شخصي پيوسته بحثهاي خود را تكرار ميكرد. به او گفتند: چرا اين اندازه بحثهاي خود را تكرار ميكني؟
او جواب داد: هر چه ما ميگوئيم كه شما عمل نميكنيد ما هم تكرار ميكنيم!
جمعي بر عليه حجاج خروج كردند كه از جمله آنها زني بود كه او را دستگير كردند و به نزد حجاج آوردند. حجاج با او سخن را آغاز كرد و وي را مورد عتاب قرار داد. اما زن همچنان سر در پيش انداخته بود و به زمين نگاه ميكرد. نه جواب حجاج را ميداد و نه به او نگاه ميكرد.
يكي از حاضران گفت: امير با تو سخن ميگويد و تو از او اعراض كردهاي؟
گفت: من از خداي تعالي شرم دارم كه به كسي نظر كنم كه خداي تعالي به او نظر نميكند.
حجاج گفت: از كجا ميگويي كه خدا به من نظر نميكند؟
زن گفت: از آنجا كه اگر به تو نظر ميكرد اين چنين دست تو را در ظلم به مردم باز نميگذاشت.
حجاج گفت: راست ميگويد و او را آزاد كرد.[1]
[1] . لطائف الطوايف، ص 135.