نوشتار حاضر نگاهي نقادانه است به برخي آرا و افكار آقاي سروش در باب رابطه فقه و اخلاق، جامعه فقهي و جامعه اخلاقي، فلسفه اخلاق و فقهاء، اخلاق سكولار نياز جامعه امروز و تفكيك ميان اخلاق دنيوي و اخلاق اخروي. اينك سخنان ايشان را در اين زمينهها بررسي ميكنيم:
آقاي سروش غلبه فقه را به زيان اخلاق ميداند و ميگويد «گويي كه علم فقه ميتواند تمام جهات رفتار آدمي را تبيين كند و چيزي باقي نميماند كه علم اخلاف متكفل آن باشد... و به همين دليل اخلاق به گوشهاي رانده ميشود و به صورت يك امر زينتي و لوكس در ميآيد».[1] آنچه از سخنان ايشان به دست ميآيد يك تصوير ناسازگار از رابطه بين فقه و اخلاق است به گونهاي كه حضور جدي يكي براي ديگري مزاحمت ايجاد ميكند و تأكيد بر فقه مايه تضعيف اخلاق ميگردد حال آن كه تصور ناسازگاري حضور جدي اخلاق و فقه و عدم امكان اهميت شمردن هر دو تصويري صحيح به نظر نميرسد و براي بطلان آن كافي است به نكات ذيل توجّه شود:
در تعريف فقه گفتهاند: «الفقه هويت العلم بالاحكام الشرعيه الفرعيه عن ادلتها التفصيليه»[2]
فقه عبارت است از علم به احكام فرعي شرعي از روي منابع و ادله آن. در تعريف ديگري آمده است فقه عبارتست از مجموعه احكام و قواعد شرعي اسلام كه براي ايجاد ارتباط مسلمان با پروردگارش و ارتباط با جامعهاي كه در آن زندگي ميكند.[3] و امّا علم اخلاق «علمي است كه صفات نفساني خوب و بد و اعمال و رفتار اختياري متناسب با آنها را معرفي ميكند و شيوه تحصيل صفات نفساني خوب و انجام اعمال پسنديده و دوري از صفات نفساني بد و اعمال ناپسند را نشان ميدهد.»[4]
همانگونه كه از تعاريف فقه و اخلاق روشن ميگردد، هر دو علومي هستند مربوط به اعمال انسان و براي اهدافي مثبت و سازنده، امّا تفاوتهايي ميان اخلاق و فقه وجود دارد كه پارهاي از آنها به شرح ذيل است:
1. قلمرو فقه وسيعتر ازا خلاق است زيرا شامل ابعاد اجتماعي، فردي، اقتصادي، سياسي حقوقي، جنايي و غيره ميشود.
2. فقه وضعيت فعل آدمي را از آن جهت كه داراي حكم انجام يا ترك است بررسي ميكند ولي در علم اخلاق فعل از جهت داشتن بار ارزشي يا ضد ارزش مورد توجّه قرار ميگيرد.
3. فقه به لحاظ منشاء قطعاً داراي منشائي وحياني است حال آن كه اخلاق ميتواند وحياني باشد و ميتواند سكولار و بشري باشد.
4. قوانين فقهي داراي ضمانت اجرايي دنيوي و يا اخروي است حال آن كه اخلاق از چنين ضمانتي برخوردار نيست.
هرچند اخلاق و فقه از جهاتي كه برشمرديم با يكديگر متفاوتند ولي يمان اخلاق و فقه پيوندي وثيق و سازنده برقرار است كه نسبت اين دو را به خوبي ترسيم ميكند از باب نمونه كلام فيض كاشاني را در پاسخ به رويكرد منفي غزالي به فقه ذكر ميكنيم: فيض ميگويد: «فقه، علمي شريف و الهي است كه مستفاد از وحي و مقتبس از مشكات نبوت بوده، مايه ترقي و تقرب عابدان به مقامات رفيع معنوي است چرا كه نشاندن خوهاي نيكو در مزرعه نفس به سرپنجه مبارك اعمال مشروع و نيكوي بدن ميسر است و دست يافتن به علوم مكاشفه (معرفت حقيقي به توحيد، نبوت، معاد و...) جز با تهذيب خلق و تصفيه باطن و تنوير دل به نور شرع و ضياي خرد صورت تحقق نميپذيرد. لذا اينها در گرو آن است كه آدمي بداند كدام عمل طاعت است و قرب ميآورد و كدام عمل معصيت است و دوري از خدا را ميافزايد فقه همان علم شريف و مطلوب است كه كليد اين تشخيص را در دست عابدان و عاملان مينهد و آنان را از مقرّبات و مبعدّات آگاه ميسازد.»[5]
بنابراين فقه نه تنها مانع اخلاق نيست بلكه اخلاقي كه هدفش تكامل انسان و تقرب به خداست براي شناخت طريق ارتباط با خدا و حركت به سوي او نيازمند فقه است.
ميتوان ارتباط وثيق اخلاق با فقه را از منظري ديگر نيز مشاهده كرد و آن اينكه فقه نه تنها با گستردگي خود فضا را بر اخلاق تنگ نميكند بلكه بستر مناسب كسب اخلاقيات را فراهم ميسازد علت اين جهت آن است كه انسان كه در پي ارزشهاست با تمايلات و اميال مادي مواجه است با وجود تمايلات نميتواند حركت خود به سوي كمال را دنبال كند دين براي تحقق اهداف اخلاقي و غلبه بر تمايلات مادي يا تعديل آنها راههايي را به عنوان مناسك پيشنهاد ميكند كه در لباس شريعت و احكام فقهي ظاهر ميشوند براي نمونه در اسلام روزه و نماز واجب شده است و روزه مايه تقويت خودمختاري انسان و كنترل غرائز است چنانكه نماز زمينهساز روگرداني از غير خدا و توجّه به معنويت و مقام الوهيت است. و بدين ترتيب احكام فقهي زمينهساز دستيابي به ارزشهاي اخلاقي است.
جناب آقاي سروش با ناسازگار ديدن اخلاق و فقه ادعا ميكنند كه براي تعالي اخلاق بايد «جامعه فقهي ما» به «جامعه اخلاقي» بدل شود.[6] از آنچه در بند اول گفتيم روشن ميشود كه تضعيف فقه نه تنها به تقويت اخلاق نميانجامد بلكه تنها پشتيبان اخلاق جامعه ما را ميستاند و آن را در برابر هجوم فرهنگي غرب خلع يد مينمايد و اشتباه ايشان آن است كه علت معضلات اخلاق جامعه ما را در حضور فقه و شريعت در جامعه ما دانستهاند حال آنكه اگر اخلاقي در جامعه ما وجود دارد از بركت فقه آل محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ و تعبد مردم به احكام ديني است و اين شريعت اسلامي است كه تاكنون در برابر سيل فرهنگ دنياگرايي و حيوانيت صفتي توانسته جامعه ما را حفظ كند.
ايشان با مقايسه اخلاق سنتي و اخلاق سكولار ميگويند «راهي كه جامعه ما به سوي سكولاريزاسيون ميپيمايد، راه ناگزيري است و بهترين و درستترين آن از طريق سكولاريزم اخلاقي است.»[7]
حال ببينيم اخلاق سكولار كه آقاي سروش رفتن به سوي آن را گريزناپذير و بهترين راه سكولاريزاسيون به شمار ميآورند چه ويژگيهايي دارد. ايشان در اين باره ميگويد: «براي كساني كه معتقد هستند كه اخلاق جنسي ويژه جوامع مدرن است آنچه كه رخ ميدهد بياخلاقي نيست در واقع رفتن به سوي همان اخلاقي است كه در جامعه مدرن خواه ناخواه بايد حاكم بشود[8] و بنابراين يكي از ويژگيهاي اخلاق مدرن و دنيوي و سكولار به رسميت شناختن اخلاق جنسي است و ايشان اخلاق سنتي را اخلاقي به شمار ميآورد كه ريشه آن در رياضتطلبي و نفسكشي است[9]
ايشان ميگويد: اقتضاي دنياي مدرن خلاف اين است «جلوي خويش را گرفتن، خواهشهاي خود را به اسمهاي مختلف سركوب كردن، مورد انتقاد جدي قرار گرفته و دنياي جديد واقعاً بر اخلاق جديدي بنا شده است. فيلسوفهاي اخلاق آمدند و اخلاق را سكولار كردند يعني تأكيد را روي «خود» آورند كه خود نه اينكه زشت نيست بلكه زيباست.[10]
اشتباه اساسي آقاي سروش آن است كه پيشرفت صنعتي غرب را در سكولاريزه شدن اخلاق ديدهاند و با موفق شمردن تمدن غرب به نقد اخلاق ديني و سنتي جامعه رو آوردهاند. حال آنكه نه اخلاق دنيوي علت اساسي پيشرفتهاي غرب بوده است و نه دستآوردهاي تمدن غربي كاملاً ستودني است؛ عامل اساسي پيشرفت غرب در عرصههاي علمي بهرههاي فراواني است كه از فرهنگ و تمدن اسلامي به ارث بردهاند كه دانشمندان و نويسندگان متعدد غربي و اروپايي به اعتراف نمودهاند دلامبر در اين باره مينويسد:
«خدمت مسلمين تنها اين نبود كه علم را از راه تحقيق و اكتشاف ترقي دهند، بلكه روح مخصوصي در آن دميده و به وسيله نوشتن و گفتن، تحرير و نگارش و مدارس عاليه آن را در دنيا اشاعه و انتشار دادند و در بناي علوم و معارف اروپا از اين راه احساني نمودند، كه نميتوان براي آن حدي تصور كرد و مسلمين قرنها استاد علوم و فنون ملل اروپا بودند.»[11]
و اخلاق دنيوي و سكولار غرب اگر تأثيري داشته است اثر آن ايجاد بحران معنويت و معضلات اخلاقي در غرب بوده است. آلكسيس كارل، انسانشناس معروف غرب ميگويد: «تمدن ما تاكنون موفق نشده است محيطي درخور فعاليتهاي رواني آدمي ايجاد كند و بايد قسمت اعظم نقايص هوشي و اخلاقي را به ناكفايتي و بدي محيط رواني انسانها نسبت داد اولويت ماده و سودجويي كه اصول آئين صنعتي امروز را ميسازد در زوال فرهنگ و اخلاق سهم بزرگي يافته است.»[12]
مايه تعجب است كه چگونه جناب آقاي سروش اخلاق ديني را موجب ركود و معضلات اخلاقي جامعه معرفي ميكند و راه حل پيشرفت پيوستن به جهان مدرن را اخلاق سكولار ذكر ميكند حال آن كه خود غربيان دوري از دين و اخلاق ديني را اساس مشكلات اخلاقي جامعه خود معرفي كردهاند: روبركرين مشاور نيكسون، رئيس جمهور سابق آمريكا ميگويد: «مشكل آمريكا از آن است كه دستگاه تبليغاتي سياسي، قضايي آمريكا با اين كه دين پايه تفكّر و عمل قرار گيرد مبارزه ميكند و نتيجه اين مبارزه پوچي معنوي و فقدان هرگونه سيستم منسجم اخلاقي در زندگي اجتماعي بوده است.[13]
با توجّه به تأكيد ايشان بر اخلاق و تفسير اخلاق به اخلاق سكولار آقاي سروش جامعه اخلاقي را بر جامعه مدني كه از ديدگاه ايشان جامعه قانوني است مقدم ميدارد و دليل اين كار را چنين ذكر ميكند: التزام به قانون التزام به حداقلي از اخلاق است و حقيقت اين است كه جامعه براي رسيدن به حد مطلوب بيش از اينها به اخلاق نياز دارد آن هم چه اخلاقي، اخلاقي كه چارهاي و گريزي از آن نيست.[14]
با بررسي سخنان ايشان در بند گذشته بطلان اين نظريه ايشان نيز روشن ميشود و هر يك از فقه، قانون، اخلاق جايگاه و كارايي خود را دارد و كنار نهادن يكي به نفع ديگري اخلال در انسجام نظم اجتماعي و اهداف جامعه ميباشد البتّه اخلاقي كه شايستگي نشستن در كنار فقه و شريعت را دارد و مايه تعالي جامعه ميباشد اخلاق ديني است نه اخلاق سكولار و دنيوي.
آقاي سروش جايگاه فقهاء نسبت به اخلاق را ضعيف ميشمارد و دليل آن را اكتفاء فقهاء به صرف مواعظ اخلاقي بر منابر و نپرداختن به فلسفه اخلاق و بحثهاي تئوريك اخلاق و تأكيد فقها بر فقه ذكر ميكند با توجّه به آنچه گفته شد اوّلاً تأكيد فقها بر فقه به سود اخلاق جامعه تمام ميشود نه مانعي بر سر راه اخلاق و ثانياً مواعظ اخلاقي و ارائه راهكارهاي عملي دستيابي به اخلاق از سوي فقها و عالمان ديني در كتابهايي همچون معراج السعاده و محجه البيضاء نراقي و مرحوم فيض كاشاني بسيار مؤثرتر است از بحثهاي لفظي و تئوريك فلاسفه غرب در فلسفه اخلاق.
ثالثاً عالمان و فقهاء اسلام به مباحث تئوريك اخلاق بيتوجّه نبودهاند از باب نمونه ميتوان به ديدگاههاي علامه طباطبايي و شهيد مطهري در كتاب فلسفه اخلاقشان اشاره كرد و رابعاً اسوههاي اخلاقي جامعه ما يعني فقهايي كه به اخلاق در حيات خود عينيت بخشيدهاند همواره نقشي سازنده در جامعه اسلامي ما داشتهاند كه از بزرگاني همچون ميرزا جواد ملكي تبريزي، مرحوم امام رضوان الله عليه، علامه طباطبايي، شهيد مطهري، شهدي مدني، شهدي دستغيب و مرحوم فقيه اعظم شيخ مرتضي انصاري ميتوان نام برد. باميد شكوفايي اخلاق اسلامي در بستر فقه آل محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ و زوال اخلاق سكولاري در بستر شكست فرهنگ دنياگرايانه غرب.
سيد محمد علي داعي نژاد
[1] . عبدالكريم سروش، جامعه مدني، جامعه اخلاقي آفتاب ش 18، ص 68. [2] . مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1362، بخش فقه، ص 251. [3] . خواجه نصيرالدين طوسي، اخلاق ناصري ص48، محمد مهدي نراقي، جامع السعادات، چ 1، ص 26، نقل از اخلاق اسلامي، احمد ديلمي و مسعود آذربايجاني، ص 23. [4] . فيض كاشاني، المحجه البيضاء، چ 1، صهيونيزم 59، 60، نقل از قبيسات، ش 13، ص 101. [5] . قبسات، ش 13، ص 101. [6] . آفتاب، ص 69. [7] . آفتاب، ص 72. [8] . آفتاب، ص 69. [9] . همان. [10] . آفتاب ص 70. [11] . محمد تقي صرفي، تمدن اسلامي از زبان بيگانگان، ص 8، دفتر نشر برگزيده؛ بهار 1374. [12] . الكس كارل، انسان موجود ناشناخته، مترجم پرويز دبيري، فردوسي، اصفهان، چ ششم، 1354، ص 172. [13] . كلمه دانشجو، ش 16، ص 24. [14] . آفتاب، 72 و 73.