وحدت و كثرت در وجود عینى

محمدتقي مصباح يزدي

نسخه متنی
نمايش فراداده

وحدت و كثرت در وجود عينى

شامل: وحدت شخصى، وحدت جهان.

وحدت شخصى

يك نوع وحدت در واقعيتهاى عينى وجود دارد كه آن وحدت هر فردى از افراد متشخص ماهيات است يعنى هنگامى كه عقل فردى از يك ماهيت را در نظر مى‏گيرد و آن را با خود ماهيت مقايسه مى‏كند و اين تفاوت را مورد توجه قرار مى‏دهد كه ماهيت قابل صدق بر افراد است ولى افراد اين ويژگى را ندارند عنوان تشخص را از فرد انتزاع مى‏كند و هنگامى كه يك فرد را با چند فرد ديگر مقايسه مى‏كند و تعددى در فرد واحد نمى‏بيند وحدت را از آن انتزاع مى‏نمايد از اين روى گفته‏اند وجود با تشخص و با وحدت مساوق است و هر چيزى از آن جهت كه موجود است متشخص و واحد مى‏باشد البته بايد توجه داشت كه منظور از اين وحدت وحدت شخصى است نه مطلق وحدت و شامل وحدت نوعى و جنسى نمى‏شود .

در اينجا سؤالى مطرح مى‏شود كه وحدت موجود خارجى را چگونه مى‏توان شناخت و از كجا مى‏توانيم يقين پيدا كنيم كه موجودى را كه واحد تصور كرده‏ايم واقعا يك موجود و داراى يك وجود است .

فلاسفه غالبا پاسخ اين سؤال را به وضوحش واگذار كرده‏اند ولى در پيرامون آن نقاط ابهامى وجود دارد كه بايد به اندازه ظرفيت مقام توضيحى در باره آنها داده شود .

اگر موجودى بسيط و غير قابل تجزيه باشد مانند ذات مقدس الهى و همه مجردات طبعا وجود واحدى خواهد داشت البته وجود مجردات و بساطت آنها با برهان اثبات مى‏شود و تنها وجود نفس و بساطت آنرا مى‏توان با علم حضورى آگاهانه دريافت ولى بطور كلى مى‏توان گفت كه هر موجودى بسيط باشد وجود واحدى خواهد داشت .

اما در باره موجودات مادى و قابل تجزيه اثبات وحدت آنها كار ساده‏اى نيست .

در نظر سطحى هر موجودى كه داراى اتصال باشد و اجزاء مفروض آن از يكديگر گسسته نباشند موجود واحد و داراى وجود واحدى تلقى مى‏شود ولى هنگامى كه با دقت مى‏نگريم دو نقطه ابهام رخ مى‏نمايد يكى آنكه آيا اجسامى كه به نظر ما متصل و يكپارچه مى‏رسند در واقع هم چنين‏اند يا در اثر خطاى باصره آنها را متصل مى‏پنداريم .

پاسخ اين سؤال به عهده علوم طبيعى است و چنانكه مى‏دانيم به كمك ابزارهاى علمى ابت‏شده است كه اجسام در واقع چنين اتصال و يكپارچگى ظاهرى و محسوس را ندارند و از ذرات بسيار ريز و جداى از يكديگر تشكيل يافته‏اند ولى از نظر فلسفى مى‏توانيم بگوييم كه چون هيچ جسمى فاقد امتداد نيست‏سرانجام هر كدام از ذرات اجسام هر قدر هم ريز باشد اتصال و در نتيجه وحدت اتصالى را خواهد داشت .

نقطه ابهام و سؤال انگيز ديگرى كه مهمتر است اين است كه به فرض اينكه اتصال اجزاء يك موجود جسمانى ثابت‏شد از كجا هيچ نوع كثرت ديگرى نخواهد داشت . در پاسخ مى‏توان گفت كه يك موجود متصل و يكپارچه بالفعل داراى كثرتى نيست هر چند بالقوه قابل تجزيه و تكثر مى‏باشد ولى هر وقت تجزيه‏اى انجام گرفت موجودات ديگرى تحقق خواهند يافت كه هر كدام از آنها داراى وحدت مخصوص به خودش خواهد بود .

اين پاسخ هر چند در باره مقدار و كميت هندسى اجسام پاسخ صحيحى است اما آن را پاسخ كامل و جامعى نمى‏توان دانست زيرا از طرفى اين سؤال پيش مى‏آيد كه اگر فرضا دو جسم مختلف با يكديگر نزديك شوند بگونه‏اى كه هيچ فاصله‏اى ميان آنها باقى نماند و به عنوان مثال مسامحه آميز دو قطعه فلز مختلف بهم جوش داده شوند آيا مى‏توان آنها را موجود واحد و داراى وجود واحدى به حساب آورد يا بايد آنها را كثير و داراى چند وجود دانست .

ممكن است از اين سؤال پاسخ داده شود كه چون دو قطعه فلز مفروض داراى دو ماهيت مختلف هستند و طبعا هر كدام از آنها فردى غير از فرد ديگرى خواهد داشت از اين روى نمى‏توان آنها را موجود واحدى دانست .

ولى اين پاسخ مبنى بر اين است كه كثرت ماهيت كاشف از كثرت وجود عينى است در صورتى كه چنين مطلبى به ثبوت نرسيده است . به عبارت ديگر كثرتى كه در اينجا ثابت مى‏شود ذاتا صفت ماهيت است نه وجود و سخن بر سر وحدت و كثرت وجود عينى است .

از طرف ديگر سؤال دقيقترى مطرح مى‏شود كه از كجا موجود متصلى كه داراى وحدت اتصالى است داراى دو وجود متراكب نباشد به گونه‏اى كه يكى سوار بر ديگرى باشد و حس نتواند دوگانگى آنها را تشخيص دهد .

توضيح آنكه همانگونه كه هر يك از حواس ما يكى از ويژگيهاى اجسام را درك مى‏كند مثلا چشم ما رنگ آن را مى‏بيند و بويايى ما بوى آن را مى‏شنود و چشايى ما مزه آن را مى‏چشد بدون اينكه وحدت جسمى كه داراى همه آنها است از بين برود همينطور ممكن است كثرتى در اجسام موجود باشد كه حس ما قادر به درك آن نباشد به ديگر سخن وحدت و كثرت ادراكات حسى را نمى‏توان دليل كافى بر وحدت و كثرت وجود عينى تلقى كرد از اين روى جاى اين احتمال باقى مى‏ماند كه جسم در عين وحدت اتصالى در مقدار هندسى داراى كثرت ديگرى باشد چنانكه بعضى از فلاسفه در مورد صور جوهرى مختلف قائل شده‏اند و مثلا حيوان را داراى چند صورت در طول يكديگر دانسته‏اند صورت عنصرى صورت معدنى صورت نباتى و صورت حيوانى . پاسخ اين سؤال را بايد در مقالات آينده جستجو كرد و در اينجا بطور سربسته مى‏گوييم كه تركيب اجسام به چند صورت قابل تصور است:

1 تركيب بين اجزاء مقدارى كه بالفعل وجود ندارند و در اثر تجزيه به وجود مى‏آيند چنين تركيبى هيچ منافاتى با وحدت بالفعل ندارد .

2 تركيب بين ماده و صورت با فرض اينكه وجود ماده وجودى بالقوه باشد در اين صورت هم ضررى به وحدت آن نمى‏رسد و از يك نظر شبيه فرض قبلى مى‏باشد .

3 تركيب بين ماده و صورت با فرض اينكه ماده هم وجود بالفعلى غير از وجود صورت داشته باشد و نيز تركيب بين صورتهايى كه هر يك فوق ديگرى و در طول آن قرار گرفته باشد در اين فرض واحد شمردن موجود به لحاظ وحدت صورت فوقانى است و بالعرض به كل آنها نسبت داده مى‏شود و بهتر اين است كه آنها را متحد بناميم نه واحد .

4 تركيب بين چند موجود بالفعلى كه در عرض هم واقع شده باشند و هيچكدام صورت فوقانى براى ديگران نباشد هر چند نوعى اتصال و ارتباط ميان آنها بر قرار باشد مانند تركيب اجزاء ساعت و ساير ماشينها كه آن را تركيب صناعى مى‏نامند در اين فرض مجموع مركب را نمى‏توان از نظر فلسفى واحد و يا حتى متحد دانست بلكه بايد آن را موجوداتى متعدد و داراى وحدت اعتبارى تلقى كرد .

5 تركيب بين چند موجود گسسته كه نوعى وحدت بين آنها در نظر گرفته شود مانند تركيب سپاه از چند لشكر و تركيب لشكر از چند تيپ و تركيب تيپ از چند گردان و بالاخره تركيب گردان از تعدادى سرباز و همچنين تركيب جامعه از نهادها و قشرها و گروههاى اجتماعى و سرانجام تركيب آنها از افراد انسان اينگونه تركيب نيز از نظر فلسفى اعتبارى است و چنين مركباتى را نمى‏توان واحد حقيقى به حساب آورد .

دو نوع ديگر از تركيب خارجى را مى‏توان بر اقسام نامبرده افزود يكى تركيبات شيميايى و ديگرى تركيبات عضوى ارگانيك مانند تركيب موجود زنده از تعدادى از مواد آلى و معدنى ولى حقيقت اين است كه اين تركيبات از ديدگاه فلسفى حكم خاصى ندارند و به نظر بعضى از فلاسفه از قبيل قسم دوم و به نظر بعضى ديگر از قبيل قسم سوم مى‏باشند و شايد نظر اخير صحيحتر باشد مخصوصا در باره موجودات زنده .

در پايان يادآور مى‏شويم كه فلاسفه نوعى ديگر از تركيب را براى همه ممكنات قائل شده‏اند و آن تركيب از وجود و ماهيت است كه بحث درباره آن گذشت و به حسب اين اصطلاح وجود بسيط منحصر به ذات مقدس الهى خواهد بود ولى آن تركيب تركيبى تحليلى و ذهنى است نه خارجى و عينى .

حاصل آنكه موجودات مادى به چند صورت متصف به وحدت مى‏شوند كه بعضى از آنها وحدت حقيقى است مانند وحدت اتصالى ذرات و وحدت صورت كه داراى وجود بسيطى است و بعضى ديگر وحدت اعتبارى است مانند وحدت صناعى و اجتماعى اما در تركيب ماده و صورت اگر قائل شديم كه ماده وجود بالفعلى ندارد و هر موجود جسمانى تنها يك وجود بالفعل دارد كه همان وجود صورتش مى‏باشد طبعا داراى وحدت حقيقى خواهد بود اما اگر براى ماده هم وجود بالفعل قائل شديم و به عبارت ديگر هيولاى اولى را به عنوان يك موجود بالقوه نپذيرفتيم بايد براى هر كدام وجود خاصى در نظر بگيريم و مجموع آنها را متحد بناميم نه واحد نيز در صورتى كه قائل به صورتهاى طولى و متراكب شديم بايد مجموع آنها را كثير بدانيم و فقط به لحاظ وحدت صورت فوقانى است كه مى‏توانيم كل آنها را واحد بالعرض بشماريم چنانكه مجموع روح و بدن انسان را يك موجود به حساب مى‏آوريم و در حقيقت وحدت آن مرهون وحدت روح مى‏باشد

وحدت جهان

وحدتى كه تا كنون براى هر موجود عينى مورد بحث قرار گرفت به هيچ وجه كثرت مجموع آنها را نفى نمى‏كند اما وحدت ديگرى براى كل جهان مطرح مى‏شود كه كثرت و تعدد آن را نفى مى‏نمايد چنانكه معروف است كه فلاسفه جهان را واحد مى‏دانند اما اين سخن را به چند صورت مى‏توان تفسير كرد:

1 آنكه منظور از وحدت جهان وحدت اتصالى جهان طبيعت باشد چنانكه فلاسفه مبحثى را در فلسفه طبيعى تحت عنوان بطلان خلاء مطرح كرده‏اند و با بيانات مختلفى كوشيده‏اند تا اثبات نمايند كه بين دو موجود طبيعى خلاء محض محال است و در جاهايى كه پنداشته مى‏شود چيزى موجود نيست در واقع اجسام رقيق و لطيفى وجود دارند كه قابل درك حسى نيستند .

بر اين اساس استدلال كرده‏اند كه اگر دو يا چند جهان طبيعى فرض شود در صورتى كه آنها متصل و پيوسته به يكديگر باشند داراى وحدت اتصالى خواهند بود و جهان واحدى را تشكيل خواهند داد و اگر ميان آنها خلاء حقيقى فرض شود به طورى كه آنها را كاملا از يكديگر جدا و منعزل نمايد منافات با دليلهاى نفى خلاء خواهد داشت .

2 آنكه منظور وحدت نظام جهان طبيعت باشد به اين معنى كه موجودات طبيعى همواره در يكديگر تاثير و تاثر و فعل و انفعال دارند و هيچ موجود طبيعى را نمى‏توان يافت كه نه در موجود طبيعى ديگرى مؤثر و نه از آن متاثر باشد چنانكه موجودات همزمان با تفاعلات خودشان زمينه پيدايش موجودات بعدى را فراهم مى‏كنند و خودشان نيز از تفاعلات موجودات قبلى به وجود آمده‏اند بنا بر اين همه جهان طبيعت محكوم اين رابطه عليت و معلوليت مادى است و از اين روى مى‏توان آن را داراى نظام واحدى دانست ولى روشن است كه اين وحدت در واقع صفت نظام است كه وجود عينى مستقلى از موجودات بى‏شمار جهان ندارد و بر اساس آن نمى‏توان وحدتى حقيقى براى جهان طبيعت اثبات كرد .

3 آنكه منظور وحدت جهان در سايه وحدت صورتى باشد كه همه اجزاء آن را در زير چتر خودش متحد مى‏سازد چنانكه اجزاء نبات و حيوان در سايه وحدت صورت جوهرى خودشان متحد مى‏شوند .

صورت واحدى كه براى كل جهان مى‏توان فرض كرد به طورى كه موجودات ذى روح مانند انسان و حيوان را نيز دربر گيرد ناچار روح ديگرى خواهد بود كه مى‏توان آن را نفس كلى يا روح جهان ناميد اما بعضى از فلاسفه پا را فراتر نهاده و مجردات و جميع ما سوى الله را نيز مشمول آن دانسته‏اند و بدين ترتيب عقل اول يا كاملترين موجود امكانى را به منزله صورتى براى ما دون آن به حساب آورده‏اند چنانكه بسيارى از عرفاء جهان را انسان كبير ناميده‏اند اما تا كنون برهانى بر اين مطلب نيافته‏ايم و مخصوصا موجود مجرد تامى مانند عقل اول را صورت جهان ناميدن خالى از مسامحه نيست .

به هر حال چنين فرضى نيز به معناى نفى كثرت حقيقى از اجزاء جهان نخواهد بود زيرا اين وحدت در واقع صفت همان صورت فوقانى جهان است و بالعرض به مجموع جهان نسبت داده مى‏شود چنانكه در مورد وحدت روح و بدن گفته شد .

ناگفته نماند كه پذيرفتن اين وحدت براى جهان مستلزم پذيرفتن قسم سوم از تركيبات ياد شده است ولى پذيرفتن آن قسم تركيب مستلزم پذيرفتن چنين وحدتى نيست.

خلاصه

1 وحدت شخصى مساوق با تشخص و وجود عينى است و هر موجودى از آن جهت كه موجود بالفعلى است داراى تشخص و وحدت خواهد بود .

2 هر موجود بسيط و تجزيه ناپذيرى مانند خداى متعال و مجردات داراى وجود واحدى مى‏باشد و جاى فرض كثرت در ذات آن نيست .

3 اجسام كلان هر چند داراى گسستگيها و خلاءهاى نسبى باشند در نهايت به ذرات خردى مى‏رسند كه داراى امتداد و اتصال حقيقى و نيز داراى وحدت اتصالى خواهند بود .

4 تركيب در اجسام به چند صورت قابل تصور است تركيب از اجزاء بالقوه تركيب از ماده و صورت با فرض بالقوه بودن ماده تركيب از ماده و صورت با فرض فعليت داشتن ماده و همچنين تركيب صور متراكب تركيب صناعى مانند اجزاء ساعت تركيب اجتماعى مانند تركيب سپاه از سربازان و تركيب جامعه از افراد انسان دو قسم اول داراى وحدت حقيقى و قسم سوم داراى وحدت بالعرض و دو قسم اخير داراى وحدت اعتبارى مى‏باشند .

5 تركيبات ارگانيك را بايد از قسم سوم به حساب آورد و همچنين تركيبات شيميايى در صورتى كه براى آنها صورت واحدى ثابت‏شود .

6 تركيب موجود از ماهيت و وجود تركيبى تحليلى و ذهنى است نه عينى و خارجى .

7 اثبات وحدت جهان به معناى وحدت اتصالى تمام موجودات طبيعى منوط به ابطال خلاء محض است .

8 وحدت نظام در جهان طبيعت امرى قابل قبول است ولى وحدتى حقيقى براى اجزاء جهان به شمار نمى‏رود .

9 اثبات وحدت جهان به معناى داشتن روح يا صورت عقلانى واحد در گرو برهان است .

10 پذيرفتن چنين وحدتى به معناى پذيرفتن قسم سوم از تركيبات ياد شده است هر چند پذيرفتن آن قسم از تركيب مستلزم پذيرفتن چنين فرضى نيست.

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1