1- چرا بعضي انسانها ناقص العقلاند؟
آيا اين مسئله نوعي منع فيض نميباشد؟
و آيا منع فيض، نوعي ظلم نيست؟
آيا عدل الهي ايجاب نميكند كه اين خلأها پر شود؟
2- اگر اشكال در علل اعدادي و امور زمينه ساز است، چرا خداي سبحان اين فرد را در ميان اين علل قرار داده است؟
آيا اگر خداي متعال او را در ميان خانوادهاي صالح و نجيب خلق ميكرد، او زمينهي بهتري براي رشد و تكامل عقلي پيدا نميكرد؟
در پاسخ به سؤال اول، بايد بگوييم كه آنچه ميتواند نقض حكمت يا عدالت باشد، تبعيض است نه تفاوت و آنچه در جهان وجود دارد، تفاوت است نه تبعيض.(1) تبعيض در جايي است كه دو شيء داراي قابليت دريافتِ بهرهي يكسان باشند اما آن بهره، تنها به يكي از آن دو داده شود؛ ولي تفاوت آن است كه دو شيء، قابليت دريافت يكساني ندارند.
تفاوت و اختلاف آفريده نميشود؛ بلكه لازمهي ذاتي آفريدگان است و اين پندار خطاست كه كسي گمان كند آفريدگار ما، بين موجودات تبعيض روا داشته است؛ بلكه لازمهي قوانين ثابت و تفكيكناپذير جهانِ علّي و معلولي آن است كه بين موجودات هستي، تفاوتهايي باشد؛ براي مثال، قانون عليّت، مقتضي آن است كه معلول نسبت به علت خويش از كمالات وجودي كمتري برخوردار باشد؛ همچنين سنخيّت و هماهنگي علّت و معلول، ايجاب ميكند كه اگر علتِ تولّدِ نوزاد كور يا كودن محقّق گرديد، معلولِ متناسب با آن نيز - كه همان تولد انساني كور يا كودن است - موجود گردد.(2)
به جاست كه در اينجا به بعضي از عواملي كه در خَلق و خُلق افراد تأثيرات شگرفي دارند اشاره شود؛(3)
مواد غذاها با توجه به صلابت و لطافتشان، در قبول فيض از عالم بالا، با هم فرق ميكنند. چه بسا غذاهايي موجب لطافت نطفه گردند و آن را براي قبول فيض و كمالاتِ وجودي، مستعد سازند و از آن سو، غذاهايي موجب كدورت و ظلمتِ وجودي در نطفه شوند. اينكه انبيا و مرسلين، آثار و خواص خوردنيها را بيان فرمودهاند، نظر طبّي به خوراكيها نداشتهاند. آنها نظرشان به جنبهها و خواصّي از مواد غذايي منعطف بوده است كه موجب صفاي روحي و توجه به كمال ميباشد.
اين دو از جهات مختلف، موجب تفاوت خَلقي و خُلقي در اولاد ميشوند. طهارت و پاكي، شادي و غم، گرفتگي مزاج و صحت و سلامت جسمي و روحي پدر و مادر، همه و همه در خلقت اولاد دخيلاند.
د) بعد از تولد نوزاد، نوع و كيفيت شيري كه طفل از مادر ميخورد و همچنين غذاهايي كه بعد از دوران شيرخوارگي استفاده ميكند، در وجود و خصوصيات او بسيار مؤثر است.
ه) محيط و فضاي رشد و پرورش كودك، در به ثمر رسيدن استعدادهاي او و چگونگي آن مؤثر است؛ البته آنچه گفته شد، هرگز به معناي جبر نميباشد؛ زيرا حرفِ آخر را ارادهي خود انسان ميزند. موارد فوق، صرفاً در زمينه و بستر اختلافات خَلقي و خُلقي است.
ذكر نكته را پايان بخشِ پاسخِ اول ميدانيم كه جهانِ منهاي اين كاستيها ممكن نميباشد و نبودن اين نقايص، مساوي است با نبودن جهان؛ زيرا جهان يك واحدِ تجزيهناپذير است و بين اجزاي آن، همبستگي و پيوستگي وجود دارد و حذف بعضي اجزا، مستلزم حذف همهي اجزا است. خلاصه آنكه پديد آمدن انواع پديدهها، با شكلها ويژگيهاي مختلف، تابع اسباب و شرايطي است كه در جريان حركت و تحول ماده فراهم ميشود و گريزي از آن نيست.
2) در يك مجموعه، هر جزء، موقعيت خاصي دارد كه بر حسب آن، كيفيت خاصي برازندهي اوست و به قول شاعر: "ابروي كج ار راست بُدي كج بودي". اساساً اگر اختلافها و تفاوتها نباشند، از كثرت و تنوع خبري نخواهد بود؛ پس هر اختلافي، بر اساس حكمت الهي است و در جاي خود لازم است.
اگر از ما بپرسند كه خطِ راست بهتر است يا خطِ كج؟ ممكن است بگوييم خطِ راست؛ ولي اگر خطِ مورد سؤال جزئي از يك مجموعه باشد، بايد در قضاوت خود توازن مجموعه را در نظر بگيريم.
بعد از گذر از سؤال اول، اين سؤال پديد ميآيد كه حالا كه لازم است در نظام كل، يكي كامل باشد و ديگري ناقص، چرا من ناقص آفريده شدم و ديگري كامل؟ چرا كار بر عكس نشده است؟
به اين سؤال چند گونه پاسخ ميتوان داد:
1) هيچ كس را قبل از آفرينش، حقي بر خدا نيست كه او را چنين يا چنان بيافريند و يا در اين آن مكان و در اين يا آن زمان قرار دهد تا جايي براي عدل و ظلم داشته باشد؛(4) به تعبير قرآن مجيد: "لايُسْئلُ عَمَّا يَفْعل و هم يُسْئَلون"؛(5) "او در آنچه ميكند باز خواست نميشود و انسانها باز خواست ميشوند".
2) هر موجودي كه موجودات، به مقدار ظرفيت و امكان، حقّ خود را دريافت كرده است.
در جهان آفرينش، به هيچ جزئي به خاطر اينكه جهان زيبا گردد، ستم نشده است. در نظام تكوين، علت نقص هر موجودي - در هر درجهي از نقص كه باشد - قابليتِ محدودِ آن موجود است؛ نه برداشته شدن فيض و لطف. اين چنين نبوده كه قبلاً همهي اشيا يا انسانها يكنواخت بودهاند و خدا بين آنها اختلاف بر قرار ساخته است. قرآن، تعبير بسيار لطيفي در اين زمينه دارد: "رَبُّنا الذي اَعطي كل شيءٍ خَلَقَه..."؛(6) "پروردگار ما كسي است كه به هر چيزي آفرينش خاص آن چيز را داده است". از اضافهي كلمهي خَلَق به ضمير، استفاده ميشود كه هر چيزي خلقت خاصي دارد كه مال خود اوست؛ يعني هر چيزي فقط گونهي خاصي از وجود را ميپذيرد و بس؛ و خدا هم همان خلقت خاص را به آن ميدهد؛(7) يعني همان گونه كه شيريني از شكر و رطوبت از آب، جدايي ناپذيراست، آن نوع خلقت هم ذاتي آن چيز است. نبايد پنداشت كه اشيا ميتوانستند صفتي به گونهاي ديگر - بهتر يا بدتر از اينكه دارند - داشته باشند و خداوند اين گونهي به خصوص را علي رغم آن امكانات برگزيده است. قرآن اين مطلب را با يك تمثيل لطيفِ بسيار عالي يعني مثال باران و نهر بيان ميكند: "اَنْزَل منَ السماءِ ماءً فسالتْ اَوِدَيةٌ بقَدَرِها..."؛(8) "خدا از آسمان، آبي فرو فرستاد و هر رودخانهاي به قدرت ظرفيت خودش سيلان يافت".
هر ظرفي به قدر گنجايش خود از رحمت خدا لبريز ميگردد و اختلاف ظرفيتها، ناشي از مصلحت و حكمت الهي است كه آن هم مبتني بر سنتهاي الهي و روابط ضروري ميان علل و معلولات است. نبايد مراتب موجودات را در عالم هستي، از قبيل مراتب قرار دادي و اعتباري افرادي در محيط اجتماع دانست و در نتيجه، جابه جايي ميان كامل و ناقص را امري ممكن تلقّي كرد.
3) در سؤال پرسشگر محترم آمده است: آيا اگر او عقل ميداشت به كمالات بيشماري نميرسيد؟
به نظر ميآيد اين مسئله صرفاً يك فرض است و چه بسا شايد اگر عقل داشت، از عقل خود در جهت مقاصد شيطاني بهره ميبرد و بنابراين، خداوند صلاح او را خواسته است.
4) عدل الهي اقتصا دارد كه هر كس بر حَسْبِ وُسْع فكري و عقلاني خود و امكانات و زمينههاي موجودش مورد محاسبه قرار گيرد؛ بنابراين كسي كه در محيط فاسدي رشد ميكند، در قبال اعمال نيكش ثواب بيشتري ميبرد و گناهان او نيز عقاب كمتري دارد تا كسي كه در محيط مذهبي پرورش يافته است و يا در مورد ناقص العقل، از امام صادقعليه السلام نقل شده است كه فرمود: "... مَنْ ضَعُفَ عَقْلُه قَلَّ بلاؤُه؛(9) كسي كه عقلش ضعيف است، بلايش كم است". پس اشخاص كم ادراك، به مقدار ضعف عقل خود، از بلاها و امتحانات الهي، در اماناند و محاسبهي آنها نيز آسانتر است.
منابع براي مطالعهي بيشتر:
1 - عدال الهي، مرتضي مطهري، (انتشارات صدرا)، بخش اول و دوم.
2 - عدل الهي از ديدگاه امام خميني، (مؤسسهي تنظيم و نشر آثار امام خميني، چاپ اول، 1378)، فصل پنجم.
3 - آموزش عقايد، محمد تقي مصباح يزدي، ج 1 و 2، (مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات)، درس بيستم.
1) مرتضي مطهري، عدل الهي، (انتشارات صدرا، 1361)، ص 136. 2) محمد سعيدي مهر، آموزش كلام اسلامي، جلد اول، ص 332. 3) اين بحث، از كتاب عدل الهي از ديدگاه امام خميني، فصل پنجم ص ص 107 - 110 بر گرفته شده است. 4) محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 1 - 2، ص 197. 5) سورهي انبياء، آيهي 23. 6) سورهي طه، آيهي 50. 7) مرتضي مطهري، عدل الهي، (تهران: چاپ صدرا، 1361)، ص 171. 8) سورهي رعد، آيهي 17. 9) اصول كافي، ج 2، ص 259، كتبا ايمان، كفر، باب شدة ابتلاء المؤمن، ح 29.