مدال طلاي كنگره، بالاترين نشان غير نظامي امريكا در دوران حكومت جنگطلبان بر اين كشور، توسط جرج بوش 16 اُكتبر 2007 (24 مهر 1382) به دالايي لاما اهدا شد! رهبر بوداييان جداييطلب تبّت كه از صلح و همزيستي مسالمتآميز و تساهل و عدالت و معنويت شرقي دم ميزد؛ همويي كه سردمدار شعارهايي چون «مهرباني، شفافيت و بينش» در دانشگاهها و مجامع ديني و علمي اروپا و امريكا بود؛ اويي كه جايزه صلح نوبل را هم در سال 1989 به دليل بكارگيري سياستهاي غير خشونتآميز در برابر چين دريافت كرد؛ او كه مداراي ديني و پيروي از طريق محبت را تبليغ ميكند و سمبل مبارزه خالي از خشونت، در رسانههاي مسلط جهان است. به راستي چه شده كه سمبل جنگطلبان جهان كه فقط در شش سالة اخير دو جنگ با هزينة هزار و دويست ميليارد دلار و حدود يك ميليون كشته از مسلمانان، به ويژه شيعيان عراق به راه انداخته، اينچنين طرفدار «تنزين گياتسو»، چهاردهمين دالاي لاماي بودايي شده است؟!
مغولان بتپرست در حدود قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي به ياري صليبيون يهودي و مسيحي شتافتند تا جهان اسلام را از سمت شرق زير فشار بگذارند و در همكاري استراتژيك با مسيحيان و يهوديان جنگطلب، دولتهاي مصر و عباسيان را براندازند؛ همچنين در ادامه سياست همسويي مغولان و غربيان، در نقشة سعدالدولة يهودي، وزيرِ دربارِ ارغون، پادشاهِ بودايي مغول، برنامة تخريب كعبه و الزام مسلمانان به بتپرستي و كشتار آنها پيشبيني شده بود. در چند دهه اخير، برنامهريزان زرسالاري جهاني و مجامع كنترل و مهندسي فرهنگ در غرب به اين نتيجه رسيدهاند كه مسيحيت براي كنار آمدن مردم با ماشينيسم و پولپرستي و لذّتطلبي و فردگرايي و معناستيزي و حسگرايي کافي نيست. بايد چارهاي بينديشند و به سمت نوعي معناگرايي جهتدار و همساز با سكولاريسم و پستمدرنيسم پيش روند. آنها آشكارا پروسة شكستِ مدرنيته را لمس كرده بودند و نميتوانستند استقبال از دين عقلگرا و عرفاني اسلام را در قلب غرب تحمل كنند. لازم بود دستگاههاي تبليغاتي گسترده، غرب را به سمت معناگرايي خاصي سوق دهند.
اين شد كه موجي حساب شده به سمتِ عرفانهاي هندي به ويژه بوديسم و ذن بودايي و سپس عرفان مسيحي و تصوف يهودي (كاباليسم / قبالائيسم) و عرفانهاي سرخپوستي و اديان جديد و معناگرايي عصر نوين (Newage) و عرفانهاي اومانيستي و لائيك و حتي شيطانپرستي (سيطنيسم) و كهانت مصر باستان و جادوگرايي و التقاطي از اينها راه افتاد. سينماي غرب بخصوص در امريكا، يكي از اصليترين ابزارهاي ترويج اين قبيل عرفانهاي وارونه بود. فيلمهاي بسياري در اين راستا ساخته و در همة دنيا با تبليغات فراوان توزيع و پخش شد. در اين ميان، سينماگران و فوتباليستها وخوانندهها و فاحشهها، شواليههاي جنگ سرد فرهنگي معاصر شدند. آنان مبلّغاني براي عرفانهاي نوپديد رسانهاي شدند و در اين جنگ نرم، زرسالاران صهيونيست و مسيحيان را ياري رساندند. در اين بين، توجه سينما به بوديسم (به ويژه بوداي تبتّي) بيشتر بوده است. اين مختصر نگاشته، بر آن است تا روزنهاي به سمت تحليل چرايي و چگونگي اين ماجرا باشد.
محمدحسين فرجنژاد
با وقوع رنسانس حوالي قرن پانزدهم ميلادي، انسانپرستي (اومانيسم) و جدايي حوزه دين از دنيا (سكولاريسم) و حسگرايي (آمپريسم) و نفي متافيزيك (پوزيتويسم) و تكيه بر عقل خودبنياد و معيشتانديش (راسيوناليسم)، در اروپا رواج يافت. در اين دوران، كمكم خداي اديان ابراهيمي، از زندگي اروپائيان كنار رفت و دئيسم بر انديشهها مستولي شد؛ خداي دئيستي، خدايي است كه بشر را آفريده و ديگر به او كاري ندارد و آدمي با تكيه بر حس و دانش و عقلِ روزمرهاش، تمام نيازهاي خود را برآورده مي كند. اين روند، باعث تضعيف مسيحيت و دين در اروپا و قاره نوظهور (امريكا) شد.از طرفي پروتستانتيسم و كالوينيسم عليه مسيحيت كاتوليك موضع گرفت و مسيحيت را به سمت سكولاريسم و مادهگرايي و ظلمپذيري برد. سپس فرقة پيوريتانيسم از درون پروتستانها به وجود آمد و آرمانهاي مشترك مسيحيت و يهوديت را پررنگتر كرد و زمينهساز ايجاد مسيحيت صهيونيستي شد؛ فرقهاي كه الهيات روحاني مسيحي را به سمت الهيات زميني يهودي منحرف كرد و آرمانهايي چون تشكيل دولت يهودي در سرزمين مقدس (فلسطين) و خاورميانه بزرگ (ارض موعود توراني) و برتري نژاد يهودي و ظهور مسيحا و ادبيات افراطي آخرالزماني كاباليسم(تصوف يهودي) را به ميان مسيحيان برد.
در قرن شانزده، در رقابتهاي بين پروتستانها و كاتوليكها، اسپانيا و پرتغال در جا زدند و پروتستانها با قدرتي بيشتر به حركت ادامه دادند. در پروتستانتيسم به دليل دوري از كليساي پاپي و جدايي مردم از روحانيون و آزادي لجام گسيخته در تفسير متون ديني و غلبة دنياگروي، زمينه فرقهسازي بيشتر، فراهم شد و انشعابهاي فراواني در مسيحيت ايجاد شد. همة اين موارد، باعثِ نفوذِ مادهگرايي يهودي در غرب معاصر شد. در جنگ اول و دوم، سوسيال ناسيوناليسم آلماني و فاشيسم ايتاليايي كه از قلب مدرنيته سر برآورده بودند، با هم متحد و عليه جبهة متفقين وارد نبرد شدند. متفقين، مجموعهاي از انديشههاي اومانيستي متمايل به سوسياليسم و ليبراليسم بودند. جنگهاي ويرانگر اول و دوم، كه نتيجة منطقي انديشههاي فلسفي پس از مدرنيته بودند، باعث كشتارِ حدود صد ميليون نفر از اروپائيان شدند وخسارتهاي چشمگيري به همة جهانيان وارد كردند. در هيچكدام از جنگهاي پيشين، حتي بين اقوام بتپرست، چنين حجمي از كشتهها در زمان چهل سال (آغاز جنگ اول 1914 تا پايان جنگ دوم 1945) بر بشر تحميل نشده بود. سرخوردگي وحشتناكي بين انديشمندان و مردم اروپا و امريكا پديد آمد. از طرفي با مشخص شدنِ الزاماتِ عقليِ فاسد در انديشههاي مادي پس از مدرنيته و به بنبست رسيدن فلسفههاي مادهگرا، غربيان آمادة تحوّلي ديگر شدند. موجي از نقدها عليه مدرنيسم و تمدني كه باعث كشتار و خرابي عظيم جنگ شده بود، به پا خاست (عصر پست مدرنيسم).
از طرفي با توسعه و پيشرفت تكنولوژي ارتباطات، غربيان، آشنايي بيشتري با انديشههاي شرقي پيدا كردند. برندة اصلي جنگ، امريكا بود كه دور از صحنة نبرد به سلامت جنگ را پشت سر گذاشته و با انفجار بمبهاي اتمي در هيروشيما و ناكازاكي قدرتمندي خود را به رُخ جهانيان كشيده بود. صهيونيستها نيز پس از دو جنگ ويرانگر جهاني، دولتِ يهودي خويش را بر ويرانههاي عثماني در 1948 رسميت داده بودند. همان سالها، هاليوود و صنعت فيلمسازي امريكا «دوران طلايي» خود را پشت سر گذاشته بود و استوديوهاي قدرتمند يهودي، عنانِ اين كارخانه بزرگ تبليغاتي را در دست داشتند و به ترويج ايدههاي خويش در فيلمها ميپرداختند. پروژههايي مانند «ده فرمان» که در سال 1956 بازسازي شد، اسطورههاي صهيونيستي مانند سرزمين موعود و مظلوميت تاريخي يهود را در بوقهاي تبليغاتي عظيم سينما، به صدا درآورد. محور قدرتي جديد به نام آنگلوزايان (تركيب آنگلوساكسونهاي پروتستان و صهيونيستها) در جهان شكل گرفته بود كه شامل امريكا، انگليس، استراليا، كانادا، زلاندنو و اسرائيل ميشد. فرانسه و شوروي و چين، رقباي قدرتمند اين محور محسوب ميشدند. چين و شوروي رقيبي جديتر به شمار ميآمدند. جنگ سرد آغاز شد.
اين جنگ خود به خود موج پستمدرنيسم را شدت بخشيد و بيقيدي ليبراليستها و بيخدايي ماركسيستها دليلي مضاعف بر نقد مدرنيته بود. ذن و تائوئيسم و بوديسم كمكم در محافل علمي و معنوي غرب مطرح ميشدند و مورد مداقه بيشتري قرار ميگرفتند. در سال 1959 كه ارتش چين، تبّت استقلالطلب را تصرف كرد و «تنزين گياتسو» رهبر بوداييان تبت (لامائيستها) و هزاران نفر از پيروانش را به هند تبعيد كرد، كمكم حمايت امريكائيان و غربيها از بوداييان تبتي، رنگ و بوي سياسي هم گرفت و همكاريهاي بين بودائيان تبتي با غربيان چند وجهي شد.
در سال 1979 ميلادي (1357 هجري شمسي) كه انقلاب اسلامي ايران به رهبري يك عالم برجسته شيعه، طبق موازين فقهي وعرفاني اسلام به پيروزي رسيد و حكومتي ضد صهيونيستي براساس فلسفة سياسي اسلام شكل گرفت، جهان به نيرويي عظيم در عرفان حماسي شيعه پي برد. برخي انديشمندان و ظلمستيزان در كشورهاي غربي به اسلام متمايل شدند و پس از موفقيت ايران اسلامي در جنگ تحميلي، كه دو ابرقدرت شرق و غرب از عراق حمايت ميكردند، كنجكاوي مردمِ دنيازدة غرب دربارة ماهيت و چيستي اسلام و تشيع صدچندان شد. غربيها كه از مسيحيت عقلگريز (و حتي در برخي موارد عقلستيز) و يهوديت مادهگرا و حسگرايي و ماشينيسم و تكنولوژيِ سودمحور، بيش از گذشته خسته شده بودند و از نبود آرامش در دنياي رفاهزده و ماشيني رنج ميبردند، متوجه ديني شدند كه معنويت فعالانه و قدرت دفاع از هويت و سرزمين و ناموس را به پيروان خود ميدهد و فلسفه سياسي و پشتوانههاي عقلي محكمي دارد.
با فروپاشي شوروي در سال 1991 حقّانيت ادعاهاي اسلام انقلابي بيش از گذشته آشكار شد و تمايل به مسلمان شدن در غرب فزوني گرفت. بيگمان، قدرتمندان صهيونيست از رشد اسلام در غرب خوشحال نبودند و از طرفي فطرت معناگرايانه بشر غربي و تحولات تاريخي- فلسفي، باعث شد كه آنان نتوانند، مردم خود را از گرايش به معنويت باز دارند؛ به همين سبب به سمت معنويّت جايگزين و عرفان تقلبي پيش رفتند و تلاش كردند عرفانهاي هندي، چيني، تبتي و سرخپوستي را كه جذابيّت و تازگي فراواني براي انسانِ خسته از ماشينيسم و دنياپرستي و استرسهايش داشت، در جامعه رواج دهند. در اين بين، توجه ويژه آنها به بوديسم بود و سينماي غرب، در نخستين صفوف جبهة تبليغ عرفانهاي تقلبي و معناگراييهاي وارونه قرار داشته و دارد. اينكه چه ويژگيهايي باعث توجه فراوان قدرتمندان و سياستمداران غربي به عرفانهاي هندي و طريقههاي مشابه آن شده است، به بحثي تاريخي و دينشناسانه نياز دارد.
مكتب هندو يا برهمايي (برهما خداي هندوهاست)، شكل متكامل آنيميسم (جانپرستي) به شمار ميآيد. در جانپرستي، اعتقاد بر اين است كه همة مظاهر طبيعت روح دارند و براي استفاده از آنها بايد به نيايش و ستايش آنان پرداخت. پرستش بتهايي كه مظاهر خدايان بيشمار آيين هندو (شيوا و ويشنو و برهما و تجليات آنها) هستند و حيوانات و قواي طبيعت و اجرام آسماني در هندوئيسم معمول است. حتي گروهي لينگا(آلت شيوا) را هم مي پرستند. اصول دين هندو بدين قرارند: اعتقاد و احترام به كتابهاي باستاني و سنتهاي برهمنان (روحانيون هندو) و پرستش خداياني كه به ظهور آنها در دورههاي قديم معتقدند، اعتقاد به تناسخ و رعايت قوانين جبري و سخت طبقات پنجگانه اجتماعي (كاستها) و پرهيز از آزار به جانداران به ويژه گاو و قرباني براي معابدِ خدايان و خودداري از خوردن گوشت حيوانات و سوزاندن اجساد. حكيمان هندو گويند جهان و آنچه در آن است، خيال و وهم است و آن را «مايا» مينامند كه سرانجام نابود خواهد شد و فقط «برهما» كه ثابت و پايدار است باقي ميماند. آنان همچنين به وحدت تمام مذاهب و اديان و وحدت تمام موجودات و الوهيت روح معتقد هستند.
از ديد آنان؛ تنها راه نجات از گردونه تناسخ (سَمسارا) و تولدهاي مكرر در جهان پر از رنج، پيوستن به «نيروانا» است. امروزه در بسياري از فيلمهاي سينمايي غربي و هند(باليوود)، هندوئيسم و خدايگان متعددش ترويج ميشود. رياضت در هندوئيسم توصيه شده و فلسفه يوگا (يوگي) يا روش جوكيان، امروزه در جهان طرفداراني يافته است. يوگا به رياضتهاي طاقتفرسا دلالت ميكند و به طور معمول با نشستن آرام و پيوسته به شكل چهار زانو همراه با تأمل انجام ميشود. تشنه به سر بردن، نشستن و زندگي بر تختي كه از ميخهاي نوك تيز پوشانده شده و راه رفتن بر آتش و حبس دم نيز، از اعمال يوگيان به شمار ميآيد. اين سختيها، قدرتهايي هم به فرد ميدهد. جذابيت اين قدرتها و كرامتها، باعث شده كه امروزه يوگا طرفداران زيادي بيابد و در برخي آثار سينمايي و ادبي تبليغ شود. يوگا انواع گوناگوني دارد و در بوديسم هم تأثيرگذار است و برخي، ريشة آن را به تفكري فلسفي در هند برميگردانند و عدهاي آن را با شمنگرايي (شَمَنيسم) ممزوج ميدانند.
خانم «دوريس دوري» اين اثر را در سال 2002 در مونيخ و توكيو ساخت. فيلم، محصول آلمان است؛ كشوري كه بوداييان، فعاليت فراواني در آن دارند. اين فيلم مروّج ذن بوديسم است كه در ژاپن نفوذ فراواني دارد. فيلم، داستان دو برادر سرگشته در زندگي دشوار شهري مونيخ است؛ يك زندگي سرد در فضاي ماشيني و خستهكنندة تمدن مدرن غربي. هر دو برادر با خانواده و زندگي خود مشكل دارند. فضاي اول فيلم، رنج بيپايان و زنجيرة علتهاي مادي رنج و الم زندگي بشر غربي را به تصوير ميكشد كه راه فرار و پناهگاهي براي آرامش ندارد. دو برادر تصميم ميگيرند به ژاپن بروند. آنها پس از ورود به ژاپن همچنان در معرض همهمهها هستند و از فراواني امواج تصاوير و صوتي رنج ميبرند و در تكنولوژي خسته كننده مدرنيستي، غرقِ مشكلات هستند و رنج آنان با دزديده شدن كارت اعتباريشان بيشتر ميشود. تا اينكه فضاي دوم داستان با ورود آنها به معبد بودايي «مون ذن» آغاز ميشود. دو برادر، در ابتداي ورود به معبد، كفش خود را بيرون ميآورند و ضمن تعويض لباسهاي سابق خويش با لباسهاي آييني ذن، وارد ساحتي جديد ميشوند.
آنها كلاههاي حصيري خاص ذن را بر سر ميگذارند و در واقع تفكر جديد و تمركز و تأملي نوين را در معبد تجربه ميكنند و با پوشيدن كفشهاي بندي مخصوص راهبان معبد، در مسير تازهاي گام مينهند. در اينجا ديگر همهمه و تنگي تكنولوژيهاي سمعي و بصري و فركانسها و اصوات شلوغ شهري را نميشنوند و با فضايي آرام و تأمل برانگيز روبهرو ميشوند. اينجا ديگر فقط صداي ناقوس و آواز ريتميك راهبان بودايي است كه با راهنماييهاي استاد ذن آنها را به آرامش ميرساند. در سكانسهاي پاياني فيلم كه دو برادر به فضاي شلوغ توكيو وارد ميشوند و در چادري مشغول گفتگو هستند، انگار صداي بيرون را نميشنوند و با تفكري جديد؛ از پوچي اطراف آگاه شده و به آرامش رسيدهاند. انتقادهايي هم به پخش اين فيلم مروج بوديسم و تائويسم و ذن از صدا و سيما شد.
«رونالد آيشهورن» در سال 2000 م. اين فيلم را بر مبناي فيلمنامهاي از خودش جلوي دوربين برد. اين اثر نيز محصول آلمان است. در اين فيلم كه به وضوح تبليغ بوديسم به شمار ميآيد، يك مجسمة بودا ربوده ميشود. سارق، معجزهها و كرامتهايي از اين مجسمه بودا ميبيند تا حدي كه در رؤيا به حقيقت ميرسد و با عالمان بودايي ملاقات ميكند. در اين فيلم چنين القا ميشود كه هر كس از مجسمه در راه اهداف شخصي استفاده كند، دچار نفرين مجسمه ميشود و ميميرد. اين فيلم با يك داستان پليسي و كمي عشقي، جذابيت خود را افزايش داده است: هنگام حمله پليس به چينيها، نيك در حال معامله مجسمه است كه آن را از چينيها ميربايد. چينيها به اشتباه برادر دو قلوي نيك يعني مكس را كه به چين آمده است، دستگير ميكنند. مكس فرار ميكند و همراه نامزد نيك به دنبالش ميگردند. در پايان، يكي از قهرمانان اصلي فيلم در حال تراشيدن سر خود و پيوستن به جمع بوداييان نشان داده ميشود. به راستي مايه تأسف است كه چنين فيلمهايي در شبكه عمومي مانند شبكه سوم بدون نقد حقانيت محور روي آنتن سيما ميرود!
اين سريال را «چان ووك پارك» كارگردان كرهاي در سال 2004 - 2003 براي شبكه MBC ساخت و توليد آن يك سال طول كشيد. اين اثر 54 قسمتي در بسياري از كشورهاي دنيا به نمايش گذاشته شده و محبوبيت فراواني يافته است. در سايت معروف سينماي Imdb.com از ده امتياز، 8/9 امتياز مثبت گرفته است، در حالي كه محبوبترين فيلم ها در اين سايت 9/1 امتياز از ده امتياز را گرفته اند. ويكي پديا لقب «محبوبترين درام كرهاي تمام دوران» را به اين فيلم داده است. اين سريال از نظر جشنوارههاي كن و لوكارنو، لايق گرفتن جايزه تشخيص داده شد و جوايزي گرفت. يك انيميشن هم به همين نام و معروف به يانگوم ساخته شده كه مورد استقبال كودكان و بزرگسالان قرار گرفته است. بيترديد، هيچ فيلم کره اي ضد امريکايي، اينچنين مجوز پخش در غرب و تبليغات نميگيرد. بازيگر نقش اول فيلم، «لي يونگ آئي» اكنون يك فوق ستاره كرهاي است و مانند بسياري ديگر از اين فوق ستارههاي سينما، همچون مانكني بي ارزش در خدمت تبليغ محصولات شركت زرسالار «اِل.جي» درآمده و از اين راه ثروت سرشاري براي خود انباشته است. او در سال 2006 و 2007 «مدل سخنگو» براي تمام محصولات «ال.جي الكترونيكس» شد و در ژانويه 2007 لوح تقديري به خاطر تلاش و موفقيت در ارتقاي محصولات ال.جي گرفت. وي قبل از بازي در اين سريال پرآوازه هم زينت بخش مؤنثي براي فروشِ محصولات تجاري بود و «بانوي اكسيژن» لقب يافت. كره، كشوري بودايي محسوب ميشود و در كنار چين به شدت تحت تأثير مكتبهاي عرفاني شرقي قرار دارد.
نظام پادشاهي و ارباب رعيتي حاكم در فيلم، مخاطب را بين منفعل بودن و فرمانبرداري يانگوم معلّق ميگذارد كه يانگوم فرمانبرداري و فعال بودن را برميگزيند. او هيچگاه به فكر اصلاح بنيادي سيستم حاكم بر كشورش نيست، همانطور كه بودا نظام سياسي خاصي ندارد و با پذيرش نظام ناعادلانه حكومت فردي بر كشورش، در فكر انتقام گرفتن از گروه بانو چويي (قاتل مادر و استادش بانو هن) است؛ گرچه در نهايت انتقام فردي نميگيرد و آنها را رسوا ميكند و پادشاهي را نجات ميدهد. عنصر رنجبار بودن زندگي و همساني زندگي با رنج دائمي كه از آموزههاي بودايي است، در اين فيلم نمود برجستهاي دارد و يانگوم با داشتن يك شخصيت اسطورهاي با از خود گذشتگي و پرهيز از بدگويي و دروغ و خودخواهي و دشمني كه از اصول بوديسم محسوب ميشوند، مشكلات را پشت سر ميگذارد.
اين سريال در ترويج طب سوزني و فرهنگ آسياي شرقي بسيار موفق بود. در اين فيلم اكثر غذاهاي استفاده شده، گياهي هستند كه تأكيدي بر آموزههاي بوداست و يانگوم به دنبال قدرت نيست؛ بلكه علاقه دارد دور از نظام طبقاتي در منطقهاي كنار طبيعت با مردم فقير باشد و به درمان آنها بپردازد. اعتقاد به شفابخشي مجسمة بودا در قسمت چهل و دوم، تصريح شده است؛ آنجا كه داگو و زنش (پدر و مادرخوانده يانگوم) براي اينكه يونسنگ، همسر دوم پادشاه و دوست يانگوم، زايمان راحتي داشته باشد، به زحمت، تكهاي از دماغ مجسمة بودا را کنده و به او ميرسانند تا كنار خود قرار دهد و بتواند زايمان راحتي داشته باشد. (اين صحنه در تلويزيون ما سانسور شد) در مجموع، سبك زندگي اين فيلم مانند مكتب بودايي، هيچ خطري براي سران قدرت سالار جهاني ندارد و حتي فرمانبرداري وفادارانه يانگوم به نظام ظالمانه و فردي حكومت، در مسير خواستههاي آنها براي تربيت شهروندان جهاني است.
در اين سريال بدون حضور خدا، يانگوم به تنهايي و با تكيه بر قواي بشري خود، عزم جزم كرد و به مقام والاي پزشك مخصوص عاليجناب رسيد؛ دقيقاً همان معنويت و سلوك سكولار و عرفي شده و بدون حضور عوامل وحياني؛ پروژهاي كه در تقابل با اسلام پيشرو، بسيار ظريف و بدون ايجاد حساسيت عمل خواهد كرد و بيگمان، تأثيرات خود را بر مخاطبان خواهد گذاشت؛ اين نوع زندگي نه در تقابل با نظام امپرياليستي و ظالمانه جهاني، كه در راستاي آن ميباشد.
اين فيلم كه محصول مشترك آلمان و كره جنوبي است، در سال 2003 به كارگرداني «كيم كي داك» ساخته شد. نمادها و سمبلهاي بودايي و به رخ كشيدن آرامش راهبان بودايي و درستي ادعاهاي استاد بودايي در سرتاسر آن موج ميزند. كارگردان از ابزار سينما براي ترويج بوديسم به مخاطبان غربي به خوبي استفاده كرده است. در اين فيلم، داستان کودکي که در معبدي بودايي تحت تعاليم استاد قرار دارد، در پنج قسمت به تصوير كشيده مي شود. در فصل بهار، کودک تعاليم پر از آرامش و شفقت استاد دربارة جانداران و كنترل نفس و مراقبه را به خوبي ميآموزد. 12 سال بعد، در فصل تابستان، مادري دختر جوانش را براي مداوا نزد استاد ميآورد. راهب جوان دلداده دختر ميشود و نميتواند بر شهوت خود فائق آيد. استاد، دختر را درمان ميكند و به خانه ميفرستد. روح ناآرام راهب جوان، وي را به خطا واميدارد تا او رنج و زنجيرة علل را كه رنجآفرين هستند، تجربه كند. او از آنجا به دنبال لذت جنسي ميرود.
استاد وي را بر حذر ميدارد كه نتيجه شهوت، خشم است و خشم باعث جنايت ميشود. امّا راهب جوان معبد را ترك ميكند، در حالي كه خروسي در بغل دارد. سالها بعد، در فصل پاييز، راهب جوان كه حدود 30 سال دارد، پس از غيبتي طولاني كه لباسِ آيين را از تن به در كرده و در دنياي رنج غوطهور شده بود، با خنجري خونين به معبد شناور برميگردد. در اين پاييز عمرش، همسر خيانتكارش را كشته و قصد خودكشي دارد، امّا استاد او را از اين عمل باز ميدارد، وي را تنبيه ميكند و به آرامش مي رساند. پليسها او را با خود ميبرند. استاد به شيوة بوداييان با بستن دهان و چشمها و گوشهايش در ميان قايق خودسوزي ميكند. اين خودكشي در ميان بوداييان نماد رسيدن به والاترين درجات معنوي است! ماري از خاكستر وجود استاد، به معبد ميخزد. مار نماد تناسخ است. سالها بعد، در فصل زمستان، راهب ميان سال پس از سالها به معبد باز ميگردد. اين بار چهرهاي آرام و پخته و با تواضع دارد. زني با صورتي پوشيده ميآيد و فرزندش را به او ميسپارد. در حين بازگشت در گودال يخي كه راهب ايجاد كرده بود، ميافتد و ميميرد. راهبِ معبد كه اكنون خود استاد شده است، سنگي را با طناب به خود ميبندد و مجسمهاي از بودا را با دشواري تمام به بالاترين نقطه كوه ميرساند.
ديگر مجسمة بزرگ بوداي بالاي كوه ديده نميشود، انگار راهب خود تبديل به بودي ستوه يا بودا شده است. و دوباره بهار ... پنجمين فصل فيلم: كودكي در همان معبد مشغول بازي و خنده است. گردونه تناسخ بودايي ادامه دارد... نامگذاري فيلم هم كه پنجمين كلمهاش همان اولين كلمه است، يادآور تناسخ ميباشد. اين فيلم موفق شد بوديسم را در غرب مطرح كند و در جشنواره برلين و كن مورد توجه فراوان قرار گرفت و اساتيد شرقي براي توضيح مضامين فيلم به غرب سفر كردند؛ البته روند انتخاب و برگزيده شدن فيلمها در اين جشنوارهها، سياستِ برنامهريزان واقعي اين جشنوارهها را به تصوير ميكشد. نقدها و توضيحات فراواني نيز در نشريات در تعريف و تمجيد از فيلم و توضيح مضامينش منتشر شد.
«الكساندر اوي» در سال 2005 مستند «بوديسم و سرمايه جهاني» را با حضور يك اقتصاددان (آرنوبوت) و يك جامعهشناس (ساسكيا ساسان) و يك استاد لامائيست تبتي (دزونگزار خينتسه رينپوشه) ساخته است. در اين مستند، آروبوت و ساسكيا ساسن ابعاد وسيع سرمايه سالاري معاصر را به بحث ميگذارند و درباره بازارهاي سرمايه كه حدود 83 تريليون دلار تخمين زده ميشوند صحبت ميكنند. اين بازار عظيم برپايه يك سيستم كاملاً منفعتطلبانه استوار است و در بازارهاي بورس امكان دارد براساس رفتار گلهوار شركتكنندگان كه با شايعهاي سهام خود را تعويض كنند، يكشبه شركت عظيمي سرنگون شود و يا شركتِ بيارزشي به قلههاي ثروت و مكنت برسد. استاد بوداي تبتي بر اساس آموزة وهمانگاري جهان پررنج، ديدگاههاي خود را مطرح ميكند. به ادّعاي او عقيدة فلسفي - اخلاقي «خود را از تعلق به آنچه ذهني است و وجود خارجي ندارد، رها كن» ميتواند بر رقص ديوانهوار بازارهاي چندين هزار ميلياردي سرمايه پرتوي تازهاي افكند.
ساسن هم با تكيه بر اصول بوديسم ادعا ميكند: «اين نيست كه در يك جايي 83 تريليون دلار موجود است، اين اساساً چيزي نيست جز يك مجموعه از جابجاييهاي دائمي. يك لحظه ظاهر ميشود و لحظهاي ديگر محو ميشود.» فيلم، آنگاه به بحث «كاپيتاليسم مجازي» ميپردازد و رنج سهامداران در اتاقهاي بورس را خيالي و به دور از واقعيت قلمداد ميكند. به ادعاي فيلم، نخستين اصل بينش بودايي همان وجود نداشتن «واقعيت ملموس» است. درس بسيار مهمي كه از بوديسم درباره «سرمايهداري مجازي» امروز گرفته ميشود، اين است كه ما در اين جهان سرمايهها فقط با سايهها سر و كار داريم، با پديدههاي غير مادي، مجازي و غير واقعي؛ به همين سبب نبايد خود را به طور كامل درگير بازيهاي سرمايهداري كنيم، بلكه بايد با نوعي «افتراق دروني» در اين بازي شركت كنيم. تنها كاري كه فرد بايد بكند، سركوب اميال و هواها و در پيش گرفتن انزواست تا بتواند به آرامش دروني برسد و البته باز هم در تجارت و بورس شرکت کند! به گفته اسلاويج زيزک، «شايد اگر ماکس وبر زنده بود، به جاي کتاب «اخلاق پروتستان و روح سرمايهداري»، «اخلاق تائويي و روح سرمايه داري» را مي نوشت.» شايد بهتر بود بگويد: «اخلاق بودايي و روح سرمايهداري»!
از اواسط دهةپنجاه تاكنون، بوديسم در غرب شروع به رشد كرده است و اكنون در امريكا حدود سه ميليون بودايي زندگي ميكنند. برخي، ازكشورهاي شرقي به آنجا مهاجرت كردهاند و تعداد بسياري هم از مسيحيت و يهوديت به آيين بودا گرويدهاند. با اينكه يهوديان حدود دو درصد جمعيت امريكا را دربر ميگيرند، ولي سي درصد تازه بودايي شدهها در آنجا، يهودي بودهاند! اخيراً فرقهاي در امريكا در حال رشد است كه تركيبي از تفكرات يهودي و بودايي را دارد. اين فرقه «جوبوها» نام دارد كه در ماه آوريل عيد «ذن سدر» را جشن ميگيرند و خروج يهوديان از مصر را با خلاصي بودا از رنج مقايسه ميكنند و در محراب عبادتشان مجسمهاي از بودا در كنار سنگي منقوش به كلمه عبري شالوم (سلام _سلامتي _ بركت)نگهداري و ادعا ميكنند بودا باعث قوت يهوديت در دل آنها شده است.
امروزه اكثر اعضاي بزرگترين مجله بودائيان امريكا «Tricycle» جزء يهوديان بودايي شده هستند. البته بودايي شدن يهوديان شايد تاكتيكي و موقّتي باشد، درست مانند دونمهها در جهان اسلام و مارانوها در جهان مسيحيت كه يهوديان در باطن يهودي ماندند و در اسلام و مسيحيت نفوذ كرده، تأثيرات مطلوب خود را گذاشتند.
حتي برخي از مشهورترين ستارههاي هاليوود بودايي شده و يا به داشتن گرايشها و عقايد بودايي شهرهاند؛ افرادي چون «كيانورريوز» بازيگر «ماتريكس» و «بوداي كوچك»، «برادپيت» بازيگر «هفت سال در تبت»، «لئوناردو ديكاپريو»بازيگر«»، «جت لي» قهرمان هنرهاي رزمي، «اوما تورمن»، «شارون استيون»، «جان کليز»، «آلانيست مورليست»، «استينگ»، «گلدي هاون»، «اورلاندو بلوم»، «استيون سيگال» كه كمربند مشكي كاراته دارد و به زبان ژاپني مسلط است و قائل به نظريه تناسخ و گياهخوار است و چند مدرسه زنجيرهاي هنرهاي رزمي شرقي در ايالتهاي مختلف امريكا دارد و بالاخره «ريچارد تيفانيگري/ ريچارد گري» كه در فيلم «بوداي» شكار كاپور در كنار «براد پيت» بازي كرد و به خاطر همين فيلم به ديدار دالايي لاما رفت و در سال 1991 از سوي مجله People به عنوان يكي از پنجاه مرد تاريخ سينما انتخاب و سال 1999 در يك رأيگيري از سوي مردم (!)، جذابترين مرد تاريخ سينما معرفي شد.
اخيراً با گرايش فراوان غربيها به معنا و متافيزيكهاي خاص و جهتدار موج Newage يا عصر نوين شكل گرفته است كه مفاهيم معنوي و فرامادي در قالبهايي نو عرضه شدهاند. اين موج در سينما به عقيده برخي توسط بانويي فيلمساز به نام «الداهارتلي» آغاز شد. وي سال 1965 در سفري كه همراه با شوهرش به ژاپن داشت، نخستين فيلم Newage را به نام «تفكر ذن» (The mind of zen) ساخت كه اين فيلم در سال 1967 برنده روبان آيي فستيوال فيلم امريكايي شد. طي سالهاي بعد؛ او دربارة شفا، تندرستي، جست و جوي خويش، مدي تيشن، مراحل مرگ، قوانين معنوي و الهي حاكم بر جهان و صلح جهاني آثاري را ارائه كرد. آثار بودايي و تائوئي و كنفيسوسي و عرفانهاي تركيبي مسيحي - يهودي - بودايي جزء همين رده از فيلمها به حساب ميآيند، حتي فيلمهاي مبلّغ شيطانپرستي در اين رده طبقهبندي ميشوند.
در ادبيات هم افرادي چون «پائولو كوئيلو» (كه انواع اعتياد به مواد مخدر و مشروبات را از سر گذرانده و در كتابهايش تركيبي از عرفانهاي بودايي، سرخپوستي و بعضاً مسيحي را ارائه ميدهد)، «ريچارد باخ» (نويسنده كتابهايي چون «جوناتان مرغ دريايي»، «يگانه»، و «لوهام»)، «جيمز رد فيلد» (با آثاري چون «پيشگويي آسماني» و «كشف و شهود دهم»)، «ليندا گودمن» (نويسنده «علائم ستارهاي»)، «شاكتي گوين» (نويسنده «تجسم خلاق»)، «كاترين پاندر» (نويسنده «رولت عشق»)، «دكتر ديپاك چوپرا» (نويسنده «هفت قانون جديد معنوي»)، «ساتيا ساي بابا»، «اشو» و... در اين موج گنجانده ميشوند كه مروج معنويتهايي بدون حضور دين و خدا و اغلب برگرفته از يوگا و مديتشن و بوديسم و چندخداگرايي و طبيعتپرستي و عرفانهاي سرخپوستي دشمنگرايي و فرا روانشناسي هستند.
در تاريخ اديان ميخوانيم كه برخورد و تعامل اسلام و هندوئيسم و بوديسم در جنوب و شرق آسيا مكاتب التقاطي فراواني ايجاد كرده است؛ براي مثال، مثلاً يكي از عرفاي مسلمان به نام «كبير»(1440 - 1518 م) توحيد اسلامي و برخي عقايد هندويي را درآميخت و مريدان فراواني را گرد خود جمع كرد. يكي از شاگردان او «نانك» (1469 - 1539) بود كه آييني به نام «سيك» را پايهگذاري كرد و خود را نخستين «گورو» يعني معلم ناميد. اين گروه تبليغات هم دارند و به زبانهاي مختلف از جمله فارسي عقايد التقاطي خويش را گسترش ميدهند و هميار بسيار خوبي براي استعمارگران بريتانيايي و امريکايي هستند. در سالهاي اخير هم تبليغاتِ عرفان هاي هندي از طريق هاليوود، باليوود (سينماي هند)، سينماي ژاپن و چين و كره و هنگكنگ، ترجمه كتابهاي التقاطي و اصلي هندو و بودايي در ايران، شدت پيدا كرده و سيلي از مطالب منحرف و عرفانهاي مبهم و چند خدايي با بدون خدا و بدون معاد و بدون شريعت در جامعه رواج يافته است.
يكي از اسباب رواج اين قبيل تفكرات در سالهاي اخير، زمينهسازيهاي روشنفكر نمايان مختلفي است كه طراحهاي مستقيم و حقانيت اديان مختلف را مطرح كردند و تلاش فراواني براي حداقلسازي دين و جايگزيني معنويت به جاي دين و ترويج معنويت عقلاني (منهاي وحي) انجام دادهاند. اينان زمينههاي تئوريك پذيرش اين معنويتهاي جديد را در طبقهاي از نخبگان به وجود ميآورند و تلاش دارند از اسلام تاريخي به اسلامي معنوي و فقه حداقلي برسند.
در بين گروهي از مردم هم كلاسهاي ذن و يوگا و مديتيشن و فراروان و روانشناسيهاي جديد و آرامش تأثير خود را گذارده است؛ دقيقاً مثل ترويج بوديسم توسط بودارما در چين از معبد شائولين، كلاسهاي مختلف رزمي و تكنيكهاي دفاع شخصي با استفاده از مراقبت و تأمل و تمركز حواس هم در ترويج انديشههاي انحرافي عرفان شرقي در ايران بسيار مؤثر بوده است. ترجمه كتابهاي پائولو كوئيلو، آشو، سايتاساي بابا، خوزه سيلوا و ... نيز تأثير فراواني داشته است. شبكههاي پخش ويديويي و تلويزيون هم در ترويج سينماي معناگراي اينچنيني بسيار مؤثر بودهاند. زنجيرة اين وسايل ارتباطي و كلاسها و كتابها، بسياري را تحت تأثير خود قرار داده و آنها را از عرفان عقلاني - حماسي اسلام بيگانه كرده و به سمت هويتهاي كاذب يا بيهويتي پيش برده است.
برخي سينماگران ايران نيز از تأثير اين سيل جهاني در امان نمانده و به سمت اين قبيل معناگراييهايي كه به راستي انسان را از معناي حقيقي دور ميكنند، كشانده شدهاند. تعريف صريح و روشن مسؤولان بنياد سينمايي فارابي و برگزاركنندگان جشنواره بين المللي فيلم فجر از معناگرايي در سينما چنين است:
«هر آنچه بيننده يك فيلم را به جهاني وراي اين دنياي موجود متمايل كند، نمونهاي از سينماي معناگراست.»
چنين تعاريف مبهم، سكولار و مقلدانهاي از معناگرايي باعث شده كه فيلمي شيطاني - مسيحي به نام «كنستانتين» اولين فيلم پخش شده در برنامه «سينما و ماوراء» شبكه چهار باشد و فيلمهاي زيادي از عرفانهاي شرقي و بودذيسم هاليوودي به عنوان معناگرا تقديس و ترويج شوند و جايزه بگيرند. يا براي نمونه، در بخش سينماي معناگراي جشنواره بيست و سوم فيلم فجر فيلمي از «ناصر خمير» كارگردان تونسي الاصل كه ايران، تونس، انگليس و فرانسه آن را توليد كردند به نمايش درآمد. در اين فيلم «باباعزيز» همچون بودا، اشرافزادهاي بوده كه در اوج مكنت و ثروت، به دنيا و تعلقاتش پشت ميكند و براي يافتن حقيقت، سالها بدون حركت به ته بركة آبي خيره ميشود؛ درست مانند بودا كه هفتهها زير درخت انجير به تأمل پرداخت! سپس اين جناب بابا عزيز، حقيقت را در نحله دراويش و رقص سماع و پرسشهاي دراويش صوفي مييابد؛ نه در اسلام انقلابي و تفقه پيشتاز و اجتهادي!
بابا عزيز در مسير رسيدن به مراسم دراويش كه هر پنج سال يكبار با حضور تعداد بسياري از دراويش در محلي كه همچون كعبه پذيراي آنهاست، به همراه نوهاش در حركت است و داستان جدايي خود از ثروت و رسيدن به حقيقت را تعريف ميكند. در گفتار و كردار او هيچ نشانهاي از اعتقاد به شرع و احكام اسلامي ديده نميشود و به موسيقي به عنوان زبان مشترك ميان تمام انسانها و وسيلهاي براي رسيدن به خدا تأكيد فراواني ميشود. در پايان فيلم، دراويش از نژادها و زبانهاي گوناگون در هستهها و موسيقيهاي مختلف گرد هم ميآيند و هر كدام با موسيقي ميخواهد به خدا برسد!
دراين فيلم هيچ شيوهاي سرزنش نشده است و پلوراليسم به وضوح خود را مينماياند و همة شيوهها پذيرفتني است، حتي اگر شيوهاي در ارتباط نامشروع تعريف شده باشد!؟
در بسياري از فيلمهايي كه مورد حمايت زرسالاران و قدرتطلبان داخلي ايران بود، تفقه و احكام شرعي و متشرع بودن به كرات مورد استهزا قرار گرفت كه دقيقاً تكميل كننده همان مسير است. البته آثاري با هويت و بر مبناي اسلام ناب نيز ساخته شد كه شايسته قدرداني است.
پينوشتها در دفتر نشريه موجود ميباشد
سوتيترها:
باعث كشتارِ حدود صد ميليون نفر از اروپائيان شدند وخسارتهاي چشمگيري به همة جهانيان وارد كردند. در هيچكدام از جنگهاي پيشين، حتي بين اقوام بتپرست، چنين حجمي از كشتهها در زمان چهل سال (آغاز جنگ اول 1914 تا پايان جنگ دوم 1945) بر بشر تحميل نشده بود. سرخوردگي وحشتناكي بين انديشمندان و مردم اروپا و امريكا پديد آمد.
محور قدرتي جديد به نام آنگلوزايان (تركيب آنگلوساكسونهاي پروتستان و صهيونيستها) در جهان شكل گرفته بود كه شامل امريكا، انگليس، استراليا، كانادا، زلاندنو و اسرائيل ميشد.
بيگمان، قدرتمندان صهيونيست از رشد اسلام در غرب خوشحال نبودند و از طرفي فطرت معناگرايانه بشر غربي و تحولات تاريخي- فلسفي، باعث شد كه آنان نتوانند، مردم خود را از گرايش به معنويت باز دارند؛ به همين سبب به سمت معنويّت جايگزين و عرفان تقلبي پيش رفتند و تلاش كردند عرفانهاي هندي، چيني، تبتي و سرخپوستي را كه جذابيّت و تازگي فراواني براي انسانِ خسته از ماشينيسم و دنياپرستي و استرسهايش داشت، در جامعه رواج دهند.
نمادها و سمبلهاي بودايي و به رخ كشيدن آرامش راهبان بودايي و درستي ادعاهاي استاد بودايي در سرتاسر آن موج ميزند.
در اين فيلم كه به وضوح تبليغ بوديسم محسوب ميشود.
به راستي مايه تأسف است كه چنين فيلمهايي در شبكه عمومي مانند شبكه سوم بدون نقد حقانيت محور روي آنتن سيما ميرود!
بازيگر نقش اول فيلم، «لي يونگ آئي» اكنون يك فوق ستاره كرهاي است و مانند بسياري ديگر از اين فوق ستارههاي سينما، همچون مانكني بي ارزش در خدمت تبليغ محصولات شركت زرسالار «اِل.جي» درآمده و از اين راه ثروت سرشاري براي خود انباشته است. او در سال 2006 و 2007 «مدل سخنگو» براي تمام محصولات «ال.جي الكترونيكس» شد و در ژانويه 2007 لوح تقديري به خاطر تلاش و موفقيت در ارتقاي محصولات ال.جي گرفت. وي قبل از بازي در اين سريال پرآوازه هم زينت بخش مؤنثي براي فروشِ محصولات تجاري بود و «بانوي اكسيژن» لقب يافت. كره، كشوري بودايي محسوب ميشود و در كنار چين به شدت تحت تأثير مكتبهاي عرفاني شرقي قرار دارد.
نظام پادشاهي و ارباب رعيتي حاكم در فيلم، مخاطب را بين منفعل بودن و فرمانبرداري يانگوم معلّق ميگذارد كه يانگوم فرمانبرداري و فعال بودن را برميگزيند. او هيچگاه به فكر اصلاح بنيادي سيستم حاكم بر كشورش نيست.
گرچه بحث تناسخ در اين فيلم به طور مستقيم نيامده است، اعتقاد به شفابخشي مجسمة بودا در قسمت چهل و دوم، تصريح شده است؛ آنجا كه داگو و زنش (پدر و مادرخوانده يانگوم) براي اينكه يونسنگ، همسر دوم پادشاه و دوست يانگوم، زايمان راحتي داشته باشد.
با اينكه يهوديان حدود دو درصد جمعيت امريكا را دربر ميگيرند، ولي سي درصد تازه بودايي شدهها در آنجا، يهودي بودهاند! اخيراً فرقهاي در امريكا در حال رشد است كه تركيبي از تفكرات يهودي و بودايي را دارد.
اكثر اعضاي بزرگترين مجله بودائيان امريكا «Tricycle» جزء يهوديان بودايي شده هستند.
اخيراً با گرايش فراوان غربيها به معنا و متافيزيكهاي خاص و جهتدار موج Newage يا عصر نوين شكل گرفته است كه مفاهيم معنوي و فرامادي در قالبهايي نو عرضه شدهاند.
«پائولو كوئيلو» (كه انواع اعتياد به مواد مخدر و مشروبات را از سر گذرانده و در كتابهايش تركيبي از عرفانهاي بودايي، سرخپوستي و بعضاً مسيحي را ارائه ميدهد).
در سالهاي اخير هم تبليغاتِ عرفان هاي هندي از طريق هاليوود، باليوود (سينماي هند)، سينماي ژاپن و چين و كره و هنگكنگ، ترجمه كتابهاي التقاطي و اصلي هندو و بودايي در ايران، شدت پيدا كرده و سيلي از مطالب منحرف و عرفانهاي مبهم و چند خدايي با بدون خدا و بدون معاد و بدون شريعت در جامعه رواج يافته است.
برخي سينماگران ايران نيز از تأثير اين سيل جهاني در امان نمانده و به سمت اين قبيل معناگراييهايي كه به راستي انسان را از معناي حقيقي دور ميكنند، كشانده شدهاند.
«باباعزيز» همچون بودا، اشرافزادهاي بوده كه در اوج مكنت و ثروت، به دنيا و تعلقاتش پشت ميكند و براي يافتن حقيقت، سالها بدون حركت به ته بركة آبي خيره ميشود؛ درست مانند بودا كه هفتهها زير درخت انجير به تأمل پرداخت! سپس اين جناب بابا عزيز، حقيقت را در نحله دراويش و رقص سماع و پرسشهاي دراويش صوفي مييابد؛ نه در اسلام انقلابي و تفقه پيشتاز و اجتهادي!
البته آثاري با هويت و بر مبناي اسلام ناب نيز ساخته شد كه شايسته قدرداني است.