لطيفه هاي آموزنده تاريخ

محمد رضا اکبري

نسخه متنی -صفحه : 154/ 28
نمايش فراداده

6- الاغ ‌رام

در سفري كه مدرس به اصفهان داشت پس از آن مدتي كوتاه رهسپار شهرضا شد و در آستانه امامزاده شهرضا اقامت كرد. مردم دسته دسته به ديدار او مي‌شتافتند. روزي يكي از مراجعه كنندگان كه با مدرس سابقه دوستي داشت از او پرسيد: در مبارزه با عوامل ستم براي خود چه كرديد؟

مدرس پاسخ داد: كوشيده‌ام روش اجدادم را دنبال كنم، دنبال مظاهر دنيوي نبوده و نيستم و زندگي طلبگي را هنوز هم ادامه مي‌دهم. ولي در خصوص مبارزه با رضاخان بايد بگويم كه او آلت دست است و عوامل خارجي براي مقاصد خود او را روي كار آورده‌اند و من در حد توان و تا موقعي كه جان دارم با ايادي استكبار مبارزه مي‌كنم و اين را وظيفه شرعي خود مي‌دانم.

در اين هنگام مردي به ديدن مدرس آمد كه در سالهاي جواني با او انس داشت و به غلام معروف بود. مدرس دست وي را گرفت و پهلوي خود نشانيد و گفت: آقا غلام يادت مي‌آيد وقتي كه هنگام خرمنها بود الاغها را مي‌برديم آب بدهيم و آن الاغ كه لگد مي‌زد سوار نمي‌شديم و چند پشته سوار الاغ رام مي‌شديم؟ حالا مردم بايد بدانند كه اگر رام شوند سوارشان مي‌شوند. مردم بايد بيدار باشند و به بيگانگان و متجاوزين و اعوان و انصار آنها سواري ندهند.[1]

[1] . داستانهاي مدرس، 136.