در حريم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود ز آن كه آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش[1]
ديدة پر دقت و سرشار از بينش و بصيرت، بزرگترين ويژگي پيروان ولايت است، آن جا كه دشمن با روش خزنده و نامرئي چنين گوهر شب چراغي را از دل و ديدة افراد بربايد، نگاه جامعه به هستي، نگاهي ظاهري ميگردد كه تمامي لذتها و كاميابيهاي آن، هدف اصلي زندگاني آنان محسوب خواهد شد؛ نكتهاي كه پروردگار حكيم ناآگاهان را بدان نكوهش كرده، ميفرمايد:
«يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون»[2]؛
از زندگي دنيا ظاهري را ميشناسند و حال آنكه از آخرت غافلند.
در چنين جامعهاي كه شعار اصلي آنها «ميخواهيم زندگي كنيم و لذت كامل ببريم» است؛ به راحتي ناصالحان و گمراهان «يوسف صالح و رهبر شايسته» را كنار زده تا در نگاه ديگران محبوب شوند!!، عبرتي كه در كتاب الهي اين گونه مطرح شده است: «اقتلوا يوسف او اطرحوه ارضاً يخل لكم وجه ابيكم و تكونوا من بعده قوماً صالحين[3]»؛
يكي گفت: يوسف را بكشيد يا او را به سرزميني بيندازيد تا توجه پدرتان متوجه شما گردد و پس از او مردمي شايسته باشيد.[4]
در اين هنگام گمراهان، گرانقدر ميشوند و گمراهي و گناه، بايسته و شايسته! مگر آن كه يعقوب صفتاني هوشيار و آگاه، عقبة حوادث را نگريسته، دستهاي آلوده و ناپاك دشمن را در گفتار و رفتار آنان به خوبي تشخيص دهند.
با نگاهي به حوادث دوران علي ـ عليه السلام ـ مظلوميت آن حضرت و دفاع غربت آلود فاطمه زهرا ـ عليها السلام ـ از ولايت را در ژرفاي سخن رهبر عظيم الشأن انقلاب، حضرت آيت الله خامنهاي ميتوان يافت كه فرمود:
«علت همه خون دلهاي امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ اين بود كه قدرت تحليل مردم ضعيف بود».
چنين پديدهاي موجب گرديد كه از دهها هزار نفر حاضران غدير خم[5] ـ كه شاهد معرفي امام علي ـ عليه السلام ـ ـ به عنوان جانشين توسط رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ بودند ـ تنها 3، 5 و يا 7 نفر همدل و همراه با ولايت باشند!![6] و حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ اندوه اين مصيبت و مظلوميت را پيش از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا واپسين لحظههاي حيات خود بر دل و ديده و ذهن و انديشة خود حس ميكرد.
روزي در يكي از جلسات خانوادگي، رسول گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ، دخترش فاطمه ـ عليها السلام ـ را با انبوه مشكلات و مصايبي كه پس از وي بر امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ خواهد باريد، آشنا كرد و فرمود:
«اِنّ زوجك يلاقي بعدي كذا و كذا».
حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ غمگين و اندوهناك، رو به پدر كرده گفت:
«يا رسول الله! لا تدعوا الله اَنْ ينصرف ذلك عنه؟»؛
اي رسول خدا! آيا از خداوند نميطلبي كه اين مشكلات از علي كناره گيرند؟
پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ فرمود:
«آري، اما چارهاي جز آن نيست، زيرا انسانها آزادند و از نعمت اختيار و آزادي سوء استفاده ميكنند.»[7]
در آخرين نفسهاي رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ كه پيكر بيرمق او در بستر افتاده بود و توان هر گونه حركت و سخني از او سلب شده بود، غم غربت علي ـ عليه السلام ـ بر قلب فاطمه ـ عليها السلام ـ چنان سنگيني ميكرد كه سرشك اندوه از ديدگان او جاري گرديد و گفت:
«... اي امين پروردگار و اي پيامبر خدا!... پس از تو چه بر سر علي خواهد آمد، او كه برادر تو است و تنها ياور دين اسلام خواهد بود.»[8]
پس از رحلت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ آوار اندوه، سنگينتر و طاقتسوزتر گرديد، غم از دست دادن پدري چون پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، زنده شدن دوبارة ارزشهاي جاهليت، تهاجم و تجاوز بيامان به حريم ولايت و امامت و غربت غبارآلود اسلام ناب محمدي و امامت علوي، مصايب را شكنندهتر ميكرد به گونهاي كه گاه, آه دردآلودي از عمق جان حضرت ـ عليها السلام ـ بر ميآمد، لب به فرياد ميگشود و با پدر اين گونه درد دل ميكرد:
«... اي پدر بزرگوار و اي بهترين انسانها! اكنون بيا و بنگر كه امام برگزيدة تو را اسير گونه به طرف بيعتتحميلي ميكشند و ميبرند -و ناگهان فرياد سختي از صميم دل برآورد و فرمود:-
فرياد اي محمد، فرياد اي دوست، فرياد اي پدر، فرياد اي اباالقاسم، فرياد اي احمد، فرياد از كمي ياران و ياوران، فرياد از نالة بسيار، فرياد از مشكلات فراوان، فرياد از مصيبت و اندوه زياد، فرياد از مصيبتجانكاه.»[9]
پس از اين سخنان درد آلود و غمبار، صيحهاي زد و بيهوش بر زمين افتاد.
از روزي كه خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ غصب گرديد مبارزهاي فكري فرهنگي و غير ظاهري در شيوة فعاليت فاطمه ـ عليها السلام ـ قرار گرفت. گاه اعتراض خود را با گريههاي هدفمند به گوش همگان ميرساند، زماني با گفتگو از ولايت دفاع ميكرد.
دختر طلحه، در يكي از روزهاي غمبار پس از رحلت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ خدمت فاطمه ـ عليها السلام ـ رسيد و با اظهار ناراحتي از گريههاي دلخراش آن بانو، با شگفتي پرسيد:
فاطمه! چه چيزي شما را اين گونه به گريه و زاري واداشته است؟
حضرت به پيشينة جريانات در زمان رسول خدا و كينهاي كه از علي در دل كساني مانده بود ولي قدرت اظهار نداشتند و پس از رحلت پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ بر ملا كردند، اشاره كرد.[11]
روزي ديگر، راه هر عذر و بهانهاي را در فردا و فرداها مسدود ساخت، به تمامي مهاجران و انصار اتمام حجت كرد تا وجدانهاي خفته را بيدار سازد و آگاهي اجتماعي را افزونتر نمايد.[12] و پس از آن با اعتصاب در سخن گفتن با خليفة اول و دوم به افشاگري و اعتراض پرداخت از اين رو در سخني آشكار به آن دو فرمود:
«و الله لا اُكَلِّكُما من رأسي كلمةً حتي القي ربّي فَاَشكُوَنّكُما اليه بما صنعتما به و بي وَ ارتكبتما منّي»[13]؛
سوگند به خدا، بعد از اين با شما دو نفر حتي يك كلمه نيز سخن نميگويم تا به ملاقات پروردگار بشتابم و شكايت شما را به او ميبرم و توضيح خواهم داد كه شما با خدا و دين او و با من چه كرديد و چه اعمالي مرتكب شديد.
و سرانجام در ساعات آخرين حيات كه همسر مهربان او در كنار بسترش حضور داشت، به شدتگريست. و چون امام از علت گرية او سؤال كرد فرمود:
«ابكي لما تلقي بعدي»[14]؛
بر مصيبتهايي كه پس از من بر تو خواهد باريد ميگريم.
... و لحظاتي بعد با اندوهي در دل و اشك در ديده به ديدار پروردگار شتافت تا در آن سرا، از مظلوميت امام سخن گويد و بر ستمهايي كه بر حجت خدا شده است شهادت دهد.
[1] . ديوان حافظ، غزل 279. (با گزينش) [2] . سورة روم، آيه 6. [3] . سورة يوسف، آيه 9. [4] . سورة غافر. آيه 37. [5] . نگاه كنيد به: الغدير، علامه والا گوهر عبدالحسين اميني و پژوهش روشنگر معظم له دربارة 356 راوي حديث الغدير و حاضران روز غدير خم كه افزون بر يكصد هزار نفر بودهاند. [6] . كتاب الشافي، ص 231؛ معاني الاخبار، ص 354؛ بلاغات النساء، ص 19؛ النص و الاجتهاد، ص 106 و 107؛ المراجعات، ص 103؛ نهاية ابن اثير، ج 4، ص 273. [7] . بحار الانوار، ج 24، ص 230؛ كنز الفوائد، ص 335. [8] . خصائص الائمه، ص 41؛ كتاب عوالم، ج 11، ص 399 و 595؛ بحار الانوار، ج 22، ص 484؛ الطرف، ص 25 و 26 و 27. [9] . رياحين الشريعه، ج 1، ص 249؛ احقاق الحق، ج 10، ص 427 تا 430؛ كوكب الدرّي، ج 1، ص 241؛ بيت الاحزان، ص 146. [10] . كفشهاي مكاشفه، ص 101؛ شرجي آواز، ص 20 و 21 و 22. [11] . امالي شيخ صدوق، ج 1، ص 207؛ رياحين الشريعه، ج 1، ص 41؛ امالي شيخ طوسي، ص 117. [12] . كتاب سليم بن قيس، ص 134؛ الاختصاص، ص 178 و 183؛ كتاب عوالم، ج 11، ص 425. [13] . بحار الانوار، ج 43، ص 203 و ج 28، ص 357؛ علل الشرايع، ج 1، ص 185؛ احقاق الحق، ج 1، ص 217. [14] . مصباح الانوار، ص 262؛ كتاب العوالم، ج 11، ص 494 و 607؛ بحار الانوار، ج 43، ص 218.