بخش دوم محمد صحتي سردرودي
در شماره قبل دو عامل تحريف مورد بررسى قرار گرفت، اينك:
هدف، وسيله را توجيه مىكند!
اين اصل «ماكياولى» و ويرانگر در ميان عوامل تحريف از همه، خطرناكتر و تأسفآورتر است. ماكياوليستها مىگويند: براى رسيدن به هدف، هر وسيلهاى را مىتوان استخدام كرد اگرچه با تحريف حقايق و وارونه نشان دادن واقعيتها باشد. همين كه هدف صحيح بود، كافى است. مهم، نتيجه كار است!
شمار اخبار و احاديث جعلى، و تعداد داستانها و حكايتهاى تخيّلى كه با همين خيال خام ساخته و پرداخته شده است، بيشتر از آن است كه گفته شود؛ شنيدن چند اعتراف از سازندگان و افسانه پردازان اين قبيل تحريفات، كافى است تا عمق فاجعه را نشان دهد:
«از برخى داستانسرايان نقل شده است كه مىگفت: هرگاه كارى را خوب بدانيم، براى آن حديثى مىسازيم. اينان اگر از سوى كسى به دروغ بستن بر رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم متّهم مىشدند و راهى براى رهايى از آن نمىيافتند، روشى ديگر در پيش گرفته، مىگفتند: ما براى پيامبر (به نفع او) دروغ مىپردازيم نه بر (ضدّ) او و اين كار را نيز براى آن انجام مىدهيم كه دلهاى عامّه مردم را نرم سازيم.»1
يكى از كسانى كه خود اعتراف به جعل و وضع احاديث نموده، شخصى است به نام «قاضى ابوعصه مروزى» كه ذوفنون بوده است. و از آنجا كه در هر علمى دست داشت و ميان تفسير و حديث و تاريخ و فقه و... جمع كرده بود، به او «جامع» مىگفتند! خلاصه، همه كاره بود و معروف است كه «جز صدق و راستى، همه چيز داشت»!2 از او پرسيدند: اين همه روايت را در فضيلت قرائت يك يك سورههاى قرآن از كجا آوردى؟ جواب داد:
«من ديدم كه مردم از قرآن، اعراض كرده و به فقه ابوحنيفه و مغازى ابن اسحاق سرگرم شدهاند، خواستم با جعل اين احاديث، مردم را به قرائت قرآن تشويق كنم.»3
بدتر از همه اينكه حتى به اعتقاد بعضى از حديث سازان، جعل چنين احاديثى ـ يعنى احاديثى كه مردم را به كارهاى نيك تشويق و ترغيب كنند ـ شرعاً روا و جايز بوده است! و هرگاه به اينها اعتراض مىشد كه: چرا ارتكاب به اين گناه بزرگ را جايز مىشماريد، مگر نمىدانيد كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود: «هركس آگاهانه بر من دروغ بندد تا مردم را با آن گمراه سازد، بىگمان جايگاهش در آتش جهنّم خواهد بود؟»
مىگفتند: پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرموده: هر كس بر من دروغ ببندد در آتش خواهد بود. و ما بر او دروغ نمىبنديم بلكه براى او (به سود او) دروغ مىبنديم!!4
البته بطلان اين مغالطه چيزى نيست كه نياز به توضيح داشته باشد و اين عذر بدتر از گناه، خود خطاى ديگرى بود كه آنان با تحريف معنوى در فرمايش حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم مرتكب مىشدند.
و شما اگر سرى به كتابهاى «مقاتل و مجالس» بزنيد با سيلى از تحريفات مواجه خواهيد شد كه بر روى همان مبناى ساختگى ـ «وسيله، فداى هدف» ـ ساخته شده است. حتى بعضى در مقدمه مقتلى كه نوشتهاند، با صراحت به اين خطا اعتراف كردهاند و از همان نخست، حساب همه را پاك ساختهاند و معلوم است كه:
براى مثال، مقدمه كتاب «محرق القلوب» را مىتوان شاهد آورد، در آنجا مىنويسد:
«نقل اخبار ضعيفه و غير معتبره در حكايات و وقايع پيغمبر و اهل بيت او، جايز است و هرگاه خبر ضعيفى دلالت كند بر اينكه گريه بر امام حسين عليهالسلام فلان قدر ثواب دارد و كسى آن خبر را بشنود و به نيّت رسيدن به آن ثواب بگريد، حق تعالى آن ثواب را به او كرامت مىفرمايد... به همين جهت، ما نيز در اين كتاب، اخبار ضعيفه را با اخبار صحيحه آورديم.»5
محدّث نورى در باره نويسنده سخن بالا و مقتل مذكور، سخنى دارد كه مىتواند مفيد باشد؛ او مىنويسد:
«ناقل متديّن [و [درستكار نبايد به مجرّد ديدن خبرى و حكايتى در كتابى، كه به عالمى نسبت مىدهند، قناعت كند؛ چه بسا شود كه آن كتاب را در اوائل سنّ نوشته و هنوز به مقام تميز دادن صحيح از سقيم و ثقه از غير ثقه، نرسيده بود،... و از اين جهت، اخبار موهونه و بىاصل و مأخذ و مخالف روايت ثقات، بلكه اخبار كاذبه يقينى در آن يافت مىشود؛ مثل كتاب محرق القلوب، تأليف عالم جليل آقا آخوند ملا مهدى نراقى كه از اعيان علماى دهر و... بود، علاوه بر آن كه بزرگان دين اعتراف به علوّ مقام علم و فضل او كردهاند. مؤلفات رشيقه او در فقه و غيره مثل «لوامع» و «مشكلات العلوم» و...، خود شاهدى است صادق و وافى در اثبات اين مرام. با اين حال يافت مىشود در اين كتاب، مطالب منكره كه ناظر بصير، متعجّب مىشود از نوشتن چنان عالمى چنين مطالبى را!»6
سپس محدّث نورى، چند داستان افسانهاى را براى مثال از محرق القلوب نقل و نقد و بررسى مىكند كه در محرق القلوب نظائرش بسيار پيدا مىشود. و اين همه، از همان اصل ساختگى «الغايات تُبَرِّرُ المبادى» (هدف، وسيله را توجيه مىكند) سرچشمه مىگيرد كه مرحوم نراقى در مقدمه كتاب خود به آن اشاره كرده است.
بىگمان دروغ گفتن، از گناهان كبيره است و اصل مسلّم اين است كه «لايطاعُ اللّه مِن حيثُ يُعصى» (خدا را با گناه و معصيّت نمىتوان پرستيد.)
اسطوره سازى و قصّهپردازى نيز يكى از عوامل تحريف است. از آنجا كه حسّ كمالجويى و قهرمانطلبى در نهاد انسان نهفته است، ناخواسته با اسطوره سازىها و افسانهپردازىها مىخواهد آن حسّ غريزى و فطرى را ارضاء و اشباع كند و از اينجاست كه مىبينيم اسطورهسازى سابقه ديرينهاى به قدمت تاريخ دارد بلكه پيشتر از تاريخ و ماقبل تاريخ هم بوده است و امروز هم در ميان ملل عقب مانده و در ميان عوام الناس، آنچه بيش از همه رونق و رواج دارد، همين اساطير است.
از اين حقيقت تلخ هم نمىتوان گذشت كه بيشتر مردم در زندگى جدّى نيستند، بيشتر با رؤياها و آرزوهاى طول و دراز، زندگى مىكنند. به همين دليل است كه به اساطير و افسانهها رو مىآورند و از گفتن و شنيدن آنها احساس لذّت مىكنند؛ چرا كه رؤياها و آرزوهاى خود را در آيينه اساطير، تعبير شده و تحقّق يافته تصوّر مىكنند.
و چنين است كه اساطير هر روز گسترش بيشترى مىيابد و هر لحظه افسانه تازهاى به شمار افسانهها افزوده مىشود و اين، مخصوص به يك يا چند فرهنگ نيست كه در همه فرهنگهاى گوناگون سيطره اساطير را مىتوان مشاهده كرد و «فرهنگ عاشورا» در اين ميان نه تنها استثناء نيست بلكه به دليل گستردگى و مردمى بودن آن، در معرض انواع اساطير و افسانهها بوده و هست. استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مىگويد:
«قسمتى از تحريفاتى كه در حادثه كربلا صورت گرفته، معلول حسّ اسطورهسازى است. اروپاييها مىگويند: در تاريخ مشرق زمين مبالغهها، اغراقها زياد است. و راست هم مىگويند. ملاّ آقاى دربندى در «اسرارالشهادة» نوشته است: سواره نظام لشكريان عمر سعد، ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دو كرور بوده و در مجموع يك ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل كوفه بودند!
مگر كوفه چقدر بزرگ بود؟ كوفه يك شهر تازه ساز بود كه هنوز سى و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود؛ چون كوفه را در زمان عمربن خطّاب ساختند، اين شهر را عمر دستور داد بسازند، براى اينكه لشكريان اسلام در نزديكى ايران مركزى داشته باشند. در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت كوفه آيا به صدهزار نفر مىرسيده است يا نه؟ اينكه يك ميليون و ششصدهزار نفر سپاهى در آن روز جمع بشود و حسين بن على عليهماالسلام هم سيصد هزار نفر آنها را بكشد، با عقل جور در نمىآيد. اين، قضيّه را به كّلى از ارزش مىاندازد.»7
استاد مطهرى مثال ديگرى هم در اين باره از زندگانى حضرت ابوالفضل عليهالسلام مىآورد كه جالب است.
اصولاً يكى از مواردى كه حسّ قهرمان پرستى و اسطورهسازى افسانهپردازان را به شدّت شكوفا مىسازد، همين رشادتها و دليرىهاى قمرمنير بنىهاشم است كه جاى انكار نيست. و در اينكه آن «عبدصالح خدا، شهيد ممتاز، مورد غبطه همه شهيدان در روز جزا، پيشتاز شهادت، قلّه بلندِ فداكارى و ايثار، پدر فضيلتها، نزديكترين كس از ياران حسين و ماه درخشان بنىهاشم»8 است، نمىتوان هيچ ترديدى روا داشت اما چيزى كه اصالت ندارد و با عقل و تاريخ نمىخواند، چرا بايد گفت؟ آخر چه لزومى دارد با نقل داستانهاى بىاساس و نامعقول، دهان دشمنان را به استهزاء باز كنيم؟
استاد مطهرى با تجليل از دقّت بينى و دردآشنايى محدّث نورى، دومين مثال را به نقل از ايشان چنين مىآورد:
«حاجى نورى، اين مرد بزرگ، در كتاب «لؤ لؤ و مرجان»، ضمن انتقاد از جعل اينگونه افسانهها مىگويد: براى شجاعت حضرت ابوالفضل عليهالسلام نوشتهاند كه او در جنگ صفّين ـ كه اصلاً شركت حضرت هم معلوم نيست، اگر شركت هم كرده باشد پانزده سال عمر داشت ـ مردى را به هوا انداخت، ديگرى را انداخت، نفر بعدى را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را كه انداخت هنوز نفر اوّل به زمين نيامده بود! بعد اولى كه آمد، دو نيمش كرد، دومى نيز همچنين تا نفر آخر!!!»9
اسطورهسازان، گاهى چنان افراط مىكنند كه حتى مرزهاى عقيدتى را نيز، به هم مىريزند؛ مثل آن كه مىگويند: سالار شهيدان عليهالسلام در روز عاشورا به برادرش ابوالفضل العباس عليهالسلام پناه آورد!10 مثل آن افتراى ديگرى كه مىگويند: اگر حضرت زينب نبود، امام سجاد عليهالسلام مىمرد، دق مرگ مىشد! و چه نصيحتهايى كه از زبان حضرت زينب عليهاالسلام به حضرت امام زين العابدين عليهالسلام نقل مىكنند.
نقش اسطوره سازى در توليد تحريفات چنان چشمگير است كه با تحقيق گفته مىشود:
«انگيزههايى كه بتواند به جعل حديث و تحريف حقايق بيانجامد، در باب احكام عملى جدّاً اندك است و بيشتر در باره اصول عقايد و بيشتر از همه در باب فضائل و مناقب و اذكار است.»11
تنها براى گرياندن!
به پندار بعضى، عاشورا و حماسه حسينى در گريه و ناله خلاصه مىشود. به خيالشان اصل اصيل جز گريه نيست و هر چيز ديگرى را بايد با آن سنجيد و بس! هر خبر و حديثى هر قدر هم صحيح و معتبر باشد اما نتواند موجب گريه شنوندگان شود، در ديدگاه آنها ارزش ندارد. برخى روضه خوانان و مدّاحان هميشه با اين تصوّر و پيش ذهن، به سراغ مقاتل و تاريخ مىروند كه سوزناكترين و گريهآورترين سخن يا داستان را به دست آورند. حال اگر هم چيزى اعم از درست و نادرست پيدا كردند، آن قدر به آن شاخه و برگ مىدهند كه به كلّى از حالت اصلى خارج مىسازند. گاهى از يك جمله نيم سطرى، يك داستان بلند و از يك روايت كوتاه، دهها رمان مىسازند كه راستى جاى شگفتى است!
در اينجا جا دارد نگاهى هر چند گذرا به موضوع «گريه» داشته باشيم. در اينكه گريه براى امام حسين عليهالسلام مطلوب و مستحبِّ مؤكّد است، جاى ترديد نيست.
روايتهايى كه دعوت به گريه مىكنند، دو نوع است؛ برخى به صورت مطلق مىگويد: «من بكى على الحسين عليهالسلام وجبت له الجنّه»12 و برخى ديگر به صورت مقيّد مىگويد: «من بكى على الحسين عليهالسلام عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة»13؛ هركس براى امام حسين عليهالسلام گريه كند در حالى كه عارف به حقّ آن حضرت باشد، بهشت بر او واجب خواهد شد.
پرواضح است كه با وجود مقيّد، به مطلق با همان صورت اطلاق نمىتوان عمل كرد و قيدى كه در مقيّد ذكر شده است، در مطلق نيز جريان پيدا مىكند و مطلق را هم مقيّد مىسازد؛ بويژه اين كه اين قيد «عارفاً بحقّه» در موارد ديگر بخصوص در باره زيارت قبر امام حسين عليهالسلام با تأكيد و در دهها حديث وارد شده است.14
و اگر هم اين قيد «عارفاً بحقّه» در متن اخبار نبود باز هم نمىتوانستيم بگوييم كه هركس در هر شرايط و احوال براى امام حسين عليهالسلام گريه كند، حتماً به بهشت خواهد رفت ولو اين كه آن كس امام حسين عليهالسلام را نشناسد و به حقّ حضرتش عارف و معترف نباشد. به عبارت ديگر قيد ياد شده، علاوه بر اين كه دليل نقلى دارد، دليل عقلى هم دارد و عاقلانه نيست كه گفته شود كسى كه با امام حسين عليهالسلام بيگانه است فقط به جهت گريه كردن، به بهشت خواهد رفت! و اين اصل اساسى را نبايد ناديده گرفت كه ارزش هر كارى با معرفت عاملش سنجيده مىشود و در قاموس دين، «معرفت» اصل نخستين و اساسى است؛ همان طورى كه مولا على عليهالسلام مىفرمايد: «اوّل الدين معرفته»15 و يا در خطاب به كميل بن زياد مىفرمايد:
«ما من حركة الاّ و انت محتاج فيها الى معرفة.»16
هيچ جنبش و اقدامى نيست مگر اينكه نيازمند معرفت است.
نكته ديگرى كه در اينجا بسيار حائز اهميّت است، توضيح راهگشا و بيان بلندى است كه در متن برخى از احاديث مربوط ديده مىشود. براى نمونه عنايت به دو حديث ذيل مىتواند كافى باشد؛ امام صادق عليهالسلام به فضيل بن يسار (يكى از شاگردانش) فرمود: آيا دور هم جمع مىشويد و احاديث ما را به يكديگر نقل مىكنيد؟
فضيل گفت: آرى، فدايت شوم.
حضرت فرمود: «دوست دارم كه چنان مجالسى باشد؛ اى فضيل! حقّ ما را زنده كنيد، خدا بيامرزد كسى را كه حقّ ما را زنده نگهدارد!
اى فضيل! هركس از ما يادى كند يا پيش او از ما ياد شود تا از چشمش به قدر پر پشّهاى اشك خارج شود، خدا خطاهاى وى را گرچه بيشتر از كف دريا باشد، خواهد بخشيد.»17
در حديث ديگرى از امام رضا عليهالسلام نقل شده كه فرمود: «هركس مصائب ما را ياد كند و بگريد، در روز قيامت با ما خواهد بود. و هركس مصائب ما را ياد كند، بگريد و ديگران را بگرياند، در آن روز كه همه چشمها خواهند گريست، چشمان او نگريد. و هركس بنشيند در مجلسى كه در آن مجلس حقّ ما احياء مىشود، دل او در آن هنگام كه همه دلها مىميرند، نخواهد مرد.»18
آن كه در اين قبيل احاديث، مورد تأكيد قرار گرفته «احياى ولايت و زنده نگهداشتن حقّ اهل بيت عليهمالسلام » است كه هدف از تشكيل مجالس و محافل حسينى را تعيين و تعليم مىكنند و نتيجه، اينكه تنها آن گريهاى مطلوب و مستحب است كه در مسير احياى ولايت و حقّ آل البيت عليهمالسلام باشد.
1. اخبار و آثار ساختگى، ص 198. 2. مقباس الهداية فى علم الدرايه، ج 1، ص 400. 3. همان، ص 401 و 410 ـ 412. 4. همان، ص 415. 5. محرق القلوب، ص 2 و 3، نسخه خطى موجود در كتابخانه آيةاللّه مرعشى نجفى، به شماره مسلسل 10069، (با تلخيص). 6. لؤ لؤ و مرجان، ص 156. 7. حماسه حسينى، ج 1، ص 44 و 45. 8. كلمه، كلمه اين اوصاف كه در ميان گيومه ترجمه شد، در متون معتبر موجود است ر.ك: الخصال، صدوق، ص 68؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 29؛ الارشاد، مفيد، ج 2، ص 90، 95 و 109؛ الملهوف على قتلى الطفوف (لهوف)، ص 151؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 108؛ ابصارالعين فى انصارالحسين، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298. 9. حماسه حسينى، ج 1، ص 44 و 45. 10. تعجب نكنيد حقير اين سخن سخيف را بارها از زبان برخى مدّاحان شنيدهام. 11. مقباس الهداية، ج 6، ص 38. 12. بيشتر روايات و اخبارى كه داراى مضمون فوق هستند، در لؤلؤ و مرجان، ص 4 ـ 8 نقل شده است. 13. ر.ك: بحارالانوار، ج 4، ص 293؛ فضل زيارةالحسين(ع)، ص 65، 72، 75 و 78. 14. بحارالانوار، ج 100، ص 184، 257، 293، 306، 337، 341، 342؛ ج 101، ص 19 ـ 42، 213، 267، 350 و...؛ مصباح الزائر، ص 261؛ مستدرك الوسائل، ج 10، ص 233، 250ـ298؛ثوابالاعمال،317ـ319. 15. نهج البلاغه، خطبه اوّل. 16. الحياة، ج 1، ص 25، به نقل از تحف العقول. 17. قرب الاسناد، ص 36، حديث 117؛ ثواب الاعمال، ص 101. 18. حول البكاء على الامام الحسين(ع)، ص 111، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع)؛ امالى شيخ طوسى، احسن الجزاء فى اقامةالعزاء، ج 1، ص 152ـ 165، به نقل از خصال شيخ صدوق.