شخصیت و قیام زید بن علی (علیه السلام)

ابو فاضل رضوی

نسخه متنی -صفحه : 344/ 274
نمايش فراداده

گريه ها و حزن و اندوه شديد امام در فقدان يحيى

رواياتى كه حاكى از حزن و اندوه فراوان امام صادق و گريه هاى شديد حضرتش بعد از شهادت يحيى گوياى اين مطلب است كه يحيى در نزد امام مقام و مرتبه اى خاص داشته (و اين نكته ناگفته نماند كه حب و بغض امام نسبت به افراد فقط جنبه عاطفى ندارد بلكه روى حساب و جنبه الهى است هر كس محبوب خدا باشد محبوب امام است و هر كس مبغوض خدا است در نزد امام نيز همان است .

سيد عليخان در ( رياض السالكين ) گويد: ( تنبيه فى بكائه (اى الصادق عليه السلام ) على يحيى بن زيد و شدة وجده و دعائه له دليل على ان يحيى كان عارفا بالحق ، معتقد اله و ان حاله فى الخروج كحال ابيه رضى اللّه عنه ). (837)

گريه امام صادق (عليه السلام ) بر يحيى و شدت اندوه و دعاى خير حضرتش براى وى دليل است بر اينكه يحيى عارف به حق و معتقد به امامت بود و برنامه قيام او همان برنامه پدرش (زيد) بود درود خدا بر او باد.

مقدمات خروج

يحيى جوانى عالم و شجاع و لايقى بود كه در دودمان آل محمّد نظير او كم بود او بنا به وصيت پدر و احساس مسؤ وليت و اداى وظيفه در راه خدا با دشمنان دين مردانه پيكار كرد و شربت شهادت نوشيد.

ابوالفرج اصفهانى به نقل از ابومخنف گويد: بعد از شهادت حضرت زيد بن على (عليهماالسلام ) مردم از اطراف فرزند او يحيى پراكنده شدند و جز ده نفر از ياران كسى با وى همراه نبود سلمة بن ثابت گويد:

بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) من به يحيى گفتم : اينك به كجا خواهى رفت ؟

گفت : به طرف (نهرين ) مى روم ، و ابوصبار عبدى با او همراه بود.

گفتم : اگر مى خواهى به نهرين بروى بهتر اين است كه در همين (كوفه ) بمانى و با دشمنان پيكار كنى ، تا به شهادت نائل شوى .

گفت : مقصود من از (نهرين ) دو نهر كربلا است .

گفتم : حالا كه اين قصد را دارى پس عجله كن تا صبح نشده هر چه زودتر از شهر بيرون رو، يحيى برخاست و ما نيز همراه او از كوفه خارج شديم و موقعى ديوارهاى شهر را پشت سر نهاديم صداى اذان صبح به گوش ‍ مى رسيد ما به سرعت از كوفه دور مى شديم ، ما در بين راه از مسافرين هر كاروانى كه برخورد مى كرديم طعام مى خواستيم و من نان و آذوقه را به نزد يحيى و همراهان مى بردم .

و با اين وضع تا (نينوى ) پيش رفتيم ، در آنجا (سايق ) (شايد مقصود سعيد بن بيان سايق الحاج ) باشد. خانه اش را در اختيار ما گذاشت و خودش به (فيوم ) (838) رفت و يحيى را در خانه خويش جاى داد.

سلمه گويد: ديدار من با يحيى به همانجا خاتمه يافت و آن آخرين ملاقات من با وى بود.