اشرف آشورى
سى و چهار سال از شهادت سيد مجتبى نواب صفوى مردى از تبارآمران به معروف و ناهيان از منكر، مىگذرد. مردى كه در سال1303 در جنوبىترين نقطه تهران (خانىآباد)، و خانوادهاى روحانىمتولد شد.
سيد مجتبى در اواخر سال 1320 راهى نجف اشرف شد و سه سال واندى در مدرسه آخوند به تحصيل پرداخت. سرآغاز مبارزات سيد بانشر آثار و افكار گمراهكننده احمد كسروى، غربزده مورد حمايترژيم، مصادف شد و سرانجام بعد از سالها مبارزه با انواع مظاهرفساد و طاغوت، سيد در سال1343 به دست دژخيمان پهلوى به خاطرحمله به نخست وزير (حسين علاء) در پادگان لشكر 2 زرهى تيربارانشد. پيكر پاك شهيد نواب و همسنگرانش را در گورستان مسگر آبادبه خاك سپردند. مردم به محض آگاهى به گورستان هجوم آورده، ازروى خونهايى كه بر زمين ريخته بود، يك يك قبرها را شناسايىكردند. سالها بعد با اعلام متروكه شدن گورستان بيم آن رفت كهقبور رادمردان عرصه پيكار با پليديها به فراموشى سپرده شود،از اين روى گروهى از مردم با نقشهاى دقيق نيمه شبى پيكرهاىپاك آنان را به قم منتقل كرده در قبرستان وادى السلام به خاكسپردند.
به ياد سى و چهارمين سال شهادت اين پروانگان عشق و جهاد و درآستانه سالروز اقدام انقلابى حمله به رزم آرا (16 اسفند1329)و هلاكت احمد كسروى مورخ و نويسنده ملحد (20 اسفند 1324) توسطگروه فدائيان اسلام با ما همراه شويد تا گزيدهاى از فرازهاىحساس مبارزات شهيد نواب صفوى را مرور كنيم و به روان پاكاولين و آخرين مجاهدان راه دين درود فرستيم.
ماموريت رضاخان تضعيف و محو نيروهاى اسلامى و پايهريزى نظامىغير دينى بود. از اين روى همواره در اين راه مىكوشيد. از جملهدستور استفاده از لباسهاى غربى و برداشتن عبا و عمامه و لباسسنتى مردم ايران و تعطيلى مدارس اسلامى و حوزههاى دينى را صادركرد. در بين سالهاى1356 تا 1360 ه. ق تعليمات دينى از دروسمدارس حذف شد و به جاى آن در راستاى القاى ايدئولوژى «شاه وميهن» جسدهاى پوسيده كوروشها و داريوشها را از گور بيرونآوردند و متن درسى قرار دادند. دانش آموزان به خاطر عدم تطابقآنچه در مدرسه مىخواندند، با آنچه در خانواده و محيط زندگىفرا مىگرفتند، دچار تشتت فكرى مىشدند و اعتمادشان را نسبتبهدروس مدارس از دست مىدادند.
سيد در عصرى مىزيست كه نظام آموزشى غرب در كشور به صورت داروىپيشرفتبه مردم عرضه مىشد. وى كه در يكى از مدارس غربى (مدرسهآلمانىها) تحصيل مىكرد، محتواى دروس را با آرمانهاى اسلامىكاملا متفاوت و مخالف مىديد.
از اين روى در هفده آذر سال 1321 طى يك سخنرانى به دانشآموزان گفت: «برادران ما در مقطعى از تاريخ وطنمان قرارگرفتهايم كه در برابر آينده مسئوليم. هجوم اجانب به خصوصفرهنگ غربى همه بنيادهاى مذهبى را تهديد مىكند و انسان عصر مارا به صورت برده در مىآورد.» در گذشته اقتصاد و اكنون شخصيتما را مىكوبند. با سخنرانى سيد دانشآموزان دستبه تظاهرتمىزنند. آنها از مدرسه آلمانيها به مدرسه ايرانشهر و سپس بهدارالفنون مىروند و آن مدارس را تعطيل كرده و به طرف مجلسراهپيمايى مىكنند تودههاى مردم نيز به آنها ملحق مىشوند. اماتظاهرات با شكوه آنان با دخالت پليس مواجه شده، دو نفر كشتهمىشوند و در پى آن دولت قوام سقوط .
سيد در سال 1321 ه. ش تحصيلاتش را به پايان برد. سال بعد درشركت نفت استخدام شد و مدتى بعد به آبادان انتقال يافت. روحمبارزه هيچ گاه به وى اجازه سكوت نمىداد. از آنچه دربارهتحقير ملت مسلمان ايران و به بازى گرفتن جان و مال ايرانيانمىديد، همواره در دل رنجى جانكاه داشت.
شبها جلساتى براى كاركنان داير مىكرد و آنان را با وظايف دينىو اجتماعى خود آگاه مىنمود. او مىگفت: «نفت از آن ملت ايراناست و خارجىهاى آمدهاند تا ما را زير سلطه خود درآورند وقسمتهايى از آبادان را در اختيار گرفته و اجازه ورود به ما...
اين چيست كه در چند جاى شهر نوشتهاند: «ورود ايرانى و سگممنوع»، خارجىها ايرانيان را در رديف سگ قرار دادهاند درحالى كه آنها مستخدم ما هستند. » سيد با اين سخنان به افشاىسيماى زشت استعمار پرداخت.
شش ماه از ورودش به شركت نفت نگذشته بود كه يكى از انگليسىهابه كارگرى ايرانى، حمله و او را زخمى كرد، همان شب سيد جلسهاىتشكيل داد و قرار گذاشتند كه صبح قبل از شروع كار در پالايشگاهجمع شوند. روز بعد او در آن جمع حاضر شروع به سخنرانى نمود وچنين گفت: «چون ما مسلمان هستيم و قصاص يكى از احكام ضرورىدين ماست، يا بايد آن انگليسى اين جا بيايد و در جلو جمع ازاين برادر ما پوزش بخواهد. عين كتكى كه به آن زده و عينجراحتى كه وارد كرده ما بايد بر او وارد كنيم.» هنوز سخنانسيد به پايان نرسيده بود كه كارگران به خشم آمده، به سالن آنانگليسى رفته، آن را خراب كردند. با دخالت پليس، انگليسى فراركرد و سيد نيز توسط يكى از دوستانش از آبادان راهى نجف شد.
سيد در نجف از محضر استادان بزرگى مثل علامه امينى و حاج آقاحسين قمى فيض برد و از آنان فلسفه سياسى اسلام را آموخت و بافقه اسلامى آشنا شد. او مرد عمل بود و هيچ گاه خود را در ميانكتب و نظريات علمى محصور نساخت. از اين روى وقتى يكى ازكتابهاى «كسروى» به دستش رسيد، (نوشتهاى كه در آن به حضرتصادق(ع) توهين شده بود) بر آشفت و كتاب را به چند تن ازاساتيد و مراجع عرضه داشت.
حضرت آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى با صراحتحكم ارتدادنويسنده كتاب را اعلام كرد. سيد به حكم وظيفه دينى خويش باتصميم قاطع رو به وطن مىگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقلآورد.
كسروى در ظاهر از جمله سادات بود و زمانى را در لباس دينگذرانيده بود. نواب ابتدا در پى كسروى به آبادان رفت و چون اواز آنجا رفته بود بعد از يك سخنرانى به تهران آمد و پاى بهكلوپ كسروى گذاشت.
«باه ماد آزادگان» نام باشگاه كسروى بود. ساعت 2 بعدازظهربود. سيد وقتى آمد ديد عدهاى به ورزش واليبال و گروهى به پينگپنگ مشغول هستند. او داور را از روى چهارپايهاى كه ايستادهبود، به پايين فرا خواند و خود بر روى آن ايستاد و مقدارىراجع به وظيفه انسان در جامعه صحبت كرد و گفت:
«... فردى به اين نام مطالبى دارد كه مطالبش باعثشده بهتريننيروهاى فعال جامعه ما را از جامعه جدا كنند كه آنها هيچ فكرىيا انديشهاى راجع به مملكت نداشته و اصلا مغزشان رشد نكند فقطوقتشان را روى اين مسائل كه ايجاد تضاد بين مردم و آنهاست صرفكنند. حالا من آمدهام اينجا از نزديك با شما صحبت كنم. اگربرادرى هست كه حرفهايش حق است و من اشتباه مىكنم، با هم صحبتكنيم اگر من را قانع كرد و فهميدم صحبتهاى درستى دارد و حقىدارد، من هم پروانهاى باشم تا به دور شمعش بگردم و اگر خداىناكرده اشتباه كرده، ما با استدلالهايى كه مىكنيم، صحبتهايى كهمىكنيم دست از اشتباههايش بردارد ...» او تا ساعت7 بعدازظهردر آنجا ماند تا كسروى آمد. كسروى ابتدا آيهاى از قرآن را بهغلط خواند، وقتى با عكس العمل سيد مواجه شد، گفت: شوخى كردم.
سيد در اطراف مسايل اجتماعى صحبت كرد و گفت: الان كه ما از هروقتبيشتر به وحدت نياز داريم چرا اين كارها را مىكنيد.
چند روزى در اطراف اين مسائل صحبتها را ادامه مىدهد و نتيجهاين مىشود كه: از اين راه نمىتوان به نتيجه رسيد. در بين گروهكسروى دو دستگى ايجاد مىشود و سيد در آخرين جلسه به كسروىمىگويد: من به تو اعلام مىكنم و تو را به عنوان يك مانع نه فقطنسبتبه مذهب، حتى نسبتبه مملكتم مىدانم.
سرانجام روز بيست و سوم ارديبهشتسال 1324 وقتى كسروى بهخانهاش مىرفت، در ميدان حشمتالدوله او را هدف قرار داد، ولىبه دليل فرسودگى اسلحه موفقيتحاصل نشد. نواب دستگير شد ولىبا درخواست آزادى او توسط علماى ايران و نجف بعد از دو ماه باقيد كفالت آزاد شد.
مردان خدا با زبان و با عمل خويش هدايتگر مردم به سوىمعروفند. سيد كه از مردان مومن و خدايى روزگار خويش بود، ازاين قاعده مستثنى نبود. او در ملاقات با ملك حسين بعد از كنگره«موتمر الاسلامى» با زبان به هدايت وى پرداخت و گفت: «من باهيچ پادشاهى ملاقات ننمودهام اما چون تو سيد هستى و از فرزندانرسول خدايى براى نصيحت آمدهام. اى پسر عمو اگر كاشتن گندم برپشتبام خانهها، رفع احتياج از بيگانه مىكند بهتر استبه آنكار اقدام كنى نه اينكه دست گدايى به سوى دشمنان اسلام درازكنى. تو بايد از فلسطين دفاع كنى.» اين مرد الهى با قاطعيتىكه نشان مىداد، در عمل نيز ديگران را به سوى خود مىكشاند.
يوسفجنا، خبرنگار لبنانى كه مسيحى بود، شيفته اعمال و رفتاررهبر فدائيان اسلام شده و اسلام آورد. وى مىگويد: من بعد ازملاقات و مذاكره با نواب صفوى مسلمان شدم. او جسم نحيفى داشتاما روح بزرگى بر اين جسم نحيف حكومت مىكرد. گويى مىخواستتمام دنيا را در ميان روح خويش و در ميان پنجههاى پرقدرت خودهضم نمايد.
امر به معروف و نهى از منكر يك فريضه اسلامى است و نمىتوانبراى آن حد و مرزى مشخص نمود يا قالب جغرافيايى خاص براى آنطرحريزى كرد. بر اساس دعوتى كه از سيد به عمل آمد، به كمكعلامه امينى به مصر رفت. هفتاد هزار نفر در دانشگاه الازهرمنتظر سخنرانى وى بودند كه مامورين با بر هم زدن نظم، وى راتحت الحفظ به وزارت كشور بردند و تحتبازجويى قرار دادند:
براى چه به مصر آمدى؟
برادران مسلمان دعوتم كردند و چون اسلام دستور داده است دعوتمسلمان را بپذير، من نيز پذيرفته و به مصر آمدم و مصر را همكه يك كشور مسلمان است، وطن خود مىدانم.
چون من مسلمانم و تمام كشورهاى عربى مسلمان هستند و تمام آنهاوطن مسلمين است و برادرانى كه در اينجا هستند هم وطن و هم دينمن مىباشند.
چرا در دانشگاه مىخواستى سخنرانى كنى؟
خواستم بگويم در مصر بايد احكام قرآن اجرا گردد. بايد مصروابستگيهاى خودش را قطع كند و به هيچ كشورى وابسته نباشد.
بايد مصر مستقل باشد و بايد كانال سوئز ملى شود، او بعد ازبازگشت از مصر تلگرافى بدين صورت به قاهره فرستاد: قاهرهآقاى نخست وزير جمال عبدالناصر. رفتار شديد شما با اخوانالمسلمين غضبى شديد در قلوب مسلمين ايجاد نموده، سريعاتجديدنظر نماييد. كارى كنيد كه موجب پشيمانى دردناكى براى شمانشود.
به يارى خداى توانا
تهران - نواب صفوى
در يك فراز از كتاب حكومت اسلامى سيد مىخوانيم: ايران مملكتاسلامى استبايستى احكام اسلام اجرا شود، اگر اجرا مىشد محيطايران از بامداد روزهاى عمر خويش تا به شام نور باران بود. درفصل چهارم كتاب با يك دنيا غيرت و سوز مىنويسد:
«آتش شهوت از بدنهاى عريان زنان بىعفتشعله كشيده، خانمانبشر را مىسوزاند، شب و روز زنان و مردان در كوچه و بازار،اداره و مدرسه و كارخانه و ساير اماكن عمومى با هم روبرو شدهشب و روز حس شهوت عمومى بدون حساب مشغول فعاليت و هيجان استمعناى آزادى و همكارى آنان با مردان چيست؟ آيا زنها مىخواهنداز عمل زناشويى پاك و مشروع با مردان خوددارى كنند و در هرماه طبق سازمان طبيعى بدن خود قاعده نشوند و حامله و بچهدارهم نگردند؟
خير اين نيست. بهترين كار براى زنان همان مديريتخانواده واولين مدرسه توليد و تربيت نسل بشر است؟ آيا كارى اساسىتر ازاين در دنيا هست؟ ... اداره مدارس دختران به عهده اساتيد زنبوده دخالت مرد در اداره و مدرسه زنان و دختران و دخالت زن درمدرسه و اداره، مردانه و پسرانه بىجا و غلط است و درهاىآموختن علوم به هر حدى كه زنان خود را لايق و مستعد آن ديدند،بايستى برويشان باز باشد. »