ما در ره عشق تو، اسيران بلائيم
بر ما نظري كن، كه در اين شهر غريبيم
زهدي نه كه در كنج مناجات نشينيم
حلّاج وشانيم، كه از دار نترسيم
ترسيدن ماچونكه هم از بيم بلا بود
ما را به تو سرّيست كه كس مَحرم آن نيست
ما را نَه غم دوزخ و نَه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقائيم