اينكه مىگويد ما لكم لا تؤمنون خطاب به من و تو است نه به كفار. اى آنهائى كه مدتى است دم از دين مىزنيد، دم از اسلام مىزنيد چرا ايمان كلى به خدا پيدا نمىكنيد يعنى ايمانى كه تو را وادار به ادب كردن در حضور رب العالمين كند ايمانى كه تو را وادار به خضوع و خشوع و تذلل خودت را در برابر رب العالمين كند، خود را عبد ذليل در محضر رب جليل بدانى، هيچ وقت عبد ذليل در محضر مولا صداى بلند هم نمىدهد. در دعاى سحر مىخوانى اللهم انى اسئلك خشوع الايمان قبل خشوع الذل فى النار(164) . هر كس اينجا خاشع شد خوشا به حالش.
هر كس خاشع نشد فردا با تو سرى خاشعش مىكنند. بشر بالاخره بايد براى خداى خودش خاشع بشود. اگر اينجا ايمان و خشوع و خضوعى پيدا كرد خوشا به حالش اگر نشد فردا در جهنم ذلت مىكشد از همان اولين مونف ذلت بر جهنميان ريخته مىگردد كه در قرآن مجيد ذكر7 مىفرمايد(165) متكبرها، بى ايمانها، بى خشوعها سر از قبر كه در مىآورند هست الهيه از اوضاع قيامت آنها را مىگيرد و در برزخ هم همين است.
ذليل، غبار آلود، سياه چهره، مهيب، تا چهل سال سرهايشان به زير است خاشعة ابصارهم قربان آن كسى كه در نمازش خاشع شد(166) ديگر در قيامت نمىخواهد با تو سرى خاشعش كنند، خشوعش در دنيا پيدا شد اما اگر اينجا خشوعى نداشت (اى تارك الصلوة) منتظر باش خشوع قيامت را كه چهل سال خاشعة ابصارهم چشمت تكان نمىخورد بالاخره ذلتى است كه يك روز و يك سال نيست چهل سال، آن هم موقف اول هر كس اينجا خاشع نشد آنجا خاشعش مىكنند اللهم انى اسئلك خشوع الايمان خدايا طورى بشود اينجا خاشع بشوم قبل خشوع الذل فى النار نه در آتش جهنم نه در گور نه در برزخ - صد هزار فرياد از زندانخانه الهى. گاهى ديدهايد زندانيهاى انفرادى دنيا را، كسى كه مثلاً صاحب زور او را خائن خيال كرده در اين سلولهاى انفرادى چه خشوعى دارد خصوصاً وقتى كه در را هم برويش مىبندند غرضم تذلل است خشوع اگر در دنيا براى خدا شد، فردا اول سرفرازى و اول خوشى است.
در زمان خليفه عباسى رسم بود فراش باشى بايد از سحر جاروب بكند و تا هنوز هوا تاريك است بيرون برود. روزى اين فراش باشى جوان كه يك موى سفيد در سر و صورتش نبوده است مشغول جاروب كردن مىشود مقدارى طول مىكشد بدون التفاتش از مطبخ خواست بيرون بيايد براى جاروب كشيدن ديد هوا روشن شده جرأت نكرد پايش را از مطبخ بيرون بگذارد، از ترس خليفه بالاخره در مطبخ همانجا ماند. نوشتهاند كه اين بيچاره فراش باشى هر چه كرد راهى براى فرار پيدا نكرد رفت در دود كش مطبخ تا شب بشود دوباره جاروب بكند و بيرون برود كه تقريباً بيست و چهار ساعت كمتر شد هر چه دود و آتش آمد ساخت. اذان صبح فردا پائين آمد تا هوا تاريك بود فرار كرد رفت خانهاش در زد. زن در را به رويش باز نكرد تا برايش قسم خورد كه والله اين خانه من است. من ديشب نتوانستم بيايم بالاخره راهش داد آينه آوردنشانش داد ديد يك موى سياه در سر و صورتش نمانده از ترس خليفه(167) اين را مىگويند خشوع.
اين است كه در قرآن مجيد مىفرمايد: بترسيد از آن روزى كه بچه را پير مىكند(168) چقدر ترسها و هولها دارد كه اينطور قرآن مجيد حقيقت را بيان مىفرمايد: قرآن8 مبالغه گوئى ندارد عين واقع است.
اگر آدم هستى، مومن هستى، پس كجاست ترست؟ گناهى كه از تو سر مىزند مگر غير از تجاوز از قانون الهى است؟ با زبانت كه فحش مىدهى جز خيانت در حضور خدا و در ملك خداست؟ تو چقدر بايد بترسى از گناهت، دين خدا حريم خداست و اى از آن بى حيائى كه در حريم الهى جسارت كند.