عمربن عبدالعزيز قبل از رسيدن به خلافت به حج رفته بود. با تكبر خاصي راه ميرفت. چشم مردي به او افتاد با انگشت به پهلوي او زد و گفت: اين راه رفتن كسي كه در شكم او كثافت وجود دارد نيست.
عمربن عبدالعزيز با حال عذرخواهي گفت: اي عمو: آنقدر تمرين كردهام تا توانستهام اين چنين راه بروم![1]
[1] . محجة البيضاء، ج 6، ص 218.