سر انجام بستر، جز از خاك نيستچو داني كه ايدر نماني درازترا زين جهان، شادماني بس استتو رنجي و، آسان دگر كس خوردبر او نيز شادي، همي بگذردز روز گذر كردن انديشه كنبه نيكي گراي و، ميازار كسره رستگاري همين است و بس
از او بهر زهرست، ترياك نيستبه تارك چرا برنهي، تاج آ؟كجا رنج تو، بهر ديگر كس استسوي گور و تابوت تو ننگردهمان مرگ، زيرِ پيَش بسپُردپرستيدن دادگر، پيشه كنره رستگاري همين است و بسره رستگاري همين است و بس