احمد لقماني
چرا بايد دشمنان امام حسين عليهالسلام را لعن كرد؟ آيا واژه لعن و نفرين و به طور كلّى، فرهنگ تبرّى موجب «خشونتگرايى» و «دشمن تراشى» نمىشود؟ بهتر آن نيست شيوهاى شيرين پيش رو قرار دهيم و تنها با بيان سلامهاى زيارت عاشورا، به جاى «گلوله» از «گل» سخن بگوييم و استراتژى «صلح و سكوت و سلام» را برگزينيم؟!
آشنايى با اين قبيل موضوعات، گسترش و نگرش دلنشينى به گفت و گوى ما مىبخشد و فضاى جديدى از معارف ناب فرهنگى در برابر ديدگان انديشههاى ما مىگشايد. از اين رو شايسته است پيش از هر سخنى، بدانيم:
1. تعريف «خشونت» از نظر آيين اسلام چيست؟ و آيا فرهنگ «تبرّى» نوعى رويكرد به خشونت است؟!
2. بنيان آموزههاى دينى، بر خشونت و نفرين است يا محبّت و معرفت؟!
3. آيا فرهنگ «دوستى با دوستان» و «دشمنى با دشمنان» در اسلام وجود دارد يا در ساير فرهنگها و اديان نيز به چشم مىخورد؟
4. لعن در زيارت عاشورا مخصوص زمان بنىاميه بوده است يا اكنون نيز، كه هيچ اثرى از آنان نيست، بازهم بايد قاتلان امام حسين عليهالسلام را نه يك بار و دوبار بلكه صدها بار لعن كرد؟!
«خشونت» به معنى درشتى، سختى1 و هرگونه برخورد غير منطقى، ستم آلود و غرضآميز است كه به دور از انصاف و استدلال صورت مىگيرد و باعث رواج كينه توزى، عصيانگرى و بىامنيتى در جامعه مىشود.
گاه اين واژه به معناى برخورد قاطع و تمام عيار امّا منطقى و شايسته، قلمداد مىشود و از آنجا كه به دور از تسامح و تساهل يا نرمى است، خشونت مىگويند. همانند سخن رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم درباره على عليهالسلام ، كه در پاسخ به اعتراض اصحاب نسبت به قاطعيت و عدم گذشت او در تقسيم خودسرانه غنايم توسط برخى، فرمود:
«فانّه خشنٌ فى ذات اللّه غير مداهن فىدينه2؛ على داراى صلابت و قاطعيّت نسبت به اجراى احكام الهى است.»
لعن و نفرين به عنوان «برائت»، يكى از شروط «تقرّب» است؛ همان گونه كه در زيارت امام حسين عليهالسلام مىگوييم:
«يا ابا عبداللّه! انّى اتقرّب الى اللّه و الى رسوله و الى اميرالمؤمنين و الى فاطمة و الى الحسن و اليك بموالاتك و بالبرائة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب و بالبرائة ممّن اسّس اساس الظّلم ...»3
اى حسين! من تقرّب مىجويم به خدا و به رسول او و به اميرمؤمنان و به فاطمه زهرا و به حسن مجتبى و به تو، به وسيله موالات و دوستى تو و به وسيله برائت و بيزارى جستن از هركس كه با تو جنگيد و جنگ را عليه تو برپا ساخت و به وسيله برائت جستن از هركس كه پايه ظلم و ستم را درباره شما نهاد....
برائت از امتيازهاى مكتب اسلام است؛ زيرا تأكيد بر مرز دوستىها و دشمنىها مىشود تا پيروان اين آيين با نمايان ساختن اين مرزها، «حبّ» و «بغض» خود را آشكار سازند و هماره بين حقّ و باطل، خير و شرّ، عدل و ظلم و حسين و يزيد، يك طرف را برگزينند كه:
«فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقد استمسك بالعروة الوثقى...»4
هركس به طاغوت كفر ورزيد و به خداوند ايمان آورد، همانا به دستگيره مستحكم الهى، كه هرگز گسسته نخواهد شد، چنگ زده است.
با اين نگرش، به خوبى درمىيابيم كه «ايمان به خداوند» و قرار گرفتن در صراط هدايت و رستگارى، با انجام مقدمهاى كه «كفر به طاغوت و نفى طاغوتيان» است، صورت مىپذيرد و هريك از خدا باوران بايد در درون خود، «كفر نسبت به طاغوت» و «ايمان نسبت به اللّه» را داشته باشند؛ زيرا:
اين بينش ناب، تجلّىبخش حقيقتى است كه در آن فرهنگ تولّى و تبرّى5، به معنى دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا، به عنوان «گرايش و گريز» در عرصه «انديشههاى آسمانى» و در شيوههاى رفتارى ـ فردى و اجتماعى ـ نمود مىيابد تا هريك از دين باوران متعهد، مرزهاى دوستى و دشمنى را كه باعث تقويت يا تضعيف آرمانهاى آسمانى مىشود، حفظ نمايند و در نگاه دوستان و دشمنان، برجسته سازند؛ همان گونه كه اين شيوه را در پاسدارى از اموال و دارايى خويش نسبت به ديدهها و دلهاى اطرافيان به كار مىگيرند.
بىترديد اين بينش و شيوه بر اساس فطرت و خرد است و خدا جويان را افرادى آرمان گرا، صاحب نظر و ارزشى تجلّى مىدهد تا هرگز در سياهى لشكر دشمن قرار نگيرند و زبونانه «تساهل و تسامح» و استراتژى «لبخند و صلح و سلام» را بهانه بى بهانگى خويش قرار ندهند.
با هم، نگاهى نو و معرفت آفرين به مجموعه معارف ناب محمدى مىكنيم و پاسخهاى خود را به دست مىآوريم:
با گذرى بر جلوههاى اعتقادى و اخلاقى، به خوبى درمىيابيم كه هرگز در مرحله نخست رويارويى با دشمنان، سخن از لعن و نفرين مطرح نمىشود بلكه تعامل، مفاهمه، گفت و گو و عرضه افكار و انديشهها به گونهاى مستدل، منطقى و دلپذير مورد نظر قرار مىگيرد. از اين رو، خداوند به رسول سعادت آفرين خود مىفرمايد:
«ادع الى سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتى هى احسن»6
(اى رسول ما!) به سوى خداوند با سخن متقن و حكمتآميز و موعظه پسنديده و نيكو و (در پايان) آنها را با مجادله و گفت و گوى پسنديده و بهتر، دعوت نما.
از آن سو پيروان پيامبر خود را، به اعتدال و سنجيده سخنى توصيه مىكند و آنان را از هر گونه زشتى گفتار برحذر مىدارد و مىفرمايد:
«و لاتسبّوا الذّين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدواً بغير علم»7
به كسانى كه غير خدا را پرسش مىكنند و (بتها را) مىخوانند، توهين نكنيد؛ چرا كه آنان نيز به خداى شما از روى دشمنى و به دور از آگاهى، اهانت مىكنند.
اين بينش روشن نسبت به استحكام باورهاى دينى و استفاده از راهكارهاى اصولى و خردمندانه در برخورد با مخاطبان، موجب گرديد كه در جنگهاى مختلف ـ كه فرمانده كلّ قوا شخص «معصوم»، يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم يا امام عليهالسلام بوده است ـ هرگز اجازه شروع درگيرى و قتال صادر نشود و پيش از هرگونه جنگ و ستيزى، «اتمام حجّت» به معناى ارايه انديشه و عرضه فكر و فرهنگ، در اولويت قرار گيرد.
و گاه زيانهاى قبلى از سوى دشمن ناديده گرفته مىشده است تا راه دعوت به سوى سعادت باز و پرنور بماند؛ همانند جنگ خيبر كه پس از بارها ناكامى مسلمين، آنگاه كه رسول خدا تصميم گرفت اميرمؤمنان على عليهالسلام را فرمانده سپاه براى حمله به دشمن نمايد، با چشم پوشى از صدمات و لطمات وارده از ساكنان خيبر، رو به فرمانده رشيد و بصير خود كرده و فرمود:
«يا على! فواللّه لاَن يهدى اللّه بك رجلاً واحداً خيرٌ لك ان تكون لك حُمُرالنّعم؛»8
على جان! به خداوند سوگند! اگر پروردگار به وسيله تو يك نفر ـ از يهوديان خيبر ـ را هدايت كند، براى تو از شتران ارزشمند سرخ موى بهتر خواهد بود.
نگرشى جامعه شناسانه، بيانگر اين حقيقت ارزشمند است كه آموزههاى اسلام، «استقبال» از لعن و نفرين يا سبّ و توهين را مردود و ناپسند مىشمرد و «مقابله» با آن را به عنوان عامل بازدارنده اجتماعى، حفظ ارزشها و هنجارهاى حقيقى جامعه و ارايه الگوهاى شايسته براى نسلها و عصرهاى آينده ضرورى مىداند.
به يقين اين شيوه، نماد برجستهاى از «ارحمُ الراحمين»بودن خدا و «رحمةٌ للعالمين» بودن رسول خداست تا صالح و ناصالح، يكسان تلّقى نشوند و «پاكان» و «ناپاكان» پاداش و كيفر خود را در امروز و فرداى زندگى به خوبى بنگرند.
پروردگار حكيم با چنين نگاهى «قصاص» را ـ كه گاه ظاهرى ناراحت كننده داردـ «مرگ و نيستى» نمىداند، بلكه «حيات و هستى» براى جامعه معرفى مىكند و مىفرمايد:
«ولكم فى القصاص حيوةٌ يا اولى الابصار»9
و براى شما (دين باورانِ خداجو) قصاص، مايه حيات و زندگى است اى صاحبان عقل و انديشه!
آنان كه شناخت جامعى نسبت به حوادث تلخ و شيرين جامعه دارند، به خوبى از تأثير قصاص ـ به عنوان جواب خشونت ـ آگاهى داشته و آن را باعث مصون ساختن خانوادهها از آثار زيانبار زشتىها و بدىها مىشمرند.
هرگاه عشق و احساس انسان به فعليّت برسد، دو نماد مىيابد:
الف) عشق و ارادت به آنچه متصل به محبوب است.
ب) تنفّر و بيزارى نسبت به تمامى بدىها و زشتىها از نظر محبوب.
تجلّى اين دو در نگاه مريدان و علاقمندان موجب مىشود كه در بخش نخست، احترام، قداستِ اجزاء و لوازم زندگى و محبّت دوستان در وجود ما نمايان شود و در بخش ديگر، نسبت به بدىها و دشمنىهايى كه با دوستان مىشود، بىتفاوت و بىاحساس نباشيم؛ بلكه گاه با سكوت و گاهى با لعن و زمانى با فرياد و شيون، برائت و بيزارى خود را نشان دهيم؛ همان گونه كه در برابر كينه توزان و مخالفان با ارزشها و آداب و رسوم برجسته فاميلى و خانوادگى، ناراحتى و خشم خود را نمايان مىكنيم.
حسّ فطرى انسان و واكنش درونى افراد، تمجيد و سپاس از كارهاى شايسته و تكذيب و پرخاش در برابر افعال ناشايست است. اين، شيوه هميشگى افراد با هر مكتب و مرام و يا دين و آيين است كه در حالت اعتدال، نوعى عكس العمل و واكنش درونى را نسبت به افعال بيرونى در خود احساس كنند.
به ديگر سخن، لعن و نفرين دينباوران به ظالمان، هرگز به عنوان «عمل» و «كنش» محسوب نمىشود، بلكه عكس العمل و واكنشى است كه در اثر ستم ستمكاران در احساس و انديشه خود مىيابند؛ همان گونه كه قرآن كريم نقض عهد تبهكاران را نسبت به ارزشهاى الهى و انسانى باعث لعن خداوند، و سيهدلى آنان مىشمرد و مىفرمايد:
«فبما نقضهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية»10
چنان كه در سخنى ديگر انحراف دلهاى منحرفان را بازتاب چرخش اوليّه آنان از صراط مستقيم سعادت معرفى مىكند: «فلمّا زاغوا ازاغ اللّه»و فراموشى ياد خداوند ـ به عنوان عامل اميد و اطمينان و ايمان ـ را علّت فراموشى خود بيان مىنمايد: «نسوا اللّه فانساهم انفسهم»11
به عبارت ديگر، «هدايت» داراى سه نوع است:
تكوينى، تشريعى و پاداشى.
اما ضلالت و گمراهى تنها پاداش است. زيرا بازخورد گفتار، پندار و رفتار گمراهان و سيهروزان، ضلالت و گمراهى آنان است؛ همان گونه كه نصرت خداوند براى برخى پاكان، به خاطر نصرت دين خداوند از سوى آنان است: «اِنْ تنصروا اللّه ينصركم و يثبّت اقدامكم»12
پارهاى گويندگان و نويسندگان، نگاهى يك سويه به احكام الهى دارند و هماره از روزنهاى مخصوص و محدود به وقايع مىنگرند. اينان جلوه ظاهرى لعن را ديده و به دور از كلاننگرى، آن را خشونت تلقى مىكنند، در حالى كه فرهنگ برائت و اظهار لعن نه تنها «خشونت» نيست بلكه «عدالت» است.
در زيارت عاشورا، فرازى اين چنينى به چشم مىخورد كه در آن مىخوانيم:
«فلعن اللّه اُمَّةً اسّست اساس الظلم والجور عليكم اهلالبيت...»13
[ مصائب امام حسين عليهالسلام و خاندان پاك و اصحاب تابناك او به گونهاى عظيم و بزرگ بود كه بر ما و بر همه اهل اسلام و در آسمانها و بر جميع اهل آسمانها سنگين بود.] پس خداوند لعنت كند گروهى را كه اساس ظلم و ستم را بر شما اهل بيت، بنيان نهادند...
صاحب نظران، حرف « ف » در «فَلَعَنَ اللّهُ» را فاء تفريع مىنامند؛ يعنى چون چنان كردند، پس لعنت خداوند بر آنان باد.
به ديگر سخن، لعن ما خشونت نيست بلكه جواب خشونت آنان است.
در فرازهاى ديگر زيارت عاشورا به خوبى رهآورد اعمال خشونتبار آنان، لعن و نفرين پيروان معصومان عليهمالسلام دانسته شده است:
«لعن اللّه امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امة قتلتكم و لعن اللّه الممهّدين من قتالكم برئت الى اللّه و اليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم يا اباعبداللّه.»
همان گونه كه در بخشى از اين زيارت، به خوبى غيرت و خروش دينى شيعيان در برجسته سازى مرزهاى انديشه و عشق آسمانى آشكار مىشود و لعن آنان نشان خاكسترى نبودن يعنى دورى از بىتفاوتى و بىاحساسى آنان محسوب مىگردد:
«لعن اللّه امة اَسْرَجَتْ و الجَمَتْ و تنَقَّبَتْ لقتالك»
خداوند لعنت كند گروهى را كه بر اسبان خود زين گذاشتند و بر آنان لجام نهادند و نقاب زدند [و آماده [جنگ با تو شدند.
بدون شك اين شيوه روشنگر، برگرفته از آيات روحپرور قرآن مجيد است؛ آنجا كه لعن به كافران را به خاطر كفر آنان بيان مىكند: «لعنهم اللّه بكفرهم»14 و «اصحابُ السّبت» يعنى فرمان شكنان روز شنبه در بين يهوديان را براى دستيابى به درآمد ماهيگرى لعن مىكند و علت آن را، نافرمانى آنان مىشمرد: «كما لعنّا اصحاب السّبت»15 از اين رو، اهل سنّت نيز لعن و نفرين به قاتلان و ظالمان كربلا را به خاطر جنايات فجيع آنان جايز مىشمرند.
ابن حجر حنبلى در كتاب «الصواعق» مىنويسد:
«از امام احمد حنبل در مورد لعن يزيد سؤال شد، او در پاسخ گفت: چگونه لعنت نشود كسى كه خداوند او را در قرآن لعن نموده است؛ آنجا كه مىفرمايد:
«فهل عسيتم ان تولّيتم ان تفسدوا فىالارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم اللّه»؛ و چه گناه و قطع رحمى بالاتر از آنچه كه يزيد انجام داد.»
علاّمه تفتازانى حنفى نيز با صراحت به يزيد لعن مىفرستد و در كتاب «شرح العقايد» مىنويسد: «حقيقت اين است كه رضايت يزيد به قتل حسين عليهالسلام و شاد شدن او بدان خبر و اهانت كردن وى به اهل بيت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از اخبارى است كه در معنا متواتر است؛ هرچند كه تفاصيل آنها تك تك است، ولى توافقى درباره مقام يزيد بلكه درباره ايمان او ـ كه لعنت خدا بر او و يارانش بادـ نداريم.»
امام شوكانى، دانشمند سنّى مذهب، صريحتر از علاّمه تفتازانى به تشريح فجايع خونبار عاشورا مىپردازد و در كتاب «نيل الاوطار» مىگويد:
«به تحقيق عدهاى از اهل علم افراط كردند و حكم نمودند كه حسين، نوه پيامبر، نافرمانى يك آدم شرابخوار و دائم الخمر را نموده است و حرمت شريعت يزيد بن معاويه را هتك كرده است. خدا لعنتشان كند، چه سخنان عجيبى كه از شنيدن آنها مو بر بدن انسان راست مىشود.»
جالب توجه آنكه ابن خلدون ـ انديشمند بزرگ اهل سنّت ـ در كتاب «مقدمه» و ابن عماد، فقيه حنبلى در «شذرات الذهب» و ابن جوزى حنبلى، با نگاهى شايسته به شخصيّت امام حسين عليهالسلام نگريستهاند و با شفافيّت بسيار، يزيد را فردى دائم الخمر و قمارباز و قاتل فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم دانستهاند كه سزاوار لعن و نفرين است.
امام شافعى كه در «دوستى اهل بيت» زبانزد است، با سروده زيباى خود، بينش خويش را آشكار مىكند و مىگويد:
«حسين كشتهاى است بدون جرم و گناه كه پيراهن او به خونش رنگين شد؛ اگر گناه من دوستى اهل بيت پيامبر است، پس گناهى است كه من از آن توبه نمىكنم. اهل بيت پيامبر در روز محشر شفيعان من هستند و اگر نسبت به آنان بغضى داشته باشم، گناه نابخشودنى است.»
اين نگرش منصفانه در بين برخى از عالمان اهل سنّت، موجب شده است مفسّرى برجسته چون آلوسى در تفسير «روح المعانى»، ضمن اشاره به ديدگاه امام محمد غزالى نسبت به لعن و نفرين قاتلان امام حسين عليهالسلام ، بگويد:
«تا زمانى كه چشمى براى مصائب حسين عليهالسلام مىگريد، بايد به قاتلان او لعن كرد كه چنين جنايت عظيمى را در كربلا مرتكب شدند.»
علاّمه اقبال لاهورى نيز در شعرى شعورآفرين، قيام امام حسين عليهالسلام را ترسيم مىكند و مىگويد:
حكيم سنايى، شاعر و عارف معروف ايرانى، علت لعن شيعيان شيفته را با ظرافت بسيارى به نظم كشانده است و مىسرايد:
«عشق به خوبى و تنفّر از بدىها» در ذات و سرشت انسانها نهفته است و هر فردى را با هر نوع گرايش فكرى ـ فرهنگى به سوى آرمانى والا هدايت مىكند.
اين ويژگى برجسته موجب مىشود كه هميشه و هر حال روحيه الگوپذيرى و اسوه يابى در ما تجلّى نمايد و براى ماندگار كردن خويش همانند محبوبان عمل كنيم و نيازهاى گوناگون روحى و جسمى خود را به طور شايسته و بايستهاى پاسخ دهيم.
فرهنگ برائت و سنّت لعنت در بين دين باورانِ صاحب بصيرت، زمينه ساز نعمتى ناپيدا مىشود كه از آغاز تا فرجام زندگى خويش را به خوبىها آراسته سازند تا سلام و درود نسلها و عصرهاى بعدى را نصيب خود سازند و با دورى از هرگونه زشتى و ناپاكى، خويش را از لعنت و نفرين همگان رها نمايند. و اين، بزرگترين تأثير جاودان و ماندگار براى لعن به ظالمان تاريخ محسوب مىشود.
از آنجا كه سخن از بنيان آموزههاى آسمانى اسلام بر خشونت و لعنت يا مهربانى و رحمت است، بار ديگر «زيارت عاشورا» را مىگشاييم تا پاسخ خود را از فرازهاى فروزان اين زيارت برگيريم. در آغاز اين زيارت، هفت سلام مىخوانيم و مىگوييم:
السّلام عليك يا اباعبداللّه
السّلام عليك يابن رسول اللّه
السّلام عليك يا خيرة اللّه و ابن خيرته
السّلام عليك يابن اميرالمؤمنين و ابن سيّد الوصيّين
السّلام عليك يابن فاطمة الزّهراء سيّدة نساء العالمين
السّلام عليك يا ثاراللّه و ابن ثاره والوتر الموتور
السّلام عليك و على الارواح الّتى حلّت بفنائك
پس از آن، سلام ديگرى مىدهيم و مىگوييم:
«عليكم منّى جميعاً سلامٌ اللّه ابداً ما بقيتُ و بقى الليل و النّهار»
در پى آن، سخن از مصائب جانسوز و سختىهاى سهمگين روز عاشورا به ميان مىآوريم و به خاطر آنها، به ظالمان و غاصبان لعن و نفرين مىكنيم.
با مرور اين چنينى بر زيارت و فرازهاى درسآموز آن درمىيابيم كه بنيان بينشها ونگرشهاى اعتقادى، فكرى و فرهنگى در اسلام پيش از لعنت و ذلّت، رحمت و مغفرت است كه در سلامهاى پىدرپى تأكيد شده است؛ همان گونه كه در سخنان معرفت آفرين پيشوايان معصوم بدين نكته ارزنده اشارات فراوانى به چشم مىخورد.
پيام آور رحمت، حضرت ختمى مرتبت، به پيروان روشن بين خود مىفرمود:
«لا ينبغى للمؤمن ان يكون لعّانا16... ان استطعت الاتلعن شيئاً فافعل؛17 سزاوار نيست براى فرد مؤمن كه پى در پى ديگران را لعن نمايد... اگر (پديدهها و حوادث به گونهاى است كه) مىتوانى هيچگاه لعن و نفرين نكنى، اين گونه عمل كن.»
اما در سخن ديگر، بندگان درهم و دينار و جاه و جيفه دنيا همانند پيمان شكنان عاشورا را، دو بار لعنت كرد و فرمود:
«ملعونٌ معلونٌ مَنْ عبد الدّينار و الدّرهم؛18 لعنت باد، لعنت باد بر كسى كه (ارزشها و آرمانهاى الهى را زير پا بگذارد و براى رسيدن به هدفهاى شيطانى و ناپايدار دنيوى) بنده دينار و درهم شود.»
آرى نگاه و نگرش زيبا و مهرآفرين به تمامى هستى و پديدههاى خلقت، رسالت نخست هريك از ماست، اما مرز و معيار آن، بايدها و نبايدهاى الهى در عرصههاى مختلف اجتماعى و اعتقادى است.
فرهنگ نفرين و نفرت نسبت به دشمنان و مهر و محبّت به دوستان و خوبان، در همه زمانها و در بين تمامى ملّتها ـ با توجه به آداب و رسوم هريك از آنان ـ وجود داشته است. بر افراشته نگاهداشتن بيرقها و پرچمها، زنده نگاهداشتن نام قهرمانان، افروخته ساختن مشعلهاى ياد بود و نامگذارى خيابانها و ميدانها، همه و همه، نمادى از بيدارى و بالندگى يك كشور و ارايه الگوهاى درسآموز به نسلهاى مختلف نسبت به دفاع از ارزشها، مقدّسات و دلبستگىهاى يك مرز و بوم است.
بدون شك در كشورى كه اعتقادات قدسى و آسمانى وجود ندارد و براى ياد بود مظلومان و قهرمانان خويش دقيقهاى را به «سكوت» و يا لحظاتى را به «مارش مخصوص» و نواختن «آهنگى حماسى و پرخروش» اختصاص مىدهند؟ بلندترين فرياد را بر سر ستم پيشگان و خونخواران فرود مىآورند و بزرگترين پيام حق خواهى و عدالتطلبى را به تمامى مخاطبان خود مىدهند.
به راستى چنين آداب و رسومى كه با توجه به فرهنگ عمومى هر كشورى انجام مىشود، ترجمان «دوستى با دوستان» و «دشمنى با دشمنان» يك ملّت تلقّى نمىشود؟ و روشنتر از آن، نوعى عزم و انتخاب و بيدارى و پويايى ملّى براى حفظ و حراست از ارزشهاى مورد قبول هر جامعه به حساب نمىآيد؟
و آيا آنان كه مخالف لعن دشمنان هستند و براى اين نظر خود دلايل مختلفى ارايه مىكنند، با كسانى كه قصد ربودن دارايى يا در پى ضربه زدن به شخصيت اجتماعى آنها هستند، تنها و تنها با گُل و لبخند و شربت و شيرينى رو به رو مىشوند؟! آيا در نگاه آنها هيچ تفاوتى بين بهترين دلسوزان و بدترين دشمنان آنان وجود ندارد؟! يا اينكه «برائت» و «محبّت»، دو روش عقلانى و برتر از آن، فطرى است كه در نهاد يكايك افراد به وديعت نهاد شده است؛ چنانكه هرگاه اين گزينش عقلانى و فطرى در فردى از خانواده يا اجتماع وجود نداشته باشد، همگان به راه و رسم زندگى او انتقاد مىكنند و نسبت به دلايل وى، روى خوش نشان نمىدهند.
1. مجمع البحرين، ج 1، ص 650؛ كتاب العين، ج 4، ص 170. 2. الارشاد، ج 1، ص 172. 3. زيارت عاشورا ،ر.ك: بحارالانوار، ج 98، ص 293. 4. بقره/ 256. 5. ر.ك: الكافى، ج 1، ص 185 و 210. 6. نحل/ 125. 7. انعام / 108، ر.ك: تفسير المنار، ج 7، ص 697. 8. العمده، ص 149 و 157. 9. بقره/ 179. 10. مائده/ 13. 11. حشر/ 19، ر.ك: توبه/ 67؛ انعام/ 44؛ اعراف/ 51. 12. محمد/ 7. 13. بحارالانوار، ج 98، ص 237. 14. بقره/88. 15. نساء/ 46. 16. كنز العمّال، خ 8185، ر.ك: الكافى، ج 2، ص 326. 17. همان، خ 8192، ر.ك: كشف الغمّه، ج 2، ص 189. 18. وسايل الشيعه، ج 20، ص 350؛ بحارالانوار، ج 70، ص 319.