير و حجاب و دليل پروردگارش كه روح الامين جبرئيل از پيشگاه پروردگار جهانيان آورده.
اى محمد! نامهاى مرا بزرگ دار و نعمت هايم را سپاس گوى و بخشش هايم را انكار مكن. پس همانا من خدايم، نيست خدايى جز من درهم شكننده گردنكشان و انتقام گيرنده براى ستمكشان و حاكم روز رستاخيز. نيست خدايى جز من. كسى كه به چيزى جز بخشش من اميد دارد يا از چيزى جز عدل من بترسد، او را چنان عذاب كنم كه احدى از جهانيان را همانند او، عذاب نكرده باشم. پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما.
هر آينه من هيچ پيامبرى را مبعوث نكردم جز اين كه پس از دوران رسالت و مدت زندگانىاش، جانشينى براى او برگزيدم. هر آينه (اى محمد،) من تو را بر همه پيامبران، و جانشين تو (على عليهالسلام ) را بر همه اوصيا برترى دادم. و تو را گرامى داشتم به فرزند زادگانت حسن و حسين، پس حسن را بعد از پدرش معدن دانشم قرار دادم و حسين را خزانه دار وحىام، و او را به شهادت گرامى داشتم و در پايان، او را به سعادت رساندم؛ او برترين شهيدان و بالاترين مقام شهادت را داراست و كلمه تامّهام را با او قرار دادم و حجّت رساى من نزد اوست و به عترت او پاداش و مكافات مىدهم. پس از او على سيدالعابدين و زينت اوليائم مقرّر شده، سپس پسرش شبيه جدّش محمود محمد، باقرِ (شكافنده) علم من و معدن حكمتم.
به زودى كسانى كه در باره جعفر صادق ترديد مىكنند، هلاك مىشوند. آن كه او را نپذيرد، مرا نپذيرفته، سخن حقى است از جانب من كه جايگاه او را برتر دادم و هر آينه او را شادمان كنم به دوستان و پيروان و يارانش. پس از او موسى را برگزيدم. پس از او فتنهاى كور و تاريك رقم زنم، هر آينه رشته واجباتم بريده نشود و حجّت من پنهان نمىماند. همانا اولياء من خوشبختند.
آگاه باشيد هركس يكى از ايشان را انكار كند نعمت مرا انكار كرده و كسى كه آيهاى از كتاب من را تغيير دهد، برمن افترا بسته، واى بر افترا زنندگان و منكرين پس از بندهام موسى كه حبيب و برگزيده من است.
آگاه باشيد تكذيب كننده امام هشتم، تكذيب كننده همه امامان و اولياء من است. على (بن موسى) ولى و ياور من است.
عفريتى مستكبر او را مىكشد و در شهرى كه بنده صالح ذوالقرنين آن را بنا گذاشته، در كنار بدترين آفريده هايم20 به خاك سپرده مىشود. سخن حقّى است از جانب من، چشم او (امام هشتم) را به فرزندش و جانشين او، محمد (امام جواد) روشن كنم؛ او كه وارث علم پدر و معدن دانش و جايگاه سرّ من و حجّت من بر خلق است. بندهاى به او ايمان نياورد مگر اين كه بهشت را جايگاه او گردانم و شفاعت او را در هفتاد كس از خاندانش كه سزاوار دوزخ باشند، بپذيرم.
سعادت را براى فرزندش على (امام هادى) به پايان برم؛ او كه ولى و ياور و گواه در آفريدگانم است، او امين بر وحى من است. از او دعوت كننده به راهم و خزينه دار دانشم، حسن عسكرى را به وجود آورم.
سپس دينم را به فرزندش محمد (حجةبن الحسن) كه رحمت براى جهانيان است، كامل كنم. در اوست كمال موسى، و بهاء عيسى، و صبر ايوب. او سرور اولياء من است. در غيبت او اولياء من خوار شوند و سرهاى (بريده) آنها هديه مىشود، كشته مىشوند و سوخته مىگردند. پيوسته ترسان و هراسان اند، زمين از خون آنها رنگين شود، زنانشان صدا را به ناله و گريه بلند كنند. آنها به راستى اولياء منند؛ به وسيله آنها هر فتنه كور و تاريك را بر طرف كنم، لغزشها و تنگناها و غلها به واسطه آنها از بين برم. بر آنان باد درود و رحمت پروردگارشان، آنها راه يافتگانند.
ابوبصير گويد: اگر در عمر خود جز اين حديث را نشنوى، براى تو بس است؛ آن را جز از اهلش نگهدار.21
1 . احزاب/ 40. 2 . اديب الممالك فراهانى. 3 . نبىّ مرسل: پيامبرى كه آيين مستقل دارد، نبىّ: آيين پيامبر مرسل را تبليغ مىكند. 4 و 5 ـ سعدى 6 . بحارالانوار، ج 11، ص 151. 7 . همان، ص 114. 8 . در بعضى روايات نيز آمده كه هبةاللّه فرزند هابيل بوده. (همان، ص 246) و در بعضى آمده كه هبة اللّه همان شيث است. (همان، ص 265). 9 . همان، ص 115. 10 . فروع كافى، ج 3، ص 484. 11 . سعدى. 12 . بحارالانوار، ج 18، ص 312. 13 . ص/ 75. 14 . سرادق: سراپرده. 15 . بحارالانوار، ج 11، ص 142. 16 . بقره/ 35. 17 . بحارالانوار، ج 11، ص 174. 18 . همان، ص 181. 19 . نظامى. 20 . هارون الرشيد. 21 . اصول كافى، ج 1، ص 528، دارالكتب الاسلاميه، تهران و احتجاج طبرسى، ج 1، ص 162.