«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»
الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي
رمضان امسال ما زندگي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) را قسمتهايياش را نقل کرديم جلساتي هم ميخواهم راجع به حضرت زهرا (سلام الله عليها) صحبت ميکنيم از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) گفتيم از اميرالمؤمنين (عليه السلام) هم گفتيم.
از حضرت زهرا (سلام الله عليها) هم ميخواهيم بگوييم اما حضرت کنيهاش (ام ابيها) است ما همينطور که در فارسي يک اسم داريم يک فاميل عربها يک اسم دارند يک کينه مثلاً اسم علي است کنيه ابوالحسن امام رضا اسمش رضا است کنيهاش يا ابالحسن علي بن موسي الرضا اباالحسن، ابامحمّد مثلاً کنيهي اسم پيغمبر محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلم) است کنيهاش اباالقاسم. بنابراين کنيهي و افراد هم به احترام با کنيهشان صدايشان ميزنند مثلاً اگر کسي خواسته باشد احترام من را بگيرد با لقب صحبت ميکند بنابراين کنيه فاطمه الزهراام ابيها است، حالا اين خودش يک درس استام يعني مادر ابيها بابا يعني مادر پدرش به زهرا ميگويند مادر پدرش اين چيه قصّه اين پدرش يعني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) اسلام آنقدر همّ و غمّ جبهه و جنگ و غصّه داشته که فاطمهالزهرا (سلام الله عليها) ميآمد تصلّي ميداده است دلداري ميداده بابايش را يعني عين مادري که بچهاش را دلداري ميدهد اين دختر کوچولو پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) را دلداري داده است در سن کودکي و لذا ميگويندام ابيها اين مادر پدرش است دختر ميتواند به جايي برسد که يک رهبر انقلاب جهاني يک پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) اولوالعزم را دلداري بدهد، کنيهاشام ابيها معنايام ابيها يعني مادر پدرش، دليل اين که ميگويند مادر پدر چون زهرا با اينکه دختر است کار مادري ميکرده است دلداري ميداده و عظمت زهرا همين بس که يک دختر کوچولو 8، 9 ساله بيايد رهبر يک انقلاب را چي، دلداري بدهد اين يک.
دو، جوان بود، هيجده ساله بود، بچه داشت، شوهر داشت وقتي بابايش از دنيا ميرود خيلي غصه خورد تنگ گوش بابايش، بابايش يک چيزي گفت زد به گريه بعداً يک چيز ديگر گفت زد به خنده، گفتند چي بود گريه کردي، چي بود خنده کردي گفت گريهام اين بود که به من گفت من دارم ميروم، ديدم بابايم از دستم ميرود گريه کردم. بعد گفت فاطمه جان اول کسي که به من ملحق ميشود تو هستي خنده کردم، چقدر بايد آدم معرفتش بالا باشد که شوهر جواني و چند تا بچه را امّا ملحق شدن به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) برايش به قدري شيرين باشد که بخندد به کدام دختر جوان خبر مرگ بدهند دختر جوان ميخنده. خنده به خاطر اين است که معرفت فاطمه الزهرا (سلام الله عليها) عشق فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) علاقهي به پدر علاقه و اُنس به پدر به قدري بالا بود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) شناسياش به قدري بالا بود که شوهر و جواني و عروسي و بچه کوچولو و همه را نديد اما ملحق به پدر برايش شيرين.
روي کرهي زمين کدام کس است که پدرش را بکنند توي قبر به دختر جوانش هم بگويند تو هم هفتهي ديگر ميروي بخنده جيغ ميزند ميترسد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد ميخواهد با شوهرش باشد هرچه هم بابايش را دوست داشته باشد نميخواهد برود توي قبر بابايش ميخواهد توي خانه پهلوي بچههايش باشد. اما اين خنده فاطمه الزهرا (سلام الله عليها) نشان دهندهي اين است که چقدر معرفت بالا است آخه ببينيد گاهي وقتها آدم ميگويد طلا نميخواهم يا طلايش را ميفروشد برود مکه بعضيها هم هستند که عوض مکه طلا ميخرند يکي طلا را فداي مکه ميکند مکه را فداي طلا ميکند با اين که شوهري مثل علي بن ابيطالب (عليه السلام) بچههايي مثل امام حسن و امام حسين (عليها السلام) امّا عشق به پدر خيلي بالا است قابل تأمل است اين، دختر معرفتش اين قدر بالا باشد معرفت چيز مهمي است زينب کبري وقتي اسير شد در کربلا بردنش توي کوفه و شام بهش گفتند در چيچيه فرمود هرچه هست زيباست «ما رأيت الّا جميلا» هرچه ميبينم جميل و زيباست يعني چه؟ يعني امام حسين (عليهالسلام) را کشتند زيبا بود يعني اسارت زيباست؟ ميداني چي ميخواهد بگويد؟
مثل يک پدري که معرفتش بالا است مثل بچهاي که معرفتش پايين است بچه که کوچولو است معرفتش پايين است حلوا و شکلات و شيريني پهلويش زيباست فلفل و ترشي پهلوش زيبا نيست امّا پدر بچه وقتي نگاه به سفره ميکند هم مرّبا پهلوش زيبا است هم ترشي پهلويش زيباست بچه ترشي پهلوش بده فلفل برايش بده حلوا براش خوبه اما پدر بچه مادر بچه هم ترشي پهلوش زيباست يعني يک سفرهاي که ميبيند هم مربا است هم ترشي است هر دو پهلوش زيباست انسان وقتي شناختش بالا رفت تلخيها هم پهلويش شيرين است بچه کوچولو که آب داغ توي حمام سرش ميريزي جيغ ميزند کف صابون جيغ ميزند آب داغ جيغ ميزند مشت و مال کيسهي مادرش که توي حمام دارد غيزش ميکند جيغ ميزند اما رشدش که بالا رفت همان آب داغ و همان کف صابون و همان مشت و مال توي حمام برايش زيبا است معرفت که رفت بالا تلخيها شيرين ميشود تمام کساني که توي تلخيها جيغ ميزنند پيداست اينها معرفتشان، پايين است امام حسين روي دوش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بود گفت راضي هستم در کربلا زير سُم اسب هم گفت راضيام روي دوش پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) و زير سم اسب پهلوي امام حسين (عليه السلام) هر دو شيرين است چون ميگويد هر دو را خدا دوست دارد افرادي هستند معرفتشان خيلي بالا است همه تلخيها هم شيرين ميبيند مردن شهيد شدن دست از خانه و شوهر و بچه و آخه دختر 18 ساله خيلي جوان است از همه دل کندن ميگويد اگر ملحق به تو ميشوم پهلويم شيرين است.
3-پس اولين کمال زهرا بگذار بنويسم که موضوع بحث: سيرهي فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها) مادر پدرام ابيها.
2-معرفتي که از همه چيز دل کندن و به پدر ملحق شدن معرفت خيلي بالا است.
3-اولين گروه مهاجر وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) هجرت کرد يک چند تا خانم هم چند تا دختر هم هجرت کردند يک پنج نفري بودند ظاهراً که اين هم فاطمه جزء اينها بود. شب عروسي پيراهن عروسياش را داد به فقير فاطمه الزهرا (سلام الله عليها) بريز و بپاشش هم يعني صدقاتش هم زياد بود من ديشب چند تا نمونه از صدقاتش را برايتان بگويم.
1- دقت کنيد من تا ديشب هم خودم بلد نبودم اينهايي که ميخواهم بگويم ديشب ياد گرفتم. وقتي ميخواست وصيّت کند آخه ما هِي ميگوييم وصيّت کرد، شب خاکم کن، شب دفنم کن، خوب اينها درست اما وصيتي که مقداري که جنس توي خانه است اينها را بخشياش را بدهيد به زنهاي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم)، آخه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) زنهايي داشت که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفته بود، زنهاي بيوه بودند کدام دختر حاضر است با اين که 5 تا بچه کوچولو دارد وقف بخشي از مالش را به زنهاي پير يا به زنهاي بيوه بدهد. فرمود بالاخره اينها زمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم)، زن پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بودند، حالا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) سايهاش بالاي سرشان نيست يک مقداري بدهيد به زنهاي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) که بعضي اين از زنهاي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) خيلي دل خوشي هم از زهرا نداشتند و گاهي هم زهرا را اذيت ميکردند. فرمود بهشان بدهيد اين يک.
2- معرفت را ببين، ما اگر از کربلا و مشهد و مکه بياييم، هر چي هست به بچههاي خودمان ميدهيم اصلاً يادمان ميرود که فلان پيرزن فلان 2-فرمود و ابوذر يار بابايم بود در ربذه از دنيا رفت ابوذر يک دختر دارد بخشي از اينها را هم بدهيد به دختر ابوذر اين خيلي قشنگ استها يکي يعني يک دختر عزيزي که فراموش شده هيچ کس در تاريخ فکر و ياد دختر ابوذر نيست، خود ابوذر را ميشناسند، اما ابوذر در ربذه از دنيا رفت، يک دختر بچه بالا سرش است بخشياش را بدهيد به دختر ابوذر فکر بلند است.
3- بخشي را هم بدهيد به فقراي است جامعه، متولّي اين حرکت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اگر علي بن ابيطالب شهيد شد امام حسن، اگر امام حسن شهيد شد امام حسين و نسل امام حسين، شب عروسي پيراهن عروس براي عروس خيلي ارزش دارد. دارند فاطمه را ميبرند خانهي شوهرش. فقيري ميآيد و ميگويد من لباس ندارم به زنها ميگويد دور من را بگيريد او لباس زيبايي که مال عروسي است درميآورد، ميدهد لباس ديگر ميپوشد کدام عروس در تاريخ توي راه خانهي شوهر لباس عروسياش را به فقير ميدهد. پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) گفت دخترم چطور لباس عروسي است را دادي. گفت چون يک آيه داريم توي قرآن که ميگويد «لن تنالوا البّر حتي تنقتوا حما بحتون» اگر ميخواهيد رشد کنيد هر چه را دوست داريد بدهيد اگر يک لباسي را رنگش را نميپسنديد تنگ است، گشاد است، زشت است، از مد افتاده اگر اينها را به فقير دادي که هنر نيست آبگوشتي که مسموم است، ميترسد بخورد مريض شود ميدهد به فقير اين، اگر ميخواهيد رشد کنيد آني که دوست داريد بدهيد و من ديدم که شب عروسي پيراهن عروس براي عروس زيباست، سورهي هل اَتي که مال اهل بيت است يکي از اعضاي اهل بيت فاطمه الزهرا (سلام الله عليها) بود سورهي هل اتي را شنيديد من يکبار ديگر بگويم امام حسن و امام حسين (عليها السلام) کوچولو بودند مريض شدند پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) عزيز و مردم آمدند عيادت، اين خودش يک درس است که بزرگها بروند ديدن کوچولوها يعني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) بزرگ ميرود عيادت بچه.
2- مردم پيشنهاد کردند که يا علي اگر ميخواهي بچههايت خوب شوند نذر کن براي بچههايت اميرالمؤمنين هم پسنديد اين خودش يک درس است که اگر مردم يک پيشنهاد حقي کردند از مردم حرف حق را بپذير نذر چيه روزه است گاهي وقتها زنها نذر پولي ميکنند و حالي که شوهرشان پول ندارد ميگويد يالّا من نذر کردم بده بابا من چه خاکي بر سرم کنم تو نذر کردي لازم نيست همهي نذرها پولي باشد نذر معنوي روزه بگيريم سه روز امام حسن و امام حسين کوچولو خوب شدند 3 روز روزه گرفتند غذا توي خانه نبود به هر حال گندمي جويي آبي خميري ناني دم افطار نماز خوانده رفتند افطار کنند ديدند يک کسي در ميزند کيه؟ «يطعمون الطعام علي حبه مسکيناً» مسکين، مسکين کيه مسکين همان مسکن است مسکن يعني خانه مسکين کمي است از بيپولي ميرود توي خانهاش مينشيند مثلاً ميگويد برويم بيرون ميگويد بيايم بيرون چه کنم پول که ندارم سينما بروم پول که ندارم بستني بخورم برويم مهماني آخه من که نميتوانم بدهم بروم بايد بدهم پس نميروم بخورم تا خجالت پس دادنش را نداشته، اينها را ميگويند مسکين بعضي به خاطر بيپولي ميرود توي مسکن فقيري که ميرود توي مسکن مسکين و مسکن ريشهاش يکي است يعني خانهنشين.
در را زدند کيه؟ مسکين غذا ندارم همان غذاي افطارش را دادند به مسکين آب خوردند فردا باز روزه گرفتند چون سه روز بايد روزه ميگرفتند شب دوم «يطعمون الطعام علي حبه مسکيناً و يتيماً» شب دوم را زدند يتيم با غذا دادند آب، شب سوم سيد: مرده سه شب اينها غذا نخوردند ديگر پوست به بدن داشت ميچسبيد رنگهاي زرد از حال رفته بودند آيه نازل شد «يطعمون»، «و يطعمون الطعام علي حبه مسکيناً و يتيماً و اسيراً»، «يطعمون» يعني کارشان اطعام است آخه يک وقت آدم توي عمرش يک بار کار خير ميکند هنر نيست هنر اين است که آدم کار خير را هر روز بکند ما در ادبيات عرب ميگوييم فعل مضارع مال استمرار است يعني هميشه اينها کارشان بود «يطعمون الطعام» نميگويد «يرسلون الطعام» طعام را ميفرستيدند دم در خانهي فقرا اگر برنج و روغن را بفرستي در خانهي فقرا اين خاصيّت را ندارد اگر غذا را پختي دهان فقير گذاشتي ارزش دارد و لذا قرآن ميگويد: «و باالوالدين احساناً»، «بالوالدين» يعني احسان به والدين را به دست خودت انجام بده اين «باي» بايالصاق ميگويند يعني با دست خودت من اگر يک ذره برنج دهن مادرم بگذارم عمل کردم به اين آيه امّا اگر 10 گوني برنج در خانهي مادرم بفرستم اين «باالوالدين احساناً» نيست اين «الي الوالدين احساناً» است فرق است بين «وبالوالدين احساناً» يا «الي الوالدين» الي يعني به سوي او بفرست (ب) يعني اين که «حبه» سه تا معنا دارد «علي حبه» يعني «علي حبهاللّه» ميشود معني کرد يعني روي عشق خدا اين کار را کردند «علي حبه» يعني «علي حب الطعام» با اينکه غذا را دوست داشتند گرسنهشان بود اين کار را کردند اين «حبه» ضمير «حبه» سه معنا قابل تحمل است يعني اينکه خدا را دوست داشتند از خود گذشتند فقرا را دوست داشتند از خود گذشتند يعني يا با اينکه غذا را دوست داشتند و ميل به غذا داشتند لب افطار بود از ميل به غذا گذشتند مسکين هم که معنا کردم و يتيم هم که ميدانيد اسير هم که ميدانيد برده سه شب... بعد گفت آقا ما هم اگر سه شب با آب افطار کنيم سه شب نانمان را بدهيم به فقير آيه نازل ميشود برايمان، ميگوييم نه اِ چطور اون آره ما نه ميگويم.
براي اينکه پشت سر اين آيه ميگويد: «انما» يعني فقط «انّما» يعني فقط «انّما نطعمکم» فقط اطعام ميکنيم شما را «لوجه اللّه» ما غرضمان خدا است غرضمان نيست که آيه در شأن آن نازل شود ما الآن که اين را ميبينيم دهنمان پر از آب ميشود مثلاً ميبينيم يک آخوندهاي کارش گرفته است ميگوييم ما هم برويم آخوند شويم يک کسي کارش گرفته ميگويد ما هم اين مغازه را باز کنيم اين کار را بکنيم اگر ديدي شيرينياش را رفتي بخاطر شيريني رفتهاي ارزش اين است که کار را براي خودش قبول کنيم نه به خاطر لذتهايش درس خوب است حالا چه وکيل بشوم چه وکيل نشوم مفيد بشوم چه نشوم اصلاً مدرک به من بدهند محصل خوب محصّلي است که بگويد «بسم اللّه الرّحمن الّرحيم» دانشگاه مدرک نميدهد دبيرستان ديپلم نميدهد ميخواهد بدهد ميخواهد ندهد خود علم براي ما ارزش است بخاطر علم رفتي ارزش است اما اگر به دنبال مدرک رفتي که پشت مدرک هم پست و مقام و پول بود اون براي خودت است براي علم نيست ارزشها اگر چراغ قرمز بود و پليس نبود و ايستادي آدم با ادبي هستي اما اگر لب چراغ قرمز پليس جريمهات ميکند و ايستادي از ترس است چون از ترس است ارزش نيست پادگاني ارزش دارد که سرباز افسر را دوستش داشته باشد ادب است اما اگر راز ترس همچين کرد ارزش ندارد بايد کارها بر اساس عشق باشد نه براساس ترس و پول و اينها، اينها ارزش نيست «انّما نطعمکم لوجه اللّه» فقط اطعام ميکنيم براي خدا «لا نريد» نه به زبان نميآوريم «لانريد منکم» اراده نداريم از شما مسکينها و يتيمها و اسيرها «لانريد منکم جزاءاً» ما از شما جزاء نميخواهيم «ولا شکوراً» ما از شما تشکر نميخواهيم نه از شما پول ميخواهيم که بعداً جبران کنيد نه ميخواهيم جايي نقل کنيد تشکر، آخه گاهي وقتها آدم تشکر ميکنيم يعني يک کاري را ميکند ولي ميگويد اسم من باشد اگر اسم من نباشد ناراحت است ميگويد من اين پنکه را به مسجد ميدهم به شرطي که بنويسيد باني پنکه محسن قرائتي اين سطل زباله را به شهرداري ميدهم به شرطي که بنويسيد باني سطل زباله محسن قرائتي نه ميگويد من هيچي نميخواهم اسم هم نميخواهم نه به زبان نميآورم «لانريد» عضو غير «لانسئلکم» است در قرآن 2 تا آيه داريم يکي ميگويد «ما اسئلکم عليه اجراً» يعني به زبان سؤال نميکنم.
اين «لانريد» بالاتر است نه به زبان نميگويم توي دلم هم اراده نميکنم آخه گاهي وقتها آدم به زبان نميآورد اما توي دلش ميخواهد توي دلش ميخواهد تعريفش را بکنند ولي نميگويد آقا ببخشيد يک خورده از من تعريف کن (خنده حضار) نميگويد به زبان اما توي دلش ميخواهد تعريف کند دو تا آيه داريم توي قرآن انبياء و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) آن توي قرآن ميگويند: «ما اسئلکم» ما سؤال نميکنيم از شما به شما نميگوييم پول بدهيد مزد تبليغمان اما اهل بيت ما ميگويند به زبان نميآوريم هيچي توي دلمان هم «لانريد منکم» خيلي فازش مهم استها ادبيات عرب اين ارزشش به همين است، ببينيد اين ارزشش به همين است که کلماتش يک خورده جابهجا بشود يکوقت «باالوالدين» ميگوييم يک معنا دارد آن يکي چي بود «الي الوالدين» يک معناي ديگر دارد يعني يک خورده کم و زياد ميشود مثل راديو کوچکها هستند که يک طرفش را تکانش ميدهي اردو ميخواند يک خورده تکان ميدهي عربي ميخواهي يعني يک ذره موجش برود ادبيات عرب جوري است که با يک «واو» با يک «غاء» با يک کلمه با يک الف و لام فوري معنايش زمين تا آسمان فرق ميکند يعني وقتي ميگويند «جِنازه» يک معنا دارد وقتي ميگويند «جَنازه» يک معناي ديگر دارد جَ، جِ «جِنازه» به صفحهي زير ميگويند تابوت زير چون زير است ميگويند «جَ»، «جَنازه» به آن مرده توش ميگويند «جَ» چون مرده بالاست اين را ميگويند «جَ» چون تابوت زير است ميگويند «جِ»، «جِ» زير است حال آن زيري است «جَ» آن بالا است ميگويند «جِنازه» يک چيز است «جَنازه» ادبيات عرب اين طوري است که يک ذره پس و پيش بشود معنايش فرق ميکند خيلي معنايش فرق ميکند آيهي 100 سورهي بقره را علامه طباطبايي ميفرمايد 1 ميليون و 200 هزار رقم معنا دارد به همين خاطر اميرالمؤمنين فرمود قرآن دريايي است که عمقش کشف نشده حيف ما که جامعه را هي ميبريم به سمت چيزهاي الک دولک هنوز مزهي قرآن را جامعهي ما نچشيده خواص ما هم هنوز بعضيهايشان مزهي قرآن را نچشيدهاند فکر ميکنيم قرآن همين است که ميگوييم «بک يااللّه» همين که استخاره ميکنيم همين که ميگوييم به قرآن قسم همين که روي کيف عروس ميگذاريم همين که بالاي سه مسافر ميگذاريم همين که «ان يکاد»ش را به بچه آويزان ميکنيم عقرب نگزدش همين (آيةالکرسي) را به شاخ گلو ميبنديم شيرين زياد شود همين قرآن را يک کتاب ساده ميدانيم قرآن سيماي علم خداست خداي بينهايت عملش بينهايت است قرآن تجلّيگاه خداست «لانريد ما اسئلکم» اين چيه، اين چيه اين ميگويد به زبان نميگوييم اين ميگويد به دل نميگوييم «انما نطعمکم لوجه اللّه»، «لانريد منکم جزاءاً و لاشکوراً»، «لانريد» خيلي مهم است خوب يکي از اينهايي که نانشان را دادند اميرالمؤمنين بود يکي هم حضرت زهرا يک خاطره بگويم يک صلواتي بفرستيد (صلوات حضار)
در جنگ خيبر ظاهراً خبير بود که غنايم جنگي است مسلمانها افتاد بالاخره مسلمانها که پيروز ميشوند يک چيزهايي بدست ميآورند توي جبهه است ديگر بزن بزن است يکي يکي را کشت اسبش مال اون ميشود شمشيرش مال اون ميشود اينها را ميگويند غنايم جنگي در غنايم جنگي تقسيم کردند يک مقدار چيزي هم به حضرت علي افتاد حضرت علي آني که بدست آورد خانه را به فاطمه زهرا فاطمه زهرا هم بالاخره دختر جواني و رفت دو تا النگوي نقره گرفت يک گردنبند نقره گرفت يک پردهي قشنگ هم گرفت آويزان کرد چون شوهرش هم مسافرت بود پدرش هم نبود گفت وقتي شوهرم ميآيد فاطمه را با يک گردنبند ببينيد با يک پرده ببينيد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) آمد تو ديد زهرا (سلام الله عليها) گردنبند و... هيچي نگفت چون حلال است ديگر غنايم جنگي مال مسلمانهاست.
حضرت علي (عليه السلام) هم توي جبهه بوده اون هم به اندازهي همه مسلمانها سهم دارد خوب سهم را داده به خانمش چيزي نگفت اصحاب هم لب در منتظر بودند نميدانستند، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) رفت توي خانهي فاطمه زهرا زود ميآيد بيرون وايسند تا با هم بروند مسجد تو راه مسجد... بالاخره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) يک مدتي ماند و بعد آمد ولي هيچ نگفت فاطمه (سلام الله عليها) فهميد که پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) خيلي خوشش نيامد گفت به خاطر رضاي بابايم گردنبند را باز کرد دستبند هم باز کرد پرده را هم باز کرد داد به حسن و حسين گفت زود برويد بدهيد به مسجد يکمرتبه ديدند کوچولوها دويدند توي مسجد گفتند مادرمان گفته است که شما مثل اينکه خوشت نيامد از اينکه دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) زينت داشته باشد مال شما تقسيم کن ميان فقرا، پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) سه مرتبه فرمود: «فداها ابوها» بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود بابايش قربان اين دختر برود سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» جايش آنجا بود اين نقره را قطعه قطعه کرد مسلمانهايي که از مکه هجرت ميکردند ميآمدند مدينه چيزي نداشتند چون يا فقير بودند يا اگر هم چيزي داشتند مشريکن مکه نميگذاشتند جنسها... ميگفتند خودتان ميخواهيد برويد برويد اموالتان بايد توي مکه باشد شما توي مکه تجارت کردهايد پولدار شدهايد حالا ميخواهيد پولها را ببريد مدينه نميگذاريم ميخواهيد برويد برويد اما اموالتان ولذا هر کس ميآمد مدينه فقير بود کنار مسجد هم يک سکو بود تقريباً نصف اين سالن يک سوم اين سالن الان هم هست آن صفجه ميگويند «صفّه» همه آنجا مينشستند بعد نماز که ميخواندند يکي ميگفت آقا تو ناهار بيا خانهي ما اون ميگفت تو برويم خانه ما تو برويم يک چيزي امروز هست بورسي است که ميگويد من خرجت را ميدهم برو دانشگاه وقتي مهندس شدي عوض چهار سالي که درس خواندي خرجت را دادم چقدر 8 سال براي من کار بکن اين را ميگويند بورسي است يعني در دانشجويي من خرج تو را ميدهم وقتي مهندس شدي تو براي من کار بکن اين بورسي، بورسيه ميگويند ديگه اين را آنجا بود ميگفتند آقا ما ده تا ميش ميدهيم به تو تو برو چوپاني کن زاد و ولدش مال تو ميش اصلياش را به خودم برگردان اين يک همچين قراردادي را ميگذاشتند و لذا اينهايي که از مکه آمدند دست خالي بودند يا مهمان ميشدند يا بورسيه ميشدند يا ميگفتند چوپانياش از تو بچهاش از تو، حضرت آمد ديد که يکي از اينها لباسش خيلي کوچک است واقعاً لباسي که همهي بدنشان را بپوشد ندارد پرده را داد به آن گفت اين پرده را مثلاً دور خودت بگير اون دستبند هم نقره را قطعه قطعه کرد به هر يک از اينها يک قطعه نقره داد به اين چند تا که بودند و سه مرتبه فرمود «فداها ابوها» بعد فرمود دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) نميخواهم طلا و نقره داشته باشد البته طلا و نقره حرام نيستها به مقدار معقولش طبيعي است اما دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) است در شرايطي که ما جوانهايمان مردم ميآيند به عشق دين ما شهيد ميشوند عدهاي هجرت ميکنند گرسنه کنار مسجد هستند توي اين شرايط دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) نبايد داشته باشد حالا يک وقت شرايط عادي است خوب در شرايط عادي حسابش جدا است ولي در اين شرايط دختر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) نبايد داشته باشد اين نقش فاطمه الزهرا (سلام الله عليها)، فاطمه فرمود سه چيز را دوست دارم: 1-قرآن 2-بابايم را 3-کمک به فقراء، اين سه چيز را دوست دارم قرآن برنامهي زندگي است 3 چيز را دوست دارم يکي قرآن قرآن برنامهي زندگي است يکي پدرم الگوي زندگي است يکي فقراء کمک به فقراء که شريک کردن ديگران در زندگي من سه چيز را دوست دارم قرآن را دوست دارم يعني برنامهي زندگي پدرم را دوست دارم يعني الگوي زندگي کمک فقراء را دوست دارم يعني شريک کردن ديگران در زندگي در سختترين شرايط پنج تا بچه تربيت کرد و در جنگ خندق فاطمه الزهرا حضور داشت آنجا يک مسجدي هم به فاطمه زهرا هست در احد با دو آمد خودش را به پدر رساند اين مقدار که در اين 10، 10 دقيقه با حضرت زهرا (سلام الله عليها) آشنا شديم.
خدايا! با داشتن اين الگوهايي که عرض کردم روي کرهي زمين نداريد عروسي را که تو راه عروسي پيراهنش را بدهد به فقير روي کرهي زمين نداريم کسي را که عشق به پدرش جوري باشد که شوهرش و بچههايش را رها کند و ملحق شود به بابايش و اولين کسي که بعد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) از دنيا ميرود... يعني همه چيز را نميخواهم تو را نميخواهم نداريم کسي را که اينقدر نسبت به بابايش دخترها وقتي عروس ميشوند يادشان ميرود پدر و مادر و پسرها وقتي داماد ميشوند پدر و مادر را فراموش ميکنند ميگويد من همه را تو را ميخواهم اين مهم است نداريم در تاريخ کسي که سه شب با آب افطار کند و بعد هم بگويم «لوجه اللّه» فقط براي خدا از شما ارادهي تشکر هم نداريم ما يک همچين الگوهايي داريم حيف نيست توي خانهها به جاي فاطمه و زهرا اسم ديگر را روي دخترت بگذاري حيف نيست که افتخار نکنيم که دخترمان فاطمه باشد، دخترمان زهرا باشد حيف نيست که دخترهاي دبيرستاني ما يک کتاب راجع به حضرت زهرا (سلام الله عليها) مطالعه نکرده باشند، اينها تازه يک ذرهاي بود که گفتم جلسهي بعد هم راجع به زهرا ميخواهم صحبت کنم.
خدايا به حق آبروي زهرا دخترهاي ما را الگويشان را زهرا (سلام الله عليها) پسرهاي ما را الگويشان اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار بده (آمين).
معرفت ما را نسبت به اين عزيزمان بيشتر بفرما (آمين).
نکتهي نويي که توي جلسه گفتيم اين بود که چطور زينب کبري (سلام الله عليها) گفت هرچه ميبينم زيبا ميبينم با اين مثل حل شد مثل پدر و مادري که ترشي پهلويش زيباست هم شيريني ولي بچه که معرفتش کم است فقط شيريني برايش زيباست گاهي با يک مثل يک معناي بزرگي براي انسان حل ميشود.
«والسلام عليکم و رحمةاللّه و برکاته»