مطالب علمي و تحقيق در اين باب فراوان است لكن به اقتضاي وقت و گنجايش اين مقال مطالبي مختصر بيان ميشود.
اصطلاح برهان صديقين را نخستين بار «بوعلي سينا» با استفاده از آيات قرآن كريم در تسمية برهاني به كار برد كه بر اساس امكان ماهوي براي اثبات وجود خداوند سازمان داده بود و سرّ اين نامگذاري توسط او اين است كه در اين برهان هيچ يك از افعال و مخلوقات خداوند نظير حركت و حدوث، واسطه در اثبات نيست، بلكه بعد از نفي سفسطه و قبول اين كه واقعيتي هست، با نظر به اصل وجود، بدون آنكه نياز به واسطهاي ديگر باشد، با يك تقسيم عقلي كه موجود يا واجب و يا ممكن است و در صورتي كه ممكن باشد مستلزم واجب خواهد بود، وجود خداي تعالي اثبات خواهد شد.[1]
بوعلي (ره) در نمط چهارم كتاب «الاشارات و التنبيهات» بعد از اقامة برهان در خصوصيات و تسمية اين برهان ميگويد: دقت كن، چگونه بيانها براي اثبات وجود خداوند و يگانگي و بريء بودن او از نقصها به چيزي جز تأمل در حقيقت هستي، احتياج ندارد و نيازمند به اعتبار و لحاظ خلق و فعل خداوند نميباشد هر چند كه فعل و خلق خداوند نيز دليل بر وجود او بوده و از اين طريق نيز ميتوان به اثبات ذات واجب پرداخت و امّا آن را كه از نظر مستقيم به وجود حاصل ميآيد، مطمئنتر و بهتر است. ما چون وجود را از آن جهت كه وجود است در نظر ميگيريم بر وجود او گواهي ميدهيم... قرآن كريم ميفرمايد: «سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[2] آيات خود را در آفاق و نفسهايشان به زودي نشان ميدهيم تا براي آنها روشن شود كه تنها او حق است و البتّه اين شيوه از آگاهي نسبت به حق تعالي مخصوص به قومي است و سپس قرآن كريم ميفرمايد: «أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»[3] آيا خود پروردگار تو، كه بر همة امور گواه و يا در همة اشياء مشهود است كفايت نميكند.
اين گونه حكم مختص به صديقين است كه با نظر به خداوند بر او گواه ميگيرند و با نظر به غير بر او استدلال نميكنند.[4]
برهان امكان ماهوي بوعلي گرچه از بسياري جهات نسبت به براهين پيشين مزيت و برتري دارد، امّا او نيز براي اثبات واجب از ماهيت و امكان آن استفاده ميكند. لذا صدرالمتألهين از اين امر و نكته غفلت نكرده و به همين دليل برهان بوعلي را (كه خود، برهان صديقين ميدانست) شايسته عنوان صديقين ندانسته و خود به تقريري جديد و متقن از برهان صديقين پرداخته است و ميگويد: «راههاي به سوي خداوند فراوان است زيرا او داراي فضائل و جهات كثيره است و براي هر رونده جهتي است كه خداي تعالي آن جهت را براي او تعيين ميكند و راههاي به سوي او گرچه بسيار است امّا برخي از آنها محكمتر و اشرف بوده و از ظهور بيشتري برخوردار است و آن برهاني كه در اثبات واجب، محكمترين برهانها و بهترين آنهاست برهاني است كه حد وسط آن غير از واجب نباشد و در اين صورت راه با مقصد يگانه خواهد بود و آن، راه صديقين است كه برهان آنها صدق محض است و از غير ذات حق بر ذات حق گواه نميگيرند.
آنها از خود او بر او گواه ميآورند و از ذات بر صفات و از صفات به افعال پي ميبرند. و امّا غير صديقين، نظير متكلمان و طبيعيون و ديگران با نظر به غير خداوند نظير، امكان ماهوي (برهان بوعلي) حدوث خلق و عالم (متكلمين) و حركت جسم (ارسطو و ارسطوئيان) و... بر ذات و صفات او استدلال ميكنند و اين امور البتّه دلايلي بر ذات و شواهدي بر صفات او ميباشند و ليكن شيوة صديقين محكمتر و شريفتر است.[5]
بعد از اين مقدمه صدرالمتألهين به اقامة برهاني كه خودش آن را مصداقي براي شيوة صديقين مينامد ارائه ميكند. حال به تقرير برهان صديقين ملاصدرا از زبان استاد شهيد مطهري توجّه و دقت كنيد:
براي درك و فهم اين برهان بايد اصولي را كه بعضي از آنها بديهي يا قريب به بديهي است و بعضي از آنها در جاي خود اثبات شده در نظر بگيريم:
الف) اصالت الوجود: آنچه تحقق دارد حقيقت وجود است. ماهيت موجود بالعرفي و المجاز ميباشد.
ب) وحدت وجود: به اين معني كه حقيقت وجود قابل كثرت تبايني نيست و اختلافي را كه ميپذيرد تشكيكي و مراتبي است، يا مربوط است به شدت و ضعف و كمال و نقص وجود و يا مربوط است به امتدادات و اتصالات كه نوعي تشابك وجود و عدم است و به هر حال كثرتي كه در وجود متصور است كثرتي است كه توأم با وحدت است و از نظري عين وحدت است (وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت). (به تعبيري سادهتر همة وجودات از وجود خداوند گرفته تا وجود ملائكه و انسان و حيوانات و نباتات همگي در يك چيز شريكند و آن وجود است همه در وجود داشتن وحدت دارند لكن اختلاف آنها به سير خود مراتب وجود است كه يكي در حد اعلي و اقوا است و ديگري ضعيف.)
ج ) حقيقت وجود؛ عدم را نميپذيرد: هرگونه موجود از اين جهت كه موجود است، معدوم نميشود و معدوم از اين جهت كه معدوم است موجود نميشود. حقيقت معدوم شدن موجودات عبارت است از محدوديت وجودات خاصه، نه اينكه وجود، پذيرنده عدم گردد. به عبارت ديگر عدم نسبي است.
د) حقيقت وجود بما هو عليه قطع نظر از هر حيث و جهتي كه با آن ضميمه گردد مساوي است با كمال و اطلاق و غنا و شدت و فعليت و جلال و لاحدّي و نوريّت. امّا نقص تقيد، فقر، ضعف، امكان، كوچكي، محدوديت و تعين همه اعدام و نيستيها ميباشند و يك موجود از آن جهت متصف به اين صفات ميگردد كه وجودي محدود و توأم با نيستي است. پس اينها همه از عدم ناشي ميشود، حقيقت وجود نقطة مقابل عدم است و آنچه از شؤون عدم است از حقيقت وجود بيرون است، يعني از حقيقت وجود منتفي است و از آن سلب ميشود.
هـ ) راه يافتن عدم و شؤون آن از نقص و ضعف و محدوديت و غيره همه ناشي از معلوليت است يعني اگر وجودي معلول شد و در مرتبة متأخر از علّت خويش قرار گرفت طبعاً داراي مرتبهاي از نقص و ضعف و محدوديت است، زيرا معلول عين ربط و تعلق و اضافه به علّت است و نميتواند در مرتبه علّت باشد، معلوليت و مفاض بودن عين تأخر از علّت و عين نقص و ضعف و محدوديت است.
اكنون ميگوئيم حقيقت هستي موجود است به معناي اينكه عين موجوديت است و عدم بر آن محال است و از طرفي حقيقت هستي در ذات خود يعني در موجوديت و در واقعيت داشتن خود مشروط به هيچ شرطي و مقيد به هيچ قيدي نيست. هستي چونكه هستي است موجود است نه به ملاك ديگر و مناط ديگر و هم نه به فرض وجود شيء ديگر... حقيقت هستي در ذات خود قطع نظر از هر تعيني كه از خارج به آن ملحق گردد مساوي است با ذات لايزال حق، پس اصالت وجود، عقل ما را مستقيماً به ذات حق رهبري ميكند نه چيز ديگر.[6]
تقرير ديگري كه از برهان صديقين صدرالمتألهين شده به طور خلاصه چنين است؛ با توجّه به اين سه مقدمه:
1. اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت.
2. مراتب داشتن وجود و تشكيك خاص بين علّت و معلول، به گونهاي كه وجود معلول، استقلالي از وجود علّت هستيبخش ندارد.
3. ملاك نياز معلول به علّت، همان ربطي بودن و تعلّقي بودن وجود آن، نسبت به علّت و به عبارت ديگر: ضعف مرتبة وجود آن است و تا كمترين ضعفي در موجودي وجود داشته باشد بالضروره معلول و نيازمند به موجود عاليتري خواهد بود و هيچگونه استقلالي از آن نخواهد داشت.
ميتوان اين برهان را چنين تقرير كرد: مراتب وجود، به استثناءِ عاليترين مرتبة آنكه داراي كمال نامتناهي و بينيازي و استقلال مطلق ميباشد، عين ربط و وابستگي است، و اگر آن مرتبة اعلي تحقق نميداشت ساير مراتب هم تحقق نمييافت زيرا لازمة فرضي تحقق ساير مراتب بدون تحقق عاليترين مرتبة وجود اين است كه مراتب مزبور، مستقل و بينياز از آن باشند، در حالي كه حيثيت وجودي آنها عين ربط و فقر و نياز است.[7]
بعد از صدرالمتألهين برخي ديگر از حكماي متأله براي كوتاه كردن برخي از مقدمات آن كوشش نمودند علمائي چون حكيم سبزواري[8] و علامة طباطبائي[9] و آيت الله جوادي آملي[10] و... اين برهان صديقين را به گونهاي تكميل و تقرير كردهاند كه ديگر نيازي به برخي از مقدمات مثل پذيرفتن اصل اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت و يا اصل وحدت وجود و تشكيك مراتب وجود و... نباشد.
آيت الله جوادي آملي با استفاده از مطالب استاد خود علامه طباطبائي برهان را چنين تقرير ميكند:
اصل واقعيت خواه وجود و خواه ماهيت به هيچ وجه قابل انكار و همچنين قابل استدلال نيست بلكه به عنوان يك مطلب ضروري و خللناپذير مورد اعتراف و يقين هر عاقلي هست. زيرا انكار آن سفسطه است كه با وي راه هرگونه بحث و استدلال و نفي و اثبات بسته است و اين اصل واقعيت خارج به هيچ گونه قابل زوال نيست. زيرا محذور سفسطه همراه با زوال آن خواهد بود، يعني واقعيت خارج ذاتاً هرگونه عدم را طرد نموده و هيچگونه نابودي در او راه ندارد. چون اگر زوال در حريم او راه يابد معنايش اين است كه واقعاً آن واقعيت از بين رفته است و در اين صورت هم اصل واقعيت محفوظ مانده است چه اينكه اگر در آن باره ترديدي رخ دهد باز اصل واقعيت ثابت است چون واقعاً ترديد و شك حاصل شده است. بنابراين چون اصل واقعيت بدون هيچ شرطي ثابت است و با هيچ وضع و فرضي قابل زوال و يا ترديد نيست پس يك واقعيت واجب بالذات و ازلي ثابت بوده و ديگر واقعيتها به او نيازمند و به آن اتكاء دارند.
از اين رهگذر روشن ميشود كه اصل هستي واجب بالذات نزد هر خردمندي ضروري است و براهيني كه به منظور اثبات آن اقامه ميشود سمت تنبيه و تذكار داشته و بيش از يادآوري اثر ديگري ندارد.[11]
خواننده محترم در آخر توجّه داشته باشند كه اين مطالب مقداري ناچيز از آن همه مباحث عميق و طولاني در اين باب هستند و اگر برخي مباحث دقيق عقلي و فلسفي در اين بين مطرح شده چارهاي جز اشارهاي مختصر از آنها نداشتهايم كه تفصيل آن را به خود شما واميگذاريم.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، صص 212 ـ 224، (مركز نشر اسراء، چاپ اوّل).
2. مطهري، مرتضي، پاورقي شرح منظومه، ج 2، ص 130 و 131، (انتشارات حكمت، چاپ اوّل، 1361).
3. رباني گلپايگاني، علي، ايضاح الحكمة، ج 3، ص 379ـ 394 (ناشر: مركز جهاني علوم اسلامي، چاپ اوّل، 1371).
[1] . جوادي آملي، عبدالله، تبيين براهين اثبات خدا، انتشارات اسراء، چاپ اوّل، ص 211. [2] . فصلت/ 53. [3] . همان. [4] . ابوعلي سينا، الاشارات والتنبيهات، ج 3، ص 66. [5] . صدرالدين الشيرازي، محمد، انتشارات مصطفوي، الحكمة المتعاليه، اسفار، ج 6، ص 12. [6] . مطهري، مرتضي، اصول فلسفه و روش رئاليسم، انتشارات صدرا، چاپ اوّل، ج 5، ص 121 و 122، پاورقي. [7] . مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، انتشارات سازمان تبليغات، چاپ اوّل، 1365، ج 2، ص 342. [8] . حكيم سبزواري،ملاهادي،شرح منظومه،قم،مكتبة المصطفوي،چاپ ناصري،افست از خط محمد حسين كاشاني،ص146،. [9] . طباطبائي، محمد حسين، حاشيه اسفار، ج 6، ص 14 و اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 116 ـ 124. [10] . جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، انتشارات الزهراء چاپ سوم، تابستان 1366، ص 133 و 134. [11] . جوادي آملي، عبدالله، مبداء و معاد، انتشارات الزهراء، ص 133 و 134؛ همچنين، طباطبايي، تعليقة طباطبايي بر اسفار، ج 6، ص 14.