پاسخ به اين پرسش را كه، توحيد و شهادت به يگانگي خداوند الهي چه اثري در زندگي بشر دارد؟ از دو جهت: ايجابي و سلبي مورد بررسي قرار ميدهيم؛ يعني اگر توحيد در جان انسان نفوذ پيدا كند، چه اثراتي دارد و اگر گرايش به توحيد نبود چه اثرات منفي و زيانبار خواهد داشت.
مشکلات بشر امروز كه از نظر عقيدتي، توحيد در بينش او جايي ندارد؛ قرار ذيل است:
ب. در بعد معرفتي به عدم ثبات در آراء و عقايد و نسبيت و تحير علمي دچارند، به همين دليل نه هستي را خوب ميشناسد، نه انسان را؛ لذا در مفهوم زندگي و شرايط آن و خوشبختي و استفاده صحيح و سالم از موهبتهاي زندگي وامانده و درمانده هستند[1] و معماي هستي كه در پرتو حس كنجكاوي خواهان درك آن است، برايش لاينحل مانده است؛ نميداند از كجا آمده است؟ براي چه آمده است؟ و به كجا ميرود؟ و چون نميداند آخرين مسير زندگي او كجاست و مرگ را آخرين زندگي ميداند، قسمتهاي از زندگي بخصوص قسمتهاي پاياني عمر برايش تلخ ميشود و نشاط زندگي را از دست ميدهد.[2]
ج. به جهت هجوم اوهام و شبههها در ذهن او و يا شنيدن آن از ديگران و ضعف نيروي تفكر و استدلال در او از يافتن پاسخ قابل اطمينان و يقيني عاجز مانده است و به همين جهت دچار تشويش و اضطراب ذهني شده است.[3] و در بعد رواني فرد دچار ترديد عملي، افسردگي و اضطراب شده است،آرامش و اطمينان خاطر خود را از دست داده است. و به خود بيگانگي «بيخويشتني» دچار گشته است.
د. در بعد اخلاقي نيز گرفتار انحراف خصلتي گسترده گرديده؛ ارزشها به خصوص ارزشهاي مذهبي و اخلاقي كه ميتواند تصميمها و عملكردها را هدايت ميكند، در روح افراد يا كم سو شده است يا رخت بربسته و جاذبهاي ندارد.[4]
از نظر اجتماعي خانوادهها از هم گسيخته و از نظر سياسي گرفتار مسائلي چون هرج و مرج بين المللي، مشكل اوقات فراغت، تورم و اوضاع و احوال ناگوار فرسايندة ديگر اجتماعي دست به گريبان است.[5]
خلاصه آن كه به جاي آن كه برود پاسخهاي مطمئن و موثق به رازهاي هستي و آغاز و انجام پيدا كند، به سبب راحت طلبي و ميل به بيبند و باري و نداشتن مسئوليت و محدوديت تحت تأثير محيط و افراد به ويژه بزرگان جامعهاش به ماديگري بيحد و حساب رو آوردهاند، نتيجه چنين دنياخواهي و دنياگرايي جز تشديد تشويش و اضطراب و سلب آرامش فكري چيزي عايدشان نشده است.[6]
از جهت ديگر اين مردمي كه فضاي فكر و روان او را دنياطلبي پر كرده است به آرزوها و قسمتهاي بزرگ آنچه را كه ميخواسته است، نرسيده، در نتيجه دچار آزارهاي فكري و رواني گرديده است و خستگي، نااميدي و درماندگي وجود او را فراگرفته است. به همين خاطر بشر امروز اخيرا دنبال چارهاي ميگردد كه خود را از اين رنجها و آزارها خلاص و رها سازد، مأمن و پناهگاهي ميجويد كه به روح متزلزل خود ثبات و آرامش بخشد.
دين در پرتو اعتقاد به خدا كه او را سرچشمه عالم هستي و مبدأ خلقت و رب و پروردگار جهانيان ميداند:
الف. مقصود واقعي انسان را به او نشان ميدهد.
ب. حقيقت و نيازهايش توأم با برنامه كامل و همه جانبه كه انتظارات او را از همه نظر برآورده ميسازد، ارائه ميدهد.[7]
ج. او را از خود و خودپرستي كه عامل اصيل نابساماني و ناهنجاري امروز و گذشته بوده است، خارج ميكند و به شخصيتش بسط ميدهد.[8] او در پرتو اين آموزهها خويشتن خويش را تحت ربوبيت ذات اقدس الله مييابد و باور ميكند همواره در پيشگاه كسي است كه از درون و بيرون او آگاه است و از او به خود او نزديكتر است و به مصالح و مفاسد بندگان خود، از خود آنها آشناتر است، رئوف و مهربان است، ميتواند اثرات نامطلوب مصائب و شدائد و بلاها و رويدادهاي بد را خنثي سازد.[9]
حاصل چنين عقيده و بينش اين ميشود كه شخص خود را در پناهگاه محكم احساس كند، ترس و دلهره و اضطراب كه از بيپناهي و بيهدفي جانش را چون خوره ميآزرد، بيرون بريزد. لذا نه از گذشته ميترسد و نه از آينده به دل هراس راه ميدهد، در نتيجه هر تلخي در كامش شيرين ميگردد و هر سنگيني برايش سبك و هر رنج و مصيبتي برايش تحملپذير ميگردد. توحيد وقتي كه در جان كسي جا گرفت و او به حقانيت حق آشنا شد، هم از تاريكي بيرون رفته است و هم كارش مبهم و تاريك نيست.[10] چراغ نوراني توحيد در دلش فروزان ميشود و به بركت ظهور خداي متعال،انسان موحد سعي ميكند كه كارهاي خود را بر اساس اراده محبوب تنظيم كند. اخلاق و اوصاف نفساني و افعال خود را در فعل و اوصاف او بنگرد.[11]
با چنين ديدي است كه بشر به درستي و حقيقت به جهان و موقعيت خود در آن آشنا ميشود و وظيفه و مسئوليتهايش را درك ميكند، ديگر فريب جاذبه شهواني را نميخورد و انسان براي فرار از انديشههاي دربارة جهان و حيات و خلقت به امور فراموشي آور مثل مواد مخدر و عيش و نوشها پناه نميبرد.[12]
زيرا حيات حقيقي انسان با خداخواهي شكل ميگيرد، انسان بدون خداخواهي، حيات انساني را نميشود برايش تصور كرد، يعني اگر بينش توحيدي را از انسان بستاند آدمي حيات انساني و حقيقي خود را از دست داده است.[13] به همين جهت است كه خداخواهي در حيات انسان سهم تعيين كننده دارد همواره منشأ گرايشها و افعال و حركات مربوط به آن ميگردد.[14] هم در اخلاق و هويت انسان دخالت ميكند و هم منشأ بسياري از حقايق خارجي از قبيل شير، عسل، مصفّي، شراب طهور در قيامت ميگردد.[15]
از سوي ديگر داراي قدرت و نيرويي ميشود كه بر اساس آن قوه عقل را نه تنها از منفعت طلبي آزاد ميسازد، بلكه او را به مصالح عالياش هدايت و رهبري ميكند و در توحيد روابط چهارگانه ـ رابطه انسان با خدا، با خودش،با جهان، با همنوعانش ـ را كشف ميكند و مطابق واقعيات كشف شده عمل ميكند، بن بستي پيش روي خود نميبيند. زيرا او درك ميكند كه انسان موجودي است كه خدا او و جهان را آفريده است، آغاز او و جهان از اوست و او انسانها را بهتر از خود او ميشناسد، چون خالق آنها است، لذا با تقرب به او و عمل به اراده او عقايد و اخلاق بشر و رفتارشان اصلاح ميشود.[16]
ميفهمد كه از كجا آمده است؟ بهر چه آمده است؟ و به كجا ميرود؟ و ميداند وقتي كه ميرود چه روشي را بايد انتخاب كند و چگونه زندگي كند كه براي فردايش سودمند باشد. با آگاهي از اين امور ناراحتيهايش برطرف يا كم ميشود. به زندگي اميدواري پيدا ميكند و اين سبب لذت و بهجت روحاني و رواني او ميشود و در نتيجه از بيماري جسمي، عصبي كه بشر امروز از آن رنج ميبرد به سلامتي ميدهد.
از ناحيه سوم اعتقاد به توحيد سبب وابستگي رواني به مبدأ آفرينش ميشود، اين وابستگي توحيد را به صورت عنصر فعال در تمام سطوح وجود آدمي در ميآورد. در حقيقت وقتي توحيدمورد ايمان قرار ميگيرد و نوعي انقلاب فكري و وجداني به وجود ميآيد، عواطف و احساسات، هدفها، ايدهآلها و معيارها و دلبستگيها انسان عوض ميشود؛ به طور كلي روح عوض ميشود و با آن وابستگي به خدا مشغول مديريت زندگي ميگردد، در ناحيه اخلاق باعث كنترل شهوتها و ترسها كه نتيجهاش قدرت و استقامت است، ميشود، در ناحيه حقوق و قانون پشتوانه آن را يعني عدالت و محبت را ميسازد، بلكه با ايجاد گرايش به عدالت و محبت پشتوانه حقوق و قانون را ميسازد و هم عواطف و احساسات انسان را بر ميانگيزاند، آن گاه مفاهيم همچون عدالت، صلح، همزيستي، عفت، تقوا، راستي، درستي و امانت و به طور كلي معنويت جامعه انساني شکل الفاظي توپُر و با اساس و مبنا و منطق ميگردد.[17]
بنابراين انسان اگر بخواهد هميشه بر اساس مصالح اجتماعيش مسيرش را طي كند و هرگز از آن تعدي ننمايد، نيازمنديم كه جهان و انسان را خوب بشناسيم تا زمينه گرايش به توحيد در انسان پيدا شود. وقتي كه انسان از نظر دانش جز خدا چيزي را مبدأ اثر نداند و از نظرگرايش نيز فقط به او ايمان بياورد و در قلعه امن قرار ميگيرد و از هر نوع گزند درون و بيرون ميرهد.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جوادي آملي، انتظار بشر از دين.
2. مصباح يزدي، آموزش عقائد، ج1.
3. مطهري، مرتضي، سلسله يادداشتها، ج4.
[1] . ر.ک: جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 13؛ و ر.ك به: طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 1، ص 469 و ج 3، ص 508 و 157 و 14 ـ 16 و ج 18، ص 103 و 263 و ج 11، ص 424 و 457 و ج 7، ص 464؛ جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 4، ص 26 و 208 ـ 222 و ج 25، ص 29. [2] . سبحاني، جعفر، راه خداشناسي، ص 30؛ جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 24، ص 265 ـ 309. [3] . ر.ک: مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ج 1، ص 123، شبههها ممكن است از روش معرفت شناسي يا عقيده خرافي باشد و ممكن است از تبيين نادرست و استدلالهاي ضعيف باشد. [4] . ر.ك: جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 13 ـ 14؛ و طباطبايي، سيد محمد حسين، الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 4، ص 175. [5] . ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش عقايد، ص 122. [6] . ر.ك: مصباح يزدي، همان، ص 121؛ و سبحاني، راه خداشناسي، انتشارات مكتب اسلام، ص 30، جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 26، ص 25 ـ 78. [7] . ر.ك: سبحاني، راه خداشناسي، ص 33، جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 26. [8] . ر.ك:مطهري،مرتضي،سلسله يادداشتهاي استاد مطهري،ج4،ص123؛و جعفري،ترجمه و تفسير نهج البلاغه،ج27،ص50. [9] . ر.ك: جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 26؛ سبحاني، راه خداشناسي، مكتب اسلام، ص 33. [10] . ر.ك: مطهري، سلسله يادداشتهاي استاد مطهري، ص 123. [11] . رك: جوادي آملي، حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه، ص 138 و 136؛ تفسير موضوعي، ج 7، ص 218. [12] . ر.ك: مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 1، ص 57. [13] . ر.ك: تفسير موضوعي، ج 51، ص 41 و 56. [14] . ر.ك: جوادي آملي، ادب فناي مقربان. [15] . ر.ك: تفسير موضوعي، مبادي اخلاق در قرآن، ج 10، ص 107، مطهري، نبوت، ص 53 ـ 54؛ جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 21، ص 145 و 215؛ تفسير و تحليل مثنوي، ج 2، ص 33. [16] . طباطبايي، سيد محمد حسين، ترجمه الميزان، ترجمه موسوي همداني، ج 3، ص 178 ـ 180؛ مطهري، سلسله يادداشتها، ج 4، ص 123. [17] . مطهري، سلسله يادداشتها، ج 4، ص 50، 46، 47 و 124؛ حكمتها و اندرزها، ص 11 و 14؛ جعفري، ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 2، ص 38، ص143 ـ 145 و 215.