«مجله روسي»، 23 سپتامبر 2005
نويسنده: ويتالي ايوانوف
در سالهاي اخير مطالب فراواني درباره رشد سريع «پروژههايي براي جوانان» چه در جناح «انقلابي» و چه در جناح «محافظهكار» نگاشته شدهاست. كساني كه درباره حزب ناسيونال بلشويك (NBP) اظهار نظر نكردهاند، حتماً درباره جنبش «خوديها» قلمفرسايي نمودهاند.
فرض كنيم كسي از سفر طولاني به منطقهاي برگشته باشد كه آنجا مشكل اينترنت و رسانه هاي گروهي وجود دارد. وي بعد از بازگشت در صدد آشنايي با اوضاع جاري سياسي كشور شود. چيزي كه ناگزير او را سخت متعجب خواهد كرد، اين است كه سياستمداران و كارشناسان نامدار با جديت تمام درباره فعاليت گروه NBP بحث مي كنند. عدهاي با آنها همدردي مي كنند و ديگران ابراز تنفر مي كنند. در هر حال، موضوع فعاليت گروه NBP تحت رياست ادوارد ليمونوف به يكي از موضوعات روز تبديل شده است. اين گروه مدتهاست كه وجود دارد و فعاليت مي كند ولي حتي يك سال پيش اين گروه فقط به عنوان تبليغ كننده انديشههاي نيمه فاشيستي و نيمهكمونيستي شهرت داشتند. اعضاي آنها گاهي به سياستمداران معروف تخم مرغ و سس مايونز پرت مي كردند و هيچ كار مهم ديگري انجام نمي دادند.
رسانه هاي گروهي و كارشناسان معتبر معمولاً اين گروه را ناديده مي گرفتند يا به اختصار و با لحن منفي در باره آنها اظهار نظر مي كردند. ولي حمله اعضاي اين گروه به اطاق كار زورابوف وزير امور اجتماعي، تصرف دفتر پذيرش شهروندان رياست جمهوري، بازداشت و حبس دهها تن از اعضاي گروه NBP، براي اين جناح سياسي جوانان، تبليغاتي را به وجود آورد كه 5 و حتي 3 سال پيش قابل تصور نبود. شكي نيست كه اگر آنها در سال 1999 به ساختمانهاي دولتي حمله كرده و دادستاني در جواب، فعاليت آنها را منع و خود اين گروه را منحل كرده بود، تنها روزنامههاي حاشيهنشين جناح چپ از اين امر پشيمان شده و ابراز اعتراض مي كردند. حتي زوگانوف و ملنيكوف، رهبران حزب كمونيست به هيچ عنوان حاضر نمي شدند از آنها دفاع كنند.
و حالا ما در بعضي نشريات ميخوانيم كه اعضاي گروه NBP «قهرمانان مقاومت» هستند و اينكه افراد زنداني شده اين گروه به انقلابيون اشراف اوايل قرن 19 شباهت دارند. نه تنها حزب كمونيست بلكه دميتري روگوزين، رهبر حزب «وطن» نيز از آنها دفاع مي كند كه در زمان خود عضو وفادار گارد رياست جمهوري بود. همه ليبرالها به دفاع از آنها بر خاستهاند كه اين امر بسيار عجيب و غريب به نظر ميرسد. ولي علت اين امر كاملاً روشن است:
اواخر سال گذشته در اوكراين بحران رقابت بين گروههاي مختلف اليگارشي به «انقلاب نارنجي» انجاميد. رئيس جمهور كوچما، تحت فشار رهبران مخالفان به رياست يوشنكو نخست وزير سابق، نتايج انتخابات رياست جمهوري را كه به پيروزي يانوكويچ منجر شده بود، لغو كرد و هر گونه حمايت را از يانوكويچ سلب نمود. اپوزيسيون بر حمايت سازمانهاي دولتي و غيردولتي خارجي و تظاهرات اعتراضآميز سازمان يافته مردم متكي ميشد كه عمدتاً در ميدان مركزي كييف برگزار ميشدند. جواناني كه با تبليغات «شركت در ساخت تاريخ» به روند انقلابي جلب شده بودند و از قبل از طريق طرحهاي گوناگون اجتماعي آموزش ديده بودند، در اين روند شركت فعالي داشتند. در آن زمان نام سازمان جوانان PORA ورد زبان همگان شده بود. بعداً معلوم شد كه اين سازمان دو جناح «سياه» و «زرد» دارد.
در نهايت امر يوشنكو رئيس جمهور شد و در اوكراين هرج و مرج سياسي شروع گرديد. اوكراين به حالت مناقشه اليگارشي غلتيده است كه اين امر در جريان انتخابات نمايندگان پارلمان در بهار سال آينده كاملاً روشن خواهد شد.
ولي در ژانويه سال 2005 اين دورنما براي عده زيادي در اوكراين و روسيه روشن نبود. ولي در ميان كساني كه عواقب اين تحولات را درست فهميده بودند، كساني هم بودند كه ميخواستند حوادث اوكراين را در روسيه تكرار كنند. عدهاي ميخواهند از اين طريق به مقامات بالا برسند و ديگران آرزو دارند بدين وسيله به محافل قدرت برگردند و نفوذ سابق خود را باز يابند. همانطور كه انقلابهاي اوكراين (و قبل از آن حوادث صربستان و گرجستان) نشان داد، جوانان بخش عمده جنبش انقلابي را تشكيل مي دهند. پنداشته ميشود كه بدون جوانان نمي توان انقلاب بر پا كرد. سيماي قابل فهم نوسازي لازم است كه چه چيزي بهتر از انبوه پسران و دختران جواني كه تحولات و تغييرات را مي خواهند، مي توانند اين سيما را به وجود آورند؟ بديهي است كه در اين شرايط «حزب انقلاب»، جلب جوانان به فعاليت انقلابي را يكي از اهداف اساسي خود تلقي كردند.
ولي نبايد فكر كرد كه اين فقط مسأله فنآوريهاي سياسي است كه براي «زومبي» كردن جوانان به كار گرفته ميشوند. بديهي است كه از روشهاي روانشناختي مختلف استفاده مي كنند ولي مسأله اساسي اين است كه «مزرعه جوان» آماده بهره برداري است و فقط منتظر كشاورز ماهري است كه آن را شخم بزند و بذر بيافشاند. در فضاي شوروي سابق نسل جديدي رشد كرده است كه به خاطر سن پايين خود با تجربه اسفناك «جبهههاي ملي»، ميتينگهاي گسترده و فعاليتهاي انقلابي ديگر آشنا نيست. اين نسل در برابر اين خطر «مصونيت» ندارد. روحيات اعتراضآميز هم در ميان جوانان از اقشار متمول گسترش يافته است (اين گروه از كمبود كانالهاي رشد اجتماعي ناراضي هستند - اين موضوع در سال 1968 در اروپا مطرح بود) و هم در ميان كساني كه در فقر زندگي كرده ولي همه تمايلات و آرزوهاي اجتماعي را از دست نداده و مي خواهند زندگي بهتري داشته باشند.
در سال 1994 طرحهاي سياسي براي جوانان هيچ دورنماي روشني نداشتند ولي اكنون وضع تغيير كرده است. اعتراضات جوانان را مي توان با استفاده از شعارهاي به ظاهر «كودكانه» در يك راستاي مشخص سياسي قرار داد. جوانان را به آساني مي توان فريب داد زيرا آنها خودشان حاضرند فريب بخورند.
سياست به بازار شباهت دارد وقتي تقاضا بروز مي كند، عرضه هم به دنبال آن ميآيد. براي مثال، گروه NBP تحت رياست ادوارد ليمونوف با تصرف دفتر اجتماعي رياست جمهوري پيشنهاد سياسي-تجاري خود را مطرح كردند. با توجه به اينكه اين پيشنهاد تجاري حتي قبل از پيروزي جوانان در اوكراين مطرح شد، ارزش آن رشد كرده است. البته، اگر اعضاي اين گروه به زندان بيافتند، چيزي از آن باقي نخواهد ماند. به همين دليل رياست NBP تاكتيك قديمي «حملات انفرادي» را احيا كرد. آگاهان مي گويند كه پيشنهاد تجاري NBP پذيرفته شده و حتي «قرارداد» خريد خدمات منعقد شده است.
در همان حال سازمان «پيشگامان جوانان كمونيست» به رياست اودالتسوف فعال شد. اين سازمان، شاخه جوان جنبش «روسيه زحمتكش» ويكتور انپيلوف است كه از سازمان مادر جدا شده و سپس تحت حمايت لئو پونومارف و سازمان نيمهتخيلي «جبهه چپ جوانان» قرار گرفت. عدهاي معتقدند كه سازمان «پيشگامان جوانان كمونيست» با مشاهده موفقيتهاي NBP دچار عقده حقارت مي شود ولي براي رقابت با آن توان فكري و انرژي ندارد.
در قسمت ليبرال راستگرا و چپگرا يكي بعد از ديگري چند «پروژه» براي جوانان به وجود آمدند. بعضي از آنها مدتها پيش به وجود آمده و به فعاليتهاي غير سازنده كوچك بسنده مي كردند و سازمانهاي ديگر مخصوصاً براي «انقلاب نارنجي روسي» تشكيل شدند. اين سازمانها شامل گروههايي چون «حركت بدون پوتين»، «شوراي روسي»، «ما»، «چراغ ايست» و غيره هستند. اكثريت اين سازمانها از مؤسسين فعال و دوستان شخصي آنها تشكيل شده بودند. اين گروهها لباس نارنجيرنگي به تن كرده و به كييف مي رفتند كه تجربه كسب كنند. آنها در مصاحبههاي مختلف به عشق بزرگ به خودوركوفسكي و ميخاييل كاسيانوف قسم مي خوردند و سعي مي كردند به هر وسيله ممكن توجه عمومي را به خود جلب كنند.
ولي وقتي كه شور و شوق اوليه از بين رفت، از همه اين سازمانها فقط شخصي به نام «ياشين» باقي ماند كه همراه با افراد باتجربه بر اساس جناح جوان حزب «يابلوكو» سازماني به نام «دفاع» تشكيل داد كه اكنون مورد تقاضا قرار گرفته است. آخر از همه «اتحاديه جوانان در راه ميهن» (شعبه جوان حزب دميتري روگوزين) وارد صحنه شد. تقريباً در همان زمان حزب «وطن» روگوزين به صورت نمايشي به حزب مخالف تبديل شد.
تشكيل و بازسازي سازمانهاي مذكور و معرفي آنها به محافل وسيع اجتماعي در زمستان و بهار سال جاري باعث آغاز بحث درباره baby-boom در سياست روسي شد. اين پديده تازهاي بود كه توجه رسانه هاي گروهي و كارشناسان را به خود جلب كرد. ولي بر خلاف ادعاهايي كه اغلب شنيده ميشوند، انقلاب نارنجي در اوكراين جوانان روس را بيدار نكرد. بهتر است گفته شود كه موفقيت «ميدان كييف» تقاضاي طرحهاي سياسي جوانان را به وجود آورد در حالي كه خود جوانان از مدتها پيش براي ايفاي نقش انقلابي آماده بودند. فوراً كساني پيدا شدند كه به تقاضاي جديد سياسي پاسخ دادند.
با عنايت به اينكه همه اين پروژهها يك هدف را دنبال مي كنند يعني جلوگيري از انتخاب مجدد ولاديمير پوتين به مقام رئيس جمهور و انتقال قدرت به جانشين وي، تفاوتهاي عقيدتي اهميت خود را از دست مي دهند. در حالي كه رهبران «احزاب بزرگ» جايگاه مشخص سياسي دارند و ميتوانند به صورت خيلي محتاطانه با اعضاي جناح ديگر سياسي همكاري كنند، جوانان اين محدوديات را ندارند. مگر كسي مي تواند از پسران و دختران بيتجربه ايراد بگيرد؟ به همين دليل برگزاري مراسم مشترك چپگرايان و ليبرالهاي جوان تشويق و ترغيب ميشوند. جناح جوان حزب «وطن» حتي سعي كرده بود بلشويكهاي جوان، «پيشگامان جوانان كمونيست» و سازمان «دفاع» را به «اتحاديه جوانان متحد» تحت سرپرستي حزب «وطن» جلب كنند ولي معلوم است كه بعضي گروهها حاضر نيستند در اين اتحاديه شركت كنند زيرا در اين صورت بايد با تمركز تأمين مالي و فعاليت تبليغاتي هم سازش كنند.
علاقهمندان مي توانند از اينترنت اطلاعاتي به دست آورند كه برزوفسكي به سازمان NBP پول مي دهد در حالي كه لئونيد نوزلين (يكي از سهامداران «يوكوس») و بعضي سازمانهاي غربي در تأمين مالي گروه «دفاع» شركت مي كنند. مهم نيست چه كسي پول مي دهد، مهم اين است كه پول كم يا زيادي داده ميشود. تا كنون اين سرمايهگذاريها ناچيز بوده كه همين امر بر نتيجه فعاليت گروههاي جوانان اثر گذاشته است. معلوم نيست در ماههاي آينده چه خواهد شد ولي بعيد است كه ما شاهد رويدادهاي چشمگيري بشويم. البته، اعلام شده است كه به مناسبت انتخابات دوماي شهر مسكو «ميدان نارنجي» در مسكو بر پا شود ولي اين هم بعيد است. پول معيني براي تأمين مالي اين فعاليتها حتماً پرداخت خواهد شد ولي سازمان دهندگان و واسطههاي مختلف بخشي از اين پول را به خود اختصاص خواهند داد و مابقي مبالغ براي برپايي مراسم مهم كفايت نخواهد كرد. ولي براي آنها نه لغو نتايج انتخابات بلكه تصوير براي تلويزيون اهميت دارد. آنها مي خواهند ثابت كنند كه كار ميكنند و اينكه در سال 2008 به «امنيتيها» اجازه نخواهند داد نامزد خود را به قدرت برسانند و لذا بايد پول بيشتري دريافت كنند.
فكر ميكنم كه رهبران سازمانهاي جوانان بايد از رفقاي بزرگتري كه اكنون خارج از كشور زندگي مي كنند و از هيچ كاري روگردان نميشوند، واهمه داشته باشند. يكي از راههاي مبارزه با رژيم، جلوه دادن آن به عنوان رژيم خونين است. به عبارت ديگر، «شهيد» لازم است. بزرگترها اهرمهاي زيادي را در دست دارند و نبايد قرباني شوند ولي جوانان را به آساني مي توان قرباني كرد. به عبارت ديگر، مي توان قضيه گنگادزه را كه در اوكراين استفاده سياسي وسيعي داشت، در روسيه تكرار كرد. بنا بر اين، ممكن است يكي از آنهايي را كه اكنون وزن سياسي خود را بالا مي برند و آرزوهاي بلندپروازانهاي در سر ميروانند، «پخته» براي قرباني محسوب كنند. درست است كه اين شخص ناراحت خواهد شد ولي چه اهميت دارد؟ انقلاب مي تواند از قبل فرزندان خود را ببلعد.
در حالي كه محافل حاكم بر اوكراين به جوانان بياعتنايي كرده و آنها را در اختيار نيروهاي «نارنجي» گذاشتند، در روسيه از اشتباهات آنها درس گرفتند. جواب قدرت دولتي غيرمتوازن بود. در حالي كه «انقلابيون» گاهي گروههاي چند صد نفري را به خيابانها مي برند، ياكمنكو، رهبر جنبش «خودي» چند راهپيمايي واقعاً گسترده بر پا كرده است.
روشنفكران روس عادت كردهاند جنبش «خودي» Nashiرا مورد انتقاد قرار داده و همه گناهان موجود و غيرموجود را به اعضاي اين جنبش نسبت دهند. واقعاً مي توان از اين جنبش انتقاد كرد. شكي نيست كه عده زيادي از اعضاي آن جاهطلب، خودخواه و سودجو هستند. معلوم است كه اين پروژه همانند پروژههاي «انقلابي»از نظر طراحي و اجرا مغرضانه است و اينكه مقامات حاكم زمام امور كشور را به اعضاي اين جنبش نخواهند سپرد. با اين حال، كسي كه طرفدار ثبات در كشور باشد، بايد اذعان كند كه اگر كرملين همه جوانان را به «انقلابيون» واگذار كرده و به فشار سياسي و پليسي بر مراسم و تظاهرات آنها بسنده ميكرد، وضع كشور بدتر ميشد.
تشكيل جنبش«خودي» تلاشي براي استفاده از فنآوريهاي انقلابي و شعارهاي نوسازي بود. به همين دليل بايد از اين جنبش كه امكان جلوگيري از انحصار سازمانهاي مخالف در ميدان جوانان را به وجود آورده است، حمايت كرد.
همينطور نبايد فكر كرد كه گروههاي «انقلابي» مانند NBP «واقعي» هستند در حالي كه جنبش « خودي» از بچههاي سادهانديشي تشكيل شده است كه به قيمت نازل خريداري شده يا با استفاده از اهرمهاي اداري جمع شدهاند. همه اين گروهها، پروژههاي سياسي هستند و همه آنها سعي مي كنند از تودههاي جوان، افراد ناراضي و آماده براي فعاليت را بيرون بكشند. همه آنها براي پيشبرد اهداف مشخص تأمين مالي ميشوند كه اين اغراض از اهداف رسماً اعلام شده فاصله دارند و به آگاهي اعضاي معمولي رسانده نميشوند. در اذهان هم اعضاي سازمانهاي انقلابي و هم جنبش « خودي» مخلوط عجيب عقيدتي وجود دارد. در ميان جوانان انقلابي و جوانان «محافظهكار» ميزان تقريباً برابر رزمندگان عقيدتي، آرمانگرايان عادي و حقهبازان وجود دارد.
همانطور كه ليمونوف گروه خود را به «حزب انقلاب» معرفي كرد، شخصيتهاي حيلهگر ديگر به دفتر رياست جمهوري دويدند و طرحهاي محافظهكارانه خود را اعلام كردند ولي حتي آن پروژههاي محافظهكارانه كه به صورت آزمايشي راهاندازي شدند (مانند «اتحاديه سراسري جايگزين جهانيسازي» و «روسيه جوانان»)، علاقه خاص دفتر رياست جمهوري را به خود جلب نكردند. حتي سازمان «وحدت جوانان» توسعه نمييابد. تا آنجايي كه ميتوان قضاوت كرد، اين سازمانها را براي زمانهاي ديگر ذخيرهسازي كردهاند. فقط «اتحاديه جوانان اورآسيايي» به رياست دوگين (نظريهپردازان انديشه اورآسيايي و ژئوپلتيكي) از كمك دولتي برخوردار شدهاند. هدف اين سازمان، جلب اعضاي بالقوه NBP و همكاري با جوانان مليگراي تاتارستان و باشقيرستان است. كار خوبي است ولي دوگين و اطرافيان او احتمالاً از پس آن بر نخواهند آمد زيرا آنها هيچ وقت استعداد سازماني از خود نشان ندادهاند. بديهي است كه جواناني كه پيرو قسم خورده دولت نيستند ولي مخالف انقلاب هستند، به پيشوايان بهتري احتياج دارند. به نظر مي رسد كه شهرداري مسكو هم از خطر «نارنجي» ترسيده و به ايجاد سازمانهاي جوانان مانند «نسل جديد مدني» و غيره پرداخت. سرگئي ميرونوف رئيس شوراي فدراسيون روسيه هم براي خود سازمان جوانان تحت عنوان «انرژي زندگي» دست و پا كرده و آن را تبليغ مي كند. ولي اين سازمان جوانان همانند خود «حزب زندگي» ميرونوف از اول مرده بود و با هيچ تلاشي نمي تواند احيا شود.
كرملين مجبور بود به تحولات در محيط جوانان و كشاندن آنها به ميدان سياسي واكنش از خود نشان دهد و همين كار را كرد. تشكيل سازمان « خودي»، حملات تبليغاتي به «انقلابيون» و فعاليتهاي ديگر از اين قبيل، آمادگي براي «جنگ ديروزي» است. گاهي مي توان از اين طريق هم برنده شد يا حد اقل از شكست اجتناب كرد. ولي كسي برنده واقعي مي شود كه از تكنيك ديگران تقليد نمي كند بلكه روشهاي ابتكاري خود را طراحي مي كند و حريف خود را به واكنش يا اعتراف به شكست خود وادار مي كند.
در زمينه طرحهاي سياسي مربوط به جوانان، بايد قبل از نيروهاي غيرسازنده «تقاضاي سياسي» را اجرا كرد. درس نيست كه موضوع «جوانان و سياست» تماماًدر اختيار چند پروژه انقلابي يا محافظهكارانه قرار گرفته است. در هر حال، در رسانه هاي گروهي همين تصوير به وجود آمده است. ولي اگر كاوش عميقتري بكنيم، متوجه خواهيم شد كه همه فعاليتها در زمينه جوانان، به استفاده از جواناني كه هنوز چيزي ندارند محدود مي شود ولي كسي به انسانهايي در سنين كمي بالاتر ولي هنوز جواني كه در اين زندگي به موفقيتهاي محدودي رسيدهاند، توجه نمي كند.
البته، نبايد جوانان را به دو گروه تقسيم كرد زيرا ساختار اين قشر اجتماعي به مراتب پيچيدهتر است.
در زمان رياست جمهوري ولاديمير پوتين در روسيه قشر انسانهاي نسبتاً جوان 33-25 سالهاي به وجود آمده و تقويت شده است كه در زمينه تجارت، خدمت دولتي يا فعاليتهاي هنري و فرهنگي به موفقيت رسيدهاند. سطح زندگي آنها از ميانگين سطح زندگي در كشور بالاتر است يا حد اقل از آن پايين تر نيست كه با توجه به سن نه چندان بالاي آنها، اين هم دستاورد خوبي است. مي توان آنها را طبقه متوسط جوان خواند ولي همه اين صفتها ناكامل خواهند بود. من اصطلاح «نسل پوتين» را ترجيح مي دهم كه منعكس كننده مقطع زماني پيشرفت سريع اين قشر است.
تعداد تقريبي نمايندگان اين گروه بايد توسط جامعهشناسان شمرده شود ولي هم اكنون معلوم است كه آنها ميزان نه چندان بالاي جمعيت كشور را تشكيل مي دهند. ولي همين قسمت نه چندان بزرگ جامعه بسيار فعال است كه هم اكنون مي توان گفت كه آينده به آنها تعلق دارد زيرا زمان حال هم تا اندازهاي در دست آنهاست. روشنفكران چپگرا معمولاً با چشم تحقير و تمسخر به «نسل پوتين» مينگرند و آنها را به جاهطلبي، مصرفگرايي و علاقه نمايشي به تفريحات فرهنگي و جهانگردي متهم مي كنند. واقعاً كارمند رده متوسط يك شركت بزرگ يا صاحب سالن موبايلفروشي، شخصيت عجيبي است.
معلوم است كه بهروزي نسل پوتين، نتيجه نه فقط سياست مقامات رسمي بلكه قيمتهاي بالاي نفت است. آنها به عنوان مصرف كنندگان ثبات، براي اين ثبات ارزش قايل نيستند و گاهي براي براندازي آن تلاش مي كنند. به پوتين هم ارج نمينهند. اين گروه را نمي توان به شركت در مراسم خياباني جلب كرد. آنها به سختي در انتخابات شركت مي كنند. آنها عمدتاً به خاطر مقام يا وابستگي به يك گروه مشخص طرفدار ثبات هستند. از سوي ديگر، نمي توان آنها را دور از سياست دانست زيرا همه آنها در بطن وجود خود به دول3ت وفادار هستند. آنها در نيمه اول سالهاي 1990 در ميتينگها شركت كرده و در انتخابات به احزاب افراطي ليبرال و چپگرا رأي داده بودند و حالا از علايق دوران گذشته پشيمان شده و سر عقل آمدهاند.
همين قشر بايد «افسانه پوتين» را به وجود آورند و براي فرزندان و نوههاي خود تعريف كنند زندگي در زمان پوتين چقدر خوب و راحت بود. اين قشر زندگي شوروي را تجربه نكرده بودند يا اينكه فقط مرحله انحطاط و فروپاشي كامل آنها را مشاهده كردند. آنها در سالهاي 1990 هنوز خيلي جوان بودند. ولي دهساله جاري، زمان آنها شده است. حتي اگر دوران بعدي هم براي آنها مثبت باشد، اين دوران «جواني موفق» هميشه به عنوان بهترين زمان در ذهن آنها باقي خواهد ماند. اين قشر در زندگي كار مهمي دارد و بايد براي مقابله با خطرات احتمالي بسيج شود. بديهي است كه آنها نبايد مانند جنبش «خودي» به برپايي مراسم گسترده سياسي دست بزنند. ولي آنها بايد با تمام فعاليت خود از «حزب ثبات» حمايت كنند و جلوي تبليغات انقلابي را بگيرند.
بخش عمده «افسران» و «پيادهنظام» پروژههاي فعلي جوانان به وسيله انديشه درخشان بسيج شده يا با پول استخدام شدهاند. با اين حال، نقش اصلي به كساني تعلق دارد كه مي خواهند با استفاده از اين جنبشها رشد كنند و در اين زندگي به پيشرفتهاي سياسي دست يابند. براي آنها موضوع «كانالهاي رسيدن به مقامات بالاتر» اهميت دارد. ولي وقتي كه مسأله «سياست براي جوانان» مطرح ميشود، آنها موضوعات عادي مانند دسترسي به آموزش، مسكن براي خانوادههاي جوان، احضار به خدمت وظيفه، اشتغال و غيره را مطرح مي كنند.
بديهي است كه «نسل پوتين» در زمينه مسكن و اشتغال مشكلي ندارد و به فكر «كانالهاي» نه فقط عمودي بلكه افقي جابجايي اجتماعي هستند. در حال حاضر روند انتقال از بخش تجاري به عرصه قدرت (مقام شهردار، كارمند بلندپايه دولت و غيره) كمابيش كنترل ميشود. ولي با اين وجود، اين روند درست تنظيم نشده است كه در اين شرايط گاهي افرادي در انتخابات برنده ميشوند يا مقامات بالا را ميخرند كه استعداد هيچ گونه فعاليت سازنده را ندارند. «نسل پوتين» مي تواند نقش نيروي ذخيره پوتين را بازي كند. براي سازماندهي اين قشر تشكيل حزب سياسي هم لازم نيست و يك شبكه از كلوپها و انجمنها كفايت مي كند. همچنين بايد كار تبليغاتي مخصوص اين قشر را سازماندهي كرد تا روحيه وطن پرستانه آنها گسترش يابد. بديهي است كه اگر كرملين تقاضاي تشكيل كلوپهاي ميهن دوستي را اعلام كند، پيشنهادهاي گوناگوني در جواب ارائه خواهند شد كه بعضي از اين پيشنهادها حتماً قابل قبول هستند.