روزي هارون از بهلول پند خواست .
بهلول پرسيد: اگر در بيابان بيآب بماني و تشنگي بخواهد در گلوي تو مرگ بريزند چه ميكني؟
ودر مقابل مقدار كمي آب چه ميدهي؟
هارون گفت: صد دينار طل
بهلول گفت: اگر كسي كه صاحب آب است به پول راضي نشود؟
هارون گفت: نصف پادشاهيام را ميدهم.
بهلول گفت: حال اگر به حبس البول مبتلا شوي و نتواني رفع آن كني چه ميدهي تا معالجهات كنند؟
هارون گفت: نصف ديگر پادشاهيام را ميدهم
بهلول گفت:
پس اي خليفه اين پادشاهي كه كمتر از آبي و بولي ارزش دارد چگونه تو را مغرور ميكند بينديش و با آفريدگان خدا خوش رفتار باش.
علي اكبر رباني، داستانهايي از بهلول عاقل، ص 73