مردي آنگونه چهره تراشيده بود كه به لطافت چهره كودكان و زنان دست يافته بود. ظريفي به او گفت: تراشيدن ريش به همان اندازه خلاف حكمت خداوند است كه ريش داشتن زنان قبيح است و ريش گذاردن مردان چنان راه فطرت است كه ريش نداشتن كودكان و بانوان چنين است. آن مرد متنبه شد و چهرة خويش به چمنزار محاسن زينت بخشيد.
شيخ بهائي گويد: روزي در محفل قابل توجهي نام من به ميان آمده بود. شنيدم يكي از حاضران كه ادعاي دوستي و همدلي با من دارد اما به دوروئي و دشمني عادت كرده است به تاخت و تاز پرداخته و زبان به بدگوئي گشوده، و عيوبي را كه خود داراي آنهاست به من نسبت داده است و از اين آيه شريفه غفلت كرده است كه خداوند فرموده است:
« أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» (يعني آيا يكي از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردة خود را بخورد؟)
وقتي كه او آگاه شد كه من از سخنان او در آن مجلس مطلع شدهام نامهاي بلند از روي ندامت و حيرت به من نوشت و خواست كه از او راضي گردم و از سخنانش درگذرم. من هم در پاسخ او نوشتم: خداوند در برابر ثوابي كه به من هديه كردي و ميزان اعمال مرا در قيامت سنگين نمودي پاداش نيك دهد.[1]
[1] . كشكول شيخ بهائي، دفتر اول.