حجت بالغه از آن خداوند است. خداوند با اعطاي عقل و بعثت انبيا و فرستادن کتابهاي آسماني و تعيين وصي براي انبيا، حجت را بر مردم تمام کرده است و با همين حجّتها با بندگان احتجاج و به حساب آنان رسيدگي ميکند. به فرموده امام صادق(ع): «اِنَّ الله احتجَّ عَلي النّاس بِما آتاهم و عَرَّفَهُم».[1]
از اين روي، شناخت حجّت براي بندگان لازم و يک تکليف به شمار ميرود. خدا هم بندگان را بر اساس معرفت و خرد آنان مورد مؤاخذه قرار ميدهد و هر که حجتهاي الهي را نشناسد يا عملش طبق حجت نباشد، در مؤاخذه و محاسبه در ميماند و از عهد پاسخگويي بر نميآيد و اينکه در دعاها از خداوند حجتشناسي را ميطلبيم، براي همين است که با معرفت حجّت، زندگيها و اعمال ما بر اساس حجت باشد: «اللهم عرّفني حجتک...»[2] و بدون آن، پيمودن راه است، بدون همرهي با خضر راهنما!
امامان معصوم، حجتهاي الهياند. اگر رسول خدا(ص) براي تداوم هدايت امت پس از خويش، دو يادگار ارزشمند به ميراث و وديعت نهاده است، يکي قرآن و ديگري عترت، براي همين است که مردم بدون حجت نباشند و در تشخيص راه و شناخت وظيفه و عمل بر طبق رضاي خالق، در پي حجت روند؛ چون زندگي بي حجت به گمراهي کشيده ميشود و عمل بدون حجت مقبول نيست.[3] از اين رو، تمسّک به ثقلين و تعهّد نسبت به پيام قرآن و فرمان امام ، ضامن مصون بودن از گمراهي است، آنگونه که حضرت رسول در حديث ثقلين فرموده است.[4]
گام دوم پس از شناخت حجت، کوشش براي انطباق افکار و عقايد، سلوک و رفتار، مواضع و جهتگيريها و عمل به احکام شرع، با رهنمودها و اوامر و نواهي حجت خداست و تنها در اين صورت است که ذمّ انسان مکلّف بري ميشود و در مقام احتجاج الهي در روز داوري، مسلمان متعهد داراي دليل محکمهپسند و حجت مقبول خواهد بود؛ چون عمل بر طبق حجت کرده است.
خاندان عصمت و طهارت و ائم اطهار، حجتهاي الهياند. در اذانهايمان هم شهادت ميدهيم که اميرمؤمنان و ائم معصومين «حجج الله» هستند. اگر به حجيّت آنان باور داريم، بايد در عمل آن را اثبات کنيم، معتقدات و معارفمان را از آنان بگيريم، در فقه و عمل ديني به نظر آنان عمل کنيم و در قيام و قعود و جنگ و صلح و تولاّ و تبرّا مواضعمان با مواضع و سير آنان منطبق باشد، نه تندتر و نه کندتر، بلکه همراه و همگام.
اين که در وصف ويژگي ائمه آمد، است:«المتقدّمُ لهم مارِقٌ، و المتأخّر عنهم زاهِقٌ و اَللازم لَهُم لاحِقٌ»، [5] بيانگر ضرورت همسويي و همراهي و همگامي با اين حجج الهي است. کسي که از آنان جلو بيفتد، از دين بيرون ميرود. کسي که از آنان عقب بماند، به گمراهي کشيده ميشود. کسي که ملازم و همراه و پاي به پاي آنان باشد و ره بسپارد، به مقصد ميرسد. آنان امام و جلودارند و بايد همپاي آنان رفت.
شيعيان آگاه، از زمان حضرت امير(ع) تا عصر حجت ثاني عشر، پيوسته مراقب بودند تا گامي از امامانشان عقب نمانند و جلو نيفتند و در هر مسئله نظر آنان را بشناسند و منطبق با ديدگاه آنان عمل کنند. انبوهي از روايات که متضمّن مکاتبات راويان شيعيان با امامان و درخواست رأي و نظر و استفسار از تکليف و وظيفهاي است که آنان بيان ميکنند، در همين جهت بوده است . رهنمود خود ائمّه نيز همين بوده و روايات فراواني که در مورد جايگاه حجتهاي الهي و ضرورت شناخت حجّت و تبعيت از حجّت و خالي نبودن زمين از حجّت و ... نقل شده است، خط شيعه را در لزوم همسويي با حجت معصوم الهي ترسيم ميکند و يک بخش مهّم از کتاب شريف اصول کافي «کتاب الحجة» است که اين روايات را گرد آورده است و از عميقترين مباحث کلامي دربار امامت سرشار است.
وقتي چيزي از سوي خدا و دين، معيار و شاخص شد، مسلمان بايد براي موزون ساختن خويش، به «ميزان» مراجعه کند و خود را با معيارهاي حق بسنجد و به هر اندازه که منطبق با آن بود، خود را در «صراط» ببيند و هر چه از خط ميزان و معيار فاصله داشت، خود را در «بيراهه» ببيند و بکوشد تا در اسرع وقت به «راه» برسد.
ميزان و فارق بين حق و باطل، آناناند و پيشوايانياند که اقتداي به آنان ضرورت دارد. اين مضمون کلام نبوي است که فرمود: «اهلُ بيتي يُفَرِّقونَ بين الحقِّ و الباطلِ و هُم الأئمة الّذين يُقتَدي بهم»[6]، و اين همان مفهوم ميزان بودن امام معصوم است.
همچنان که قرآن معيار است و براي تشخيص درستي يا نادرستي احاديث منقول از اهل بيت، بايد آنها را به کتاب خدا عرضه کرد و هر چه موافق قرآن بود، پذيرفت و آنچه با قرآن مخالف بود، کنار گذاشت، در تشخيص صلاح و فساد و درست و نادرست حرفها و نظرهاي ديگران نيز بايد آن را به سخنان قطعي الصّدور معصومين عرضه کرد تا ميزان حق و ناحق آن روشن گردد. اينکه از اميرمؤمنان هم که در زيارتنامهها با عنوان «ميزان الاعمال» ياد شده، اشاره به اين جهت است، و در تفسير آي فرستادن آهن و ميزان که در سور «حديد» آمده، ميزان به امام و حجّت تفسير شده است.
از هوشمنديهاي حضرت عبدالعظيم حسني، اين بود که در آن شرايط که به لحاظ خفقان سياسي، امکان ارتباط با ائمه و سيراب شدن از زلال معارفشان دشوار، و بازار عقايد و نحلهها و گرايشها و تفسير و تأويلهاي مختلف از قرآن و دين و اعتقادات نيز گرم بود، در فرصتي مناسب که به محضر امام هادي(ع) رسيد، عقايد خود را بر آن حضرت عرضه داشت و از آن حضرت بر درستي معتقداتش تأيّيديه گرفت. اين براي همه درس بزرگ است تا معارف دين را از بسترهاي مناسب و کانالهاي مطمئن و اشخاص مورد اطمينان و سالم فرا بگيرند، تا هم به بيراهه و ضلالت نيفتند، هم در افکار و عقايدشان حجت داشته باشند.
عبدالعظيم حسني در آن ديدار، از محضر امام اجازه خواست که عقايد خود را بيان کند، تا اگر جايي به خطا ميرود، امام تصحيح کند. با اينکه حضرت عبدالعظيم، خود از بزرگان شيعه و راويان و عالمان اهل بيت بود، امّا با اين عمل درسي به ما داد که هر کس در هر رتبه و موقعيتي باشد، نبايد مغرور گردد و پيوسته بايد خود را با ميزان، موزون کند و تابع حجت باشد.
عبدالعظيم شروع کرد به برشمردن اعتقاداتش در مورد يکتايي خدا، بيمثل و مانندي پروردگار، حدّ فاصل بين تعطيل و تشبيه، جسم و جوهر و عرض نبودن خدا، رسالت و نبوت حضرت محمد(ص)، خاتميّت او، امامت اميرالمؤمنين و امامان ديگر تا امام هادي. آن گاه امام هادي در تکميل اظهارات او فرمود: پس از من فرزندم حسن، و پس از وي امام مهدي که مردم خودش را نميبينند و بردن نام او روا نيست، روزي ظهور ميکند و جهاني را پر از عدل و داد ميکند... .
سپس عبدالعظيم ادامه داد که: به حق بودن معراج، سؤال در قبر، بهشت و جهنم، صراط و ميزان و حتميت قيامت و حضر معتقدم. پس از ولايت، نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منکر را به عنوان واجبات الهي ميدانم و قبول دارم....
آن گاه امام، پس از شنيدن يکايک اين عقايد، فرمود:
«يا اباالقاسم! هذا والله دينُ اللهِ الذّي ارتضاهُ لِعبادِهِ، فَاثبُت عليه، ثَبَّتکَ الله بِالقول ِ الثّابتِ في الحَياةِ الدّنيا وَ في الاخرة[7]؛ اي اباالقاسم! به خدا سوگند، اين همان دين و آييني است که خداوند براي بندگانش پسنديده است. پس بر همين عقايد ثابت و استوار بمان. خداوند تو را در زندگي دنيا و آخرت، ثابت قدم و استوار بدارد».
اين که ائمه معصومين محور و مدار و مرجع و معيار دين راستين و جلو روشن حقاند، به تعابير مختلف بيان شده است. امام هادي(ع) در سخني فرموده است: «نحن الکلماتُ الّتيلا تَنفَذُ[8]؛ ماييم آن که کلمات پايان ناپذير الهي»، و امام عسکري(ع) نيز فرموده است:
«نَخُن کهفٌ لِمَن اِلتَجاءِ إلينا و نورٌ لَمِن اِستضاءَ بنا و عِصمَةٌ لَمِن اِعتَصَم بنا...[9]؛ هرکس به ما پناه آورد، ما براي او پناهيم، هر کس در پي فروغ گرفتن از ما باشد، ما براي او نور و روشنايي هستيم، هر کس به سبب ما در پي مصونيت و معصوميت از خطا و بيراهه باشد، ما براي او عصمت و نگهدارندهايم».
اين يک قاعده است که وقتي چيزي با «ميزان» موزون شد، خود آن هم تبديل به «ميزان» ميشود. مثل اينکه خدا فرمان ميدهد از رسول اطاعت کنيد. پس اگر کسي از رسول خدا تبعيّت کند: «مَن يُطع الرّسولَ فَقد اَطاعَ اللهَ»[10]، از خدا پيروي کرده است. وقتي هم خداوند، خشم و رضاي کسي را خشم و رضاي خود ميداند، هم دليل عصمت اوست، هم حجت، و معيار بودنش را ميرساند.
در بحث عرض خود بر حجت معصوم الهي و مورد تأييد قرارگرفتن از سوي او نيز، اين انطباق با حجت، سبب ميشود که خود اين شخص هم براي ديگران تبديل به شاخص و معيار حجّت ميشود و خط درست براي ديگران ترسيم کند.
حضرت عبدالعظيم، پس از ديدار با امام هادي(ع) و عرض عقايد خويش بر آن حضرت و سخنان امام که فرمود: «آنچه گفتي همه حق و درست است و بر همين عقايد استوار بمان»، به ايران آمد و وارد «ري» شد. ابتدا ناشناس بود و مردم او را نميشناختند. کم کم به شخصيت او پيبردند و از محضرش استفاده ميکردند. در همان دوران، ابوحمّاد رازي که از شيعيان معروف ري بود، با رنج بسيار راه طولاني ري تا عراق را پيمود و در سامرّا به محضر امام هادي(ع) رسيد تا سؤالات ديني و شرعي خود را از آن امام بپرسد. هنگام خداحافظي، امام به ابوحمّاد فرمود:
اي ابوحمّاد! هر گاه در منطقه خودتان مسئلهاي برايت مشکل شد، از عبدالعظيم حسني بپرس و از من هم به او سلام برسان.[11]
عبدالعظيم حسني از کجا به اين مکانت عظيم و موقعيّت علمي رسيد که امام، او را تأييد ميکند و مردم را به او ارجاع ميدهد و حرف او را حرف خودش ميداند؟ جز به خاطر اينکه قبلاً خودش را بر امام عرضه داشته و امام، صلاحيت اعتقادي و سلامت فکري و ديني او را تأييد کرده است؟
پس هر که با حجت خدا منطبق باشد، خودش براي ديگران حجّت ميشود. (هر که با گلها نشيند، رنگ و بوي گل پذيرد).
اين که فقهاي دين و آشنايان به مباني فکري و کلمات نوراني ائمّه معصومين در عصر غيبت امام زمان، حجّت بر مردم ميشوند و کلام و فتوايشان «حکم خدا» تلقّي ميشود، براي آن است که آنان از خودشان سخن نميگويند، بلکه آنچه به عنوان دين، از قرآن و عترت ميفهمند همان را ميگويند و ذهن و دلشان را براي شناخت «حکم الله» از هر شائبه و گرايش و پيشداوري خالي و خالص ميکنند و هم تلاش خود را براي «استنباط حکم شرعي» به کار ميگيرند و از تقوا برخوردارند و خالي از هوي و هوساند، و اينها سبب ميشود که در عصر غيبت، ملاذ و پناه مردم، و محور و معيار دين، و ميزان حلال و حرام شرعي ميگردند.
چون در پي کشف حجّتاند، فتواي آنان هم بر مقلّدين حجّت ميشود. در حديث معروف حضرت مهدي(عج) چنين آمده است:
«امّا الحوادث الواقعة فارجِعُوا فيها الي رُواة حديثنا، فاِّنهم حُجَّتي عَليکم و أنا حجّة اللهِ[12]؛ در رخدادها و حوادث و پيشامدها به راويان حديث ما مراجعه کنيد؛ چرا که آنان حجّت من بر شمايند و من حجت خدايم».
همين حديث و نظاير آن، مبناي ضرورت تقليد از فقها در مسائل شرعي است؛ چون نظر اجتهادي و استنباط فقهاي دين و آنچه به صورت «فتوا» ابراز ميکنند، براي مردمي که در عصر غيبت، دسترسي به امام معصوم ندارند، «حجت شرعي» است و تکليفشان عمل بر طبق آن است، تا برائت ذمّه حاصل کنند.
عثمان بن سعيد عمري، از اصحاب امام هادي و امام عسکري(ع) بود که در زمان غيبت صغرا نيز نمايند خاص امام زمان(عج) و يکي از سفراي اربعه بود. او به مقامي از حجّيت و اعتبار رسيده بود که حرف او حرف ائمّه بود و نقلها و روايتهايش معتبر به شمار ميرفت. اين اندازه وثاقت را در ساي تبعيّت محض از امام معصوم و حجّت الهي يافته بود. روزي اسحاق بن سعد قمي به محضر امام هادي(ع) شرفياب شد. از آن حضرت پرسيد: من گاهي هستم، گاهي نيستم و هميشه دسترسي به شما ندارم. سخن چه کسي را بپذيرم و دستور چه کسي را اطاعت کنم؟ امام هادي(ع) با اشاره به عثمان بن سعيد فرمود:
«هذا ابوعمرو، الِثّقةُ الأمين، ما قالَهُ لَکُم فعنّي يقولهُ و ما ادّاهُ إليکم فعنّي يؤديّه[13]؛ اين ابوعمرو (عثمان بن سعيد عمري) است، مورد اطمينان و امين است. آنچه به شما بگويد، از جانب من ميگويد و آنچه به شما ميرساند، از جانب من ميرساند».
اسحاق بن سعيد، همين سؤال را پس از شهادي امام هادي، از امام حسن عسکري پرسيد. آن حضرت هم سخناني شبيه سخن پدر بزرگوارش فرمود: ابوعمرو، مورد وثوق و امين است، هم مورد اطمينان امام پيشين، هم مورد وثوق من در حال حياتم و پس از وفاتم. هر چه به شما ميگويد، از جانب من ميگويد و هر چه به شما ميرساند، از سوي من ميرساند.[14]
روايتي ديگر، احمد بن اسحاق ميگويد: از امام هادي(ع) پرسيدم: با که معامله کنم؟ احکام دينم را از که بياموزيم؟ سخن چه کسي را بپذيرم؟ حضرت هادي(ع) در پاسخ او عثمان بن سعيد را معرفي کرد و فرمود: او مورد اطمينان من است، هر چه به تو بگويد، از طرف من گفته است. از او حرف شنوي و فرمانبرداري داشته باش؛ چرا که او مورد وثوق و اطمينان است.[15]
بعضي از اصحاب ائمّه، چنان فاني در امام و مطيع حجّت خدا و آيين امام نما بودند که سخنان و اعمال و نوشتههايشان مورد تأييد کامل امامان بود. همچنان که امام صادق(ع) بعضي از اصحاب خود را تأييد مطلق ميکرد و ميفرمود که در مسجد بنشينند و براي مردم فتوا دهند، امام هادي(ع) نيز از اين گونه مواضع داشت.
اباجعفر الجعفري ميگويد: نوشت «يومٌ و ليلةٌ» را که تدوين يونس بن عبدالرحمان بود، خدمت امام هادي(ع) بردم. امام هم آن را مرور کرد و سپس فرمود:
«هذا ديني و دينُ آبائي، وَ هُو الحَقُّ کُلّه[16]؛ آنچه در اين نوشته است، دين من و پدران من است و هم آن حق و درست است».
معيار اينکه کسي اين گونه مورد تأييد امام معصوم قرار ميگيرد و نوشت او صد در صد درست شمرده ميشود، آن است که او علم و معارف و دين شناسي خود را از مجراي درستي آموخته و با حجت الهي منطبق بوده است، در نتيجه سخن و نوشته و دستور او، کلام امام يا فرمان وليّ خدا محسوب ميشود.( شبيه تعبير و تأييدي که امام راحل دربار آثار شهيد مطهري داشت و هم آنها را مفيد ميدانست).
هر که با حجت خدا هماهنگ و همخط باشد، او هم حجت و مورد وثوق و اطمينان ميشود، و هر کس گفتهها و نقلها و ادعاهايش منطبق با امام که حجت الهي است نباشد، از درج اعتبار ميافتد.
درسي که از اين نقلها و مواضع و روش حضرت عبدالعظيم و اطمينان امام به عثمان بن سعيد و يونس بن عبدالرحمان ميآموزيم، آن است که در هم ابعاد زندگي بکوشيم حجت الهي را بشناسيم، خود را بر او عرضه کنيم، از حجت الهي تبعيّت داشته باشيم و معيار در درستي و نادرستي حرفها و عملها را در انطباق آنها با «حجت خدا» قرار دهيم.
[1] . ميزان الحکمه، ج2، ص280؛ اصولکافي،ج1 ص162. [2] . مفاتيح الجنان، دعا در زمان غيبت. [3] . اصول کافي، ج1، ص183، ح8. [4] . اني تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي... . (اهل البيت في الکتاب و السنّه، ص115. [5] . مفاتيح الجنان، صلوات شعبانيه (اعمال ماه شعبان. [6] . اثبات الهداة، ج1، ص94. [7] . کمال الدين، ص379؛ وسائل الشيعه، ج1، ص12. [8] . اختصاص شيخ مفيد، ص94. [9] . مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص435. [10] . نساء/80. [11] . معجم الرجال الحديث، ص49. [12] . ميزان الحکمه، ح 3325، به نقل از احتجاج طبرسي. [13] . فرهنگ جامع سخنان امام هادي7، ص302. [14] . همان. [15] . همان، ص304. [16] . همان، ص322، به نقل از اختيار معرفة الرجال.