مدارج قرآن و معارج انسان

مولف: حسن حسن زاده آملي

نسخه متنی -صفحه : 5/ 2
نمايش فراداده

مدارج قرآن و معارج انسان

استاد آيت الله حسن حسن زاده آملي

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله الذي هدانا الصراط المستقيم، فدعانا الي مأدبته القرآن الحکيم، واقتفانا بالاقتداء بمخاطب وحيه: «انک لعلي خلق عظيم» و جعلنا من شيعة آل يس المکرمين بلطفه العميم، و اجتبانا اليه باحسانه القديم.

و بعد همي گويد مفتاق به رحمت رحيميه خداي متعالي، حسن حسن زاده آملي که اين کراسه اشارتي به مدارج قرآن و بشارتي به معارج انسان مي نمايد، بدين اميد که نفوس مستعده را هشداري به غايت قصواي انساني و آگاهي به همجواري وجود صمداني باشد. و بدين نظر آن را «رساله مدارج و معارج» ناميده است. والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغيوب.

بدانکه مجد و عظمت هر چيز بحسب کمال اوست و کمالي فوق کمال واجب الوجود بالذات متصور نيست. و انسان که از جمادات و نبادات و حيوانات اشرف است، هرچه در اتصاف به کمالات واجب الوجود قوي تر باشد، در کمال از ديگر افراد انسان پيشتر و به مبدأ واجب الوجودي نزديکتر است و آثار وجودي او بيشتر است. و چون انسان کامل مجمع اسماء و صفات واجب تعالي است، امجد و اعظم از ديگر افراد انسان است، زيرا که اکمل از آنهاست.

و اين اسماء و صفات، الفاظ نيست، بلکه معاني و حقايق عينيه است، و اين اسماي لفظي اسماي اسمايند، و آنکه متصف به اين اوصاف حقيقيه عينيه است، ولايت تکويني دارد، زيرا که مفاتيح غيب به اذن الله تعالي در دست اوست، و قلب او خزانه اسرار و علوم الهي است، و مؤيد به روح القدس است، و از ملک تا ملکوت، همه مراتب اين انسان کامل است. لذا امام قافله نوع انساني و غايت مسير تکاملي آن و صراط مستقيم و صراط الي الله بلکه صراط الله است که ديگر افراد بايد راه تقرب به او را سير نمايند تا به کمال انساني خود که همان مجد و عظمت مايه سعادت آنان است، نائل شوند.

انسان در ميان جانداران داراي شأنيتي است که تواند از قوت به فعليتي رسد که صاحب مقام عقل مستفاد گردد و اين طريق استکمال نفس ناطقه است. و صاحب ولايت کليه اعني انسان کامل همه اين مقامات و مراحل رامع الاضافه واجد است.

انسان در مقام و مرتبت عقل هيولاني فقط قابليت استکمال دارد و پس از آنکه به اوليات و بديهيات آشنا شده است. اين حالت را عقل بالملکه گويند، زيرا که اين سلسله علوم اوليه، آلت اکتساب نظرياتند که نفس بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشأه عقل بالفعل حاصل تواند کرد، ولي هنوز نفس صاحب مرتبت عقل بالفعل نيست، زيرا به ادراک اوليات و مفهومات عاميه قدرت تحصيل وجود نوري عقلي که علم است، هنوز حاصل نشده است. و چون ملکه و قدرت بر استحضار علوم نظري پيدا کرده است که به منّت و ملکت حاصل در خويش هر وقت بخواهد تواند نظريات را بدست آورد. در اين حال نفس ناطقه را تعبير به عقل بالفعل مي کنند که از قوت به فعل رسيده است. و چون خود کمالات علمي و معارف نوري عقلي در نزد حقيقت نفس حاضر باشند، آن کمالات نوري را عقل مستفاد گويند، از اين جهت که آن حقايق از عقل فعال که مخرج نفوس ناطقه از نقص به کمال و از قوت به فعل است، استفاده شده اند والله من ورائهم محيط.

هر يک از مراتب عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل، قوه اي از قواي نفس است که اينها قواي نظري وي اند، ولي عقل مستفاد، قوه نفس نيست، بلکه حضور معقولات لدي النفس بالفعل است، چنانکه خواجه نصيرالدين طوسي در شرح فصل دهم نمط سوم اشارات نص دارد.

هيچ بخردي در اين شأنيت نفس، دو دلي ندارد، بلکه تسليم است و بدان تصديق دارد و مي بيند که خود هر چه از قوت به فعل مي رسد قدرت و سلطان وي بيشتر مي شود و نور بينش وي فزوني مي گيرد و از تاريکي ناداني رهايي مي يابد و هرچه داناتر مي شود، استعداد و آمادگي وي براي معارف بالاتر قوي تر مي گردد و گنجايش وي براي گردآوردن حقايق ديگر بيشتر مي شود و از اين معني پي مي برد که گوهر نفس ناطقه از نشأه ديگر و از ماوراي عالم طبيعت و ماده است و به سر و رمز کلام عالي اميرالمومنين علي(ع): «کل و عاء يضيق بما جعل فيه الاوعاء العلم فانه يتسع» مي رسد.

و چون روح انساني هر اندازه بيشتر نائل به حقايق نوري وجودي عقلي شد، استعداد و ظرفيت وي براي تحصيل و اکتساب معارف بالاتر بيشتر مي شود. سر اين جمله بلند دعاي افتتاح که ظاهراً از منشأت امام عصر عليه السلام است نيز معلوم مي گردد که فرمود: «الذي لاتنقص خزائنه ولاتزيده کثره العطاء الاجوداً و کرماً انه هوالعزيز الوهاب».

و چون صورت مقرون به ماده، پس از تفريد و تجريد نفس ناطقه آن را از ماده، و يا به إنشاء نفس ناطقه مانند آن را در خود به اعداد آلات قواي جسمانيه که «العارف يخلق بهمته ما يکون له وجود من خارج محل الهمة» (ص 196، فص اسحاقي فصوص شيخ اکبر)، و يا از ناحيه ارتباط نفس به حقايق اشياء از راه اتصال به علت آنها که «ان روح المؤمن لاشد اتصالاً بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها» (حديث امام صادق(ع)، ص 133، ج 2، اصول کافي معرب)، صورت فعلي مجرد بدون ماده مي يابد، و وجود آن به نفس قائم است و نفس با آنها معيت قيوميه و اضافه اشراقيه دارد، و سخن فقط در دانستن مفاهيم و معاني کليه آنها که ماهيات آنهاست نيست، زيرا که مفاهيم معقولات و مفهوم عاقل همه از يکديگر متغايرند، بلکه دست يافتن به انحاء وجودات عيني آنها، و اشتداد وجود نفس، و بودن وجود آن در عوالم عديده، به حکم هر عالم است، به حکم اصل اصيل اتحاد عاقل به معقول، بلکه مدرک به مدرک نفس نفس مي شوند و شيئيت شيء نيز در حقيقت به صورتش است.

پس نفس ناطقه علم به هر چيزي که پيدا کرده است، آن موجود است، زيرا که علم نور است و صورت فعلي هر چيز که معلوم نفس شد، وجودي نوري است که عاري از حجاب ماده است و صورت فعلي ادراکي نفس عين نفس است، زيرا که قواي مدرکه نفس شئون وي اند و صور مدرکه فعليات نوري اند که در مرتبت قواي مدرکه اند که وجود واقعي آن صور علميه همان وجود آنها براي قواي نفس بلکه براي نفس بلکه وجود واقعي آنها همان وجود نفس است. لذا حاس با محسوس و متخيل با متخيل و متوهم با متوهم و عاقل با معقول، متحد است که اتحاد ادراک و مدرک و مدرک است مطلقاً بحسب وجود نه بحسب مفاهيم. پس در حقيقت صور مدرکه اشياء که علم نفس اند، شأني از شئون نفس اند و اين نه انقلاب حقيقت است بلکه اشتداد وجود از نقص به کمال است.

اگر صورت فعلي در وجودش مقرون به ماده نباشد، چنين صورتي نياز به تفريد و تجريد ندارد و خود بذاته عقل و عاقل و معقول، و علم و عالم و معلوم است و نفس ناطقه را شأنيت علم بدانها نير هست، اگر چه استعدادها متفاوت است «انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها».

تبصره: آن که در بالا گفته ايم: «دعاي افتتاح که ظاهراً از منشئات امام عصر عليه السلام است».

جهت استظهار ما در انتساب اين دعا به حضرت ولي عصر(عج) اين است که سيد اجل ابن طاوس در اقبال (ص 58 چاپ رحلي) فرموده است: «فصل فيما نذکره من دعاء الافتتاح و غيره من الدعوات التي تتکرر کل ليلة الي آخر شهر الفلاح، فمن ذلک الدعاء الذي ذکره محمد بن ابي قرة باسناده فقال حدثني ابوالغنائم محمد بن محمد بن محمد بن عبدالله الحسني قال اخبرنا ابوعمرو محمد بن محمد بن نصر السکوني رضي الله عنه قال سألت ابابکر احمد بن محمد بن عثمان البغدادي رحمه الله ان يخرج الي ادعيه شهر رمضان التي کان عمه ابوجعفر محمد بن عثمان بن السعيد العمري رضي الله و ارضاه يدعوبها فاخرج الي دفتراً مجلداً باحمر فنسخت منه ادعية کثيرة و کان من جملتها و تدعو بهذا الدعاء في کل ليلة من شهر رمضان فان الدعاء في هذا الشهر تسمعه الملائکه و تستغفر لصاحبه، و تقول: اللهم اني افتتح الثناء، بحمدک الخ».

اين بود غرض ما از عنوان تبصره، به موضوع بحث برمي گرديم:

و چنانکه شأنيت نفس است که عاقل و مدرک موجودات گردد و علم بدانها تحصيل کند، شأن همه موجودات نيز اين است که معقول وي گردند جز اينکه «عنت الوجوه للحي القيوم، ولا يحيطون به علما» صدرالمتألهين در اسفار (ص 311، ج 1) فرمايد: «ما من شيء الا و من شأنه ان يصير معقولاً اما بذاته و اما بعد عمل تجريد».

و در (ج 1، ص 307) آن گويد: «ان جميع الموجودات الطبيعيه من شأنها ان تصير معقولة اذما من شيء الا و يمکن ان يتصور في العقل اما بنزعه و تجريده عن الماده واما بنفسه صالح لان تصير معقولة لا بعمل من تجريد و غيره يعمل فيه حتي تصير معقوله بالفعل».

و در (ج 1، ص 305) از رساله اطلاقات العقل فارابي نقل کرده است: «شأن الموجودات کلها ان تعقل و تحصل صوراً لتلک الذات يعني ذات النفس الناطقه الانسانية».

و نيز در همان صفحه و همان جلد از همين رساله فارابي نقل کرده است: «فاذا حصلت معقولات بالفعل صارت حينئذ احد موجودات العالم اذعدت من حيث هي معقولات في جملة الموجودات».

چون شأن همه موجودات اين است که معلوم نفس انساني گردند، و شأن نفس نيز اين است که تواند از مرحله عقل هيولاني به مرتبت عقل مستفاد و عقل بسيط رسد، بلکه بر آنها نيز محيط شود، چنانکه گفته ايم مورد تصديق هرکس و حکم فطري و جبلي او است، لذا از ظلمت جهل به جهان نور علم انتقال مي يابد و به دانستن هر حقيقت علمي کلي با بي از عالم غيب به رويش گشوده مي شود. چه اينکه علم وجودي نوري و محيط و مبسوط و بسيط است. و همچنين درجه درجه که بر نردبان معرفت ارتقاء مي يابد، سعه وجودي او و گسترش نور ذات او و اقتدار و استيلاي وي نيز بيشتر مي شود و آمادگي براي انتقالات بيشتر و قوي تر و شديدتر، و سير علمي بهتر پيدا مي کند، تا کم کم مفاتيح حقايق را در دست مي گيرد. و چون استعدادش تام باشد و واجب تعالي هم که فياض علي الاطلاق است، به مرحله عقل مستفاد مي رسد و به عبارت ديگر عقل بسيط مي شود که عقل بسيط علم بسيط است، اعني وجودي است که از سعه نوريت و جامعيتش حايز همه انوار معارف حقه است و جميع اسماي حسناي الهي را به استثناي اسماء مستأثره واجد است.

پس چنين کسي خزانه علوم و مظهر تام و کامل «علم آدم الاسماء کلها» مي شود و به مقام شامخ ولايت تکوينيه مي رسد و خليفة الله مي گردد و در قوت عقل نظري و عقل عملي به غايت قصوي نائل مي شود و به تعبير عرشي شيخ اجل ابن سينا قدس الله تعالي سره العزيز در آخر الهيات کتاب شفاء «کادان يصير ربا انسانياً و کاد ان تحل عبادته بعدالله تعالي و هو سلطان العالم الارضي و خليفة الله فيه».

اين چنين کس است که مي گويد: من نقطه تحت باء بسم الله هستم، زيرا که اين نقطه نسخه اصل قرآن است و تفصيل آن را از تفسير مفاتيح الغيب صدر اعاظم فلاسفه الهي بايد طلب کرد و اين فاتحه را در الهيات اسفار نيز آورده است (ج 3، ص 107، ط 1). آن جناب در فاتحه چهارم مفتاح اول (ص 7) فرموده است:

«الفاتحه الرابعه في تحقيق کلام اميرالمؤمنين(ع): جميع القرآن في باء بسم الله و انا نقطة تحت الباء. اعلم هداک الله ان من جملة المقامات التي حصلت للسائرين الي الله تقدم العبودية مقام اذا حصل لواحد يري بالمشاهدة العينية کل القرآن بل جميع الصحف المنزلة تحت نقطة باء بسم الله بل يري جميع الموجودات تحت تلک النقطة و ان اردت مثالاً يقربک اليه من وجه واحد الي تحقيق ذلک فهو انک اذا قلت لله ما في السموات و ما في الارض فقد جمعت ما في السموات و ما في الارض في کلمة واحدة و اذا حاولت ذکرها بالتفاصيل واحداً واحداً لافتقرت الي مجلدات کثيرة ثم قس علي نسبة اللفظ الي اللفظ نسبة المعني الي المعني علي ان فسحة عالم المعاني و التفاوت بين افرادها مما لا يقاس بفسحة عالم الالفاظ و التفاوت بينهما. ولو اتفق لاحد ان يخرج من هذا الوجود الخارجي (المجازي _ خ ل) الحسي الي التحقق بالوجود اليقيني العقلي و يتصل بدائرة الملکوت الروحاني حتي يشاهد معني والله بکل شيء محيط و يري ذاته محاطاً بها مقهورا عليها فحينئذ يشاهد وجوده في نقطه تکون تحت الباء و يعاين تلک الباء التي في بسم الله حيثما تجلت له عظمتها و جلاله قدرها و يري انها کيف يظهر ذاتها علي العاکفين في حظيرة القدس من تحت النقطه التي هي تحتها هيهات نحن وامثالنا لانشاهد من حروف القرآن الا سوادها لکوننا في عالم الظلمة والسواد و ما حدت من مد المداد اعني ماده الاضداد و المدرک لا يدرک شيئاً الا بما حصل لقوة ادراکه فان المدرک و المدرک دائماً من جنس واحد فالبصر لا يدرک الا الالوان و الحس لا ينال الا المحسوسات والخيال لا يتصور الا المتخيلات و العقل لا يعرف الا المعقولات فکذلک النور لا يدرک لاحد الا بالنور و من لم يجعل الله له نوراً فما له من نور فنحن بسواد هذا العين لانشاهد الا سواد القرآن فاذا خرجنا من هذا الوجود المجازي والقرية الظالم اهلها مهاجراً الي الله و رسوله و ادرکنا الموت عن هذه النشأه الصورية الحسية والخيالية و الوهمية والعقلية العلمية و محونا بوجودنا في وجود کلام الله تعالي ثم خرجنا من المحو الي الاثبات اثباتاً ابدياً و من الموت الي الحيوة حيوة ثانوية ابدية فما رأينا بعد ذلک من القرآن سواداً اصلاً الا البياض الصرف و النور المحض و تحقيقاً لقوله تعالي و لکن جعلناه نوراً نهدي به من نشاء من عبادنا و عند ذلک نقرأ الآيات من نسخة الاصل و من عنده علم الکتاب.

ايها الرجل ان القرآن انزل الي الخلق مع الآف حجاب لاجل تفهيم ضعفاء العقول خفافيش الابصار فلو عرض (عزي _ خ ل) باء بسم الله مع عظمته التي کانت له و نزل الي العرش لذاب العرش واضمحل و في قوله لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاًَمتصدعاً من خشية الله اشارة الي هذا المعني رحم الله عبداً قال کاشفاً لهذا المعني کل حرف في اللوح اعظم من جبل ق و هذا اللوح هو اللوح المحفوظ في قوله تعالي انه لقرآن کريم في لوح محفوظ و هذا القاف هو رمز الي ما في قوله ق و القرآن المجيد فان القرآن و ان کان حقيقة واحدة الا ان لها مراتب کثيرة في النزول و اساميه بحسبها مختلفة ففي کل عالم و نشأة يسمي باسم مناسب لمقامه الخاص و منزله المعين کما ان الانسان الکامل حقيقة واحدة وله اطوار و مقامات و درجات کثيرة في القيود (في الصعود _ خ ل) و اسامي مختلفه و له بحسب کل طور و مقام اسم خاص اما القرآن ففي عالم يسمي بالمجيد بل هو قرآن مجيد. و في آخر اسمه عزيز انه لکتاب عزيز. و في آخر اسمه علي حکيم و انه في ام الکتاب لدينا لعلي حکيم. و في آخر کريم انه لقرآن کريم في کتاب مکنون. و مبين ولا رطب ولا يابس الا في کتاب مبين. و حکيم يس والقرآن الحکيم. وله الف الف من اسامي لايمکن سماعها بالاسماع الظاهره ولو کنت ذا سمع باطني في عالم العشق الحقيقي والمحبة الالهية لکنت ممن تسمع اسماؤه و تشاهد اطواره.

و اعلم ان اختلاف صورالموجودات و تباين صفاتها و تضاد احوالها آيات عظيمة لمعرفة بطون القرآن و انوار جماله و اشعة آياته و لتعلم اسماءالله و صفاته قوله ولله الاسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون في اسمائه و في هذه الآيه اوجب الله علي عباده علم الحکمة والتوحيد و معرفة الآفاق و الانفس و علم الاسماء و مشاهدة المظاهر و المربوبات ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل والنهار لآيات لاولي الالباب و هذا الباب من المعرفة مماسلکه العرفاء الالهيون و الحکماء الاقدمون و هم الذاهبون الي ان هذه الصور المتخالفة صور اسماءالله تعالي و ظلال و مثل و مظاهر لما في العالم الالهي من الصور المفارقة الالهية و ذلک لان کلما يوجد في هذا العالم يوجد في عالم من العوالم الاعلي علي وجه اعلي و اشرف منه و ما عندالله خير للابرار».

انتهي کلامه السامي رفع الله المتعالي درجاته الرفيعة.

پارسي گو گرچه تازي خوشتر است: از جمله مقامات که براي سائر الي الله به قدم عبوديت حاصل مي شود مقامي است که به مشاهده عينيه مي بيند که همه قرآن بلکه جميع صحف منزله بلکه جميع الموجودات نحت نقطه باء بسم الله اند. زيرا اين سائر همين که از اين وجود مجازي حسي بدر رفت و بوجود يقيني عقلي متحقق شد و به دايره ملکوت روحاني متصل گشت، معني والله بکل شيء محيط را مشاهده مي کند و ذات خويش را محاط بدان ذات و مقهور آن مي بيند و در اين هنگام وجود خود را در نقطه اي که تحت باء بسم الله است مشاهده مي کند.

ما از حروف قرآن مشاهده نمي کنيم مگر سواد و سياهي آن را زيرا که در عالم ظلمت و سواد هستيم، و آنچه که از مداد ماده است مي بينيم زيرا که مدرک و مدرک دائماً از يک جنسند چنانکه بصر نمي بيند مگر الوان آن را و حس در نمي يابد مگر محسوسات را و خيال تصور نمي کند مگر متخيلات را و عقل نمي شناسد مگر معقولات را و همچنين نور ادراک نمي شود مگر به نور، موجودات ماوراي طبيعت که انوار محض اند ديده نمي شوند مگر به نور چشم بصيرت و من لم يجعل الله نوراً فما له من نور. من کان في هذه اعمي فهو في الآخره اعمي. پس ما به سواد اين چشم سر نمي بينيم مگر سواد قرآن را و چون از اين وجود مجازي و از اين قريه اي که اهل آن ستمکارند بدر رفتيم و به سوي خدا و رسولش مهاجرت کرديم و از نشأه صوري حسي و خيالي و وهمي و عقلي علمي بمرديم و بوجود خودمان در وجود کلام الله محو شديم، از محو به اثبات مي رسيم و از مرگ به زندگي دوباره هميشگي (چون او پس از خويش فاني گشته بود _ آن زميني آسماني گشته بود) پس از آن از قرآن ديگر سواد نمي بينيم، بلکه آنچه از قرآن مي بينيم بياض صرف و نور محض است.