در تاريخ 14/7/79 در مجله ايران جوان مطلبي تحت عنوان »تنها تو نيستي، اين سرزمين 60 ميليون عاشق دارد« درج گرديد كه نويسنده در آن نتوانسته بود تعريف و حقيقت مقوله مقدس عشق را تبيين كند. عدم تعريف مسلماً در موضوع و آثار آن هم اثر بسزايي خواهد داشت. بر اين اساس به جهت يك تعريف و تبيين صحيح جهت تنوير افكار جوان، دستنوشتهاي در اين زمينه تهيه گرديده كه اميدوارم اندكي از شبهات موجود را در اين زمينه كم نمايد.
همگان معترفند كه عشق و مودت و محبت جاذبه عمومي است كه هيچ كس و هيچ چيز از آن خالي و بي نياز نيست. مَثَل عشق، مَثَل كاه و كهرباست و هر آن كس كه فاقد اوست، محروم از اين نعمت فطري است. امروزه در مجالس و صحنههاي اجتماعي يك نحوه گرايش به مقوله عشق و عشق ورزي به نحو مفرط صورت گرفته كه عاملي در جهت تخريب حقيقت مقدس مقوله عشق شده است.
در تحليل عشق مقدس و تمايز او از عشق مجازي مراعات اموري چند ضروري به نظر ميرسد:
1ـ ضرورت عشق؛ 2- تعريف عشق؛ 3- موضوع عشق؛ 4- آثار عشق.
چه جاي استدلال است كه كل موجودات، آفريده عشق و محبت هستند و از عشق پديدار گشته و ره عشق ميپيمودند و ميپيمايند. عشق داراي خلاقيّت و آفرينندگي بدايع و صنايع و مخلوقات بيشماري است كه در توصيف آن خواندهاند. جهان با تمام وسعت سبزش، قطرهاي از درياي عشق است.
باور كنيم بدون عشق ورزي و محبت نسبت به زيبائيها به ويژه زيبائي مطلق، زندگي هيچ معنايي و طراوتي نخواهد داشت. دين با تمام عظمتش در گرو محبت و عشق و مودت است كه امام صادقعليه السلام اينگونه او را معرفي نمود: «هل الدين الا الحُب» آيا دين غير از محبت است.(1) در قرآن چون عشق و محبت از اوصاف وجودي و نيروي الهي است، ما را به عشق ورزي نسبت به زيبائيها و كمالهايي كه سزاوار عشق ورزيدن هستند دعوت مينمايد.
و امّا پس از ضرورت و اهميت، بايستي تعريف عشق مشخص گردد. ثمره اين تعريف، در عينيت يافتن عشق ورزي است كه به چه كس و به چه چيز دل بايد بست؟ معاشقه در گرو تعريف از مقوله عشق است. خواجه عبدالله انصاري در تعريف عشق مينويسد: عشق، التهاب، و دلدادگي با موجودي است كه تمام قوا و حواس را به سوي خود جذب و جلب ميكند.(3)
البته اين تعريف، يك تعريف عام و مطلق است و هر عشق و عاشقي را تحت پوشش خود قرار ميدهد. بر اساس اين تعريف عشق، تمايز و مرزها و حدودها مشخص نيست. در اين كلام حقيقت و توهم از هم جدا نيستند. شايد بتوان ادعا نمود كه عشق، يك نحوه رابطه قلبي است كه در يك رفت و برگشت طرفيني ايجاد ميشود كه حاصلش رسيدن به يك وصل و قرابت است (جسمي - روحي) البته مراد از اين قرب، غير دلدادگي مادي مجازي است، بلكه مراد نوعي از مرابطه معنوي است كه بار اخلاقي را ايفاء ميكند. مشكل امروز ما در مقوله عشق اين است كه كسي در صدد يك تعريف صحيح و منطقي بر نيامده و تنها واژه مطلق آن را كه جاذب و فريبنده است مدام تبليغ ميكنيم. جوان امروز بدون شناخت حقيقت عشق، قدرت عشق ورزي صحيح را نخواهد داشت و عاقبت يا اول كار در دام شيادان عشق ورز نما خواهند افتاد. گرچه عشق، از الفاظ مشترك لفظي است ولي تبيين آن در اهداف - آمال و ايدهآلهاي عاشق و معشوق نقش محوري را ادا ميكند. عشق كاذب و زميني و ناسوتي، عاقبتي ندارد غير از فراق، حسادت، غم و شايد ننگ.
بيتوجهي به تعريف، عاملي خواهد شد كه مدعي عشق و عاشقي، در موضوع عشقش متحيّر باشد. آن گاه كه حقيقت عشق مبهم است به چه كس و چه چيز و چگونه عشق بايد ورزيد؟ اگر تعريف ما تبيين نشود در موضوع نخواهيم دانست كه عشق طريق است يا هدف؟ عشق مسير است يا انتهاي خط؟ موضوع عشق بر اساس تعريف داده شده در معناي عشق، دلدادگي براي نيل به يك قرب و تقرب الهي است.
موضوع عشق، دل دادن در راه يار ازلي است و حتي اگر به مراتب پائين آن دلبستگي پديد آيد بايستي عاقبت آن، ما را به آن معبود بي فناء هدايت كند. موضوع عشق، موجودي است كه در رابطه با او، هيچ گاه فراق - خستگي، دلزدگي، حسرت، اندوه و... معنا ندارد. همواره او با عاشق است و عاشق هماره «لا خوف عليهم و لا يحزنون»(5) و «و احياء عند ربهم يرزقون»(6).
عدم شناخت موضوع در تمام روابط فردي و اجتماعي، از نقش برجستهاي برخوردار است. حضور در صحنههاي اجتماعي بدون درك موضوع، هرگز ميسور نيست، تا چه رسد به يك تعلق و دل سپاري!
هنر معلمان عشقآموز امروزين در اين است كه براي آنان كه از عشق، غير از واژه لطيف و فريبنده و رابطه فيزيكي و محسوس و گذرا و غريزي دركي ندارند، ماهيت عشق حقيقي را بيان كنند و خط مرز دو عشق ناسوتي و ملكوتي را تبيين كنند تا عاشقان مبتدي بدانند:
براي جوان امروز، اين كاستي مشهود است كه عشق يعني آنكه عقل آدم را مسخر خويش ميكند، نامعلوم است. افق ديد او در اين بيابان پر از عشقهاي رنگ وارنگ، محدود است. كيفيت دوستداري ميتواند ما را در برابر سيل عشقهاي كاذب و مادي، بيمه نمايد. چه كسي اين مهم بر عهده اوست؟
با دلبستگي و دلدادگي، عاشق تا كجا قدرت حركت دارد؟ تا محدوده ضيق دنيا يا تا ماوراي زمين و زمان؟
آثار عشق خاكي غير از تن و انا نيت چيزي نيست. عشق امروزين، غير از تنوعطلبي - تلذذ جويي و لذت وهلهاي چيزي نيست. آثار عشق آن گاه حكايتگر عشق طلايي و پاك خواهد بود كه عاشق غبارهاي غفلت و نسيان و عصيان را از سراي دل بپيرايند و عارفانه معشوق حقيقي را قريب يافته، تا بدان جا كه در همه احوال بدنبال همراهي و راه يابي به سوي او بوده و آن سان كه اين مليك مقتدر از ملك قلوبشان ره جدايي برنگزيند و به فرموده نبوي: «يا من لا يبعد عن قلوب العارفين»
آثار عشق خدايي و پاك، چيزي غير از نديدن معشوق نيست. عاشق بي او جايي را بر نميگزيند. كائنات در چشمش بسان جام حق نما و آئينه دوست نماست «فأينما تولوا فثم وجه الله« و «و هو معكم اينما كنتم». مولود عشق، آثار و لوازم اوست. سختي و شيريني آن در اول راهست كه «كه را و چگونه و براي چه و تا كجا عشق بورزيم« كه حل اين معماء، شروع خوش نمايي عاشق و معشوق است و بقول شاعر شهر »كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها»(8)
1) بحارالانوار، ج 34، ص 224، ح 4. 2) ديوان حافظ. 3) به نقل از مروري بر عشق، سيد محمود علوي (نشر ميثاق)، ص 120. 4) مثنوي، دفتر سوم، ص 693، بيت 11796. 5) بقره: 136. 6) بقره: 216. 7) ديوان حافظ. 8) ديوان حافظ شيرازي. محمد مهدي بهداروند