پژوهشی در علم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

محمد اصغری نژاد

نسخه متنی
نمايش فراداده

پژوهشي در علم پيامبر

انسان، توانايى درك و استنباط معلومات فراتر از ظرفيت خود را ندارد. از اين رو، بسيارى از مردم به انكار معلومات فراذهنى خود پرداخته‏اند. در مقابل، گروه اندكى در پرتو بهره‏بردارى از علوم غير مادى - كه در قالب اشراق، الهام، رؤياهاى صادقه، وحى، مكاشفه و... تجلّى مى‏كند - توانسته‏اند فراتر بينديشند و معلومات خويش را محدود به يافته‏هايى كه با ابزار و آلات مرسوم و معمول هر دوره كسب مى‏شده، ننمايند. اين فرهيختگان به علت اتصال به عالم غيب و ملكوت و لوح محفوظ، و ارتباط با ماوراى ماده، پردة ‏پندار دريدند و به تناسب صفا و صيقلى كه به روح خويش دادند، از علوم الهى سود گرفتند.

در اين مقاله، دريچه‏اى به سوى علم بيكران معدن وحى، حضرت رسول اكرم‏( َص ) گشوده شده است.

راه‏هاى معرفت شناسى‏

راه‏هاى معرفت‏شناسى عبارت است از:

1. راه حس، كه براى همه مردم باز است.

2. راه عقل، كه برخى از مردم توانايى پيمودنش را دارند.

3. راه تهذيب و تزكيه، كه براى دلدادگان حق و عرفا گشوده شده است.

4. راه وحى و معرفت شهودى، كه مختصّ انبياى الهى و معصومان: است.

ميان راه سوم و چهارم، تفاوت جوهرى وجود ندارد؛ ولى راه چهارم، مصون از اشتباه و خطاست؛ اما راه سوم اين گونه نيست. نيز از طريق وحى، علاوه بر معارف تكوينى غيبى، معارف تشريعى هم حاصل مى‏شود.1

لدنّى و شهودى بودن علم معصومعليه السلام

علامه طباطبايى دربارة «علم امام» مى‏فرمايد:

امام در هر شرايطى كه باشد، به اذن خداوند به حقايق جهان هستى واقف است؛ اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنهايى كه بيرون از دايرة حس‌اند، مانند: موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده. دليل ما از راه نقل، روايات متواترى است كه در جوامع حديثي شيعه، مانند: كافى، بصائر، كتب صدوق و بحارالانوار ضبط شده است. به موجب اين روايات - كه به حدّ و حصر نمى‏آيد - امام از راه «موهبت الهى» نه از راه اكتساب، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هرچه را بخواهد، به اذن خدا مى‏داند.2

كِندى - فيلسوف بزرگ اسلامى - دربارة «علم شهود» مى‏گويد:

علمى است كه خداوند به پيامبر عطا فرموده است و بر خلاف رياضيات و منطق، بى‏تحقيق و اجتهاد و قرائت و كتابت و صناعت كسب شده و به گذشت زمان نيازمند نيست. اين علم بنا به مشيت خداوند، از طريق تزكيه و اشراق نفس حاصل مى‏شود و با توفيق و حمايت و الهام و رسالات الهى، به حقيقت نائل مى‏شود.3

اين علم، بدون تأمل و تفكر و اكتساب حاصل مى‏شود و از راه‏هاى محسوس و معمول به دست نمى‏آيد، بلكه ربّانى است. غزالى دربارة راه‏هاى كسب معرفت، گويد:

بشر از دو راه، كسب معرفت و تحصيل علم مى‏كند؛ يكى، از راه آموزش انسانى و ديگرى، از طريق تعليم ربّانى.

وى دربارة راه دوم مى‏گويد:

راه دوم؛ يعنى تعليم ربّانى نيز بر دو گونه است؛ اول، وحى است. «وحى» چنين است كه وقتى روح به مرحلة كمال رسيد، آلودگى‏هاى طبيعت از دامنش پاك مى‏شود و از بندهاى آز و آرزو آزاد مى‏گردد. آنگاه خداوند متعال به حُسن عنايت خود، به چنين روحى توجهى خاص و لطفى مخصوص نشان مى‏دهد و سپس نقش تمامى علوم را در آن روح ترسيم مى‏كند. بنابراين، علم انبيا از همة علوم‌بشر، شريف‏تر و والاتر است؛ زيرا بى‏واسطه از پروردگار گرفته شده است...4

اين طريقه، طريقه‏اى ربّانى و الهى است و مخصوص افرادي است كه داراى روحى صاف و صيقلى يافته و پاك و مطهر مى‏باشند. در اين طريق «معلّم»، خداست و «متعلّم»، ولىِّ بر حقّ خدا؛ يعنى پيامبر يا امام است و «علم» از محضر ربوبى و نزد خداوند اخذ مى‏شود. از اين رو، به آن «علم لدنّى» مى‏گويند. اين علم بى‏واسطة بشرى، به انسانِ كامل اعطا مى‏شود. براى همين در تعريف آن گويند:

علم لدنّى، نورى است كه از مصباح غيب بر دل مصفا و لطيف آدمى بيفتد و اسرار الهى را جلوه‏گر سازد؛ بى‏آنكه ميان نفس و خدا، واسطه‏اى باشد.5

گسترة علم پيامبر( َص )

فلسفة ارسال رسل و انزال كتب، آشنا ساختن مردم با معارف الهى و تكميل نفوس انسانى و برپايى قسط و عدل در جامعه است. براى نشر و بسط مقاصد انبيا و پى‏گيرى اهداف مقدسشان و رفع مشكلات اساسى و حلّ اختلافات كليدى، مى‏بايست جانشينانى از سوى آنان تعيين و براى مردم منصوب مى‏گشت.

از آنجا كه انبيا و اوصياى آنان در رأس جوامع خويش قرار داشتند و منصب رهبرى به دست با كفايتشان بود، مى‏بايست جامع كمالات علمى و معنوى و توانايى پاسخ گويى به تمام سؤالات را دارا باشند و هيچ‏گاه از پاسخ‏گويى درمانده و عاجز نگردند، كه چنين بود و شواهد و نقل‏هاى تاريخى مؤيد اين حقيقت است و نيز بيانگر اين موضوع است كه افضل و اعلم همه افراد در هر عصر و زمانى، انبيا و جانشينان‌شان بوده‏اند.

با توجه به عقل و نقل، مى‏توان دريافت و اذعان كرد كه در اين موضوع، خاتم انبيا و جانشينان ايشان، گوى سبقت را از ديگر پيغمبران و اوصيايشان ربوده بودند. احاطة اين فرزانگان به انواع علوم و فنون و معارف، آن چنان ماية شگفتى و احترام بود كه قول و سخنشان دربارة هر مسئلة دشوار و بغرنج كه براى فقها و انديشمندان معاصرشان پيش مى‏آمد، حجّت و حكم قاطع بود و هيچ چيزى نبوده كه از پيامبر خدا( َص ) و عترت او بپرسند و آنان با كمال سهولت بدان پاسخ قانع كننده ندهند. بديهى است كه اگر علوم آنان از راه فراگيرى از استاد و معلّم بود، مى‏بايست اولاً در ميان امت، افضل از آنان هم وجود داشته باشند، و ثانياً عمر امامانى مانند: حضرت جواد و حضرت هادى‏عليهما السلام براى چنان احاطه‏اى كافى نباشد.6

علت اين كه افضل از آنان وجود نداشته و پيامبر و تمامى ائمه: از جهت علمى، همتا يا قريب الافق بوده و احدى از آنان از پاسخ به سؤالات گوناگون درمانده نشده‏اند، مشخص مى‏شود كه سرچشمة علم آنان، معلم و استاد و كتاب و كاغذ نبوده است. آنان از منبع «وحى» بهره‏مند مى‏شده، با «علم شهودى» به حقايق دست مى‏يافته‏اند و با «علم حضورى» بي‏كران خود به حلّ مشكلات در موضوعات و مسائل مختلف مى‏پرداختند و براى همين، هيچ‌گاه از پاسخ‌گويى طفره نمى‏رفتند و دچار عجز نمى‏گشتند.

گسترة علمى پيامبر( َص ) بدان پايه بود كه در خطبة خويش، در «غدير خم» فرمود:

«معاشرالناس! ما من علم الاّ و قد احصاه الله فىّ...7؛ اى گروه مردم! هيچ علمى نيست جز آن كه خداوند آن را در من احصا كرده است...»

در حديثى كه در منابع معتبر شيعه و سنّى آمده، آن حضرت فرمود: انا مدينة العلم و علىّ بابها...؛ گفته‏اند: الف و لامِ «العلم» براى استغراق است و همه دانش‏ها را در بر مى‏گيرد. لذا آن حضرت در هر دانشى، استاد و خبره و سر آمد همگان بود. در كتاب كلام جاودانه، دربارة علم پيامبر و ائمه: آمده است: مراتبى از علم حقيقى و قدرت اعطايى در نزد پيامبراكرم‏( َص )نزد ائمة طاهرين‏: است...

اين علم، از دقيق‏ترين حقايق الهى و اسرار معرفت تا مبانى علم هدايت و فطرت و تربيت و سياست و عدالت و... همه را دربرمى‏گيرد؛ يعنى آنچه ممكن است انسان به آن برسد و آنچه براى صيرورت تامّ انسان در همه زمينه‏ها و استعدادهاى متصور، ضرورت دارد و كمال اتمّ و سعادت اكمل او را تأمين مى‏كند و او را به مرتبة كامل... مى‏رساند، همه و همه، نزد ايشان است و ايشان، محلّ تجسّم تامّ و تقوّم نهايى اين مراتب‏اند.8

علوم غيبى پيامبر( َص )

«غيب» در مقابل «حضور و شهود»، عبارت است از: امور و دانش‏هايى كه از حواسّ انسان پنهان است و هيچ راهى جز وحى يا الهام براى كسب آن وجود ندارد. پيامبران الهى و ائمه طاهرين: داراى علوم غيبى بودند. آيات و روايات بسيارى درباره بهره‏مندى پيامبران و ائمه: از امور و علوم غيبى وجود دارد. در آية 26 و 27 سورة جن مى‏خوانيم: )عالم الغيب فلايظهر على غيبه احداً الاّ من ارتضى من رسول...(، كه مفهوم آن، اين است كه خداوند جز رسولان برگزيدة خويش، كسى را از اسرار غيبى مطلع نمى‏سازد. و به علت اين كه پيامبر( َص )، رسول برگزيده و مورد رضايت او بوده،‏9 پس او را از غيب خويش آگاه ساخته است.

در آية 44 سورة آل عمران، 49 سورة هود، 102 سورة يوسف و... نيز دربارة بهره‏بردارى پيغمبر( َص )از علوم غيبى سخن به ميان آمده است. اصولاً بايد گفت: تمامى قرآن به طريق وحى و از راه شهودى به آن حضرت رسيده و جزو علوم غيبى ايشان محسوب مى‏گردد.

در روايات نيز دربارة اين موضوع، فراوان سخن گفته شده است؛ از جمله، امام صادق‏عليه السلام فرمود:

«به ما اهل‏بيت، علم منايا و بلايا (مرگ‏ها و مصيبت‏ها) و انساب و وصايا و فصل الخطاب - (داورى به حق) داده شده است. ما، شيعيان خود را آن گونه كه مرد? خانواده‏اش را مى‏شناسد، مى‏شناسيم.»10

ابوبصير مى‏گويد: به امام صادق‏عليه السلام عرض كردم: آيا محمّد( َص ) هم ملكوت آسمان‏ها و زمين را آن گونه كه ابراهيمعليه السلام ديد، مشاهده كرده است؟ آن حضرت فرمود: آرى...11

در روايت ديگرى، ابوبصير به نقل از حضرت باقرعليه السلام مى‏گويد: از على‏عليه السلام دربارة علم پيامبر( َص ) پرسش شد، فرمود:

«علم پيامبر، شامل دانش تمامى پيامبران و رويدادهاى اتفاق افتاده و حوادثى كه تا قيامت رخ خواهد داد، مى‏باشد...»12

علم رسول خدا( َص )گسترة زمان و حركت تاريخ را در نورديده بود؛ حدّى براى علم آن حضرت وجود ندارد. چيزى در جهانِ امكان يافت نمى‏شود جز آن كه پيامبر( َص ) بر آن آگاه است؛ در مرحلة عقل، بر عالم عقول و در نشئة مثال، بر عالم مثال و كتاب محو و اثبات و در نشئة طبيعت، بر نشئة عالم طبيعت‏13.

بر خلاف تصور برخى از افراد، آن حضرت از قيامت و اين كه در چه مرحله‌اى رخ مى‏دهد، هم آگاه بوده است. يكى از محققان در اين باره مى‏گويد: پيامبراكرم( َص ) كه انسان كامل است، چون به «ام‏ّالكتاب» رسيد، از نشئة طبيعت و زمانى بالا آمده است... ؛ يعنى به جايى مى‏رسد كه زمان، زير پاى اوست. لذا هم از گذشته با خبر است و هم از آينده مستحضر... خداوند، آينده را هم... همچون حادثة مهمّ قيامت، براى آن حضرت تشريح مى‏كند. بلكه در حادثة معراج، بهشت را به او نشان مى‏دهد؛ همان‌طور كه از جهنم بازديد مى‏كند... خداوند در معراج، عصارة قيامت را به صورت بهشت و جهنم براى آن حضرت متجلى ساخت. پس، رسول اكرم( َص ) نه تنها گذشته و آينده را مى‏فهمد و مى‏داند، بلكه همه آنها را مى‏بيند. اگرچه سياق برخى از آيات، چنين است كه كسى از جريان قيامت خبر ندارد؛ ولى با توجه به آيات سورة جن و سياق آنها، به خوبى مشخص مى‏شود كه خداوند، رسول مرتضاى خود را - يعنى رسولى كه دينش? مرضىّ خاطر خداست - از آن آگاه مى‏سازد. و آيات نافى اين مطلب، به علم استقلالى و بى‏واسطة افراد در دانستن واقعة قيامت نظر دارد. زيرا آنچه در عالم امكان يافت مى‏شود؛ اعم از عالم جبروت و ملكوت و ناسوت و عالم عقل و مثال ، همه مشهود انسان كامل؛ يعنى رسول خدا و معصومان: كه به منزلة جان او هستند، مى‏باشد.14

برتر از قرآن كريم‏

گمان برخى از محققان بر آن است كه «قرآن كريم»، برتر از پيغمبر( َص ) است. ظاهراً توجيه آنان، اين است كه قرآن، كلام خداوند و «ثقل اكبر» است. ولى ظاهراً اين نظر درست نيست؛ زيرا در آيه شريفة )واتّبعوا النّور الّذى انزل معه(؛ پيامبر( َص )، متبوع و قرآن، تابع معرفى شده است و هيچ گاه رتبة تابع بسان متبوع نيست و نبوده است!

آيةالله جوادى آملى در اين باره مى‏فرمايد:

در آية شريفه... ملاك «معيّت» را پيغمبر قرار داده، مى‏فرمايد: «به نورى كه همراه پيغمبر آمده، ايمان بياوريد.» ديگران به همراه نور مى‏روند؛ ولى نور به همراه پيغمبر آمده. پيغمبر، چه موجودى است كه نور به همراه او مى‏آيد؟... اگر بگوييم نور يا آفتاب به دنبال پيغمبر است؛ يعنى نورانيّت پيغمبر به مراتب بيشتر از آفتاب است، خداى سبحان... گويا مى‏فرمايد: قرآن به همراه پيغمبر است، شما چرا به همراه آن حضرت نيستيد؟! او، انسان كامل است. فرض ندارد موجودى انسان كامل، اولين صادر يا اولين ظاهر باشد، در عين حال معادل يا برتر داشته باشد.15

از آية )و اتّبعوا النّور...( مى‏توان استنباط كرد كه: انسان كامل، اصل است و قرآن با انسان كامل است. در نشئة ناسوت و عالم طبيعت، قرآن «ثقل اكبر» است؛ ولى حقيقت آن است كه موجودى در جهانِ امكان بالاتر از انسان كامل نيست؛ زيرا انسان كامل، اولين ظهور حق و جامعِ ظاهر و باطن قرآن است، و ديگر فرض ندارد كه قرآن، درجه‏اى داشته باشد كه انسان كامل آن را دارا نباشد، و حقيقت «الله» هم كه جزو قرآن نيست تا گفته شود قرآن، برتر است؛ بلكه قرآن، كلام حق است، چنان كه انسان كامل نيز كلمةاللّه است.16

علم خداوند و علم پيامبر( َص )

حدّ و مرز ميان علم خداوند و علم پيامبر( َص ) كجاست؟ اگر پيامبر( َص ) به تمامى علوم گذشتگان و آيندگان و رخدادهاى آغاز خلقت تا نابودى جهان واقف است و از قيامت و رويدادهاى بعد از آن خبر دارد، به چه چيزى آگاه نيست و حدّ و مرز ميان علم آن حضرت و علم خداى متعال كجاست؟

نخست بايد گفت كه: علم خداوند، ذاتى و اصيل است و پيامبر( َص )در هر رتبه و مكانتى كه باشد، فقرِ محض است و با تمامى وجود خويش، محتاج درگاه الهى است و خود نيز به اين حقيقت? اعتراف و اذعان داشته است. برخى از آيات قرآنى كه نفى علم و قدرت از پيامبر( َص )كرده، نظر به استقلالى بودن آنها دارد. نيز بنابر پاره‏اى از احاديث و سخن‏هاى بزرگان، رسول خدا( َص ) علم به ذات الهى ندارد. در روايتى آمده است:

«إنّ لله عزّوجلّ علمين: علماً عنده لم يطّلع عليه احد خلقه، و علماً نبذه الى ملائكته و رسله. فما نبذه الى ملائكته و رسله، فقد انتهى الينا17؛ خداوند، داراى دو علم است: علمى كه احدى را نسبت به آن آگاه ننموده، و علمى كه آن را به ملائكه و رسولان خويش واگذار كرده است. آنچه به فرشتگان و رسولان خويش واگذار كرده، قطعاً به ما (اهل‌بيت) رسيده است.»

در روايت ديگرى، امام باقرعليه السلام مي‌فرمايد: «انّ للّه عزّوجلّ علمين: علم لايعلمه الاّ هو، و علم علّمه ملائكته و رسله، فما علّمه ملائكته و رسله: فنحن نعلمه‏18؛ خداى عزّوجلّ دو علم دارد: علمى كه جز او كسى نداند، و علمى كه آن را به فرشتگان و رسولان خويش تعليم داده است. علمى را كه به ملائكه و رسولانش تعليم داده، ما هم مى‏دانيم.»

ظاهراً اين علمى كه از پيامبر( َص ) و بالتّبع از ائمه‏( َص ) مخفى مانده، علم هفتاد و سومين حرف از حروف 73 گانة «اسم اعظم» است. ناگفته نماند كه در روايات فراوانى از صادقين‏عليهما السلام نقل شده كه: «اسم اعظم 73 حرف است؛ به حضرت آدم ‏25حرف داده شد، به حضرت نوح 25 حرف و... و به پيامبر اسلام( َص ) 72 حرف. و يك حرف آن نزد پروردگار، مخزون و مكنون است و احدى از مخلوقات? آن را نمى‏داند.»19

در سخن برخى از محققان در اين باره آمده است:

مسلّم است كه حضرت حق، عالِم به تمام ذرات مى‏باشد و براى همين، استعمال كلمة غيب نسبت به او درست نيست؛ زيرا بر او چيزى پنهان و مخفى نيست، و علم او نسبت به تمامى موجودات، حضورى و ذاتى است.

شايد علت اين كه در برخى از روايات آمده كه ائمّه: عالم به غيب نيستند، همين مراد است؛ زيرا آنچه از ائمّه: مخفى است، منحصر به حضرت بارى تعالى است، و عالَم نزد آنان پنهان و پوشيده نيست و لذا نبايد گفت آنان عالِم به غيب هستند.20 آرى اگر امورى را كه از ديد و نظر ديگران پنهان است، لحاظ كنيم و از اين جهت، ائمّه: را عالم به اين امور بدانيم، مى‏توانيم بگوييم به غيب آگاه هستند. آية‌الله ميرزا حسن آشتيانى در اين باره مى‏گويد:

اخبار متواتر دلالت دارد كه علم ائمّة هدى‏: متعلق به جميع معلومات حق سبحانه و تعالى است و فقط از حيطة علم آن بزرگواران، آنچه حق براى ذاتش اختصاص داده، خارج است. رواياتى كه معارض اين اخبار متواتر است، بايد تأويل يا طرح گردد.21

عدم استفاده از علوم غيبي و قدرت بيكران‏

آيا پيامبر( َص ) از علوم غيبى خويش و قدرت فراوانش در رخدادها و زندگى شخصى خويش و تصميم‏گيرى‏ها و عزل و نصب‏ها و... بهره‏بردارى مى‏كرد؟

پاسخ، آن است كه: آن حضرت بنا به مصالحى، غالباً از چنين دانش‏هايى و قدرت الهى خويش استفاده نمى‏كرد و مانند ديگران و با توجه به ظواهر و شواهد و بيّنه، طىّ طريق و حکم كرده و برخورد مى‏نمود.

علامه طباطبايى در اين باره مى‏نويسد: «پيغمبر( َص ) به نصّ قرآن كريم و همچنين امام معصوم از عترت پيامبر، بشرى است همانند ديگر افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى‏دهد؛ مانند اعمال ديگر افراد بشر، در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار دارد. پيامبر( َص ) يا امام‏عليه السلام نيز مانند ديگران، خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده، آن چه را شايستة اقدام مى‏بيند، در انجام آن مى‏كوشد، و در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد، به هدف اصابت مى‏كند، و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكند، از پيش نمى‏ورد. و اينكه پيامبر يا امام به اذن خدا به جزئيات همة حوادث از گذشته و آينده واقف است، تأثيرى در اعمال اختيارى وى ندارد. پيامبر يا امام مانند ديگر انسان‏ها، بندة خدا و به تكاليف و مقررات دينى مكلّف و موظّف است و سرپرستى و پيشوايى را كه از خدا دارد، بايد با موازين عادى انسانى انجام دهد و نهايت كوشش را در راه احياى كلمة حق و برپا نگه داشتن دين بنمايد.»22

در پاسخ ديگرى، آمده است:

«خداوند در قرآن كريم ـ در آيات بسيار ـ كفار و مشركين را دشمن خود و دشمن اولياء خود معرفى فرموده و از افعال زشت آنها بيزارى جسته و آنها را لعنت فرموده؛ ولى با وجود قدرت و توانايى، اين دشمنان را دفع نكرده و نمى‏كند. حال كه دفع نكرده، آيا مى‏توان گفت: قدرت ندارد؟

مگر هركس هرچه قدرت دارد، صلاح است انجام دهد؟... هر حكمتى كه دربارة دفع نكردن خدا، دشمنان را مى‏باشد، همان حكمت اقتضا كرده كه پيغمبر و امام كه خليفه و امين اسرار خدايند، به غير طريق عادى دفع دشمن نفرمايند. حكمت بالغة حق اقتضا كرده كه دنيا، خانة امتحان و اختيار و خانه غرور باشد و بشر در دنيا داراى اختيار و قدرت باشد. اجبار و اكراه در امور دين نباشد. راه خير و شر توسط حجّت ظاهرى و باطنى براي مردم واضح شود... حكمتش اقتضا نموده كه مردم، مختار باشند و اختيار را از آنها سلب نفرمايد. براى آنها آجال معيّنه، مقدر فرموده است و هيچ‌گاه پيغمبر و ائمّه: بر خلاف اقتضاى حكمت و مقدرات الهى كار نمى‏كنند، و دستگاه خلقت دنيا و اهل دنيا را بر هم نمى‏زنند مگر در موارد مخصوصى كه به اذن پروردگار بخواهند «معجزه‏اى» بنمايند... پيغمبر و ائمّه: مستجاب الدّعوه‏اند و اسم اعظم را مى‏دانند و هيچ شكّ و شبهه‏اى در آن نيست؛ ولى با وجود اين، در هر موردى خدا را به اسم اعظم نخواندند كه فوراً اجابت شوند و دفع شر و دشمن از خود و بستگان و مؤمنين بشود، و همان حكمتى كه اقتضا كرده آنان صبر كنند و از خدا نخواهند، با آنكه مى‏توانستند، اقتضا نموده كه اِعمال قدرت مقام رسالت و امامت ننمايند و اقتضا كرده كه مثلاً مؤمنينِ جن را كه مطيع آنان هستند، براى دفع دشمن مأمور نكنند و تسليم قضا و قدر الهى باشند.

حكمت ديگر در آن كه از راه غير عادى دشمن را از خود دفع نكردند، آن است كه: چنان كه در گفتار خود بسيار مى‏فرمودند، در كردار نيز خود را تسليم ورودِ عوارض و حالات بشريت و مخلوقيت بنمايند تا كاملاً مقام بندگى و مخلوقيت خود را قولاً و عملاً اثبات فرمايند و دستور پروردگار را كه فرمود: )قل انّما أنا بشرٌ مثلكم( عملى فرمايند تا آن‌كه مردمان جاهل، به ساحت قدس پروردگار توهين ننمايند و مقام ربوبيت و الوهيت را براى آنان ادعا نكنند و [مردم] عبادت خود را براى ائمّه قرار ندهند.»23

1. ر.ك: معرفت‏شناسى در قرآن، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1378ش، ص 215 و 216.

2. پژوهشى در معارف اماميه، علي‌رضا مسجد جامعى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، چاپ اول، 1380ش، ج 2، ص 682. (با اندکي تغيير)

3. همان، ص 675 - 677.

4. همان، ص 677.

5. همان، ص 678.

6. ر.ك: همان، ص 684 و 685.

7. بحارالانوار، ج 37، ص 208.

8. پژوهشى در معارف اماميه، ج 2، ص 687.

9. ر.ك: تفسير صافى، دارالمرتضى، مشهد، چاپ اول، ج 5، ص 238.

10. بصائرالدرجات، منشورات اعلمى، تهران، چاپ دوم، 1374ش، ص 288.

11. همان، ص 127.

12. ر.ك: همان، ص 147؛ الولاية التكوينيه، جلال الدين الصغير، دارالاعراف، بيروت، چاپ دوم، 1419 ق، ص 192.

13. تفسير موضوعي قرآن کريم (سيرة رسول اكرم(ص) در قرآن)، عبدالله جوادى آملى، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1376ش، ج 8، ص‌245.

14. ر.ك: همان، ص 238 (با تصرف).

15. همان، ص 305 و 306.

16. همان، ج 9، ص 296.

17. كافى، دارصعب و دارالتعارف، بيروت، چاپ چهارم، 1401 ق، ج 1، ص 255.

18. همان، ص 256.

19. اثبات ولايت، شيخ على نمازى، نشر نيك معارف، چاپ اول، 1375 ش، ص 99.

20. ر.ك: نشان از بى‏نشان‏ها، شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى، انتشارات جمهورى، تهران، چاپ دوم، 1372 ش، ص 164 و 165.

21. پژوهشى در معارف اماميه، ج 2، حاشية ص685.

22. همان، ص 683 (با تصرف).

23. اثبات ولايت، ص 283 - 287.