چالش‌هايي در قرائت از روشن‌فكري

نسخه متنی
نمايش فراداده

چالش‌هايي در قرائت از روشن‌فكري

مقاله حاضر نقد سخنان آقاي غلامحسين ياسري است كه در روزنامه مردم‌سالاري مورخ 29/3/81 درج گرديده است.

پيش از هر چيز به نقل سخنان ايشان در باب عدالت و عدالت اجتماعي، سنّت و مذهب، روشن‌فكر ديني و... مي‌پردازيم و سپس در سه محور عدالت و سنّت و روشنفكر ديني به نقد سخنان وي مي‌پردازيم. وي در باب عدالت مي‌گويد: «تحقق حاكميت دين در پرتو حاكميت چند قرائتي از دين است كه بايد عدالت اجتماعي را در پرتو آن تجويز كرد. وي گفت: به عقيده دكتر شريعتي طبعاً حاكميتِ يك قرائت از دين، مستلزم جلوگيري از قرائت‌هاي ديگر خواهد بود كه با عدالت در تضاد است...»[1] وي در باب سنّت و مذهب مي‌گويد:

«سنّت عبارت است از انباشت عصاره خرد سنّت‌هاي پيشين كه به ما منتقل شده است...»[2]

و همچنين مي‌گويد: «... در جامعه ما سنّت ته‌نشين شده و روحانيت هم يكي از جنبه‌هاي همين سنّت است،....»[3] وي حوادث پس از انقلاب را بدين گونه تفسير مي‌كند: «هنگامي كه سنّت به ايدئولوژي تبديل مي‌شود، وجوه اسطوره‌اي و قهرماني آن پررنگ مي‌شود كه متأسفانه انقلاب 57 ما در دام همين سنّت آخر افتاد... بنابراين چون سنّت آلوده به ايدئولوژي شد، غيرقابل نقد شد. بنابراين آن چيزي كه به فضاي ژلاتيني امروز كمك كرده، مفهوم غير بهداشت سنتي بود..»[4]

وي در مورد دغدغه‌هاي روشنفكر ديني معتقد است: «دغدغه روشنفكر ديني ما اين است كه نظام سياسي كشور بايد مورد يك بازسازي اساسي قرار بگيرد و انقلاب يكجا بايد پايان خود را اعلام كند و اصلاحات به عنوان يك ضرورت سياسي و اخلاقي پا به عرصه بگذارد بنابراين در اين راه روشنفكر ايراني دچار يك يأس است.»[5]

وي معتقد به آمريت اكثريت در دموكراسي است، وي در اين زمينه مي‌گويد: «يك نكته بسيار مهم اين است كه چون انقلاب در مرحله جهانداري موفق به بازسازي معرفتي نشد و دچار يك تأخر فرهنگي شد و دموكراسي در انحصار اكثريت نيست بلكه حاكم شدن آمريت اكثريت است. آن آمريت سالاري كه ما از انقلاب 57 تا امروز داشتيم باعث شد كه يك سلسله از روشنفكران خوب استخواندار و شناخته شده ما به نوعي با يك چماق يا يك تهمت خانه‌نشين و منزوي شوند يا بي‌نام و نشان باقي بمانند.»[6] ذيلاً ما در سه محور عدالت، سنّت و مذهب، روشنفكر ديني به نقد و بررسي سخنان وي مي‌پردازيم.

اول: عدالت و عدالت اجتماعي

در ابتداي سؤال مطرح مي‌كنيم: آيا تحقق عدالت اجتماعي را وقتي مي‌توان تجويز كرد كه چند قرائت در دين را بپذيريم؟

به عبارت ديگر اگر قائل به پلوراليسم ديني نباشيم، تجويز عدالت اجتماعي امري بيهوده و بي‌معنا خواهد بود؟

به طور كلي از منظر انديشه سياسي، عدالت اجتماعي در دو فرض اساسي قابل طرح است. انديشه عدالت را مي‌توان در دو فرض تك گفتاري و چند گفتاري بودن تصور كرد. تك گفتاري بودن بدان معناست كه متفكر و انديشمندي در چارچوب تفكّر آرماني خود به معناي عدالت بپردازد. همان طور كه افلاطون، ارسطو و... هر يك در چارچوب انديشه خود عدالت را معنا نمودند. چند گفتاري بودن يعني با توافق همگان به يك معناي واحد و دسته‌جمعي از عدالت برسيم. مگر نه آن است كه مي‌خواهيم عدالت را معنا كنيم. پس بايد به همگان فرصت داد تا در تعريف عدالت شركت نمايند.[7]

امّا اين نكته حائز اهميت است كه در فرض «چند گفتاري بودن» عدالت هنوز معناي مبهمي دارد. پيشگام نظريه عدالت در اين زمينه جان رالز (1921 ـ) از مهم‌ترين فلاسفه سياسي سده بيستم است. امّا بر نظريات وي در باب عدالت نقدهاي بسياري وارد است. انديشمندان حتّي خود انديشه جان رالز را حاوي تناقض دروني مي‌دانند. انديشه جان رالز كه بر اصل چندگفتاري بودن استوار است در هاله‌اي از ابهام و بر فرض‌هاي ناشدندي استوار است. وي معتقد است كساني كه عدالت را مي‌خواهند تعريف كنند، بايد خود را از منافع فردي خالي كنند و... البتّه ما در صدد بيان انديشه جان رالز نيستيم ولي به جهت مناسبت با موضوع سؤال به اختصار برخي از نكات را ذكر نموديم.

آخرين محصول فكري رالز از انديشه عدالت، ستودن نظام ليبرال ـ دموكراتيك است. وي معتقد است عدالت اجتماعي امري تحقق يافته در جوامع غربي است به طوري كه اصول عدالت در انديشه رالز همان ويژگي‌هاي جامعه ليبرال ـ دموكراتيك غرب مي‌باشند.[8]

حال با نگاهي دوباره به سؤال فوق، مي‌يابيم كه هيچگاه تلازمي ميان «عدالت اجتماعي» و «چند قرائتي بودن در دين» نيست. دين مجموعه‌اي از ارزش‌ها و باورهاست كه عدالت در اين منظومه ارزشي معنا مي‌يابد. اديان بنا به ماهيت ارزشي خود تك گفتاري هستند و عدالت در قاموس دين مبين اسلام، مشي بر اصول شريعت خواهد بود. به واقع چه تلازمي را مي‌توان ميان چند قرائتي بودن در دين و تجويز عدالت اجتماعي پيدا كرد؟

دوّم: سنّت و مذهب

هركدام از دو واژه سنّت و مذهب حاوي بار معنايي خاصي است، اين نكته حائز اهميت است كه تفكيك ميان اين دو واژه ضروري است. پس از انقلاب صنعتي در اروپا واژه «سنّت» ذهن انديشمندان را به خود مشغول نمود. نهضت رنسانس در اروپا تحولي جديد در گذر از سنن بود. از نظر تاريخي از انقلاب صنعتي تا آخر قرن بيستم را عصر مدرنيته مي‌نامند. سنّت و مدرنيته يكي از مباحث اساسي محققان بوده است و بحث سنّت و مدرنيته بحثي وسيع است. امّا در مورد تعريف سنّت آنچه حائز اهميت بسيار است، جامعيّت و شمول است. چون تعاريف ناقص و مبهم همانند «خرده سنّت‌هاي پيشين نزد ما» بسيار سطحي و ژورناليستي هستند. بدين ترتيب چنين به نظر مي‌رسد كه سنّت، از مجموعه عناصر مذهبي، فرهنگي، تاريخي، رسوم و آداب و نگرش‌هاي خاصي است كه شيوه زندگي خاصي را تشكيل مي‌دهند و واجد قواعد گفتماني يكساني هستند.[9]

با توجّه و امعان نظر در تعريف بالا مي‌توان دانست كه سنّت تنها مذهب نيست و يا حتّي محصور به آداب و رسوم موجود در جامعه نمي‌باشد. سنّت بنا به تعريف فوق مجموعه تمام اينهاست. پس استفاده ابزاري از كلمه سنّت و جهل اصطلاحات در اين زمينه شعارهايي احساسي بيش نيست. در حالي كه آنچه جامعه ما نيازمند آن است عقلانيت و تعاريف و آموزه‌هاي منطقي است. كه متأسفانه در روزنامه‌ها كه محمل اصلي انديشه و فكر مي‌باشند كم‌تر يافت مي‌شود.

برخي ميان سنّت و مذهب رابطه مستقيم قائلند و اصولاً مذهب را سنتي مي‌دانند در حالي كه رابطه ميان سنّت و مذهب بايد تفكيك داده شود. سنّت‌ها اغلب از درون اديان تكوين مي‌يابند. با اين حال، دين اخص از سنّت است. زيرا سنّت از عناصر برخاسته از روابط اجتماعي و شيوه زيست فرهنگي و شرايط اقليمي و مانند آن نيز پديد مي‌آيد. از سوي ديگر اديان هم در متن سنّت‌هاي قديمي‌تر پديد آمده‌اند. همچنين برخي از اديان عليه برخي از سنّت‌ها ظهور يافته‌اند. روي هم رفته دامنه سنّت گسترده‌تر از مذهب به نظر مي‌رسد.»[10]

برخي با خلط ميان اين دو واژه و دادن بار ارزشي به كلمات سعي در استفاده ابزاري از كلمات دارند. مثلاً در جامعه ما سنّت ته‌نشين شده و روحانيت هم يكي از جنبه‌هاي همين سنّت است، ويا «سنّت و مذهب هميشه مورد انتقاد روشنفكران بوده است» و «سنّت به عنوان ميراثي براي ايدئولوژي شناخته شده است و همين طور بستري براي اصلاح اجتماعي، هنگامي كه سنّت به ايدئولوژي تبديل مي‌شود، وجوه اسطوره‌اي و قهرماني آن پررنگ مي‌شود كه متأسفانه انقلاب 57 ما در دام همين سنّت آخر افتاد و تا حدود زيادي آن صبغه اصلي و رسالت خود را از دست داد، حالا همين قهرمان‌ها و اسطوره‌ها هستند كه بايد بيايند و سنّت را احيا كنند و تجربه‌هاي مدرن را ناديده بگيرند. بنابراين چون سنّت آلوده به ايدئولوژي شد، غيرقابل نقد شد. بنابراين آن چيزي كه به فضاي ژلاتيني امروز كمك كرده، مفهوم غير بهداشتي سنتي بود...»

آنچه سبب خلط ميان واژه‌هايي از قبيل: سنّت، روحانيت، مذهب، ايدئولوژي، انقلاب و... شده است عدم تفكيك ميان دو واژه «سنّت» و «مذهب» است. در تمام فقرات ذكر شده سنّت و مذهب و روحانيت به يك معنا به كار برده شده‌اند. در حالي كه همان طور كه ذكر گرديد سنّت دايره‌اي وسيع دارد كه مذهب هم يكي از شاخصه‌هاي آن است ديگر آنكه گاهي مذهب اغلب تمامي سنّت‌ها را باطل مي‌شمرد. دين مبين اسلام در بدو تولد در شبه جزيره عربستان بر بسياري از سنن غلط خط بطلان كشيد. در حالي كه اگر مذهب سنّتي مي‌بود (سنّت به آن معنايي كه نويسنده در نظر داشته) هيچگاه بر روي سنن جامعه خط بطلان نمي‌كشيد و به معارضه بر نمي‌خواست.

از طرفي ديگر تكثّر و تنوع معاني واژه «سنّت» ما را ملزم مي‌كند كه آن را با قراين خاصي استعمال كنيم. در حالي كه در فقرات فوق مراد از سنّت و مذهب همان «مذهب سنتي» است. حال بايد پرسيد: «آيا هر ديني سنّت است يا دين غير سنّتي هم داريم؟» در واقع بايد ديد كه منظور از دين واقعي چيست؟»[11] و يا موقعي كه از سنّت سخن مي‌گوييم بايد پرسيد: «از كجا تشخيص دهيم كه سنّت‌هاي واقعي كدامند. مثلاً سنّت شيطان پرستي چندين قرن است كه به عنوان يك سنّت فكري وجود دارد ولي... (مي‌توان گفت) دين (است).»[12] پس به ملاك‌ها بستگي دارد. (اصولاً) ما نمي‌توانيم هيچ سؤال مهمي را از موضع بي‌طرفانه مطرح بكنيم، ما خودآگاه يا ناخودآگاه از داخل يك سنّت صحبت مي‌كنيم.»[13]

سوّم: روشنفكر ديني

در ابتدا به طرح چند سؤال مي‌پردازيم: دغدغه اصلي روشنفكر ديني ما چيست؟

آيا در نظام سياسي فعلي فضاي خوبي براي طرح آزادانه افكار است؟ و....

سخنان مرحوم دكتر شريعتي محمل خوبي براي زير سؤال بردن دين و نظام سياسي به طور آگاهانه يا ناآگاهانه شده است. در حالي كه خود مرحوم شريعتي غير از اين اراده مي‌كردند. مرحوم شريعتي در تعريف روشنفكر مي‌فرمايد: «گروه آگاه و خودآگاهي كه مسئوليت هدايت و آگاهي جامعه‌اش را در خود احساس مي‌كند اين روشنفكر بيش از هر چيز بايد به فكر ايجاد يك «پلي بين خودش و جامعه‌اش» باشد و چنين پلي جز با تكيه بر مذهب و آشنا شدن به مذهب و تحليل علمي دقيق مذهب و شناختن مذهب و شناختن مذهبي كه متن روحي جامعه ما را مي‌سازند نيست.[14]

اگر به تجزيه و تحليل تعريف فوق بپردازيم عنصر مذهب در آن نقش كليدي ايفا مي‌كند. به طوري كه روشنفكر كسي است كه در متن جامعه و با شناخت كامل از مذهب و فرهنگ مذهبي بوده باشد. مرحوم شريعتي در اين زمينه مي‌فرمايد: «روشنفكر تمام جامعه را براساس سليقه خودش و روابط روشنفكرانه درون گروهي خودشان نبايد تعميم بدهد اين يكي از اشتباهات روشنفكرانه است. در جامعه مذهبي زندگي مي‌كنيم و وابسته به يك تاريخ مذهبي هستيم و از يك جوّ فرهنگي تنفس مي‌كنيم كه مذهبي است و همچنين فرهنگ‌مان فرهنگ ديني است.[15]

امام راحل (ره) با ايجاد يك نهضت روشنگري بي‌سابقه در تاريخ ايران نگاهي دوباره به دين را ضروري كرد. انقلاب 57 نقطه عطفي در تاريخ روشنفكري ايران است. دين محور اصلي زندگي سياسي اجتماعي قرار گرفت در حالي كه قبل از انقلاب دين كاملاً در حاشيه قرار داشد. حال سؤال اساسي اين است كه در اين جوّ موجود آيا روشن‌فكر ديني بايد اصل انقلاب و دين را زير سؤال ببرد؟ يا اين‌كه به نشر و اعتلاي دين و انقلاب كمك كند؟ و...

اكنون مهم‌ترين مسئله بعد از انقلاب اسلامي نظام‌سازي و توليد فكر و انديشه اسلامي است. كه كم‌تر به آن پرداخته مي‌شود و بيشتر مسائل جناحي و سياسي مورد نظر است. تبيين نظام سياسي اسلام، اقتصاد اسلامي، جامعه‌شناسي و... مسائل مهم و اساسي براي تفكّر و انديشه ديني است. روشن‌فكر ديني وظيفه دارد اين مسائل را تبيين كند. به ياد نوشته يكي از متفكرين سوري مي‌افتم. طيب التيزيني مي‌گويد: «پس از اخذ درجه دكتري در رشته فلسفه از خارج به كشور خود بازگشتم. وي درباره در خاطرات خود مي‌نويسد اولين كتابي كه نوشتم و چاپ كردم «تاريخ فلسفه اسلامي» بود...

در حالي كه متأسفانه برخي از روشن‌فكران ما گويي در اين جامعه زندگي نمي‌كنند و وقتي از غرب بازمي‌گردند آنچه در غرب آموخته‌اند. بي‌كم و كاست ارائه مي‌دهند. حال آيا دغدغه اصلي روشن‌فكر ديني ما درست شناخته شده است و اگر هم چنين است آيا صحيح است؟ و...

نكته ديگر آن كه خود نويسنده متأسفانه از آمريت گريزي به آمريت گرايي افتاده است. در حالي كه نويسنده ادعا دارد كه مواضع روشن‌فكري را از ديدگاه يك روشن‌فكر تبيين مي‌كند. آيا اين همه داوري‌هاي آمرانه و «بايدها» با منطق دموكراسي سازگار است؟ نويسنده در جاي جاي مقاله طرح ارائه مي‌دهد و با لحني آمرانه مي‌گويد: «دغدغه روشن‌فكر ديني ما اين است كه نظام سياسي كشور بايد مورد يك بازسازي اساسي قرار بگيرد و انقلاب يكجا بايد پايان خود را اعلام كند..» آيا اينگونه سخن گفتن از رسوم دموكراسي است يا روشن‌فكري؟ و....

به اميد تفاهم بيشتر ميان روشن‌فكران جامعه اسلامي و به اميد آنكه سخنان ما سنجيده و علمي گفته شود در پايان پيشرفت روزافزون ايران اسلامي را در تمامي زمينه‌هاي ديني و فرهنگي از خداوند منان خواهانم.

[1] . روزنامه مردم‌سالاري، مورخ 29 / 3/ 81.

[2] . همان.

[3] . همان.

[4] . همان.

[5] . همان.

[6] . همان.

[7] . حسين بشريه، دين و عدالت در نظرخواهي از دانشوران، مجله نقد و نظر، سال سوّم شماره دوّم و سوّم، بهار و تابستان 1376، صص 12 ـ 6.

[8] . حسين بشريه، تاريخ انديشه‌هاي سياسي در قرن بيستم.؛ ليبراليسم و محافظه‌كاري (انتشارات نشر ني، چاپ اول، تهران 1378)، صص 123 ـ 121.

[9] . حسين بشريه، و محمد لگن‌هاوزن، سنّت‌گرايي و تجدد در نظرخواهي از دانشوران، مجله نقد و نظر، سال پنجم شماره اول و دوّم، زمستان و بهار77 ـ 1378 ص 5.

[10] . نقد و نظر، همان، ص 12.

[11] . نقد و نظر، همان، ص 12.

[12] . نقد و نظارت نظر، همان، ص 12.

[13] . نقد و نظر، همان، ص 6.

[14] . علي شريعتي، جامعه‌شناسي اديان، ص 8.

[15] . همان، ص 8.

سيد محمد علي نوري