عاقبت و سرانجام شاك در اعتقادات شيعه چگونه است؟

نسخه متنی
نمايش فراداده

عاقبت و سرانجام شاك در اعتقادات شيعه چگونه است؟

پاسخ

براي يافتن پاسخي مناسب در اين باره، لازم است در گام نخست مقدمه اي را بيان كنيم.

مقدمه: يكي از احاديثي كه به صورت متعدد در كتب روايي نقل شده است اين حديث پيامبر است كه مي فرمايد:«امت من به هفتاد و سه فرقه مختلف منشعب مي شوند»[1] اكثر روايات نقل شده به نجات تنها يك فرقه و هلاكت ساير فرقه ها تصريح دارد.[2] با توجه به اين دسته روايات،‌ بحث مفصلي دركتب ملل و نحل دربارة شناخت فرقة ناجيه (اهل نجات) مطرح شده است و هر يك از مذاهب اسلامي كوشيده است كه خود را به عنوان مصداق آن معرفي نمايد با توجه به ادلة فراوان كه در جاي خود و در كتب مفصل كه در اين باره نگاشته شده است تشيع مصداق تنها فرقة اهل نجات است كه مطالعة اين كتب و ادله ي مطرح شده در آنها را به خوانندة گرامي وامي گذاريم.[3]

اما نكتة مهمي كه در اين مقدمه درصدد بيان آن هستيم اين است كه مطابق مفاد اين احاديث، تنها يك فرقه از فرقه ها و مذاهب اسلامي مي تواند مصداق فرقة ناجيه باشد پس انديشه پلوراليسم درون ديني و تعدد قرائتهاي مختلف از دين اسلام كه اينك در برخي محافل علمي مطرح مي شود و مطابق آن همة فرقه ها و مذاهب اسلامي و به عبارتي ديگر همة قرائتهاي مختلف از اسلام را به عنوان صراط مستقيم تلقي كرده و محترم و مأجور مي شمارد مردود خواهد بود لذا تلاش براي شناخت فرقة ناجيه كه از منظر ما تشيع اثنا عشري است لازم و ضروري است.

اهميت و جايگاه سرنوشت ساز شناخت فرقة ناجيه هر مسلماني را بر آن مي دارد كه با تحقيق علمي و به دور از تعصبات فكري و فرهنگي و اقليمي در صدد شناخت واقعيت و حقيقت برآيد و از وادي شك و ترديد به سرعت گذر كند چرا كه باقي ماندن در اين كوير سرگرداني چيزي جز خسارت و نابودي و به ويژه زيان اُخروي را در برنخواهد داشت.

عاقبت شك كننده در اعتقادات شيعه

همانگونه كه در مقدمه گذشت همچنانكه در ميان اديان تنها يك دين بر حق است و باعث رستگاري است كه آن اسلام است همچنين در ميان مذاهب اسلامي نيز تنها يك مذهب بر حق بوده و انتخاب آن موجب سعادت انسان است اما پرستش پيش روي ما در اين باب، پيرامون عاقبت كساني است كه دين حق و مذهب حق را نپذيرفته اند دين و مذهب غير ناصوابي را برگزيده اند و يا لااقل نسبت به آيين و مذهب حق دچار شك و ترديد بوده و آن را انتخاب نكرده اند قرآن كريم اين گونه افراد را به دو دسته كلي معاندان و مستضعفان تقسيم مي كند كه هر يك سرنوشتي متفاوت خواهند داشت.

معاندان كساني هستند كه امكانات شناخت راه صواب و حق را داشته ولي پس از وصول به آن بخاطر دلبستگي ها و حجابهاي تعصبات فكري و فرهنگي و قومي خويش، حق را قبول نكرده و همچنان بر عقايد باطل خويش پاي فشرده اند اين دسته از مخالفان، طبق آيات قرآن مستحق عقابند.

اما گروه دوم يعني مستضعفان كساني هستند كه هيچ گونه عنادي با حق نداشته اند اما به دليل عدم دسترسي به منابع صحيح و يا پائين بودن سطح فكري، از نيل به حق بازمانده اند[4] آيات قرآن اين دسته را از عذاب حتمي مستثنا مي دارد و مي فرمايد:«إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلاً فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً»[5]؛ مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكاني كه به راستي تحت فشار قرار گرفته اند و حقيقتاً مستضعفند نه چاره اي دارند و نه راهي(براي نجات از آن محيط آلوده) مي يابند ممكن است خداوند آنها را مورد عفو قرار دهد و خداوند عفو كننده و آمرزنده است.

همين بيان را مي توان در روايات نيز فراوان مشاهده كرد سليم بن قيس هلالي كوفي روايتي از اميرالمؤمنين را نقل مي كند كه در آن حضرت، اكثر جمعيت مخالفان را از مستضعفين مي شمرند مي گويد: شنيدم اميرالمؤمنين مي فرمود: اين امت هفتاد و سه فرقه مي شوند يك فرقه داخل در بهشت و اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه در آتش و بعد حضرت، با بيان مفصل و مشروحي فقط فرقة ناجيه را منحصر به كساني مي داند كه امام خود را به حق المعرفة شناخته و بدون حساب و كتاب داخل بهشت مي شوند و اما اصحاب حساب و موازين و اعراف و جهنميون كه مورد شفاعت انبياء و فرشتگان و مومنين واقع مي شوند و بالاخره از جهنم نجات پيدا مي كنند جزء آن هفتاد و دو دستة ديگرند تا آنكه مي فرمايد:«و اما كساني كه خدا را به وحدانيت قبول دارند و ايمان به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آورده اند و ولايت ما را نشناخته اند و لكن متمسك به گمراهي دشمنان ما نيز نشده اند و با ما دشمني ننموده اند و حلالي را حرام و حرامي را حلال نشمرده اند ........ اين افراد اهل نجاتند و اين طبقه از مردم بين مسلمانان و بين مشركان اكثريت افراد را تشكيل مي دهند.»[6]

هم چنين حضرت علي ـ عليه السّلام ـ در پاسخ به اشعث بن قيس كه به آن حضرت اعتراض كرد و گفت:«سوگند به خدا اگر حقيقت امر اين است كه تو مي گويي پس تمام امت غير از تو و غير از شيعيان تو بايد از اهل دوزخ باشند، حضرت در پاسخ فرمودند:«سوگند به خدا، اي فرزند قيس همين طور كه گفتم حق با من است اما از امت هلاك نمي شوند مگر دشمنان و مكابران و معاندان و منكران و اما آن كساني كه تمسك به توحيد خدا نموده و به محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و اسلام اقرار كرده اند و از امت اسلام خارج نشده اند و دشمنان و ستمگران را بر عليه ما تحريك ننموده اند و با ما بناي عداوت و دشمني نگذارده اند، لكن در حقانيت خلافت ما شك نموده و اهل خلافت و ولايت را نشناخته اند نه به ولايت ما اقرار نموده و نه به عداوت با ما برخاسته اند اين گروه مسلمانان مستضعفند كه بايد رحمت خدا را دربارة آنان اميد داشت و از گناهان آنان ترسيد.»[7]

جالب اينكه فلاسفة اسلامي نيز همين مساله را به بياني ديگر مطرح كرده اند كه در نتيجه با آنچه كه از آيات و روايات نقل شد منطبق است بوعلي سينا در اين مورد مي نويسد:«مردم همانطوريكه از لحاظ سلامت و همچنين از لحاظ زيبايي جسم به سه دسته تقسيم مي شوند يك عده در كمال سلامت و جسم و يا در كمال زيبائي اند و عده اي در نهايت زشتي يا بيمار جسمي اما هر يك از اين دو گروه در اقليتند گروهي كه اكثريت را تشكيل مي دهند مردمي هستند كه از لحاظ سلامت و مرض و نيز از لحاظ زيبايي و زشتي متوسطند نه سلامتي و اعتدال مزاج مطلق دارند و نه مانند ناقص الخلقه ها دچار نقص و بيماري دائمي هستند نه زيباي زيبا هستند و نه زشت زشت.

از لحاظ روحي و معنوي نيز همين طورند يك عده شيفتة حقيقتند و يك عده دشمن سرسخت آن. گروه سوم متوسطانند كه اكثريت را تشكيل مي دهند اين گروه نه شيفتة حقند و نه خصم آن، اينان مردمي هستند كه به حقيقت نرسيده اند ولي اگر حقيقت به ايشان ارائه گردد از پذيرش آن سرباز نمي زنند.

بوعلي پس از اين تصميم مي گويد:«استوسع رحمة اللة» يعني رحمت الهي را وسيع بدان و آن را در انحصار يك عدة معدود مشمار.[8] نتيجه: كساني كه جاهل قاصرند نه مقصر و به خاطر عدم دسترسي به حق چه بخاطر تبليغات فراوان محيطي و يا غيره، حق را نشناخته باشد و نسبت به عقايد تشيع شاك باشد اما عناد نورزد و نسبت به ائمه، دشمني ننمايد اميد است كه مورد عفو و رحمت خدا قرار گيرد.

براي مطالعة بيشتر مراجعه كنيد به:

مطهري، مرتضي، عدل الهي، ص 352 تا 364، انتشارات صدرا.

قال علي «عليه السّلام»: «اليوم عمل و لا حساب و غداً لحساب و لا عمل»

«امروز(دنيا) زمان عمل است و حسابي در كار نيست اما فردا(آخرت) زمان حسابرسي است و عملي از انسان خواسته نمي شود»

[1] . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 28، ص 4، موسسة الوفاء، بيروت، لبنان، 1404.

[2] . رك: همان، باب اول از ص 3 تا ص 38.

[3] . رك: حسيني طهراني، سيد محمد حسين، دورة امام شناسي، انتشارات حكمت، چاپ دوم 1408.

[4] . رك: حسيني طهراني، سيد محمد حسين، امام شناسي، ‌ج سوم، ص 75، انتشارات حكمت، چ 2، 1408.

[5] . نساء، آية 98 و 99.

[6] . شيخ ابوصادق، سليم بن قيس هلالي، كتاب سليم بن قيس، ص 605،‌ انتشارات الهادي قم، چ 1، 1415.

[7] . حسن بن ابي الحسن ديلمي، ارشاد القلوب، ج 2، ص 397، انتشارات شريف رضي، چ 1، 1412.

[8] . ابوعلي سينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، نمط 7، ص 325، نشر البلاغه، قم، چ 1، 1375.