جلای دل ...

صائب تبريزي

نسخه متنی
نمايش فراداده

جلاي دل...


  • اگر وطن به مقام رضا تواني كرد؟ ز سايه‌ي تو زمين، آفتاب پوش شود بر آستان تو نقش مُراد، فرش شود اگر چو شبنم گل، ترك رنگ و بوي كني؟ غذاي نورـ‌تواني به تيره روزان داد كليد قفل اجابت، زبان خاموشي‌ست اگر زخويش بر آئي، به تازيانه‌ي شوق؟ به كُنه قطره تواني رسيد، آن روزي ترا بهر غم و درد امتحان، از آن كردند تو آن زمان شوي از اهل معرفت (صائب) كه ترك عالم چون و چرا، تواني كرد

  • غبار حادثه را، توتيا تواني كرد اگر تو ديده دل را، جلا تواني كرد؟ بساط خود اگر از بوريا، تواني كرد درون ديده‌ي خورشيد، جاتواني كرد چو شمع‌ـ‌از تن خود، گر غذا تواني كرد؟ قبول نيست دعا، گر دعا تواني كرد؟ سفر به عالم بي انتها، تواني كرد كه همچو موج به دريا، شنا تواني كرد كه درد‌هاي جهان را، دوا تواني كرد كه ترك عالم چون و چرا، تواني كرد كه ترك عالم چون و چرا، تواني كرد

صائب تبريزي