جنگ تنزيل و جنگ تأويل

حسن رحيم پور ازغدي

نسخه متنی
نمايش فراداده

جنگ تنزيل و جنگ تأويل

اشاره

در فرهنگ ما، پدر عشق و جهاد و شهادت امام علي بن ابي‌طالب(ع) است و براي حفظ عشق بايد حتماً به معرفت‌شناسي عشق توجه کرد. اگر آگاهي نباشد، عشق هم نخواهد بود. بنابراين اگر مي‌خواهيد پرچم عشق را سردست نگه داريد، حتماً بايد پرچم آگاهي را سردست نگه داريد. يک راه مهم، مطالعات اسلامي حساب‌شده و متراکم است. بدون کتاب خواندن و بدون زحمت کشيدن، هيچ کس حافظ هيچ فرهنگي نمي‌تواند باشد. با صرف احساسات، هم خطر افراط و تفريط هست، هم انديشه‌هاي صحيح نهادينه نمي‌شود. در اين مقال، سخنراني دکتر حسن رحيم‌پور ازغدي در باب فتنه را با هم مي‌خوانيم.

شناسه‌هاي فتنه در کلام امام علي(ع)

سخنراني دکتر حسن رحيم‌پور ازغدي

حضرت علي(ع) مي‌فرمايد: وقتي که غبار شبهه برخيزد، برجاي خويش بمان. چيزي نگو و کاري نکن. اگر جايي نمي‌تواني حق و باطل را تشخيص بدهي، براساس تعصب و احساسات شروع به موضع‌گيري نکن.

حضرت امير مي‌گويند:

شروع فتنه از دو جاست که هر دو نقش دارد. يک بُعد نفساني دارد که همان خودخواهي است. دوم بدعت نظري در مفاهيم.

اگر به دورة چندساله ولايت و امامت اميرالمؤمنين(ع)، امامت به مفهوم حاکميت، نظري بياندازيد، خيلي کمک مي‌کند به اين‌که بدانيد در چه موقعيتي از تاريخ انقلاب و اين جهاد بزرگ و مقدس قرار گرفتيد. دوراني که حکومت به اميرالمؤمنين(ع) رسيده، تقريباً شبيه به دوران معاصر شماست. به لحاظ زماني، سال سي و پنج هجري يعني بيست و پنج سال از رحلت پيامبر گذشته بود. اينها که مي‌گويم خوب دقت کنيد براي عبرت گرفتن از تاريخ لازم است. تاريخ را دو جور مي‌شود خواند؛ يک جور مثل قصه که بدانيم قبلاً چه اتفاقي افتاده، به قصد آفرين يا نفرين گفتن به کساني، اين خوب است؛ اما اگر بخواهيم اقتدا بکنيم و مفهوم امام و مأموم و امام و امت تحقق پيدا بکند، اصلاً کافي نيست. يک روش دومي براي خوانش تاريخ و بازخواني تاريخ و سيرة پيامبر و اهل بيت(ع) است که ما را به آن شيوه بازخواني تاريخ توصيه کردند که فقط قصه‌خواني نيست؛ خواندن به قصد عبرت گرفتن است: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الابصار.

تقريباً هر جا قرآن کريم به سرگذشت انبيا و اوليا يا اقوام صالح و فاسد اشاره مي‌کند، به يک زباني دعوت به اعتبار مي‌کند. يک فَاعْتَبِرُوا بعدش مي‌گويد که ما نخواستيم يک قصه‌‌اي فقط گفته باشيم که چه شد. عبرت‌گيري يعني جور تاريخ را بشناس و موارد مشابه را در دوران خودت پيدا کن و از سوراخي که کساني در آن دوره گزيده شدند، شما ديگر گزيده نشويد. عبرت گرفتن از تاريخ يعني مواجهه صحيح تجربه‌اندوزانه با تاريخ. بفهميم چه کساني چه کردند و چرا، چه نکردند و چرا و اينک ما چه بايد بکنيم و چه نبايد بکنيم. بعضي‌ها ممکن است بگويند اين يک نوع شبيه‌سازيست؛ شبيه‌سازي غير از عبرت است. آن تحريف تاريخ است. شبيه‌سازي يعني شما فقط يک شباهت‌هاي صوري بين اين دوره و آن دوره پيدا کنيد، اما عبرت گرفتن يک جور شبيه‌يابي است، نه شبيه‌سازي؛ يعني شما در تاريخ، تاريخ نمي‌خوانيد به قصد آفرين و نفرين گفتن، بلکه مي‌خوانيد تا تکليف خودتان معلوم بشود که امروز من بايد چه کنم.

آن وقت بايد خط و ربط‌ها را بشناسيد، آن وقت مي‌توانيد در فتنه و در شبهه، درست موضع بگيريد و بازي نخوريد. ممکن است کسي صادق باشد و بازي بخورد و ممکن است کسي پرشور و عاشق باشد و بازي بخورد؛ چنانکه خوارج بخشي‌شان اين جور بودند. خوارج آدم‌هاي منافق، کافر و فاسد نبودند. آدم‌هاي بسيار پاکباز و مؤمن بودند. در همان اهدافي هم که داشتند خالص بودند. اهل نماز شب و اهل تهجّد و اينها بودند. اصلاً شهات‌طلب بودند. سه نفر در مسجدالحرام پيمان بستند و گفتند تمام مشکلات جهان اسلام زير سر سه نفر است؛ علي و معاويه و عمروعاص.

ما بايد اين سه نفر را در يک شب ترور کنيم. خودمان هم کشته شديم، شهيد راه خدا هستيم. اين سه نفر را ترور مي‌کنيم، جهان اسلام از اين جنگ‌هاي داخلي و اختلافات رها مي‌شود. در مسجدالحرام پيمان بستند و اين‌که شب قدر را انتخاب کردند، گفتند ما که مي‌خواهيم يک عبادت بزرگ بکنيم، چه بهتر که در شب‌هاي قدر اين کار را بکنيم. ببينيد حماقت را. از اين سه ترور فقط يک ترور موفق بود؛ آن‌هم ترور علي بن ابي‌طالب(ع). ترور معاويه و عمروعاص، يکي انجام نشد؛ يکي ديگر را به جاي خودش فرستاد، يکي هم ناکام بود.

آگاهي از تاريخ، معرفت اسلامي و آشنايي با قرآن، سنت و عقل لازم است. مسائلي در زمان علي بن ابي‌طالب(ع) - قبل و بعد ايشان - و بعد از رحلت پيغمبر راه افتاد که بهترين تعبير آن فتنه و شبهه است. يعني اين دو کليدواژه «فتنه» و «شبهه» را در ذهنتان داشته باشيد. ما نمي‌خواهيم شبيه‌سازي بکنيم، مي‌خواهيم شبيه‌يابي کنيم؛ چون از جهاتي دوران ما، شبيه دوران حکومت اميرالمؤمنين(ع) است. دهة دوم گذشته، اواسط دهة سوم حکومت علي(ع) تشکيل شد. درگيري‌هايي که در زمان حکومت اميرالمؤمنين(ع) پيش مي‌آمد، هيچ کدام دعواي بين اسلام و کفر نيست.

تقريباً آن لشگرکشي‌ها و نبرد و جهاد اسلام و کفر، در زمان سه خليفه قبل بود که گسترة فيزيکي جهان اسلام گسترش پيدا مي‌کرد و ايران و بخش مهم رم فتح شد. در زمان علي بن ابي‌طالب(ع)، شما اين فتوحات خارجي يعني جنگ اسلام و کفر را تقريباً نمي‌بينيد. سه درگيري بين مسلمين است. در درگيري جمل و صفين و نهروان هر دو طرف مسلمان هستند، نه فقط مسلمانند؛ بلکه در دو طرف جنگ، خويشان و بستگان پيامبرند و کساني هستند که سابقه‌داران جهاد و مبارزه و انقلاب براي اسلام بودند. کساني که براي اسلام شمشير زده بودند و بارها تا مرز شهادت رفته بودند.

در اين دوره پنج ساله، هر سه جنگ، به اصطلاح جنگ‌هاي جناحي بين جناح‌هاي داخل خود اسلام بود که واقعاً يک وقت‌هايي خيلي‌ها ترديد مي‌کردند. هم خودشان به شک مي‌افتادند و هم بعضي‌ها را به شک مي‌انداختند که اصلاً دعواي حق و باطل نيست. حق کو؟ باطل کو؟ چه طور تشخيص بدهيم؟ خيلي سخت مي‌شد، لذا از آن به فتنه تعبير مي‌شد. فتنه يعني چيزي که نه فقط عوام، بلکه گاهي خواص هم به اشتباه مي‌افتند. تود‌هاي مردم گاهي ممکن است درست تشخيص ندهند و کساني که آدم‌هاي سابقه‌دار و آگاه هستند، آنها هم ممکن است به اشتباه بيفتند. قرآن که مي‌فرمايد: فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الابصار؛ يعني تاريخ و سرگذشت اوليا را درست بخوانيد و درست عبرت بگيريد تا بتوانيد حق را از باطل تشخيص بدهيد.

اميرالمؤمنين در نهج‌البلاغه چند بار خطاب به مسلمين فرمود که حق را با آدم‌ها نسنجيد، ملاکتان آدم‌ها نباشد، آدم‌ها عوض مي‌شوند. آدم‌ها گاهي سابقه خوب دارند، بعد کارهاي غلط مي‌کنند. بهترين ثواب‌ها را ممکن است داشته باشد و بعد ضربه بزند، حتي خيانت بکند. همه ما در معرض فساد هستيم. هيچ کس فاسد به دنيا نيامده است. همه ما کم‌کم فاسد مي‌شويم، کم‌کم خائن مي‌شويم و جبهه عوض مي‌کنيم. آن‌که علي را ترور کرد، کافر نبود. جزو سربازان علي(ع) بود، مجاهد رزمنده بود، سابقه جبهه داشت. ابن‌ملجم جزو سربازان فداکار و شهادت‌طلب علي بن ابي‌طالب(ع) بود. همه اينها سابقه جهاد و انقلاب و مبارزه داشتند. ببينيد گاهي در خط ماندن چقدر سخت است. شمر که سر امام حسين را بريد، مجاهد و رزمنده بود. بيست سال قبل، در جنگ صفين جزو افسران علي(ع) بود که با معاويه مي‌جنگيد. دو سه دهه بعد مي‌آيد در کربلا سر سيدالشهدا را مي‌بُرد و مي‌شود جزو افسران يزيد. آدم‌ها در صدر اسلام خيلي عوض شدند.

همه ما در خطريم. هيچ کس به سابقه خودش نبايد تکيه و اعتماد کند. ما مرجع تقليد داشتيم که مي‌خواست عليه امام(ع) کودتا کند، مقلّد و رساله هم داشت. اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: شيطان با هيچ کس شوخي ندارد، سراغ همه‌تان مي‌آيد، از هيچ کس نمي‌گذرد. سراغ آدمي که ممکن است پنجاه سال نماز شب خوانده و روزه مستحبي گرفته و فقيه باشد، سراغ او مي‌رود؛ ديگر ما که جاي خود داريم. سراغ قوي‌ترين رزمندگان، مجاهدان و شهادت‌طلبان تاريخ رفته و سر کينه، رقابت، جاه‌طلبي، رياست‌طلبي، ثروت‌طلبي و شهوت‌طلبي فاسدشان کرده است.

اميرالمؤمنين(ع) فرمود: به شبهه شبهه گفتند، براي اينکه حق و باطل را مخلوط مي‌کند. افراد به اشتباه مي‌افتند، نمي‌توانند بفهمند اين حق است يا باطل. الان فتنه هم همين‌طور بروز عملي شبهه است. خداوند فرمود: أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يتْرَكُوا أَنْ يقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لاَ يفْتَنُونَ، آيا مردم فکر کردند که همين‌طور بگويند ما ايمان آورديم رها مي‌شوند و لا يفْتَنُونَ؟‌هيچ آزموني در کار نيست؟

بايد امتحان پس بدهي و معلوم بشود به چي دل ‌بستي؟

منافع خودت، جاه‌طلبي، ثروت، قدرت و شهوت و مريدبازي را براي خدا زير پا مي‌گذاري يا نمي‌گذاري، بايد معلوم بشود خداپرستي يا نه، تا از اين عالم بروي. خداوند مي‌فرمايد: وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ؛ قبل از آنها همه را ما در فتنه انداختيم، همه را آزموديم و بر سر راه انتخاب قرارش داديم و مجبورش کرديم بين دينش و دنيايش انتخاب کند. فَلَيعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ بايد معلوم بشود چه کساني راست مي‌گويند و به خدا و معاد و به نبوت معتقدند. اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايند که وقتي اين آيه بر قلب مقدّس پيامبر اکرم(ص) نازل شد، من خدمت ايشان بودم و آيه را که ايشان خواندند، ما فهميديم مراد عمده فتنه‌هايي هست که بعد از ايشان پيش خواهد آمد که حق و باطل مخلوط بشود؛ چون زمان پيغمبر، جنگِ اسلام صريح و کفرِ صريح بود. زمان پيامبر جنگ تنزيل بود و بعد از پيامبر بين اسلام درست و اسلام قلابي جنگ تأويل بود. هر دو طرف مي‌گفتند ما پيامبر را قبول داريم، اصحاب پيامبريم، مجاهد راه قرآنيم. دعوا خيلي پيچيده و تشخيص حق از باطل سخت شد. اميرالمؤمنين(ع) مي‌گويد: از پيامبر پرسيدم اين چه فتنه‌ايست؟ رسول خدا فرمود: يا علي! پس از من اين مردم به فتنه خواهند افتاد و دچار امواج آزمون خواهند شد.

حضرت امير(ع) مي‌گويد: جنگ احد بود. من پرسيدم که من خيلي دلم مي‌خواهد که شهيد بشوم. شما يک وقتي هم به من وعده شهادت داديد. جنگ احد با اين همه شهيد تمام شد، باز هم من جزو يکي از اين شهدا نبودم. شما به من فرموده بوديد که شهيد مي‌شوي. پيامبر(ص) فرمودند: خبر شهادت را که به شما بدهند، چه جوري با آن برخورد مي‌کنيد؟ حضرت امير(ع) فرمود: من عاشق شهادت هستم. پيامبر(ص) فرمود: پس بشارت مي‌دهم که تو شهيد خواهي شد، اما نه اينجا و در اين جنگ‌ها، در عصري که اين مردم دچار فتنه خواهند شد، با ايمان خود بر خداوند منّت مي‌گذارند. به جاي اينکه بگويند خدا بر ما منّت گذاشت که ما مؤمن و جزو مجاهدين و فداکاران شديم، اينها بر خدا منّت مي‌گذارند و براساس شبهات شبهه عمل مي‌کنند؛ يعني هنوز حق را از باطل تشخيص نمي‌دهند. حضرت علي(ع) مي‌گويد: از پيامبر(ص) پرسيدم:

يعني از دين برگشتگي؟

يعني همه کافر مي‌شوند؟

پيامبر فرمود: نه بلکه فريفتگي. بازي مي‌خورند و اکثراً خودشان دلشان مي‌خواهد که بازي بخورند.

در اين سي سال انقلاب، در موارد متعددي فتنه‌هايي پيش آمد که خود مردم و نيروهاي انقلاب گاهي با همديگر درگير شدند و نفهميدند حق و باطل چه هست. در تشخيص اشتباه کرديم. حضرت اميرj‌ در حکمت سوم نهج البلاغه فرمودند که نگوييد خدايا پناه بر تو از فتنه؛ چون همه شما بي‌استثنا دچار فتنه خواهيد شد. بايد امتحان پس بدهيد که صادقيد يا کاذب، دست کم فتنه و آزمون زن يعني خانواده و مال و فرزند.

در خطبه دوم نهج البلاغه حضرت امير مي‌گويند: پيامبر که آمد، فتنه چون شتري مست مردم را پي در پي پايمال مي‌کرد و ناخن در ايمان آنها مي‌زد. بعد حضرت امير(ع) فرمود: فتنه که مي‌آيد، چند چيز با آن مي‌آيد: يک ترديد؛ همه به شک مي‌افتند که کي حق است و کي باطل است. دوم اختلاف؛ سوم بي‌ثباتي و تزلزل در ايمان؛ چهارم گم کردن دوست و دشمن و مخلوط شدن آنها. فرمودند اينها از علائم فتنه است.

در خطبه پنجاه، حضرت امير توضيح مي‌دهند که فتنه چه جور شروع مي‌شود. مي‌گويند: شروع فتنه از دو جاست که هر دو نقش دارد. يک بُعد نفساني دارد که همان خودخواهي است. يک کساني پيدا مي‌شوند که خودمحور، ديکتاتور و منفعت‌طلب هستند. براي آنها فقط قدرت و منافع خودشان مهم است. دوم فرمودند که بدعت نظري در مفاهيم؛ يعني تغيير دادن اصول يا تحريف کردن اصول است. سپس گروهي از گروهي کمک مي‌خواهد؛ يعني يک عده انحرافات فکري را تئوريزه مي‌کنند و يک عده هم براي نفسانيت آنها هيزم مي‌ريزند. بعد حضرت فرمودند اگر باطل با حق مخلوط نشود، حق‌طلبان به راحتي تشخيص مي‌دهند و کار باطل پيش نمي‌رود. منتهي در فتنه، فتنه‌گران اندکي از حق و اندکي از باطل را مي‌گيرند و مخلوط مي‌کنند. وقتي حرفهايش را نگاه مي‌کني سخنراني‌اش را گوش مي دهي و مقاله‌اش را که مي‌خواني، مي‌بيني يک چيزهاي درستي در آن هست و يک چيزهايي باطل است. اينها با هم مخلوط مي‌شود. باطل صريح نيست. بعد حضرت مي‌فرمايد اينجاست که بازار شيطان گرم مي‌شود و ياران خود را پيدا مي‌کند. شيطان در جامعه يارگيري مي‌کند. حضرت امير مي‌گويند اگر کسي اهل حق باشد و تقواي حق داشته باشد، خداوند رهايش نمي‌کند و مي‌تواند راه حق را پيدا کند.

يک جاي ديگر - خطبه 151 - مي‌فرمايد: مردم! شما هدف شديد بلا و امتحان هستيد. از مستي وفور نعمت بيدار شويد و از سختي عقوبت بترسيد. آن‌گاه که غبار شبهه برخيزد، برجاي خويش بمان. چيزي نگو و کاري نکن. اگر جايي نمي‌تواني حق و باطل را تشخيص بدهي، براساس تعصب و احساسات شروع به موضع‌گيري نکن. فتنه آغازش چون ابتداي جواني دلربا و فريبنده و جذاب است، اما وقتي پايان يابد، آثارش چون نشانه‌هاي ضربت سنگ، شوم و زشت است. خيلي تعبير قشنگي است. فرمودند: وقتي که فتنه مي‌آيد، اولش نمي‌فهمي که فتنه است. مي‌بيني همه چيز مرتب و قشنگ است، اما وقتي که مي‌رود و کارش را مي‌کند، مي‌بيني که چقدر زشت است. فرمودند: اينجا جاي صبر و دقت است.

آغاز فتنه از آنهاست که بر سر قدرت و ثروت و رياست مسابقه مي‌گذارند و چون سگان اين مردار را از دندان يکديگر مي‌ربايند و يکديگر را مي‌جوند. قدرت‌طلب‌ها و پس از مدتي پيروان، از رهبران اعلام بي‌زاري مي‌کنند و رهبرانشان از پيروانشان گلايه مي‌کنند. هر يک تقصير را برعهده ديگري مي‌گذارد و چون دشمنان از يکديگر جدا مي‌شوند و هيچ يک مسئوليت آنچه کرده‌اند و مسئوليت فتنه را بر عهده نمي‌گيرند و يکديگر را با لعنت ديدار مي‌کنند.

در خطبة 93 فرمودند: وقتي که فتنه مي‌آيد، از روبرو شناخته نمي‌شود وقتي که تمام مي‌شود، از پشت سر شناخته مي‌شود. اول که مي‌آيد نمي‌فهمي که اين فتنه است. فکر مي‌کني که اين روشن است. وقتي که تمام مي‌شود، جان‌ها، ما‌ل‌ها و آبروهايي پايمال مي‌شود. جاي ديگر حضرت فرمود: اي مردم! امام حاکم خود را در اين فتنه‌ها تنها مگذاريد تا بعدها خود را سرزنش کنيد. خود را در آتش فتنه‌اي که پيشاپيش آن رفته‌ايد، بي‌انديشه درنياوريد. همانا من براي شما چراغم در تاريکي؛ هر کس در تاريکي است و حق را از باطل نمي‌شناسد، به اين چراغ بنگرد و راه را بيابد. فرمود: در فتنه دل‌هاي سابقاً مؤمن دودل و سست مي‌شوند. مردان سالم و خوش‌سابقه که ما آنها را به خوبي مي‌شناختيم، در فتنه گمراه مي‌شوند، بازي مي‌خورند و بازي مي‌دهند. رأي درست و نادرست در هم مي‌آميزد. پدر و فرزند عليه هم کينه مي‌ورزند.

يکي از مواردي که خود حضرت آن را صريحاً فتنه ناميدند، شورش جمل بود که به جنگ جمل منتهي شد؛ اولين جنگي که بر اميرالمؤمنين(ع) تحميل شد و خود حضرت امير در نهج‌البلاغه شورش طلحه و زبير را فتنه ناميدند و از مردم خواستند که آن را سرکوب کنند. وقتي آنها آمدند بصره را گرفتند، حضرت نامه‌اي به مردم کوفه نوشتند که ديگ آشوب به جوش آمده و فتنه آغاز شده است، همه به سوي رهبر خود بشتابيد و در جهاد عليه فتنه شتاب کنيد که تأخير خطرناک است، شايد يک وقت دير ‌شود. اين قضيه جنگ جمل چه بود؟

‌اولاً آن طرف جبهه چه کساني بودند؟

جزو خوش‌نام‌ترين و خوش‌سابقه‌ترين افراد و اصحاب پيامبر. کساني که حضرت امير مي‌گويد ما از کودکي و خردسالي با هم بزرگ شديم، در جبهه‌ها همه در کنار هم بوديم. شخص ديگر کيست؟

جناب عايشه ام‌المؤمنين. عايشه جزو نزديکترين کسان به پيامبر بود. خليفه سوم کشته مي‌شود. پس از آن شورش مي‌شود و سه روز جنازه خليفه روي زمين مي‌ماند و هيچ‌کس حاضر نمي‌شود آن را بردارد. سرانجام با وساطت اميرالمؤمنين امام علي(ع) نيمه شبي جنازه خليفه را بردند و مردم مدينه نگذاشتند که در قبرستان مسلمين دفن بشود. قتل خليفه هم يک فتنه بود. حق و باطل مخلوط شد. حضرت امير، هم منتقد روش حکومتي عثمان خليفه سوم بودند و هم مخالف قتل خليفه بودند. حضرت امير در نهج البلاغه مي‌گويند تا توانستم مانع ايجاد کردم که خليفه کشته نشود، بلکه اصلاح بشود، امّا نشد.

خليفه کشته مي‌شود و اصحاب، مهاجرين و انصار به سمت اميرالمؤمنين هجوم مي‌آورند که شما رهبري را به عهده بگيريد. حضرت مي‌فرمايد: من را رها کنيد و سراغ کس ديگري برويد. کساني هستند که دلشان مي‌خواهد و آمادگي دارند که حکومت را از شما تحويل بگيرند. از من بگذريد.

من اگر در حاشيه باشم و نظارت بکنم و مشورت بدهم؛ بهتر از اين است که مسئوليت را به عهده بگيرم. چرا؟

فرمودند: «فإنا مستقبلون أمراً له وجوهٌ و ألوانٌ»؛

خيلي کار پيچيده‌اي است، ما به استقبال کاري مي‌رويم که انواع و اقسام چهره‌ها و رنگ‌ها در آن هست. بازي رنگ‌ها و چهره‌هاست. فرمودند: اگر کار حکومت را به من بسپاريد، کار سختي خواهد بود «لاتقوم له القلوب و لا تثبتُ عليه العقول»؛ نه قلب‌هايتان براي اين‌کار محکم خواهد بود و نه عقل‌هاي همه‌تان ثبات خواهد داشت. حق را از باطل درست تشخيص بدهيد. «و ان الآفاق قد اغامت»؛ من از همين الان مي‌بينم آفاق تيره خواهد شد، نيمه تاريک و نيمه روشن خواهد بود. تشخيص آن درست نخواهد بود. «و المحجة قد تنکرت واعلموا اني ... ما اعلم»؛ اين را بدانيد اگر من رهبري و حکومت را قبول کنم، آن جوري که خودم مي‌دانم و تشخيص مي‌دهم عمل خواهم کرد. ديگر سر هر چيزي نمي‌آيم از شما اجازه بگيرم، به تشخيص خودم عمل مي‌کنم. «و لم اصغ الي قول القائل و عتب العاتب»؛ ديگر گوشم بدهکار وراجي و سرزنش اين و آن و جوسازي‌ها نخواهد بود. اين را بدانيد با چشم باز با من بيعت کنيد و به من رأي بدهيد.

خود حضرت امير مي‌فرمايند: من که نمي‌خواستم قبول کنم، ولي چنان جمعيت هجوم آورد که حسن و حسين زير دست و پاي مردم داشتند له مي‌شدند و لباس من از دوطرف پاره شد و پيرمردهايي که با عصا راه مي‌رفتند، آن‌قدر با شوق آمدند که يادشان رفت عصا دارند. دختران جوان از فرط اشتياق حجابشان را کنار گذاشته بودند و به طرف من مي‌دويدند. من وقتي ديدم مردم در صحنه آمدند و يک همچون مقبوليت و حس بيعت عمومي است و مي‌گويند ما پاي تو ايستاديم، خب من بهانه‌اي ندارم که قبول نکنم. حجت بر من تمام شد. اما من آمدم با اينکه مي‌دانستم بعداً چه اتفاقي خواهد افتاد و همين‌هايي که دارند با من بيعت مي‌کنند، بعضي‌هايشان با من چگونه رفتار خواهند کرد.

بعد از بيعت گروهي پيمان شکستند؛ ناکثين، گروه ديگري از دين بيرون رفتند؛ مارقين و دسته سوم ستم کردند؛ قاسطين. همين‌هايي که اکثرشان با من بيعت کرده بودند سه جنگ را بر من تحميل کردند. گويا نشنيده بودند که خداوند در قرآن فرمود آخرت مال کساني است که در دنيا دنبال فساد و برتري‌طلبي نباشند: تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَه نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ؛ اين خانه، دار آخرت است. آن را مخصوص قرار داديم براي کساني که «لاَ يرِيدُونَ» در دنيا ارادة عُلّو يعني برتري‌طلبي، رياست‌طلبي، قدرت‌طلبي «وَلاَ فَسَادًا» و اراده فساد نداشته باشند. آنهايي که در دنيا برتري‌طلبي کنند يا دنبال فساد باشند از آخرت سهمي نخواهند داشت. حضرت امير مي‌فرمايد: چطور شما در قرآن اين آيه را ديديد و مي‌بينيد و باز با من درگير شديد؟

اين آيه در ذهن همه شما هست اما دنيا چشمتان را پر کرده است. به وقتش از اين‌جور آيه‌ها يادتان مي‌رود، چون منافعتان در خطر مي‌افتد. آگاه باشيد سوگند به خدايي که دانه را شکافت و انسان را آفريد، اگر آن تودة مردم خواص و عوام براي بيعت با من هجوم نمي‌آوردند و حجت بر من تمام نشده بود و اگر نبود که خداوند پيمان گرفته است از عالمان و آگاهان که آرام نگيرند بر گرسنگي ستمديدگان و شکم‌بارگي ستمگران، به خدا سوگند حکومت را قبول نمي‌کردم و مهار شتر خلافت را روي کوهانش مي‌انداختم تا هر جايي که مي‌خواهد برود. شما مي‌دانيد که دنيا در نزد من از عطسه بز بي‌ارزش‌تر است. اين را مي‌دانستيد که من براي دنيا وارد سياست نشدم، بلکه براي عدالت آمدم.

ابن عباس روايت مي‌کند در دومين روزي که مردم مدينه با علي(ع) بيعت کردند، ايشان يک خطبه سخنراني کرد که از همين سخنراني، جنگ‌ها بيرون آمد. بخشي از سخنراني اميرالمؤمنين اين بود که گفت: مردم! روز اول حکومت به شما بگويم که هر زمين و قطيعه و امکاناتي که از بيت‌المال در دوره قبل گرفتيد و از اموال خدا و بيت‌المال به هر کس دادند، همه آنها بدون استثنا به بيت‌المال باز خواهد گشت. هر کس هر چه از بيت‌المال بيش از سهمش برداشته، به بيت‌المال برمي‌گردانم، اين قدم اول حکومت من است.

حضرت امير فرمود: حقي که زمان بر آن گذشته، باطل نمي‌شود. آن حق هم بايد استيفا بشود. بعد فرمود بگذاريد راحت‌تان کنم، اگر اين اموالي که از بيت‌المال برداشتيد و با آن ازدواج کرديد و مهريه خانم‌هايتان کرديد و بچه‌دار شديد، همان را هم از شما پس مي‌گيرم. اگر در زمين‌ها و باغ‌ها و در نقاط مختلف سرمايه‌گذاري کرديد، همه را از شما پس مي‌گيرم. اينها مال شما نبوده، مال خداست و متعلق به فقرا و محرومين است. «فَاِنّ فِي العدل سعة»؛ در اجراي عدالت گشايش و سعه و راحتي براي همه است. اتفاقاً اگر عدالت اجرا بشود، همه راحت زندگي مي‌کنند. «و من ضاقَ عليه العدلُ فالجور عليه اضيق»؛ اگر کساني از فشار، عدالت را سخت‌گيري مي‌دانند، بدانند که بي‌عدالتي فشار و سختي‌اش بيشتر است. «ذمّتي بما اقول رهينة و انا به زعيم»؛ اين حرف‌هايي که مي‌زنم شعار نيست و جانم را براي اين حرف‌ها مي‌دهم.

فرمودند: آنهايي که تقوا داشته باشند، در شبهات وارد نمي‌شوند. «‌إنَّ بليتکم قد عادت»؛ امتحان بزرگ شما دوباره شروع شد، مثل روزي که پيامبر آمد «کهيئتها يوم بعثَ الله نبيه»؛ درست به شکل همان روزي که خداوند پيامبر را برانگيخت. «والذي بعثه بالحق»؛ به خدايي که محمد را برانگيخت سوگند که «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَهً و لتُغَرْبَلُنّ َغربَلَةً»؛ کاري مي‌کنم که دوباره در هم بريزيد و غربال ‌شويد. دوباره بايد معلوم بشود چه کسي سر پيمانش با خدا هست و چه کسي نيست، کي مؤمن است و کي کافر.