مقدمه شناخت‏ شناسى

نویسنده: محمدتقي مصباح يزدي

نسخه متنی
نمايش فراداده

مقدمه شناخت‏شناسى

شامل: اهميت‏شناخت‏شناسى، نگاهى به تاريخچه شناخت‏شناسى، شناخت در فلسفه اسلامى، تعريف شناخت‏شناسى.

اهميت‏شناخت‏شناسى

براى انسان به عنوان يك موجود آگاه كه فعاليتهايش از آگاهى نشات مى‏گيرد يك سلسله مسائل بنيادى مطرح است كه تغافل و شانه خالى كردن از تلاش براى يافتن پاسخهاى صحيح آنها او را از مرز انسانيت‏خارج كرده به چارپايان ملحق مى‏سازد و باقى ماندن در حال شك و دودلى علاوه بر اينكه وجدان حقيقت‏جويش را خرسند نمى‏كند و نگرانى از مسئوليت محتمل را رفع نمى‏نمايد وى را موجودى ايستا و بى‏تحرك و احيانا خطرناك به بار مى‏آورد چنانكه راه‏حلهاى غلط و انحرافى مانند ماديگرى و پوچ‏انگارى نيز نمى‏توانند آرامش روانى و خوشبختى اجتماعى را فراهم كنند و ريشه‏اى‏ترين عامل مفاسد فردى و اجتماعى را بايد در كژبينى‏ها و كژانديشى‏ها جستجو كرد پس چاره‏اى جز اين نيست كه با عزمى راسخ و سستى ناپذير به بررسى اين مسائل بپردازيم و از هيچ كوششى در اين راه دريغ نورزيم تا هم پايه‏هاى زندگى انسانى خود را استوار سازيم و هم ديگران را در اين راه يارى دهيم و از نفوذ انديشه‏هاى نادرست و رواج مكتبهاى منحرف در جامعه خويش جلوگيرى كنيم .

اكنون كه ضرورت تلاش عقلانى و فلسفى كاملا روشن شده و جاى هيچگونه شك و ترديد و وسوسه‏اى نسبت به آن باقى نمانده و عزيمت بر سير و سلوك در اين مسير را ضرورى و اجتناب ناپذير كرده‏ايم در نخستين گام با اين سؤال مواجه مى‏شويم كه آيا عقل بشر توان حل اين مسائل را دارد .

اين پرسش هسته مركزى مسائل شناخت‏شناسى را تشكيل مى‏دهد و تا مسائل اين بخش حل نشود نوبت به بررسى مسائل هستى شناسى و ديگر علوم فلسفى نمى‏رسد زيرا تا هنگامى كه ارزش شناخت عقلانى ثابت نشده ادعاى ارائه راه حل واقعى براى چنين مسائلى بيهوده و ناپذيرفتنى است و همواره چنين سؤالى وجود خواهد داشت كه از كجا عقل اين مسئله را درست‏حل كرده باشد .

و درست در اين جا است كه بسيارى از چهره‏هاى سرشناس فلسفه غرب مانند هيوم و كانت و اگوست كنت و همه پوزيتويست‏ها لغزيده‏اند و با نظريات نادرست‏خود بنياد فرهنگ جوامع غربى را واژگون ساخته‏اند و حتى دانشمندان علوم ديگر مخصوصا روانشناسان رفتارگرا را به گمراهى كشانده‏اند و متاسفانه امواج شكننده و تباه كننده اينگونه مكتبها به ديگر نقاط جهان نيز گسترش يافته و جز قله‏هاى رفيع و صخره‏هاى سرسخت و آسيب‏ناپذيرى كه در پناه فلسفه استوار و نيرومند الهى قرار داشته‏اند ديگران را كمابيش تحت تاثير قرار داده است .

بنا بر اين بايد بكوشيم تا گام نخستين را با استوارى برداريم و سنگ بناى كاخ انديشه فلسفى خود را با استحكام و اتقان هر چه بيشتر به كار گذاريم تا بتوانيم به يارى خداى متعال مراحل ديگر را نيز به شايستگى بپيماييم و به هدف مطلوب برسيم

نگاهى به تاريخچه شناخت‏شناسى

گرچه شناخت‏شناسى اپيستمولوژى به عنوان شاخه‏اى از علوم فلسفى سابقه زيادى در تاريخ علوم ندارد ولى مى‏توان گفت كه مسئله ارزش شناخت كه محور اصلى مسائل آنرا تشكيل مى‏دهد از قديمترين دورانهاى فلسفه كمابيش مطرح بوده است و شايد نخستين عاملى كه موجب توجه انديشمندان به اين مسئله شده كشف خطاهاى حواس و نارسايى اين ابزار شناخت براى نمايش دادن واقعيتهاى خارجى بوده است و همين امر موجب شد كه الئائيان بهاى بيشترى به ادراكات عقلى بدهند و ادراكات حسى را قابل اعتماد ندانند .

از سوى ديگر اختلافات دانشمندان در مسائل عقلى و استدلالات متناقضى كه هر گروهى براى اثبات و تاييد افكار و آراء خودشان مى‏كردند به سوفيستها مجال داد كه ارزش ادراكات عقلى را انكار كنند و بقدرى در اين زمينه زياده روى كردند كه اساسا واقعيت‏خارجى را مورد شك و انكار قرار دادند .

از اين پس مسئله شناخت به صورت جدى‏ترى مطرح شد تا اينكه ارسطو اصول منطقى را به عنوان ضوابطى براى درست انديشيدن و سنجش استدلالها تدوين كرد كه هنوز هم بعد از گذشت بيست و چند قرن مورد استفاده مى‏باشد و حتى ماركسيستها پس از سالها مبارزه با آن سرانجام آنرا به عنوان بخشى از منطق مورد نياز بشر پذيرفته‏اند .

بعد از دوران شكوفايى فلسفه يونان نوساناتى در ارزشگزارى به ادراكات حسى و عقلى پديد آمد و دو مرتبه ديگر بحران شك گرايى در اروپا رخ داد و بعد از عهد رنسانس و پيشرفت علوم تجربى تدريجا حس گرايى رواج بيشترى يافت چنانكه اكنون هم گرايش غالب همين است هر چند در ميان عقل‏گرايان هم گهگاه چهره‏هاى برجسته‏اى رخ نموده‏اند .

تقريبا نخستين پژوهشهاى سيستماتيك درباره شناخت‏شناسى در قاره اروپا به وسيله لايب نيتز و در انگلستان به وسيله جان لاك انجام يافت و بدين ترتيب شاخه مستقلى از علوم فلسفى رسما شكل گرفت پژوهشهاى لاك به وسيله اخلافش باركلى و هيوم دنبال شد و مكتب تجربه گرايى ايشان شهرت يافت و تدريجا موقعيت عقل‏گرايان را تضعيف كرد به طورى كه كانت فيلسوف معروف آلمانى كه در جناح عقل‏گرايان قرار دارد شديدا تحت تاثير افكار هيوم واقع شد .

كانت ارزشيابى شناخت و توان عقل را مهمترين وظيفه فلسفه قلمداد كرد ولى ارزش ادراكات عقل نظرى را تنها در محدوده علوم تجربى و رياضى و در خدمت آنها پذيرفت و نخستين ضربه سهمگين را از ميان عقل‏گرايان بر پيكر متافيزيك وارد ساخت هر چند قبلا هيوم چهره برجسته مكتب تجربه گرايى آمپريسم حمله سختى را آغاز كرده بود و بعدا هم به وسيله پوزيتويستها به صورت جدى‏ترى دنبال شد بدين ترتيب تاثير عينى شناخت‏شناسى در ساير رشته‏هاى فلسفى و راز انحطاط فلسفه غربى آشكار مى‏شود

شناخت در فلسفه اسلامى

بر خلاف نوسانات و بحرانهايى كه براى فلسفه غربى بويژه در زمينه شناخت‏شناسى پيش آمده به طورى كه بعد از گذشت بيست و پنج قرن از طول عمر آن هنوز هم نه تنها بر پايگاه محكم و استوارى دست نيافته بلكه مى‏توان گفت پايه‏هايش لرزانتر هم شده است بر عكس فلسفه اسلامى همواره از موضع نيرومند و استوارى برخوردار بوده و هيچگاه دستخوش تزلزل و اضطراب و بحران نگرديده است و با اينكه كمابيش گرايشهاى مخالفى در كنار آن بوجود آمده و گهگاه فلاسفه اسلامى را درگير كرده ولى پيوسته موضع قاطع ايشان مبنى بر اصالت عقل در مسائل متافيزيكى كاملا محفوظ بوده و بدون اينكه از ارج تجارب حسى بكاهند و اهميت بكار گيرى روش تجربى را در علوم طبيعى انكار كنند بر استفاده از متد تعقلى در حل مسائل فلسفى تاكيد داشته‏اند و برخورد با گرايشهاى مخالف و دست و پنجه نرم كردن با منتقدان و جدل پيشگان نه تنها سستى و ضعفى در ايشان پديد نياورده بلكه بر نيرو و توانشان افزوده است و چنين بوده كه درخت فلسفه اسلامى روز بروز شكوفاتر و بارورتر و در برابر حملات دشمنان مقاومتر و آسيب ناپذيرتر شده است و هم اكنون قدرت كامل بر دفاع از مواضع حقه خويش و پيروزى بر هر حريفى را دارد و به خواست‏خدا با گسترش امكانات براى ارائه و تبيين نظريات اصولى خود محافل فلسفى جهان را فتح و زمينه سيطره فرهنگ اسلامى را بر كل جهان فراهم خواهد كرد .

گرايشهايى كه كمابيش آهنگ مخالفت با فلسفه را داشته غالبا از دو منبع مايه مى‏گرفته ست‏يكى از ناحيه كسانى كه پاره‏اى از آراء فلسفى رايج در عصر خودشان را با ظواهر كتاب و سنت ناسازگار مى‏ديده‏اند و از بيم آنكه مبادا گسترش اين افكار موجب سستى عقايد مذهبى مردم شود با آنها به مخالفت برمى‏خاسته‏اند و ديگرى از ناحيه عارف مشربانى كه بر هميت‏سير معنوى تاكيد داشته‏اند و از ترس اينكه مبادا گرايش فلسفى موجب غفلت و عقب ماندگى از سير قلبى و سلوك عرفانى گردد بهايى به آن نمى‏داده‏اند و پاى استدلاليان را چوبين معرفى مى‏كرده‏اند .

ولى بايد دانست كه دين حقى مانند دين مبين اسلام هيچگاه از ناحيه انديشه‏هاى فيلسوفان هر چند كاستيها و كژيهايى هم داشته باشد مورد تهديد قرار نخواهد گرفت بلكه با نضج و رشد يافتن فلسفه و گذشت آن از مراحل خامى و ناپختگى حقايق اسلام به وسيله آن جلوه‏گرتر و حقانيتش آشكارتر مى‏شود و فلسفه به صورت خدمتگزار شايسته و جانشين ناپذيرى براى آن در مى‏آيد كه از يك سوى معارف والاى آنرا تبيين و از سوى ديگر در برابر مكتبهاى انحرافى مهاجم از آن دفاع مى‏كند چنانكه تا كنون چنين بوده و بعدا به خواست‏خداى متعال به صورت كاملترى ادامه خواهد يافت .

اما سير و سلوك معنوى و عرفانى هيچگاه تضادى با فلسفه الهى نداشته بلكه همواره كمكهايى به آن نموده و بهره‏هايى از آن دريافت داشته است چنانكه در رابطه فلسفه با عرفان اشاره شد و بايد گفت اينگونه مخالفتها در مجموع براى جلوگيرى از يكسونگرى و افراط و تفريط و براى حفظ مرزهاى هر يك مفيد بوده است .

با توجه به ثبات و استحكام و تزلزل ناپذيرى موضع عقل در فلسفه اسلامى ضرورتى براى بررسى تفصيلى مسائل شناخت به صورت منظم و سيستماتيك و به عنوان شاخه مستقلى از فلسفه پيش نيامده و تنها به طرح مسائل پراكنده‏اى پيرامون شناخت در ابواب مختلف منطق و فلسفه اكتفاء شده است مثلا در يك باب به مناسبتى به سخن سوفسطائيان و بطلان آن اشاره شده و در باب ديگرى اقسام علم و احكام آنها بيان گرديده است و حتى مساله وجود ذهنى كه يكى از مواضع مناسب براى طرح مسائل شناخت مى‏باشد تا زمان ابن سينا هم به صورت يك مسئله مستقل مطرح نبوده و بعدا هم تمام اطراف و جوانب آن مورد بررسى و تحقيق فراگير و همه جانبه واقع نشده است .

ولى اكنون با توجه به شرايط فعلى كه انديشه‏هاى غربيان كمابيش در محافل فرهنگى ما نفوذ يافته و بسيارى از مسلمات فلسفه الهى را زير سؤال برده است نمى‏توان كادر مسائل فلسفه را بسته نگاه داشت و روش سنتى را در طرح و تنظيم مباحث ادامه داد زيرا اين كار علاوه بر اينكه از رشد و تكامل فلسفه به وسيله برخورد با ديگر مكاتب جلوگيرى مى‏كند روشنفكران ما را هم كه خواه ناخواه با انديشه‏هاى غربى آشنا شده و مى‏شوند نسبت به فلسفه اسلامى بدبين مى‏سازد و چنين توهمى را در ايشان پديد مى‏آورد كه اين فلسفه كار آيى خود را از دست داده و ديگر توان هماوردى با ساير مكتبهاى فلسفى را ندارد و در نتيجه روز به روز بر گرايش ايشان به سوى فرهنگهاى بيگانه افزوده مى‏شود و فاجعه عظيمى را ببار مى‏آورد چنانكه اين روند در زمان رژيم گذشته در دانشگاههاى كشور خودمان مشهود بود .

پس به پاس پيروزى انقلاب اسلامى و به احترام خونهاى پاكى كه در راه آن نثار شده و به حكم وظيفه الهى كه بر عهده ما آمده است مى‏بايست بر تلاش خودمان در راه تبيين مبانى فلسفه بيفزائيم و آنها را به صورتى عرضه كنيم كه پاسخگوى شبهات مكتبهاى الحادى و انحرافى و تامين كننده نيازمنديهاى عقيدتى اين عصر بوده براى جوانان حقجو و حقيقت پژوه هر چه بيشتر و بهتر قابل فهم و هضم باشد تا آموزش فلسفه اسلامى در سطح وسيعى گسترش يابد و فرهنگ اسلامى را از آسيب‏پذيرى در برابر انديشه‏هاى بيگانه بيمه كند

تعريف شناخت‏شناسى

پيش از آنكه به تعريف علم شناخت‏شناسى بپردازيم لازم است توضيحى پيرامون واژه شناخت بدهيم اين واژه كه معادل كلمه معرفت در زبان عربى است كاربردهاى مختلفى دارد و عامترين مفهوم آن مساوى با مطلق علم و آگاهى و اطلاع است و گاهى به ادراكات جزئى اختصاص داده مى‏شود و زمانى به معناى بازشناسى به كار مى‏رود چنانكه گاهى هم به معناى علم مطابق با واقع و يقينى استعمال مى‏گردد در باره معادلهاى خارجى آن نيز بحثهايى از نظر لغت‏شناسى و ريشه‏يابى لفظ شده كه نيازى به ذكر آنها نيست .

اما شناخت بعنوان موضوع علم شناخت‏شناسى ممكن است به هر يك از معانى ياد شده يا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرار داد است ولى نظر به اينكه هدف از بررسى مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصى از آن ندارد بهتر اين است كه همان معناى اعم و مساوى با مطلق علم اراده شود .

مفهوم علم يكى از روشنترين و بديهى‏ترين مفاهيم است و نه تنها نيازمند به تعريف نيست كه اساسا تعريف آن امكان ندارد زيرا مفهوم واضحترى از آن وجود ندارد كه معرف آن واقع شود و عباراتى كه به عنوان تعريف علم و معرفت در كتابهاى منطقى يا فلسفى به كار مى‏رود تعريف حقيقى نيست و منظور از ذكر آنها يا تعيين مصداق مورد نظر در علم يا در مبحث‏خاصى است چنانكه منطقيين علم را به حصول صورت چيزى در ذهن تعريف كرده‏اند و فايده آن تعيين مصداق مورد نظر ايشان يعنى علم حصولى است و يا اشاره به نظريه تعريف كننده درباره بعضى از مسائل هستى شناختى مربوط به آن است چنانكه بعضى از فلاسفه مى‏گويند علم عبارت است از حضور مجردى نزد مجرد ديگر يا حضور شيئى نزد موجود مجرد تا بدين وسيله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بيان كنند .

اگر قرار باشد توضيحى درباره علم و شناخت داده شود بهتر اين است كه بگوييم علم عبارت است از حضور خود شى‏ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد .

بايد اضافه كنيم كه لازمه شناخت اين نيست كه هميشه شناسنده غير از شناخته شده باشد بلكه ممكن است در مواردى مانند آگاهى نفس از خودش تعددى بين عالم و معلوم نباشد و در حقيقت در اينگونه موارد وحدت كاملترين مصداق حضور مى‏باشد .

با توضيحى كه درباره واژه شناخت داده شد مى‏توانيم علم شناخت‏شناسى را به اين صورت تعريف كنيم علمى است كه درباره شناختهاى انسان و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى‏كند.

خلاصه

1 علت پرداختن به مسائل شناخت‏شناسى قبل از ساير مسائل فلسفى اين است كه تا توان عقل بر حل آنها مورد سؤال باشد جاى بحث درباره آنها نخواهد بود .

2 شايد نخستين عاملى كه موجب توجه به مسئله ارزش شناخت‏شده كشف خطاهاى حواس بوده كه بر اساس آن فيلسوفان الئايى به شناخت عقلانى در برابر شناخت‏حسى و تجربه تكيه كردند و سپس سوفسطائيان منكر ارزش شناخت عقلى شدند و بدين ترتيب ضرورت بحث درباره اين مسائل آشكار شد و از جمله تلاشهايى كه در اين زمينه انجام گرفت تدوين قواعد منطق به وسيله ارسطو بود .

3 بحث درباره اصالت‏حس يا عقل يكى از محورهاى اساسى مسائل فلسفه غربى را تشكيل مى‏دهد ولى نخستين پژوهشهاى سيستماتيك در اين باره به وسيله لايب نيتز و جان لاك انجام گرفته و سپس كانت كه تحت تاثير افكار هيوم واقع شده بود وظيفه فلسفه را ارزشيابى شناخت دانست و نتيجه گرفت كه شناخت نظرى فقط در زمينه علوم طبيعى و رياضى معتبر است و در زمينه متافيزيك اعتبارى ندارد .

4 فلاسفه اسلامى در عين ارج نهادن به روش تجربى در علوم طبيعى همواره بر ارزش ادراك عقلى تاكيد كرده‏اند و در اين باره هيچ اختلافى در ميان ايشان پديد نيامده هر چند گرايشهاى مخالف جنبى به وجود آمده است .

5 انگيزه اصلى مخالفت با فلسفه دو چيز بوده است‏يكى حفظ عقايد دينى در برابر پاره‏اى آراى فلسفى رايج در يك عصر خاص و ديگرى اهتمام به سير معنوى و قلبى در برابر سير عقلى و ذهنى .

6 با ثبات موضع عقل در فلسفه اسلامى نيازى به اهتمام به مسائل شناخت‏شناسى پديد نيامده بدانگونه كه در مغرب زمين پديد آمده است و از اين روى فلاسفه اسلامى به ذكر بعضى از مسائل شناخت در ابواب متفرق فلسفه بسنده كرده‏اند .

7 ولى با توجه به شيوع بعضى از افكار انحرافى غربى در اين عصر لازم است توجه بيشترى به اين مسائل بشود به گونه‏اى كه نيازهاى موجود برطرف گردد .

8 مفهوم شناخت بديهى و بى‏نياز از تعريف است و منظور از آن مطلق علم و آگاهى و اطلاع مى‏باشد .

9 شناخت و علم عبارت است از حضور خود شى‏ء يا صورت جزئى يا مفهوم كلى آن نزد موجود مجرد .

10 شناخت‏شناسى عبارت است از علمى كه درباره شناختهاى انسانى و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحت و خطاى آنها بحث مى‏كند .

استاد محمد تقي مصباح يزدي- آموزش فلسفه،جلد1