زينب سيد ميرزايى
بهار چيست؟ آيا فصل است؟ نوعى تحول است؟ نام استيا توصيف؟
بهار را در كجا مىتوان يافت؟ و قلمرو آن تا كدامين سرزميناست؟
بهار آواى آسمانى طراوت است كه به دل شور شكفتن و به ديدهشوق باريدن، مىبخشد.
جان را سرسبز مىكند و لب را شكوفه باران.
بهار روح مسيحايى زندگى است و آب زلال حيات و شراب ناب بهشتىكه آدمى را زنده و سرمست مىسازد.
بهار به وسعت دلهاى مهربان، به زلالى رودهاى خروشان و شادابىشكوفههاى خندان است.
بهار، در واژه واژه قرآن است، در طراوت نسيم تلاوت و درشورانگيزترين لحظههاى ناب استجابت است.
بهار را مىشود در ديدههاى بارانى مولا على(ع)و در هديه تبسمزهرا(س)، يافت.
صداى بهار از نغمه «الهى رضا برضاك» حسين(ع)به گوش مىرسد.
اهلبيت پيامبر(ص)، بهارند; با همه طراوت و رحمت و زيبايى.
مىشود بهار را در يك صبح جمعه با آواى ندبه، به انتظار نشست.
بهار در ديدههاى بارانى مولا «سيد على» هنگام قنوت، ديده رامىنوازد و در تبسم آسمانى او هنگام ديدار با جوانها به چشممىخورد; كه خود او فرمود:
«هنگامى كه با جوانان هستم، احساس طراوت مىكنم.»
بهار در ديدگان منتظر رزمندهاى بود كه به شوق شهادت و به عشقرسيدن، از خاك تا خدا پريد.
بهار را مىتوان در مناجات سحرگاهى آن جانباز، يافت كه نيمىاز وجودش تا خدا، پرواز كرده و نيمى ديگر پاسدارى ما را از خونبهار آفرينان به نظاره نشسته است.
بهار واقعى نشاط معنوى و غيرت دينى به همراه دارد و اهل بهاراهل دلاند و هر روز اهل دل «نوروز» است.
اهل دل هر سحرگاه بهارى، همان بهارى كه هر نيمه شب مىآيد،هنگام تحويل سال هفتسين مىگسترند و آن را به:
«سجده»
«سلام»
«سلامت»
«سعى»
«سداد»
«سرور»
«سربلندى» مىآرايند.
بهارى باشيد.
از بهار بياموزيم
... آيا تا به حال به دور و بر خودتان نگاه كردهايد يانه؟
اصلا سادهتر بگويم به كوه، دشت، گياهان، جانوران و... هزاران ودهها هزاران و ميليونها و بيليونها و تريليونها طبيعت ديگر...
اصلا به همين 4 فصل سال(بهار، تابستان، پاييز و زمستان)هركدامبه ترتيبى خاص پشتسريكديگر قرار گرفتهاند و منتظرند تا بهوظايفى كه خداوند بزرگ براى آنها تعيين كرده عمل كنند.
اما... همه اينها براى ما انسانها كه داراى عقل و شعور هستيمبايد كلاس درس باشد كه قبل از اين كه به ما بفهمانند، بفهميم.
خداوند از طريق چهار فصل سال درسهاى فراوانى را به ما يادمىدهد از جمله: تحول و دگرگونى، نظم و ترتيب خلقت، حسمسووليتپذيرى، سود دهى و... ديگر، بله، خدا بهار را رهبر فصلهاقرار داده و با آمدن آن همه جاى باغ را طراوت و شادابى فرامىگيرد. زمين زنده مىشود. گياهان رشد مىكنند. غنچهها شكوفامىشوند و شكوفههاى سفيد و صورتى يا جوانههاى سبز مىدهند.
بالاخره طبيعت جان مىگيرد و سرسبز مىشود.اما ما انسانها چه؟
...اين هجوم سبزينگى انسان را مبهوت مىكند به طورى كه اينلحظههاى شاد و حس ترنم را در اين فصل با تمام وجود دريافتمىكنيم... .
از كلاس بهار درس تحول و خودسازى هم مىگيريم; همانطورى كهدرختان بىجان، جان مىگيرند و گياهان مرده، زنده مىشوند، انسانهم اگر در خود دگرگونى ايجاد كرد، اعمال و افعال بدخود را اصلاحكرد و از «سيئات» به «حسنات» روى آورد، سبز و بهارى مىشود.
حتى با روحى آرام و قلبى مطمئن و ضميرى بيدار چهار فصل عمر خودرا با آرامش زندگى كرده و با سكينه خاطر به خواب ابدى فرومىرود. درس ديگرى كه از اين كلاس مىگيريم نظم و ترتيب خاصى استكه براين نظام آفرينش حكمفرماست; مثل: گردش شب و روز، گردشزمين به دور خورشيد و... اصلا همين چهار فصل، بله، ابتدا فصلبهار كه فصل طراوت و زندگى است را پيش رو داريم، بعد فصلتابستان فرا مىرسد. هر چه در بهار عمر بكارى، در تابستانبرداشت مىكنى، كم كم پاييز فرا مىرسد و فصل خزان.
با آمدن پاييز چهره طبيعت از سپيدى و سبزى بيرون آمده و لباسزرد برتن مىكند و بعد از آن با صداى خش خش و ريزش برگهاىخشكيده و افول آن برروى زمين فصلزمستان را به چشم مىبينيم آنوقت است كه مرگ طبيعت فرا مىرسد. نه مرگبلكه تحول و تكامل، همين چهار فصل زنجيرهاى از تولد تا برزخطبيعت را به ما نشان مىدهد يعنى در و ديوار عالم، براى ما كلاسدرس است. فصلها هم مثل ما آدمها متولد مىشوند و مثل ما انسانهامىميرند. بله، با آمدن بهار مىآيند و زنده مىشوند و با آمدنزمستان مىروند و مىميرند. آن وقت است كه برزخ آنها فرا مىرسد.
اگر كمى در عالم طبيعت و در دنيا تفكر كنيم چه درسهايى كهنمىگيريم. همين طور كه از تفكر در اين چهار فصل به مرگ و زندگىو حيات جاويد، گذر عمر، ايمان و يقين و علم به قدرت لايزال خداو خيلى چيزهاى ديگر... پىبرديم شما هم مىتوانيد فكر كنيد تا بهتمام آن چيزهايى كه ما به آن پى برديم پىببريد. براى همين استكه مىفرمايند:
«يك ساعت تفكربرترازهزارسال عبادتاست.»