ابتدا لازم است مشخص شود كه علم خداوند چگونه علمي است تا به پاسخ برسيم كه آيا علم خداوندي قابل اضافه شدن است يا نه.
در يك تقسيمبندي مشهور علم به دو گونه حصولي و حضوري تقسيم ميشود، معلوم در علم حضوري خود شيئ است، حال آنكه در علم حصولي معلوم صورت ذهني شيئ است و شيئ به واسطه صورتش مورد ادراك قرار ميگيرد. علم ما به ذات خويش و نيز علم ما به احوال نفساني خود مانند ترس، خشم، دوستي... علمي حضوري است و علم ما به محسوسات و معقولات در زمره ادراك حصولي قرار دارد.
با توجه به تقسيمبندي فوق، ميتوانيم تعريفي جامع از علم و ادراك، كه شامل هر دو قسم حصولي و حضوري گردد ارائه دهيم. «علم» عبارت است از حضور معلوم در نزد عالم، جامعيت اين تعريف از آن رو است كه در علم حصولي، صورت ذهني شيئ در نزد عالم حضور دارد و در علم حضوري، خود شيئ، ليكن در هر دو صورت معلوم نحوة از حضور در نزد عالم دارد و بر اساس اين حضور، عالم داراي احاطه علمي بر معلوم است.
از آنجا كه تعريف بالا خالي از قيود مربوط به علوم موجودات امكاني است و هيچ شائبه نقص و نقصاني در آن راه ندارد، ميتوان آن را براي اشاره به علم الهي نيز به كار گرفت. بنابراين وقتي سخن از علم خدا به ميان ميآيد، مقصود آن است كه همه امور تمام اشياء در نزد خدا حاضرند و اين حضور، ملاك علم خدا به ذات خود و همة موجودات[1] است.
علم الهي را ميتوان به دو نوع تقسيم كرد: علم به ذات و علم به غير. مقصود از قسم اول علم خدا به ذات خويش و مقصود از قسم دوم علم خدا به ساير موجودات است، از آنجا كه ساير موجودات مخلوق خداوندند و حق تعالي آنها را ايجاد ميكند، ميتوان اين قسم اخير را به دو نوع تقسيم كرد: علم خدا به ديگر موجودات قبل از ايجاد آنها و علم به ديگر موجودات پس از ايجاد آنها، بدين ترتيب و در نتيجه دو قسم بالا، علم الهي داراي سه مرتبه است :
1. علم به ذات؛
2. علم به اشياي ديگر قبل از ايجاد آنها؛
3. علم به اشياي ديگر پس از ايجاد آنها.[2]
چنانكه بيان گرديد براي واجب تعالي سه نحوه علم تحقق دارد:اول علم حضوري به ذات خود،دوم علم حضوري تفصيلي به اشياء در مرتبه ذات خود و قبل از ايجاد آنها و اين علم عين ذات الهي است. سوم علم حضوري تفصيلي به اشياء در مرتبة هستيهاي آنها و اين علم خارج از ذات الهي است و معلوم است كه علم خداوند به معلولات (موجودات) مستوجب علم او به علم حاصل نزد آنها نيز ميباشد؛ زيرا علم آنها نيز در حقيقت معلول خداوند است، پس خداوند كه علم به موجودات دارد علم به علم آنها نيز دارد.
اما اينكه گفتيم خداوند عالم به ذات است؛ چون خداوند مجرد است و هر مجردي خود را تعقل ميكند پس كسي كه تجرد و عدم ماديّت ذات الهي را شناخته باشد به آساني ميتواند درك كند كه ذات مقدسش عين علم به خويش است چنانكه در هر موجود مجرد مستقل چنين است. و اگر كسي در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردّي شك داشته باشد در مورد خداي متعال ميتوان براي او چنين استدلال كرد علم به ذات يكي از كمالات وجودي است كه در بعضي از موجودات مانند انسان يافت ميشود و خداي متعال همة كمالات وجودي را به طور نامتناهي دارد پس اين كمال را هم در بالاترين مرتبهاش خواهد داشت.[3]
از ديدگاه حكمت متعاليه، خداوند هم به ذات خود و هم به ساير موجودات عالم است و در هر دو مورد علم او حضوري است نه حصولي، و نيز علم خداوند به ماسواي خود چنانكه بيان گرديد دو مرحله دارد؛ يكي مرحله قبل از ايجاد كه عين ذات الهي بوده و علم اجمالي در عين كشف تفصيلي ميباشد و ديگري مرحله بعد از ايجاد كه خارج از ذات بوده و علم تفصيلي است.[4] و مهمترين اصل براي تبيين اين قول همان اصل تشكيك خاص در وجود ميباشد كه بر اساس آن، وجود معلول شعاع و جلوة از وجود علت به شمار ميرود و علت هستي بخش در ذات خود، داراي كمالات معلولاتش هست پس حضور ذات براي خودش عين حضور آنها خواهد بود.[5]
چون علم خداوند از صفات اوست و صفات خداوند عين ذات اوست چون ذات از هر جهت كامل است و كمال مطلق است نقص و تغيير در او راه ندارد علم خداوند هم قابل نقص و تغيير و اضافه نيست. اما علم خداوند به غير ذات،خداوند از ازل از آنچه واقع ميشود و آنچه واقع نميشود آگاه است و هيچ حادثهاي نيست كه از علم ازلي الهي پنهان باشد، از طرفي علم الهي نه تغيير پذير است و نه خلاف پذير يعني نه ممكن است عوض شود و صورت ديگر پيدا كند؛ زيرا تغيير با تماميت و كمال ذات واجب الوجود منافي است، و نه ممكن است آنچه او از ازل ميداند با آنچه واقع ميشود مخالف و مغاير باشد، زيرا لازم ميآيد علم او علم نباشد. جهل باشد اين نيز با تماميت و كمال وجود مطلق منافي است. به اين ترتيب 1. خداوند از همه چيز آگاه است؛
2. علم الهي نه تغييرپذير است و نه خلافپذير و ذات حق به ذات همة اشياء از ازل تا ابد محيط است و ذات هر چيز نزد او حاضر است، امكان ندارد در تمام سراسر هستي موجودي از او پنهان بماند، او همه جا است و با همه چيز است.[6] «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[7] به هر سو رو كنيد خدا هست «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[8] ما به او از رگ قلبش نزديكتريم «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»[9] اول و آخر و پيدا و نهان اوست و او به هر چيز دانا است.
بنابراين تغيير در علم خداوند معني ندارد و تغيير در علم خداوند مستلزم اين است كه علم خداوند علم انفعالي باشد و علم انفعالي معنايش اين است كه اول اشياء وجود داشته باشند و چون اشياء وجود دارند همانطوي كه ما اشياء را احساس ميكنيم واجب الوجود هم آنها را به نحوي احساس كند و درك كند اين به دلائلي براي وجوب الوجود محال است و نميشود كه به اشياء علم انفعالي داشته باشد وعلمش متأخر از معلوم باشد علم واجب الوجود به اشياء علم فعلي است يعني اول آن علم وجود دارد و سپس به واسطه وجود علم معلوم وجود پيدا ميكند.[10] و به اين ترتيب كم و زياد شدن و تغيير در علم خداوند محال ميشود.
مرتبه ديگر از علم خداوند علم او به سواي ذات، پس از ايجاد آنها است. اين مرتبه از علم در عين اينكه تفصيلي است، ولي زايد بر ذات الهي ميباشد و در حقيقت علم فعلي (در مقابل علم ذاتي) است، يعني علم الهي، نفس واقعيت اشياء ميباشد و به تعبير برخي صفحه اعيان براي خداوند مانند صفحه اذهان براي انسانها است و همانگونه كه صور ذهني، معلوم حضوري براي نفس انسان ميباشند، واقعيتهاي خارجي نيز معلوم حضوري براي خداوند هستند. البته اين مطلب قابل ذكر است كه ملاك علم و معلوم حضور است و ملاك حضور نيز تجرد وجود از ماده ميباشد بنابراين عالم مجردات (عالم عقل و مثال) به خودي خود معلوم خداوند ميباشند، ولي عالم مادّه به واسطة صورتهاي مجرد آنها كه در عالم مثال و عقل موجود است معلوم ميباشد و اين نقص از ناحيه معلوم است نه عالم.[11] قبلاً بيان گرديد كه در علم خداوند تغيير و اضافه شدن معني ندارد و در اين قسم از علم خداوند نيز تغيير و اضافه معني ندارد زيرا تغيير علم موجب نقص است و نقص در ذات خداوند راه ندارد.
[1] . مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، (مجموعه آثار)، انتشارات صدرا، ص272. [2] . سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، مؤسسه فرهنگي طه، ج1، ص223ـ224. [3] . مصباح يزدي، محمدتقي، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبليعات اسلامي، چاپ دوم، 1366، ج2، ص380. [4] . رباني گلپايگاني، علي، شرح بدايته الحكمه، انتشارات اشراق، 1374،ج2، ص540. [5] . آموزش فلسفه، ج2، ص381. [6] . مطهري، مرتضي، انسان و سرنوشت، تهران، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1372، ص124ـ125. [7] . بقره/ 15. [8] . ق/ 16. [9] . حديد/ 3. [10] . مطهري، مرتضي، الهيات شفاء انتشارت حكمت، چاپ اول، 1370،ج2، ص373. [11] . رباني گلپايگاني، علي، ايضاح الحكمة، انتشارات اشراق، 1374، ج2، ص547.