مقداد از ديگر صحابي صالح و برجستة رسول خداست كه از آغاز پذيرش اسلام تا پايان حيات، درخششي چشمگير در عشق و ايمان به اسلام و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از خود نمايان ساخت. به گونهاي كه «حارس رسول الله»؛[2] نگاهبان پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ لقب او گرديد و در عرصه هاي مختلف دفاع از آيين الهي اسلام، مردانه و بي باك شجاعت خود را به رخ دشمن ميكشيد. نخستين سواركار در صدر اسلام دانسته شد و دشمنان، وي را چونان «هزار مرد»[3] در دليري ميدانستند. و صاحب نظرات شخصيتي فاضل، نجيب، بزرگ و از بهترين اصحاب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ تعريف كرده[4] كه مصداق بارز آية «انفروا خفافاً و ثقالاً»؛[5] سبكبار و گرانبار بسيج شويد، گرديده است و در پذيرش دعوت جهاد هماره پيشقدم بوده است و در عرصههاي پيكار و نبرد، قلب او همچون پاره هاي آهن، محكم و غيرقابل نفوذ بوده و در ثبات و استقامت، دانش و شرافت و هجرت و حمايت، سرآمد ديگران شمرده ميشده است. از اين رو تا واپسين لحظات زندگي، راه رشد و پويايي كه در صراط مستقيم نبوت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامت علي مرتضي ـ عليه السلام ـ برگزيده بود، با شوقي چشمگير و عشقي روزافزون طي مينمود.[6]
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ با بينشي اينچنين، هماره مقداد را ميستود و ميفرمود:
«خداوند مرا امر كرده كه... مقداد را دوست داشته باشم.»[7]
گاه با عبارتي لبريز از مهر و محبت چون «مرحباً بك يا مقداد»؛[8] آفرين بر تو باد اي مقداد! صفات شايسته او را ستايش ميكرد و در زمانهاي مختلف وي را به ادامه راه خود با پيروي از امام علي ـ عليه السلام ـ سفارش مينمود.[9] و به خاطر آگاهي و هوشياري كم نظير مقداد خرسند گشته، آياتي كه دربارة مقام والاي وي نازل ميشد، بيان ميفرمود.[10]
[1] . ديوان حافظ، برگزيده غزل 190. [2] . الصفوه من الصحابه و التابعين، ص 144. [3] . عمر و عاص، ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 148. [4] . الاستيعاب، ج 3، ص 473. [5] . توبه، آيه 41. [6] . معجم الرجال الحديث، ج 18، ص 315 و 417؛ رجال بحر العلوم، ج 3، ص 345. [7] . بحار الانوار، ج 22، ص 352؛ عيون اخبار الرضا ـ عليه السلام ـ، ج 2، ص 32. [8] . تفسير امام عسكري ـ عليه السلام ـ، ص 121؛ ر.ك: تفسير فرات كوفي، ص 213؛ شرح الاخبار، ص 497؛ الاختصاص، ص 12. [9] . هداية الكبري، ص 103؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 268؛ نور الثقلين، ص 197؛ كنز الدقائق، ج 12، ص 584. [10] . تفسير القمي، ج 2، ص 301؛ بحار الانوار، ج 22، ص 349.