آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)
فخر من آمد ولاى آل محمد
كشور دل را سپردهام به امامان
هرچه پژوهش كنند باز نيابند
بر سر عرش از غرور و ناز زنم پاى
سايهام و از خود اختيار ندارم
تشنه مرگم كه مىكشم دم مُردن
جوش زند خون گرم در رگ هستى
يافته جان، پيكر حيات دو عالم
هستى لب تشنه تا ابد شده سيراب
صف زده فوج ملك ز بهر گدايى
دست نوازش كشيده بر سر عالم
فاش سُرايم سخن رضاى خداوند
چون سخن اينجا توان؟ كه كوزه و درياست
بِهْ كه سرائيم قصه غم خود را
من همه در حيرتم كه از چه نپوئيم
شيعه شماريم خويش را و نجوئيم
شيعه نباشد كسى كه از عمل خويش
شيعه صادق، كسى بُوَد كه به هر كار
شيعه صادق، كسى بُوَد كه بُوَد باز
سوخته سر تا به پا وجود «شفق» را
آتش شوق لقاى آل محمد*
كس نگزينم به جاى آل محمد
راندهام از دل سواى آل محمد
در سرمن، جز هواى آل محمد
تا شدهام خاكِ پاى آل محمد
مىروم اندر قفاى آل محمد
جام حيات از لقاى آل محمد
از بركاتِ ولاى آل محمد
از نفس جان فزاى آل محمد
از رشحات عطاى آل محمد
بر در دولت سراى آل محمد
رحمت بىانتهاى آل محمد
نيست جدا از رضاى آل محمد
ظرف كلام و ثناى آل محمد
كز چه نهايم آشناى آل محمد
راه سعادت فزاى آل محمد
در عمل خود رضاى آل محمد
ننگ بُوَد از براى آل محمد
پاى نهد جاى پاى آل محمد
گوشِ دلش بر نداى آل محمد
آتش شوق لقاى آل محمد*
آتش شوق لقاى آل محمد*
فرستنده: احمدباقريان ـ جهرم
* بارش نور (مجموعه شعر)،استادمحمدحسينبهجتى(شفق)، ص 86، نشر بصير، چاپ اول، 1373.