مهدي پيشوايي - سيره پيشوايان، ص 311
روايت مفصلي از امام باقر - عليه السلام - درباره تحليل اوضاع سياسي شيعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده كه به منظور روشن شدن ديدگاههاي امام در اين زمينه به نقل آن ميپردازيم:
ما اهل بيت، از ستم قريش و صفبندي آنان در مقابلمان چهها كشيديم و شيعيان و دوستان ما از مردم چهها كشيدند. زماني كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - رحلت كرد، اعلان فرمود كه ما به مردم از خودشان اولي تريم. اما قريش با كمك يكديگر اين امر را از محور آن خارج كردند. آنان براي رسيدن به حكومت با حق و اولويت ما به حكومت استدلال كردند، ولي حق ما را تصاحب نمودند. آنگاه حكومت در ميان قريش دست به دست گرديد تا اين كه دوباره به ما اهل بيت بازگرديد.
ولي مردم بيعت ما را شكستند و عليه ما جنگ بپا كردند، بطوري كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - تا هنگامي كه به درجه رفيعه شهادت نائل آمد، در فراز و نشيب (تند باد حوادث) قرار گرفته بود و سپس با فرزندش امام حسن - عليه السلام - بيعت كرده و وعده وفاداري به او دادند، اما به او نيز خيانت ورزيدند و پس از آن، ما بطور مداوم مورد تحقير و قهر و ستم قرار گرفتيم و از شهر و خانهمان رانده و از حقوقمان محروم شديم و مورد قتل و تهديد قرار گرفتيم، به طوري كه امنيت جاني از خود و پيروان ما بطور كلي سلب شد و دروغگويان و منكران حق به خاطر دروغ و انكارشان زمينه را مساعد و در سراسر كشور اسلامي به وسيله دروغ و انكارشان به سردمداران جور و ستم و قضاوت و كاردانان آنها تقرب جسته و شروع به روايت احاديث دروغ و انتشار آن نمودند. آنها از زبان ما چيزهايي روايت كردند كه نه از زبان ما جاري شده بود و نه به محتواي آنها عمل نموده بوديم با اين كار ميخواستند ما را ميان مردم منفور كرده و تخم عداوت و كينه ما را در دل آنان بكارند.
اين سياستي بود كه پس از وفات امام حسن - عليه السلام - در زمان معاويه با شدت هر چه بيشتر دنبال ميشد. به دنبال اين تبليغات مسموم بود كه همه جا به كشتار شيعيان پرداخته و با كوچكترين سوء ظني دستها و پاهاي آنها را ميبريدند. كساني كه به دوستي و پيروي از ما معروف بودند راهي زندانها شدند، اموالشان به غارت رفت و خانههاشان ويران شد. اين رويه تا روزگار «عبيدالله بن زياد» روز به روز به شدت خود ميافزود تا آن كه حجاج بن يوسف در كوفه روي كار آمد. او با انواع شكنجهها به كشتار شيعيان پرداخت و آنان را با هر سوء ظن و هر اتهامي دستگير ميكرد.
عرصه بر پيروان ما چنان تنگ شد و كار به جايي رسيد كه اگر كسي را با صفت «زنديق» يا «كافر» وصف ميكردند برايش بهتر از آن بود كه او را «شيعه» اميرالمؤمنين - عليه السلام - بخوانند، تا جايي كه كساني كه به خير و صلاح معروف بودند و شايد هم واقعا اشخاص پرهيزگار و راستگويي بودند، احاديث شگفت انگيزي در زمينه برتري برخي از حكام گذشته روايت كردند، چيزهايي كه نه خدا چيزي از آنها آفريده بود و نه چيزي از آنها به وقوع پيوسته بود. راويان بعدي حقانيت اين مطالب را باور داشتند، زيرا اين نوع مطالب به كساني نسبت داده شده بود كه به كذب و كم تقوايي معروف نبودند.[1]
اين روايت، تحليل امام باقر - عليه السلام - از وضع سياسي آن دوران را بيان كرده و سختگيريهاي خلفاي اموي نسبت به شيعيان را كه بيشتر آنها در عراق زندگي ميكردند تشريح كرده است. امام باقر - عليه السلام - با پنج تن از خلفاي اموي معاصر بود. در اينجا ويژگيهاي هر يك از آنها را در امر حكومت و اداره جامعه مورد بررسي قرار ميدهيم تا روشن شود كه امام باقر - عليه السلام - در چه شرائط اجتماعي و سياسي زندگي ميكرده است.
وليد بن عبدالملك نخسيتن خليفه معاصر امام پنجم بود و چون پيرامون ويژگيهاي او ضمن زندگينامه امام سجاد توضيح داديم، در اينجا فقط اضافه ميكنيم كه:
دوران خلافت وليد: دوره فتح و پيروزي مسلمانان در نبرد با كفار بود. در زمان او قلمرو دولت اموي از شرق و غرب وسعت يافت. وليد در نتيجه آرامشي كه در عصر وي بر كشور حكمفرما بود، توانست دنباله فتوحاتي را كه در عصر خلفاي سابق انجام يافته بود،بگيرد. به همين جهت قلمرو حكومت وي از طرف شرق و غرب توسعه يافت و بخشهايي از هند، و نيز كابل و كاشمر و طوس و مناطق مختلف و وسيع ديگر، به كشور پهناور اسلامي پيوست و دامنه فتوحات او تا اندلس امتداد يافت و قشون امپراتوري اندلس از نيروهاي تحت فرماندهي «موسي بن نصير»، فرمانده سپاه اسلام، شكست خوردند و اين كشور به دست مسلمانان افتاد.[2]
دوران خلافت «سليمان بن عبدالملك» كوتاه مدت بود، به طوري كه مدت سه سال بيشتر طول نكشيد. [3] سليمان در آغاز خلافت، از خود نرمش نشان داد و به محض رسيدن به قدرت، درهاي زندانهاي عراق را گشود و هزاران نفر زنداني بيگناه را كه حجاج بن يوسف در بند اسارت و حبس كشيده بود، آزاد ساخت و عمال و ماموران ماليات حجاج را از كار بركنار كرد و بسياري از برنامههاي ظالمانه او را لغو نمود.
اقدام سليمان در آزاد ساختن زندانيان بيگناه عراق دولت مستعجل بود، او بعداً اين روش خود را عوض كرد و روي حسابهاي شخصي و تحت تاثير احساسات انتقامجويانه، دست به ظلم و جنايت آلود. او با انگيزه تعصبات قبيلگي، افراد قبايل «مضري» را زير فشار قرار داد و از رقباي آنان يعني قبايل يمني (قحطاني) پشتيباني كرد.[4]نيز عدهاي از سرداران سپاه و رجال بزرگ را به قتل رسانيد، و «موسي بن نصير» و «طارق بن زياد»، دو قهرمان دلير و فاتح اندلس، را مورد بيمهري قرار داده طرد كرد.[5]
مولف كتاب «تاريخ سياسي اسلام» مينويسد:
«سليمان درباره واليان خود، نظريات خصوصي اعمال ميكرد: بعضي را مورد توجه قرار ميداد و براي از ميان بردن بعضي ديگر نقشه ميكشيد. از جمله كساني كه سليمان با آنها دشمني داشت «محمد بن قاسم» والي «هند»، «قتبيه بن مسلم» والي «ماورأ النهر» و «موسي بن نصير» والي اندلس بود». [6]و اين دشمنيها همه از انگيزههاي شخصي و رقابتهاي قبيلگي سرچشمه ميگرفت كه متاسفانه فرصت توضيح بيشتر در اين زمينه در اينجا نيست.
سليمان بن عبدالملك مردي فوق العاده حريص، پرخوار، شكمباره، خوشگذران، و تجمل پرست بود. او به اندازه چند نفر عادي غذا ميخورد! و سفرهاي وي هميشه رنگين و اشرافي بود. او لباسهاي پر زرق و برق و گرانقيمت و گلدوزي شده ميپوشيد و در اين باره به قدري افراط ميكرد كه اجازه نميداد خدمتگزاران و حتي ماموارن آبدار خانه دربار خلافت نيز با لباس عادي نزد او بروند، بلكه آنان مجبور بودند هنگام شرفيابي! لباس گلدوزي شده و رنگين بپوشند! تجمل پرستي دربار خلافت كم كم به ساير شهرها سرايت كرد و پوشيدن اين گونه لباسها در يمن و كوفه و اسكندريه نيز در ميان مردم معمول گرديد.[7]
[1] . شرح نهجالبلاغه، ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44؛ الامام الصادق (ع)، ابوزهره: صص 112ـ 111. [2] . دكتر آيتى،محمد ابراهيم،اندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، تهران،انتشارات دانشگاه تهران،1363ه.ش،ص17-18. [3] . ابن اثير الكامل فى التاريخ،بيروت،دارصادر،ج5،ص11و37- مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 173 و 182. [4] . فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام و الدولهالامويه، الطبعه الثالثه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1976 م، ص 197. [5] . سيد اميرعلى، مختصر تاريخ العرب، تعريب: عفيف البعلبكى، الطبعه الثانيه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 125. [6] . دكتر ابراهيم حسن، حسن، تاريخ سياسى اسلام، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاويدان، 1360 ه.ش، ج 1، ص 401. [7] . مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 175.
- 312