در نشريه وزين «مردمسالاري»، شماره 111 سهشنبه 31 ارديبهشت 1381، مقالهاي تحت عنوان «خاستگاه مردمسالاري در اسلام و مباني مكتبي آن» از نويسنده محترم دكتر فريبرز ؟؟؟؟؟ درج شده است؛ از اين جهت كه نويسنده مقاله به مقوله جديد و نوظهور و به روز پرداخته است قابل استفاده است و جاي تقدير و تشكر دارد. ولي از اين جهت كه نويسنده محترم، به اختصار از كنار زوايا و ابعاد و مباني آن رد شده است، بعضي از محورهاي بحث «هالهاي از ابهام پنهان مانده است و يا شبهاتي را به ذهن ميآورد كه جا دارد به نقد و بررسي آن پرداخته شود.
با اين مقدمه، اين مقاله از چند جهت قابل نقد و بررسي است كه نظر نويسنده محترم مقاله و خوانندگان و دانش دوستان عزيز را بدان جلب مينماييم. محور اول: نويسنده محترم مقاله در قسمتي از بحث آورده است: «در قرآن و اسلام وقتي سخن از «سنّت» به ميان ميآيد منظور آن دسته از قوانين علمي است كه در متن انسان يعني در روانش، در فيزيولوژياش و در متن جامعه يعني در ورابطش و در مسيرش وجود دارد...» در اين قسمت از مقاله به سنّت و قوانيني علمي اشاره شد و نسبت داده است به قرآن و اسلام ولي به طور صريح و روشن به برهان نقلي يعني آيات و روايات اشاره نكرده است.
مهمتر از اين، وقتي سنّت به معناي قوانين علمي، قوانين اجتماعي و قوانين انساني مطرح ميشود كه از نظر نويسنده محترم همچون يك شيء زنده و سير تاريخ را مردم براساس سنّتهاي موجود در جامعه و در انسان به وجود ميآورند و «ناس» به علاوه «سنّت» مساوي است با «بنيان جامعه و موتور تاريخ»، آيا شايسته نبود گستره و قلمرو آن روشن گردد و به طور صريح به ابعاد آن پرداخته شود؟ لذا اين شبهه به ذهن ميآيد كه سنّت و قوانين اجتماعي آنقدر قوي و گسترده است كه ميتواند نابهنجار را به هنجار تبديل سازد و به «بدعت» رنگ و لعاب ارزشي ببخشد.
مثلاً اگر «فرار از قانون» و يا «بدعت» در جامعهاي به صورت سنّت و قوانين اجتماعي درآمد، بايد بشود ارزش. و از اين منظر تمام سنّتها و قوانين اجتماعي، كه چه در جوامع گذشته و چه در جوامع معاصر شكل گرفت، بايد ارزشي و ممدوح و مطلوب بشود چه سنّت حسنه باشد، چه سيّئه. حال آنكه قرآن مجيد[1]، سنّتگرايي كوركورانه و پيروي و تقليد از سنّتها و قوانين اجتماعي كه به تعبير روايات، «سنّت سيّئه» هستند به شدت مذمّت ميكند.
از منظر اسلام هر روابط اجتماعي مورد تأييد نيست. در روايت آمده: «تن ؟؟؟؟؟ سنّه حسنه عمل بها من بعده كان له اجره و مثل اجورهم من غير ان ينقص من اوزارهم شيئاً»[2] هر كس در كاري پيشقدم گردد و «سنّت حسنه»اي را در جامعه به عنوان يك قانون اجتماعي تبديل سازد، براي هميشه كه به آن قانون اجتماعي و سنّت عمل ميشود، فرد اولي و پيشرو در پاداش آن سهيم است. همچنين است در مورد «سنّت سيّئه» ... از اين جهت در جامعه ديني «سنّت بما هو سنّت» نميتواند ممدوح و پسنديده باشد.
فقط هرگاه «سنّت حسنهاي»، به صورت قانون اجتماعي درآيد، قابل احترام و اعتبار است. از اين رو قرآن مجيد[3] در بخش بسيار وسيعي با سنّتهاي جاهلي مبارزه كرده است و روابط اجتماعي غلطشان را زير سؤال برده است.[4]
بنابراين در جامعه ديني، تمام نسخهها را سنّت نميپيچد و همانطوري كه روايات و سنّت قولي معصومين ـ عليهم السّلام ـ بايد به قرآن عرضه شود، قوانين اجتماعي هم بايد بر قرآن عرضه شود...[5] از اين جهت «فرهنگ قرآن» فهم كننده «خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت» هيچ جايگاهي ندارد و بايد گفت: «خواهي نشوي رسوا همسوي با قرآن و عترت شو.» پس پايسته بود نويسنده مقاله، بحث را از اين جهت از هاله ابهام به در آورد و بيشتر به تحليل ابعاد آن بپردازد.
امّا محور دوّم: در قسمت ديگر اين مقاله آمده است: «يكي از ابعاد ديگر مردمسالاري كه بسيار هم مهم و درخور توجّه نيز هست و اتفاقاً كمتر هم به تحليل آن پرداخته ميشود احترام به حقوق ملل و مذاهب بيگانه است كه از ان به عنوان مردمسالاري در سطح بينالمللي ياد ميشود و در واقع تعميم مردمسالاري در سطح يك جامعه ميباشد... اسلام جوامع را در عقايد و گزينش هرگونه ايده و مكتبي آزاد گذاشته و حتي براي پيروانش اصول مقرر داشته است كه طبق آن به آزادي عقيقده و نيز به نوع مذهب ديگران احترام بگذارند و با اقوام و تمدنهاي ديگر مراوده و گفتوگو داشته باشند. مقصود خداست و پرستش صحيح او به هر نحو، مورد تأييد اسلام است.»
در اين قمست از بحث بايد به نويسنده محترم گفت: اتفاقاً در مورد احترام به حقوق ملل و مذاهب بيگانه، بحيهاي فراواني مطرح گشت و در كتب و مطبوعات به صورت مبسوط به آن پرداخته شد. ولي از آنجايي كه به ابواب و شاخههاي بحث به طور جداگانه پرداخته نشده است، به تنوير اذهان كمك نكرده است. اين بحث هم داراي محورهاي زيادي است كه بايد به صورت جداگانه مطرح گردد. به طور مثال وقتي نويسنده محترم، احترام به مذاهب بيگانه ـ پلوراليسم ـ را مطرح ميكند، بسيار مناسب بود به طور جداگانه به محور كلامي، روابط اجتماعي، فلسفي، معرفتشناسي و ... بپردازد.
چون چنين تفكيك صورت نگرفت از اين جهت، صدر و ذيل عبارت مقاله با هم همخواني ندارد. در صدر عبارت به روابط اجتماعي و حقوقي پرداخته است ولي در ذيل عبارت به پرستش كه اشاره به معرفتشناسي دارد اشاره شده است. در حالي كه بحث روابط اجتماعي و حقوقي يك بحث است، بحث معرفتشناسي بحث ديگر. بحث روابط اجتماعي، بحث زندگي شهروندي است و كشور و ندي، بحث معرفتشناسي، بحث حق و باطل است و بحث اينكه حق با چه كسي است؟...
در مسايل اجتماعي و روابط انساني به انساني كه ظالم نباشد بايد احترام گذاشت و با اصل انساني با او برخورد كرد. ظلم حرام است حتي نسبت به كافر ساكت و بيآزار.[6] تا اينجا درست امّا در باب معرفتشناسي چه؟! حق با چه كسي است؟ كدام حق است و كدام باطل؟ بحث پلوراليسم در محدوده دينداران و اسلام است و در اين محدوده امام ميعصوم ـ عليه السّلام ـ ميفرمايند: «اِنَّما الدّينُ واحد»[7] حق واحد و صراط المستقيم واحد است و به دنبال آن قرآن مجيد ميفرمايد:
«انَّ الدّينَ عندالله الاسلام».[8]
شهيد مطهري در مورد پلوراليسم در باب معرفتشناسي ميفرمايد: «تعليمات اسلامي كه براي دين مطلقاً نوعيّت واحد قايل است و اختلاف شرايع را از نوع اختلافات فرعي ميداند نه اختلافات ماهوي، و از طرف ديگر ميدانيم كه دين جز برنامه تكاملي فردي و اجتماعي نيست، ميرساند كه اساس اين تعليمات به وحدت نوعي جامعههاست و اگر جامعهها انواع متعدد بود نه مقصد كمالي و راه وصول به آن مقصد، متعدد و مكتثّر بود و قهراً ماهيت اديان مختلف و متعدد بود. قرآن كريم با اصرار و ابرام، اين مطلب را تأكيد ميكند كه دين در همه منطقهها و جامعهها و در همه دورهها و زمانها يكي بيش نيست. از نظر قرآن، اديان (به صورت جمع) وجود نداشته، دين (به صورت مفرد) وجود داشته است.
همه پيامبران به يك دين و يك راه و يك مقصد اصلي دعوت ميكردهاند:[9] براي شما از دين همان را تشريع كرد كه قبلاً به نوح توصيه شده بود، به علاوه قسمتي كه به تو ـ اي پيغمبر ـ وحي كرديم و آنچه به ابراهيم و موسي و عيسي توصيه شد كه دين را بپا داريد و در آن پراكنده نشويد...[10] مقصود نويسنده مقاله كه در ذيل بحث «احترام به حقوق ملل و مذاهب بيگانه» آوردهاند: «مقصود خداست و پرستش صحيح او به هر نحو مورد تأييد اسلام است»، چيست؟ اگر نويسنده محترم، نظر به پلوراليسم در باب معرفتشناسي دارند و همه پرستشها و راهها را حق ميدانند، اين نظر ناصواب است. چون بعد از ظهور اسلام، هر نوع پرستشي مورد تأييد اسلام نيست و در باب معرفتشناسي هر مذهبي از احترام برخوردار نيست. چون دين حق يكي است و بقيه اديان باطل است و دين باطل هم از اين منظر از احترام برخوردار نيست.
در حوزه دينداران و اسلامي، دين واحد است و آن دين اسلام است. حق واحد است و صراط واحد، كما اينكه گذشت. امّا اگر مقصد نويسنده چيز ديگر باشد، عبارت نارسا و مبهم است. آيا مراد شما از عبادت «پرستش صحيح او به هر نحو، مورد تأييد اسلام است»، اين است كه پرستش كليسايي و ناقوس هم مورد تأييد اسلام است يا خير؟ آيا اينگونه پرستشها بهرهاي از حق بردهاند يا خير؟ بحث از اين جهت ناتمام و يا ناصواب است.
امّا محور سوّم: در مورد دموكراسي كه به عنوان يكي از مباني مردمسالاري مطرح گشت، محورش روشن نشد. در يك جامعه ديني، برد و گستره دموكراسي تا كجاست و دموكراسي به چه معناست؟ بسيار بجا بود كه بحث از مقام ثبوت و مقام اثبات و يا از نظر نقبوليّت و مشروعيّت، تفكيك شود كه چنين نشد. بايد گفته شود: «جمهوريت و اسلاميت، هر كدام در حكومت الي، سهم ويژهاي دارد كه نميتوان در آن تغييري ايجاد كرد. جمهور مردم هرگاه به دنبال حكومت خدا و اجراي دين بر گستره زمين باشند، بايد در اطاعت خدا و بندگي بيچون و چراي او هرگز كوتاهي نكنند و همواره بكوشند كه اگر چنين شود، حكومت الهي در خارج، تحقق مييابد و پايههاي آن بر دوش مؤمنان و صالحان، استوار ميگردد.
معناي اين سخن آن است كه در حكومت الهي، اسلاميت، به مقام ثبوت (مشروعيت)، باز ميگردد و جمهوريت، به مقام اثبات (مقبوليت). يعني دين، حقيقتي است كه از سوي خدا و به دست انبياء ارائه شده و همواره ثابت، تبديل ناشدني و تغييرناپذير است، چه انسانها تمكين كنند و بپذيرند و چه به مخالفت با آن برخيزند. امّا تحقق عيني و خارجي و سازمان يافتن حاكميت دين در جامعه (مقبوليت)، چز با همراهي دست قوي و دل مشتاق انسانها ممكن نخواهد بود. از اين رو دين و اسلاميّت، هرگز در سلطه جمهوريت قرار نميگيرد و جمهور نيز جز با شوق و رغبت، موفق به پاره كردن احكام دين نخواهد گشت.»[11]
مصداق روشن مقبوليت مردمي و شور و رغبت جمهور را، در عصر معاصر، در «دوازدهم فروردين» سال 1358، روز جمهوري اسلامي، مشاهده كردهايم... در پايان بايد گفت: براساس قاعده «نفي سبيل كافرين بر مسلمين» خداوند در قوانين و شريعت اسلام، هيچگونه راه نفوذ و تسلط كفار بر مسلمين را باز نگذارده و هرگونه راه تسلط كافرين و ساير ملل را بر مسلمين بسته است. «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللهُ للكافرين علي المؤمنين سبيلاً»[12] حتي در روابط اجتماعي، مسلمين نبايد از اصول و ارزشها كوتاه بيايند و با خودباختگي مواجه گردند. امام علي ـ عليه السّلام ـ در حديث كوتاهي ميفرمايند: «مَنْ قَلّ ذَلّ» يعني خود كوچكبيني و خودباختگي باعث ذلت و خواري است.
[1] . سوره بقره، آيه 170. [2] . ميزانالحكمه، ج 4، ص 566. [3] . سوره بقره، آيه 199. [4] . سوره حجرات، آيه 1 ـ 18. [5] . در اين مورد رواياتي در منابع معتبر روايي آمده است كه به اخبار عرض معروف است. [6] . جوادي آملي، عبدالله، درس خارج فقه، بحث جوائز السلطان، 5/3/1381. [7] . وسائلالشيعه، ج 18، باب 11، از ابواب صفات الكافي، ج 10، ص 102. [8] . سوره آل عمران، آيه 3. [9] . مجموعه آثار، ج 2، بحث جامع و تارخي، صص 357 ـ 358. [10] . سوره شوري، آيه 13. [11] . جوادي آملي، عبدالله، «صورت و سيرت انسان در قرآن ـ ج 14 از تفسير موضوعي» قم؛ اسراء 1379، ص 36. [12] . سوره نساء آيه 141. اصغر بابائي