دلبرا دست اميد من و دامان شما
خاک راه تو و مژگان من ار بگذارد
شمع آه من و رخساره چون لاله تو
لب لعل نمکين تو مکيدن حظّيست
رويم از نرگس بيمار تو چون ليمو زرد
نه در اين دائره سرگشته منم چون پرگار
درد عشق تو نگارا نپذيرد درمان
خضر را چشمه حيوان رود از ياد اگر
عرش بلقيس نه شايسته فرش ره تست
نبود ملک سليمان همه با آن عظمت
جلوه ديد کليم الله از آن ديد جمال
طائر سدره نشين را نرسد مرغ خيال
قاب قوسين که آخر قدم معرفت است
فيض روح القدس از مجلس انس تو و بس
گرچه خود قاسم الارزاق بود ميکائيل
لوح نفس از قلم عقل نميگردد نقش
هرچه در دفتر ملکست و کتاب ملکوت
شده تا شام ابد دامن آفاق چه روز
چيست تورات ز فرقان شما؟ رمزي و بس
هست هر سوره بتحقيق ز قرآن حکيم
آستان تو بود مرکز سلطان هما
مهر با شاهد بزم تو برابر نشود
خسرو اگر بمديح تو سخن شيرين است
ايکه در مکمن غيبيّ و حجاب ازلي
بکن اي شاهد ما جلوه اي از بزم وصال
مسند مصر حقيقت ز تو تا چند تهي
رخش همت بکن ايشاه جوانبخت توزين
زهره شير فلک آب شود گر شنود
مفتقر رانه عجب گر بنمائي تحسين
منم امروز در اين مرحله حسّان شما