در گفتوگويي كه از آقاي ابراهيم نبوي در شماره 174 نشريه توسعه تاريخ 5 / 9 / 80 تحت عنوان «آمريكا ستيزي سالها است كه به نفع آمريكا است» به نشر رسيده چنين وانمود شده كه عدم رابطه با آمريكا برخلاف منافع ملي ايران و ستيز با آمريكا به نفع غرب و ايالات متحده است نوشته زير در نقدي بر گفتوگوي مذكور، با نگاهي كوتاه به منافع آمريكا در جهان و منطقه، بر نقش جمهوري اسلامي ايران در نظام روابط بينالملل تأكيد نموده، و مناسبات مخاصمهآميز بين آمريكا و ايران را چالش بزرگي در راه منافع آمريكا تلقي ميكند.
در يك جمعبندي كلّي، منافع آمريكا در مناطق حساس و مهم جهان از اين قراراند:
1. از نظر سياسي تداوم تسلط بر محيط امنيتي اروپا، شرق آسيا، خاورميانه و خليج فارس.
2. از نظريّه اقتصادي افزايش دسترسي به بازارهاي اروپا، شرق و جنوب شرق آسيا، خاورميانه و خليج فارس، كنترل منابع و مسيرهاي انتقال انرژي و در صورت لزوم امكان استفاده از آنها به عنوان ابزاري عليه كشورهاي متخاصم.
3. از نظر ايدئولوژيكي، گسترش حاكميت نظامهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي باز به اروپاي مركزي و شرقي، شوروي سابق، شرق و جنوب شرق آسيا و تداوم حاكميت حكومتهاي غربگرا در كشورهايي كه فضاي باز سياسي به منافع امنيتي و اقتصادي آمريكا لطمه نزند، همانند بسياري از كشورهاي خاورميانه و خليج فارس.[1]
منافع ملي ستاره راهنماي كشورها در حوزه سياست خارجي تلقي ميشود. «نيكسون» منافع ملي را به منافع حياتي، منافع اصلي منافع جانبي تقسيم نموده است. منافع حياتي در برگيرنده مباني ارزشي در ساختار هر كشور و نظام سياسي است از جمله شاخصهاي منافع حياتي ميتواند به امنيت مرزها، مقابله با تهديدات نظامي و تأمين نيازهاي استراتژيك كشور (همانند دسترسي به مواد خام) اشاره داشت. خليج فارس از جنگ جهان دوّم تاكنون همواره به عنوان بخشي از منافع حياتي و حوزه امنيت ملي ايالات متحده محسوب ميشده است.[2]
منابع و ذخاير نفتي منطقه خليج فارس و نيازهاي كشورهاي صنعتي به آنها، عامل اصلي اهميّت منطقه و توجّه قدرتهاي بزرگ به آن ميباشد. اهميّت اين منطقه باعث شد كه قدرتهاي رقيب دوران جنگ سرد متوجه فعل و انفعالات داخلي و حاشيهاي آن شوند و خليج فارس به يكي از مناطق مورد چالش در رفتار متقابل قدرتهاي بزرگ تبديل شود. در اين دوران ايالات متحده خليجفارس را به عنوان بخشي از منافع حياتي خود تلقّي ميكرد، ولي به علت وجود قدرتهاي تأثيرگذاري چون شوروي، برخورد آمريكا به ارتباط بهرهگيري از خليجفارس احتياطآميز و مبتني بر احترام متقابل بود.
امّا بعد از جنگ سرد، خليجفارس در صدر اولويتهاي منطقهاي در سياست خارجي آمريكا قرار گرفت و اين كشور با قدرت تمام و با به كارگيري از الگوي امنيت تك قطبي وارد خليج فارس گرديد. استراتيژي ايالت متحده در دوران بعد از جنگ سرد بر گسترش -enlargment -قرار گرفته است كه براساس آن هر تحولي ميبايست در جهت تحقق اهداف سياسي و منافع منطقهاي آمريكا به انجام برسد.[3] سياست امنيت تك قطبي در خليجفارس كه بازتاب ظهور نظم نوين جهاني و تلاش آمريكاييها براي نهادينه كردن آن در شرايط تاريخي بعد از جنگ سرد است. در راستاي اين استراتژي به كار گرفته شده است. اين سياست در عين اينكه امنيت و ثبات را در خليجفارس، در راستاي منافع منطقهاي آمريكا تأمين ميكند، اين كشور را به برخي از اهداف منطقهاي آن «خاورميانه» نيز نائل خواهد ساخت.
با توجّه به اينكه تسريع در روند صلح اعراب و اسرائيل و بياثرسازي جنبشهاي اسلامي در خاورميانه و شمال آفريقا يكي از اهداف اساسي در دوران بعد از جنگ سرد تلقّي ميشود. آمريكاييها در صدداند با بهرهگيري از ابزارهاي نظامي و سياست و امنيت تكقطبي در خليجفارس، امنيت كشورهاي محافظهكار خليجفارس و خاورميانه را فراهم آورد تا مقاومت كشورهاي خط مقدم نبرد با اسرائيل را تحت تأثير قرار دهد.
روند فوق را ميتوان در دوران بعد از جنگ دوّم خليج فارس به گونهاي مشهودتري مورد توجّه قرار داد. در اين دوران مهمترين هدف سياست خارجي آمريكا شناسايي كامل اسرائيل و انعقاد قرارداد صلح بين گروههاي متخاصم بود.[4] در يك جمعبندي كلّي ميتوان گفت: منافع و امنيت نظامي، سياسي و بازرگاني ايالت متحده استقرار ثبات و نظم را در كمربندي از سرزمينهايي كه از كازابلانكا تا هند و ماوراي آن گسترده است و جهان اسلام و هندو را تشكيل ميدهد. ايجاب ميكند.[5]
استراتژي گسترش و سياست امنيت تك قطبي آمريكا در خليجفارس پيامدهاي زياد دارد يكي از اين پيامدها اصطكاك ايالات متحده با جمهوري اسلامي ايران است. ايران كشور مهم در منطقه و حوزه خليجفارس است و هر موضع آن ميتواند در نظام بينالملل تأثيرگذار باشد. اين جايگاه بر سياستمداران غربي به ويژه آمريكا مخفي نبوده است.
آنان بارها بر نقش ايران در تأمين منافع غرب در منطقه، تأكيد داشته و براي جلب همكاري اين كشور سرمايه گزاريهاي زيادي نمودهاند. اگر اين سخن هارولد مكارم ميلان نخست وزير اسبق انگليس را كه در آستانه سقوط رژيم شاه گفت؛ «اگر ايران سقوط كند معناي ديگري جز پايان همه چيز نخواهد بود.»[6] مورد توجّه قرار دهيم، درخواهيم يافت كه رابطه همكاري بين ايران و غرب به ويژه آمريكا چقدر مهم و حياتي است. ولي برخوردهاي يك جانبه آمريكا در نظام بينالمللي به خصوص در خليجفارس باعث شد كه بين ايران و آمريكا تقابل جدّيي ايجاد گردد و واكنش ايران در مقابل ايالات متحده، بنيانهاي ايدئولوژيك، ژئوپليتيكي و تاريخي دارد:
1. ايدئولوژي سياسي جمهوري اسلامي ايران بر نفي سلطه و مقابله با توسعهطلبي قدرتهاي بزرگ مبتني است. و به صدور آرمانها و ارزشهاي انقلاب اسلامي تأكيد ميكند. شرايط ژئوپليتيكي ايران نيز به گونهاي است كه هرگونه حضور و مداخله خارجي در خليجفارس را در تعارض با منافع امنيتي خود تلقّي ميكند. سواحل طولاني در منطقه، تسلط بر نقاط استراتژيك در منطقه از جمله تنگه هرمز و بهرهگيري از جزايري كه سپر دفاعي تلقّي ميگردند، شرايط و شاخصهاي ژئوپليتيكي ايران را افزايش ميدهند. به لحاظ تاريخي نيز عواملي وجود دارد كه حساسيت ايران را نسبت به ايالات متحده بر ميانگيزد.[7] همه اين شاخصها موجب ميشود كه ايران حضور آمريكا در منطقه را بحران آفرين تلقّي كند و در برابر آن موضع منفي بگيرد. شاخصهايي كه در مورد اهداف و منافع ملي آمريكا و ايران ذكر شد، اين تعارض را طبيعي مينمايد و اين تعارض، چالش جدّي را در برابر منافع و اهداف امنيتي و اقتصادي و سياسي و ايدئولوژيكي آمريكا در منطقه ايجاد ميكند.
نمونهاي از اين چالش را در خاورميانه شاهديم. حمايت جدّي ايران از مقاومت لبنان و فلسطين، ضمن اينكه نقش منطقهاي اين كشور را بالا ميبرد. مانع عمدهاي در راه تلاشهاي صلح آمريكا نيز هست. چنانكه گذشت، تسريع روند صلح اعراب و اسرائيل از اهداف عمده ايالات متحده در منطقه محسوب ميشود كه با منافع حياتي اين كشور ارتباط مستقيم دارد. اگر اين روند به كندي كشيده ميشود، اين منافع آمريكا است كه در منطقه ضربه ميخورد.
2. براين اساس است كه استراتيژيستهاي آمريكايي نيز ايران را مهمترين چالش منطقهاي عليه آمريكا تلقّي نموده، اظهار ميدارند:[8] «اقدامات ايران در تقابل با نظم و ثبات منطقه است و اين كشور از ابزارها و رويههاي غيرمستقيم همانند براندازي و بيثبات سازي حكومت كشورهاي عضو شوراي همكاري خليجفارس بهره ميگيرد. در اين روند، ايالات متحده و كشورهاي متحد آن در جنگ خليجفارس با وضعيت مبهمي روبرو شدهاند، به گونهاي كه در اين شرايط پاسخ واكنش آنها نسبت به اقدامات محدود كننده در ايران، در خليج فارس مبهم به نظر ميرسد.»
چيزي كه بر اين ابهام ميافزايد «سياست تنشزدايي» است كه در سالهاي اخير از سوي جمهوري اسلامي تعقيب ميآورد اين سياست كه مبتني بر گفتوگو و تفاهم است، در عين اينكه ايران را از انزواي سياسي بيرون ميكشد، براي آمريكا نيز در جهت مقابل با ايران به ويژه مقابله نظامي محدوديت ايجاد مينمايد.
به هر حال در جريان رابطه مخاصمهآميز آمريكا در ايران اين تنها ايران نيست كه با مشكلات عديدهاي مواجه ميگردد، بلكه منافع آمريكا نيز در منطقه به چالش كشيده ميشود و اين، مشكلي است كه از ناحيه خود آمريكاييها ايجاد شده است. سياست استيلاطلبانه آمريكا در منطقه و نگاه يك سويه اين كشور به ايران. مهمترين عامل تقابل و دوري ايران و آمريكا بوده است چرا كه روحيه استقلالطلبي ملّت ايران اين سياست را بر نميتابد و تا زماني كه آمريكا با يك چنين منشي در حوزه سياست بينالملل عمل ميكند، ديوار بلند بياعتمادي بين ايران و آمريكا كه در طول سالهاي متمادي ايجاد شده همچنان باقي و پابرجا خواهد بود.
[1] . سنبلي، مبني استراتژي كلان آمريكا پس از جنگ سرد، جمله سياست خارجي، شماره اوّل، بهار 1377، ص 65. [2] . متقي،ابراهيم،شاخصها و چالشهاي الگوي امنيت يك قطبي در خليجفارس، راهبرد شماره 10،تابستان 1375ص146. [3] . همان، ص 132. [4] . همان، صص 117 ـ 118. [5] . هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، صحنههايي از تاريخ معاصر ايران، (تهران؛ انتشارات علمي، 1377)، ص 318. [6] . راجي، پرويز، خدمتگزار تحت طاووس، (تهران؛ اطلاعات، 1364) صص 333 و 334. [7] . متقي، همان، صص 121 و 122. [8] . bruce r.kuniholm, orgins of cold war in the near east, -prencetpn vniresity press, 1980, p168. عباس بصير