بسم الله الرحّمن الرحّيم
«الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لغة الله علي اعدائهم اجمعين من الان قيام يوم الدين. »
طبق برنامهاي برنامه داشتيم، يك مقدار مسئله، يك مقدار فقه و يك مقدار هم اصول عقايد ميگوييم. افرادي هستند كه نميتوانند در مال خودشان تصرف بكنند و حق تصرف در مال به عهده فقيه است. به عنوان مثال ديوانه! هرگاه شخصي بعد از بلوغ ديوانه شود، جز فقيه كسي حق تصرف در اموال او را ندارد. دخالت پدر هم بايد با اجازه فقيه باشد. كسي سرمايه دارد وضع ماليش هم خوب است، بعد مثلا مجنون و ديوانه ميشود. در تمام اموالش بايد زير نظر فقيه تصرف بشود، حتي پدر مجنون نميتواند تصرف كند.
سفيه، رشد كافي را ندارد او هم اگر پول در دستش باشد، كلاه سرش ميرود. او هم نبايد در مالش تصرف كند. صغير و كودك هم همين طور است. اگر صغيري مالي داشت، بايد زير نظرپدرش يا جدش، تصرف بشود و اگر اين صغير كمال دارد ولي پدر وجه نداشت، اينجا دو مرتبه نوبت به فقيه ميرسد.
پس در موارد جزئي و شخصي ميبينيم كه فقيه ميآيد و دست روي مال ميگذارد و ميگويد: «اين مال بايد زير نظر من مصرف بشود» آن وقت اسلامي كه در اين موارد جزئي مسئله و بحث دارد، چطور ميتواند اموال جامعه را رها بگذارد و در آن دخالت نكند؟ كسي كه براي اموال شخصي در موارد خاصي اينچنين مهر و موم ميكند، آيا اموال جامعه را در اختيار هركس و ناكس قرار ميدهد؟
«وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ»(نساء/5) قرآن ميگويد: اموالتان را به آدم سفيه ندهيد و نسپريد، اموال ملت را به آدم سفيه نسپريد. بعد ميگويد: سفيه فقط ديوانه نيست. كسي كه مشروبات الكلي ميخورد او هم سفيه است. آدمهاي نق زن و بهانه گير و تنگ نظر هم سفيه هسنتد. «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها»(بقره/142) وقتي قبله عوض شد، يهوديهاي تنگ نظر گفتند: چرا قبله عوض شد؟ شروع كردند به بهانه گرفتن.
قرآن ميگويد: اينها هم سفيه هستند. پس در ديد قرآن و حديث سفيه فقط آدم خل نيست. به آدمهايي كه گناه ميكنند هم سفيه ميگويند، آدمهايي كه تنگ نظر هستند، سفيهاند و قرآن كه ميگويد: «وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ» اموال جامعه را در اختيار افراد سفيه نگذاريد. يعني اموال جامعه را در اختيار افراد گنهكار، تنگ نظر و بهانه جو نگذاريد. در تصرف در مال بايد بدانيم كه انسان هر چه هم وضع ماليش بد باشد و ورشكسته بشود، خانهاش را نبايد بفروشد.
در اين جا من يك داستاني را براي شما بگويم، اين داستان قابل تبديل به فيلم است. شخصي بود بنام ابن ابي عمير كه از بزرگان و اصحاب بود و در زمان امام صادق(عليه السلام) و كاظم(عليه السلام) اين شخص بخاطر فعاليتهاي انقلابي كه داشت، دستگاه طاغوتي اين عالم بزرگوار را گرفت و زندان كرد. در زندان فقر و بي پولي برايش پيش آمد و بعد از مدتي شخصي ملاقات ايشان رفت و صدهزار درهم كه قبل از زندان رفتن از او ميخواست، در حالت فقر به او داد. ابن ابي عمير گفت: من حتي به يك درهم از اين پول احتياج داشتم، اما تو از كجا آوردي؟ گفت: راستش را بخواهي من خانهام را فروختم تا قرض تو را بدهم. ايشان فرمود: به خدا اگر اين پول را بگيرم.
با اينكه به يك درهم از پولها نياز دارم و نياز شديد هم دارم و با اينكه از تو هم طلب دارم، اما چون تو خانهات را فروختي، اين پول را از تو نميگيرم، چون اسلام گفته كه بدهكار نبايد آن چنان تحت فشار باشد، كه حاضر بشود خانه شخصي خودش را بفروشد. نه خانه را بلكه ماشين و فرش را هم همينطور. البته ماشين و فرشي كه درشان او باشد. مثلا فرض كنيد كسي اموراتش با يك ماشين ساده مثل پيكان و ژيان ميگذرد، ولي يك ماشين در سطح بالا ميخرد. اگر اموراتش به ماشين سادهتري ميگذرد، اگر ماشين در سطح بالا بخرد، درست نيست.
اگر كسي بدهكار شد، هر چه هم بدهكار باشد ما حق نداريم خانه و زندگي او را بفروشيم و حكومت اسلامي بايد از بودجه بيت المال قرض اين افراد را بدهد. ماليات اسلامي چند دسته ميشود، در سوره توبه ميفرمايد: «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ وَ الْعامِلينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمينَ»(توبه/60) يكي ميگويد: «وَ الْغارِمينَ» يعني كساني كه ورشكسته هستند. البته دو رقم ورشكسته داريم: بعضيها ورشكسته به ناحق هستند، قمار ميكند، عياشي ميكند، ولخرجي ميكند و ورشكسته ميشود. يك سري افراد واقعا به حق ورشكسته شدهاند. مثل اينكه مثلا فرض كنيم شوفر و راننده است، ماشينش چپ شده و الان مفلس شده است و بحق هم هست.
يا مثلا فرض كنيد مريض شده است و معالجهاش خيلي گران تمام شد است و اين هرچه داشته خرج سلامتي و معالجه خودش كرده است و بي پول شده است، مثلا كشتي جنسش در دريا غرق شده است. آتش سوزي شده اموالش سوخته است. دزد آمده و اموالش را برده است. اين موارد، مواردي است كه انسان بي پول ميشود، مقصر هم نيست. مواردي كه انسان بي پول ميشود و در بي پوليش هم مقصر نبوده است، ماليات اسلامي و حكومت اسلامي بايد قرض هايشان را بدهد.
در حديث ديگر داريم كه شخصي به امام صادق گفت: من از فلاني طلب دارم، ولي او ندارد و ميخواهد منزلش را بفروشد و قرض مرا بدهد. امام فرمود: «أُعِيذُكَ بِاللَّهِ أَنْ تُخْرِجَهُ مِنْ ظِلِّ رَأْسِهِ»(كافى، ج5، ص97) تو را بخدا پناه ميدهم و بخدا ميسپارم، از اينكه يك كسي را از سايه سرش و خانهاش بيرون كني. يعني اگر يك بستانكار شخصي را مجبور كند كه خانهاش را بفروشد و قرض او را بدهد، بقدري بد است كه امام صادق(ع) فرمود: از چنين كسي به خدا پناه ميبرم.
ضمناً آدمهاي سخت گير بايد مواظب اين جهت هم باشند كه خداوند در قيامت چند رقم از مردم حساب ميكشد: بعضي از مردم را خدا خيلي آسان حساب ميكشد، مثلاً خيلي براحتي ميگويد: چند سال عمر كردي؟ چه كردي؟ عمرت و جوانيت را در خط ولايت و رهبري چه كسي بودي؟ پس بعضي از افراد را خدا زود به حسابشان ميرسد. ولي در مورد بعضي هم، خدا مو را از ماست ميكشد، ساعت 2 چه كردي؟ ساعت 3 چه كردي؟ در حساب او دقت ميشود.
«وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»(رعد/21) قرآن ميگويد: مردان باايمان از بدحسابي خدا ميترسند، از بدي حساب ميترسند، و يا در جاي ديگر ميفرمايد: «فَحاسَبْناها حِساباً شَديداً»(طلاق/8) يك عدهاي را خدا به سختي و شدت حساب ميكشد. در مقابل در مورد برخي: «يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً»(انشقاق/8) خداوند به سرعت و آسان از آيشان حساب ميكشد. در قرآن درباره روز قيامت دو رقم آيه داريم. بعضيها را خدا شل ميگيرد و بعضيها را خدا سفت ميگيرد.
آن وقت امام در يك روايتي تفسير كرده است و ميگويد: كساني كه در با مردم دنيا شل بگيرند، خدا هم در قيامت با اينها شل ميگيرد. يعني كساني كه اهل گذشت هستند، خدا هم از اينها ميگذرد. اما كساني كه در دنيا با مردم سخت ميگيرند و تنگ نظر، سخت گير، دقيق و بخيلند و مو را از ماست ميكشند و مته به خشخاش ميگذارند، خدا هم در روز قيامت بر اينها در حساب سخت ميگيرد. كساني هم كه با گذشت هستند خدا هم با اينها با گذشت رفتار ميكند.
به طور خلاصه افرادي كه عقلشان قد نميدهد يا رشد ايشان كم است يا كوچك هستند يا ورشكسته هستند و. . . اين افراد ممنوع التصرف هستند، يعني در مال خودشان هم حق تصرف ندارند و بايد فقيه بر اموال و بر تصرف در اموال اينها نظارت كند.
وارد بحث عقايد شويم: در مسئله رهبري چه نبوت و چه امامت، پيغمبر و امام بايد معصوم باشد. عصمت شرط رهبري الهي است. رهبري الهي بايد معصوم باشد و لذا در نبوت و امامت كه در اصل عقايد ما مطرح است، ميگوئيم: پيغمبر بايد معصوم باشد و امام هم بايد معصوم باشد. در مورد عصمت كمي حرف بزنيم. عصمت يعني چه؟ عصمت يعني انسان گناه نكند و فكر گناه هم نكند. آيا ميشود انسان هم گناه نكند و هم فكر گناه نكند؟ بله انسان اگر از نظر آگاهي در سطح بالا قرار گرفت و باورش آمد و يقين پيدا كرد، هرگز گناه نميكند. خود شما هم كه پاي تلويزيون نشستهايد، معصوم هستيد.
چون مثلا يكي از گناهان اين است كه فرض كنيد لخت مادرزاد در خيابان برويد يا مثلا آدم با بنزين خودش را آتش بزند يا اينكه آدم بالاي مناره برود و با سر خودش را پايين بياندازد. تا حالا اين گناه را نكردهايد و فكرش را هم از سر نگذراندهايد. چرا اينكارها را نميكنيد؟ چون ميدانيد چقدر زشت است. هر كجا انسان بداند چقدر زشت است، گرد آن گناه نميرود. پس ما هم ميشود معصوم باشيم. منتها ما در يكسري از گناهان معصوم هستيم، چون ميدانيم چقدر زشت است. آب آلوده را كه لباسهاي بيماران را در آن ميشونيد، چه كسي حاضر است بخورد؟ هيچكس! لجن در جويها را هيچكس نميخورد. چون ميدانيم چقدر بد است.
پس ما در يك سري از كارها كه ميدانيم چقدر بد است، معصوم هستيم و اين كارها را نميكنيم. امام و پيغمبر هم ميدانند كه همه گناهان چقدر بد هستند. عصمت يعني آدم گناه نكند و فكر گناه هم نكند و ريشه اينكه انسان گناه نكند اين است كه بداند گناه چقدر بد است. آنجاهايي كه ميدانيم گناه چقدر بد است، گناه نميكنيم. ولي پيغمبر و امام زشتي و بدي همه گناهان را ميدانند و لذا هيچوت گناه نميكنند.
در اينجا چند تا مسئله مطرح است. يكي اينكه واقعا اگر امام و پيغمبر گناه نميكنند، پس اين مناجاتهايي كه امامان ما در شبها دارند چيست؟ ميگويد: خدايا مرا بيامرز. . . اگر گناهي نكردي، خدا براي چه تو را بيامرزد؟ پاسخش اين است كه انسان وقتي خودش را در حضور خدا ميداند، كارهايي را هم كه گناه نيست، خيال ميكند گناه است. يعني گناه به حساب ميآورد. مثلا اگر الان من يك سرفه بكنم، چون پشت دوربين هستم، ميگويم: معذرت ميخواهم! چرا ميگويم معذرت ميخواهم؟ چون خودم را در حضور شما و پشت دوربين تلويزيون ميبينم.
يعني بنده از سرفه كردن هم كه گناه نيست شرمنده هستم. اولياء و امامان و پيغمبران ما خودشان را در حضور خدا ميدانند. چون خودشان را در حضور خدا ميدانند كارهايي را هم كه اگرچه گناه نيست، نسبت به آن شرمنده هستند. شما در يك جلسه نشستهايد، ميخواهي پايت را دراز كني، پا دراز كردن دراسلام حرام نيست، اما اگر پايت درد بگيرد و بخواهي در آن جلسه پايت را دراز كني، به برادرها ميگويي: آقايان! ببخشيد! خيلي شرمنده هستم! باكمال معذرت! بخاطر اينكه آن آقايي كه آنجا هست، برايش ارزش قائل هستي و چون برايش ارزش قائل هستي، پا دراز كردن را هم كه حرام نيست، آن را به حساب كار بد ميگذاري. امامان ما و پيغمبران ما معصومند، ولي از آنجايي كه براي خدا ارزش قائل هستند، كارهايي را كه گناه نيست، آنها به حساب گناه ميگذارند. اين معناي عصمت است.
آيا فقط چهارده معصوم داريم؟ نه! تمام انبياء ما معصوم هستند. اگر در قرآن آياتي هست كه به حسب ظاهر به بعضي از پيغمبرها انتقاد ميكند يا بعضي از پيغمبرها ميگويند: «خدايا ما را ببخشـ باز روي همين جهت است و به قول ما طلبهها «ترك اولي» است. يعني اگر اين كار را انجام نميداد، بهتر بود.
يك بحث مفصلي مأمون با امام رضا درباره عصمت دارد كه امام رضا آنها را در آن روايت مفصل جواب ميدهد. غير از عصمت پيغمبر و امام برايشان مسائل ديگر هم مطرح است. مثلا پيغمبر و امام علم غيب هم دارند. دعايش هم مستجاب ميشود. معجزه هم دارد. اينها در بحث عقايد مطرح است. منتها شما نگوييد اگر اينها علم غيب دارند و معجزه دارند پس چرا اين همه به دردسر افتادند؟ خوب بود مشكلات خودشان را از راه دعا و معجزه حل ميكردند. يك جمله است كه من از گذشته از آن استفاده ميكردم.
حتماً ديدهايد كه در كنار بعضي ماشينها نوشته است: «استفاده اختصاصي ممنوع» يعني يك استاندار و فرماندار و بخشداري ممكن است ماشينهاي زيادي داشته باشد، اما در همه ماشين هايش استفاده اختصاصي ممنوع است. مثال ديگري بزنم: رئيس شهرباني تفنگ، باتوم و دستبند به پاسبان ميدهد. ولي اگر امشب اين پاسبان به خانه رفت و سر آبگوشت با خانمش دعوايش شد، آيا درست است پاسبان در درگيري در خانه از اينها استفاده كند؟ خير اينها را در اختيار دارد، اما رئيس شهرباني گفته است: «استفاده اختصاصي ممنوع» من به تو تفنگ دادم، اما هر جا من گفتم بايد از آن استفاده كني.
پس مانعي ندارد انسان امكاناتي داشته باشد و در عين حال استفاده اختصاصي از آنها برايش ممنوع باشد. امام هم علم غيب دارد، اما استفاده اختصاصي ممنوع است. هر جا خدا گفت بايد از آن استفاده كند. امام و پيغمبر معجزه دارند، دعاي مستجاب دارند، ولي استفاده اختصاصي ممنوع است. چون اگر اينها خواسته باشند استفاده اختصاصي كنند، ديگر براي ما امام و الگو و مدل نيستند. فرض كنيد امام حسين(ع) در كربلا دعا كند و بگويد: اي خدا! يزيديها را از بين ببر. اگر امام حسين(ع) خواسته باشد با يك دعا يزيديها را از بين ببرد، ديگر براي ما امام نيست. نميتواند بگويد: برويد و در راه خدا شهيد شويد.
چون ميگوييم: چطور خودت شهيد نشدي؟ چطور تا دشمن را ديدي، نفرين كردي؟ خودت دشمن را ديدي و با آه و نفرين پدرش را در آوردي، آنوقت من بروم و تكه تكه بشوم؟ ولي امام حسين بايد تكه تكه بشود تا وقتي بمن ميگويد: برو! من بدون چون و چرا بروم. رهبر انقلاب بايد پسرش آقا مصطفي را بدهد و آيت الله منتظري و آقاي قدوسي و آن امام جمعه بايد پسرشان را بدهند و مسئول بسيج بايد برادرش را بدهد تا حرفشان در ديگران اثر كند. اگر اين روحانيون درجه يك خودشان يا پسرشان شهيد نميشدند، وقتي نيرو ميخواستيم اينطور مردم عاشقانه راهي نميشدند. ولي وقتي نگاه ميكنيم و ميبينيم كه در اين شهر پسر عالم منطقه هم جبهه ميرود، پسر اين امام جمعه هم جبهه ميرود، آن وقت ديگر بچههاي مردم هم ميروند. علت اينكه امامان ما موفق بودند در همين مسئله بوده است.
درباره محبت با مردم و اينكه انسان مردم را دوست داشته باشد يك چند تا روايت را برايتان ميخوانم. پس در اين بخض بحث ما علاقه به مردم است.
قال علي(عليه السلام): «الإنصاف يألف [يتألف] القلوب»(غررالحكم، ص394) اگر خواستي در جامعه محبوبيت پيدا كني، انصاف داشته اشي. خيلي از افراد كه دوستانشان را از دست دادهاند، سر يك مسئله بي انصافي بوده است. مثلا به او گفتهاند: فلان چيز را تقسيم كن! رفته قسمت خوبش را براي خودش برداشته و قسمت بدش را به ديگري داده است. و در يك دقيقه، يك بي انصافي در مورد يك صدتوماني، يك رفاقت هميشگي را از دست داده است.
«سبب المحبة الإحسان»(غررالحكم، ص386) باز ميفرمايد: اگر خواستي در جامعه محبوبيت پيدا كني، احسان داشته باش. بعضيها روي حساب زرنگي سعي ميكنند كه دست بگيرداشته باشند و دست بده نداشته باشند و حال اينكه آدمهاي بخيل به عكس ضرر كردهاند. در اسلام اين مسئلهاي كه اخيراً اسمش را پيك نيك گذاشتهاند هست. ما 7 حديث داريم كه دوستان با كسي به مسافرت نروند، كه خرجشان را بدهد و ايشان طفيلي شوند. مثلاً اگر كسي ميخواهد شما را با خودش مشهد ببرد، همراهش نرو مگر اينكه كارها را با هم و پولها را هم با هم خرج كنيد. بگو من نميخواهم بار باشم. چند حديث داريم كه هر وقت خواستيد يك جايي برويد، حتما سهميه خودتان را بدهيد و از اول هم سهميهاي بگوئيد كه طرف خيالش راحت باشد.
حتي اگر افرادي خواستند شما را مهمان كنند، اسلام گفته مهماني ايشان را قبول نكن چون ذلت است. يك حديث ناب برايتان بخوانم. شخصي خدمت امام آمد و در را زد. امام راهش نداد، خيلي ناراحت شد كه چرا ما را راه نميدهي؟ ما از علاقمندان شماهستيم و. . . امام فرمود: شما يادت هست در سفر حج چقدر مومنين را ذليل كردي؟ گفت: آقا من كسي را ذليل نكردم، من در سفرحج هر چند فرسخ، پول ميدادم و يك گوسفند ميخريدم و كباب ميكردم و به همسفرهايم ميدادم كه بخورند. فرمود همين كار ذلت بود. چون آنها پول نداشتند كه كبابي را كه ميخورند پس بدهند، و تو پول داشتي و خان منش و حاجي زادگي نشان ميدادي و مدام كباب درست ميكردي.
آنها هم دفعه اول مهمان هستند، دفعه دوم تو پسر حاجي و خان محله ميشوي و به خيال خودت، سخاوت داري، ولي عملا آنها را زير خرقه گرفته بودي و آنها سر سفره شما بودند و عملاً بله قربانگوي شما بودند و لذا تا ميخواستي بادبزن را برداري، آن يكي ميدويد و به شما ميداد، وقتي ميخواستي سوار ماشين بشوي، ميگفتند: شما بفرما! اين بخاطر كبابهايي بود كه به آنها دادهاي و خوردهاند و اين عمل تو از نظر مكتب ما بد است. در فرهنگ ما نبايد يك كسي كه وضع ماليش خوب است، چنان خرج كند كه آن طرف احساس حقارت كند.
من از يك مرد خوب پولداري خوشم آمد. بعضي از اين پولدارها خيلي آقا و بزرگوار هستند.
يك مردي بود وضع ماليش خوب بود، افرادي ميآمدند و از پول قرض ميكردند. يكروز ايشان در خيابان ميرفت و ديد كه يكي از آنهايي كه آمده پول قرض كرده، تا به او رسيد گفت: «سلام عليكم، حالتان خوب است؟ مخلص شما هستيم. » اين ديد كه اين ادب بخاطر اين است كه چند روز پيش پول به او داده است. با خود گفت: چه مشكلي دارد اگر من برگردم و به ايشان بگويم: 100 تومان به ما قرض بده؟ ايشان را صدا كرد و گفت: آقا تشريف بياوريد! اگر ميشود من الان 100 تومان پول ميخواهم، آيا شما داري به من قرض بدهي؟ گفت: بله! 100 تومان را داد و خداحافظي كرد و رفت. بعد كه پول را گرفت، گفت: حالا كه من از اين پول قرض كردهام، يكقدري خيالش راحت شد كه ميشود من هم از او قرض كنم. من از او قرض كردم تا او وقتي من را ديد خودش را پهلوي من خوار نداند. من هم از او قرض كردم او هم از من قرض كرد، پس طوري نيست.
مثلا فرض كنيد من طلبه منبر ميروم و خبط و اشتباه ميكنم، از منبر كه پائين ميآيم، خيلي رنگم سرخ شده و بسيار خجالت ميكشم كه امشب خراب شد و حالا چه خاكي بر سرم بكنم؟ و شرمنده هستم. اگر فوري يكنفر كه استاد سخن است و سخنران است، بيايد و بگويد: اولاً به تو بگويم كه هيچ اشكالي ندارد و طوري نيست. ما يك وقت منبر رفتيم و چنان شد و يك كم از اشتباهات خودش تعريف ميكند. اين بخاطر اينكه روحيه ما را قوي كند يكي دو تا از نقاط ضعف خودش را براي ما ميگويد كه به من روح بزرگ بدهد و به من بگويد كه اين مشكلات در سر راه هركسي هست. اينها مردان بزرگي هستند كه حاضرند خودشان در كنار خيابان قرض كنند و يا نقطه ضعف سخنراني خودشان را در يك جايي كه رسوا شدهاند، بگويند كه در آن شخصيت افراد خرد نشود.
در اين جامن يك داستان جالب اخلاقي از مرحوم آيت الله العظمي آقا سيد عبدالهادي شيرازي بگويم. آقاي سيد عبدالهادي شيرازي يكي از مراجع تقليد و از چهرههاي نوراني عالم اسلام است. ايشان زماني در نجف درس ميداد. يكي از طلبهها پاي درس ايشان اشكال ميكند. ايشان جواب ميدهد و طلبه ميگويد: نه آقا حل نشد. ميگويد: برادر جوابت اين است. ميگويد: نخير حل نشد. ميگويد: اين جواب شما باشد. اين طلبه ميبيند كه آقا بر جواب صبر ميكند، بيشتر دور بر ميدارد. (آخر بعضيها زماني كه دعوا ميكنند، تا ميروي و ميگويي: نزن! بيشتر دور بر ميدارد.) همين كه بحث تمام ميشود، طلبه باز ميآيد و به هواي اينكه اشكال واردي دارد، مجدداً اشكالش را بمرحوم آقا سيد عبدالهادي شيرازي ميگويد. آقا بعد از درس ميگويد: برادر جان! جواب اول شما اين است.
جواب دوم اين. . . جواب سوم. . . جواب چهارم. . . و تا چهارده جواب به اشكال اين طلبه ميدهد. اين طلبه سرش پائين ميافتد و قانع و شرمنده ميشود. آقاياني كه دور اين مرجع بزرگوار بودند، ميگويند: آقا شما كه چهارده جواب داشتي، بايد بالاي منبر چهارده جواب را ميگفتي تا اين اينقدر پررويي نكند. گفت: ياد جوابها افتادم، ميخواستم جوابها را بگويم، ولي ترسيدم من چهارده تا جواب بدهم، هم خودم را غرور بگيرد و هم اين طلبه شخصيتش خرد بشود و با خود بگويد كه يك حرفي زديم، آن قدر پرت بود كه چهارده جواب داشت. من بخاطر اينكه من را غرور نگيرد و طلبه شخصيتش كوبيده نشود، حاضر شدم كه اين طلبه بمن ايراد بگيرد و. . .
اين خيلي بزرگواري است. اينها را هم در مراجع و هم در پهلوانان و هم در بازاريها داريم. كساني كه حاضر هستند خودشان را به مشقت بياندازند تا كار مردم را راه بياندازند. اما برعكس آدمهايي هستند كه ميروي پول خرد از ايشان بگيري، دارد و نميدهد. ميگويد: يك وقت ميبيني چهار ساعت ديگر خودم ميخواهم. كار مردم را راه بيانداز، چهار ساعت ديگر هم يكي ديگر كار تو را راه مياندازد. آدمهايي هستند كه يك عمري براي روز پيريشان جمع ميكنند. همهاش ميگويد: آدم پيري دارد! كوري دارد و. . . يك عمري فقير زندگي ميكند كه مبادا در 80 سالگي فقير بشود، يعني 80 سال فقير زندگي ميكند، از ترس اينكه سال هشتادم فقير زندگي كند. از ترس فقر هميشه فقير است.
حرف هايم را جمع كنم و خلاصهاي از آنرا براي كساني كه تازه تلويزيون را روشن كردهاند بگويم. كساني كه مثل سفيه و ديوانه و صغير و ورشكسته اموالي دارند، اينها از نظر قانون اسلام حق تصرف در مالشان بدون اجازه فقيه را ندارند. مسئله دوم اينكه بستانكاران حق ندارند بدهكار را مجبور به فروش خانه كنند. اصول دين اين بود. يكي از شرايط رهبران آسماني چه امام و چه پيغمبر عصمت است. عصمت را معنا كرديم و گفتيم كه يعني گناه نكند و فكر گناه هم نكند و ميشود كه انسان گناه و فكر گناه نكند. چه طور ميشود؟ انسان اگر از نظر اطلاعات در سطح وسيع قرار گرفت، يعني علم و يقين پيدا كرد كه اين كار چقدر زشت است، هرگز دنبال اين كار نميرود. مثل اينكه خيلي از ما در بسياري از گناهان معصوم هستيم و علاوه بر اينكه انجام ندادهايم، حتي فكرش را هم نكردهايم.
بعد گفتيم: آيا امام و پيغمبر غير از عصمت چيزهايي دارند؟ گفتيم علم غيب و معجزه و دعاي مستجاب هم دارند. دو سوال مطرح كرديم: يكي اينكه اگر امام معصوم است، چرا اينقدر در مناجات ميگويد: خدايا مرا بيامرز! بيامرز! تو كه گناه نكردي، چرا خدا تو را بيامرزد؟ گفتيم: گناه نيست، اما چون كاري هم كه گناه نيست در حضور خداست، اين به حساب گناه ميگذارد. مثل سرفه كردن بنده جلوي دوربين تلويزيون كه گناه نيست، اما چون خودم را در حضور مردم ميبينم، عذرخواهي ميكنم. سوال ديگر اين بود كه اگر پيغمبر و امام علم غيب و معجزه دارند، پس چرا مشكلات خودشان را حل نميكنند؟ جواب داديم اگر پيغمبر و امام مشكلات خودشان را از راه غيرطبيعي و از راه معجزه و دعا حل كنند، ديگر براي ما امام و الگو نخواهند بود.
در بحث اخلاقي گفتيم انسان در مسافرتها بايد سعي كند، هم خرج ديگران باشد و لذا گفتند اگر يك كسي كباب خوار است حق ندارد با نان وپنير خوارها مسافرت كند. چون در چنين حالتي بايد او هم سطح زندگيش را پائين بياورد. گروهي كه با هم ميروند، بايد از نظر كار و از نظر دانگ يك جور باشد. همراه كسي مسافرت نرويد، كه خرج شما را بدهد و شما طفيلي شويد. اگر با كسي هم مسافرت رفتيد، با شخصي نرويد كه اگر هم خودتان خرج كرديد، بگويند: فلاني خرجش را داده است. چون آدمهايي هستند كه خويش و قوم يك شخصيت پولداري هستند. جان ميكنند و هر كاري هم كه خودشان ميكنند، مردم ميگويند: فلاني برايش كرده است. يعني خلاصه اين منت بر سرش هست.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»