اگر چنانچه بخواهيد بندگى را ببينيد چطور است سيدالكونين عبد حقيقى الهى محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) در روايت دارد خانمى از خانمهاى مدينه در مسيرش ديد روى خاك نشسته است و مثل غلامان زانو را بغل گرفته است و غذا مىخورد خانم رسيد سلام كرد، عرض كرد يا رسول الله جلست جلسه العبيد...
شما مثل غلامان روى خاك نشستهايد، مثل غلامها خوراك مىخوريد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود ومن اعبد منى كيست از من بندهتر باشد؟ مگر بايد غلام و بنده كسى باشد، بنده مولاى واقعى رب العالمين واشهد ان محمد عبده و رسوله و لذا فرمود كه من تا آخرم عمرم خاك نشينى را ترك نمىكنم زيرا خود خاك نشينى شعار عبوديت است، نشانه بندگى است كه بفهمى اولت از خاك آفريده شدى منها خلقناكم همين خاك بود كه ماده غذائى شد پدران ما خوردند نطفه ما منعقد گرديد وفيها نعيدكم بعد از چندى هم به همين خاك برمىگردى، مىشوى خاك ومنها نخرجكم تاره اخرى و دوباره از همين خاك بلندت مىكنند براى روز قيامت اين اول و آخر را آدمى بايد يادش نرود تا حقيقت عبوديت در او پيدا شود، تا تقواى او درست گردد.
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) وقتى به مدائن رسيد اهل مدائن آمدند استقبالش تا آقا وارد شد همه نسبت به آقا على (عليه السلام) دستها را به سينه گذاشته تعظيم كردند، آقا فرمودند اين چه وضعى است؟ گفتند ما در برابر سلاطين هميشه چنين بوديم، احترامى است كه به سلطان مىكنيم فرمود اين عمل شما براى خودتان بد است براى من هم بد است اما براى شما بد است زيرا ذلتى است براى شما - ذلت ملت است كه در برابر طاغوتى چون محمدرضاى خونخوار تعظيم كنند، اين كار را نكنيد آبروى اسلام را نبريد و اما براى من هم بد است نفس آدمى احترام را دوست دارد وقتى كه برايش تعظيم كنند خودش را گم مىكند براى خودش شأنى قائل مىشود.(466)
بنده بايد يادش نرود بندگى خدا را، مطيع رب العالمين نبايد فراموش كند، مسلمانان، خدا يادتان نرود شما را غرور نگيرد.
بعضى از علماى اخلاق مثالى زدهاند مىگويند وقتى از اوقات در بغداد درويشى از مارگيرها اژدهائى را صيد كرده بود براى تماشا كنار دجله بغداد آورد، مردم براى تماشا مىآمدند گويند اين اژدها سر ما زده شده بود نه اينكه مرده بود.
بدبخت صياد به خيالش اژدهاى مرده است دمش را گرفت گذاشت روش دوشش مىكشانيد و مىآورد، اژدها نمرده لكن سرما زده و خطرى ندارد، بالاخره اهل بغداد خبر شدند آمدند براى تماشا كه ناگهان ابرها متفرق شد، سوزش آفتاب تابيد بر بدن اژدهاى سرمازده، كم كم بدنش گرم شد يك دفعه تكانى خورد، اولين كسى را كه طعمه خودش كرد همان صياد بود، بعد جمعيت مىخواستند فرار كنند گروهى روى هم ريخته بعضى در شط غرق شدند عده زيادى زير دست و پا از بين رفتند و عدهاى هم طعمه اژدها شدند بالاخره اژدها جان گرفته صيد خودش را كرد.
گويند نفس آدمى، اژدها است.
نگاهش كن كه آمده مسجد مثل بچه آدم نشسته، بگذار خداى نكرده دو سه ميليون پول گيرش بيايد يا مقام و منصبى گيرش بيايد اگر دل شكسته پيدا كرد، حالا كه مىبينى نفسش مثل مار سرماخورده است، تسليم است، وقتى من بالاى منبر مىگويم بگو يا الله با حالت گدائى مىگويد يا الله، مىگويم از گناهانت بگو الهى العفو، راستى اشكى هم مىريزد مىگويد الهى العفو ولى خداى نكرده اگر مقامى و پولى گيرش بيايد هر چه بگويد آقاى فلانى بيا از گناهانت بگو الهى العفو، مىگويد آقا مگر من چكار كردهام؟!!