بسم الله الرّحمن الرّحيم
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
ماه رمضان 84 طبق معمول که درسهايي از قرآن هست، سر سفره قرآن، سورههاي کوچک را گفتيم تفسير کنيم. جلساتي درباره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» الإخلاص/1 و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» الفلق/1 گفتيم، حرفها تمام نشد و چون بينندگان عزيز بحث را ماه رمضان ميشنوند خوب است که اينطور که مينويسم، سوره فلق را با هم بخوانند.
«بِاِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» الفلق/1-2.
«أَعُوذُ»، پناه ميبرم. اصلا مسئله پناهندگي هميشه بوده يعني انسان حوادث را زياد ميداند، خطر را زياد ميداند، خود را ضعيف ميداند، اين بايد پناهنده بشود. کوچولو که هست به مادرش پناه ميبرد، کشورهاي کوچک به ابرقدرتها پناهنده ميشوند، گاهي شراب ميخورد که مست شود، به شراب پناه ميبرد که غصه هايش تمام شود، گاهي سيگار ميکشد، گاهي خودکشي ميکند، عرض کنم که وابستگي سياسي، خودکشي، شراب، نميدانم، اين کارهاي غلطي است که بشر براي نجات خود ميکند.
قرآن ميگويد: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ». مشکل داري، ميخواهي پناهنده بشوي، بگو پناه ميبرم به پروردگار فلق. فلق يعني شکافتن. شکافتن سياهي شب با نور سفيد. شکافتن سنگها و جاري شدن آبها. شکفتن دانه در دل زمين. به آن خدايي که داراي فلق است، قدرت شکافتن دارد، به او پناه ميبرم. ميتواند همه مشکلات ما را، قفلها را بشکند. «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» اين «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ»سه تا کلمه بيشتر نيست. «مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» اين دو تا سه تا کلمه چقدر حرف دارد. از شر آفريدهها. در شر آفريدهها داشتيم بحث ميکرديم که خطراتي که انسان دارد، آفريدهها چيه.
خطرات عبارت است از خطرات خود، خطرات خودمان يا خطرات ديگران يا خطرات طبيعت که شامل حيوان و درنده و گزنده و سيل و زلزله يا خطرات طبيعي يا خطراتي که از ناحيه ديگران است، حالا ديگران طاغوتها، شيطان، دوست، همسر، استاد، شاگرد، فيلم يا خطراتي که از تو خودمان است. درباره خطرات خودمان صحبت کرديم مقداري. رسيديم به اينجا که در روايات 350 تا اعوذ داريم که اولياي خدا از اين خطرات پناه ميبرند يعني ما غرق در خطر هستيم. يعني اگر انسان بفهمد که خدا چقدر بزرگ است و خودش ضعيف است و چقدر خطر بيشتر است، اين ديگر هميشه در حال ذکر و ورد و واقعا، اينکه ما بي خياليم چون گاهي از عظمت خدا غافليم، گاهي از اهميت خطر غافليم، گاهي هم از ضعف خودمان غافليم. مثلا فکر کنيم بنده هستم و تلفن ميکنم ميزنم، ميکوبم، تصميم ميگيرم، پول خرج ميکنم، وام ميگيرم، ميسازم يعني هي خودمان را ميبينيم و ضعف خودمان را نميبينيم. يعني با سه تا اگر، اگر عظمت او را بشناسيد، اگر ضعف خود را بشناسيد، اگر تنوع و کثرت خطرات را بشناسيد. نتيجه اين، شناخت عظمت او به علاوه شناخت ضعف خود به علاوه شناخت تعدد، مساوي است با اعوذ. پناه ببريد. اگه انسان توکلش زياد شود، اميدش زياد ميشود، عبادتش زياد ميشود، آدم ميفهمد. ما يک زايماني که يک زن دارد، يک خورده احساس ميکنيم که وقت حساس است، از ده روز قبل مادر ميياد پيش دخترش. پدر از زايشگاه کارت تخت و آماده باش، از قبل سيسموني را آماده کردند.
يعني يک خورده حالت آماده باشي است که مبادا در حال زايمان براي خانم يک حادثهاي رخ بدهد. همين که احساس خطر ميکنيم، پدر و مادر و شوهر و بچهها و همه بسيج ميشويم که اين مثلا به سلامتي فارغ بشود. حالا يک خطري است که مثلا يک شب، دو شب اين ممکن است در يک خانوادهاي در هزار تا خانواده پيش بيايد يا کمتر يا بيشتر. آنوقت ما دائما در خطريم، منتهي خوب قاصريم. چند دفعه در دقيقه خون وارد قلب ميشود، هر دفعه ممکن است يک لختهاي، تمام شود. اين لاستيکي که، زير ماشين است، توي اين مسافرت صد کيلومتر چند ميليون بار ميگردد، چهار تا لاستيک است هر لاستيکي چند ميليون بار ميگردد. در هر يک باري که ميگردد ممکن است يکي از اين لاستيکها بترکد ماشين چپ بشود. يعني چند ميليون خطر در صد کيلومتر فقط از طريق لاستيک از ما دفع ميشود.
توجه به خطرها مهم است. انسان غرورش تمام ميشود. آدم وقتي غرورش رفت، ديگر بنده خدا ميشود. قرآن ميفرمايد: «وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ» البقرة/45. چه کنيم که خشوع پيدا کنيم؟ ياد عظمت خشوع ميآورد، ياد ضعف خشوع ميآورد. چه کنيم خشوع پيدا کنيم؟ ياد عظمت خشوع ميآورد، ياد ضعف خشوع ميآورد، خطرات زياد خشوع ميآورد. حالا يکي از خطرات خود، سنگدلي بود، اينها که ديروز گفتيم در جلسه قبل خطرات خود. گفتيم(من علم لا ينفع)، سواد بي خاصيت يک خطر است. مدرک دارد ولي آدم حسابي نيست. اطلاعات و محفوظاتش خوب است، ولي اين اطلاعات او را نجات نداد. گاهي انسان خودش را هم نميشناسد. يکي از خطرات اين است که آدم خودش را نشناسد. حالا داريم امام صادق ميفرمايد که(اعوذ بک من دعاء لا يسمع). پناه ميبرم از دعايي که مستجاب نميشود. پناه ميبرم از دعايي که مستجاب نميشود. از دست دادن زمان، خطر است. امام صادق ميفرمايد در دهه آخر ماه رمضان در هر شبي اين را ميگفت، ميگفت خدايا پناه ميبرم از اينکه ماه رمضان تمام شود ولي باز من بخشيده نشوم. چون حديث داريم که اگر ماه رمضان تمام شود، انسان بخشيده نشود، خيلي آدم، آدم بدبختي است. علامت بدبختي اين است که ماه رمضان بگذرد و انسان بخشيده نشود.
خوب اين خطر است که انسان يک فرصت طلايي را از دست بدهد. پناه ميبرم(من متابعه الهوي و مخالفه الهدي) پناه ميبرم از اين خطر، خطر نفس که من هرکه حق ميگويد تحويلش نميگيرم، هرکه باطل ميگويد، با عشق. (قد قامت الصلوه) دعوت به مسجد ميکند، سنگينم، يک جايي که دعوت به فساد است، پول ميدهند، ميدوم. اگر نرسم غصه ميخورم، ديگران را تشويق ميکنم. براي جاهاي هوسي با نشاط ميروم براي جاهاي. . . عرض کنم که دو ساعت مينشينم يک فيلم ميبينم توپ بلژيک رفت وارد دروازه مکزيک شد. بعد مثلا ميخواهم يک کلمه يک آيه قرآن وارد دروازه مخم بشود سنگين است برايم. براي آمدن قرآن توي مخ ده دقيقه وقت نميگذارم، ولي براي آمدن توپ بلژيک به دروازه مکزيک، سه ساعت وقت ميگذارم. توي شهرمان چه مرداني هستند از اولياي خدا هستند، دانشمندند، از نوابغند، نوابغ منطقه خودمان را نميدانم اما مثلا ميدانم کوه هيماليا چند متر است. يعني متر کوه هيماليا را بلدم، نوابغ منطقه خودمان را نميشناسم. اينها چيزهايي است که آدم خودش با دستان خودش، ديگر از طرف کسي هم نيست، يعني تحميلي نيست که بگوييم مرگ بر آمريکا يا مرگ بر اسرائيل يا مرگ بر. بايد گفت مرگ بر نفسمان. منم که ظرف روحم را پر کردهام، محفوظات دارم، اما مثلا به جاي اينکه يک چيز خوبي را حفظ کنم، چرت و پرت حفظ کردهام. (من متابعه الهوي و مخالفه الهدي).
بعد چي؟ (اعوذ بک من استصغار المعصيه و استکبار الطاعه). اين هم خيلي مهم است.
يکي از خطرات اين است که استصغار، استصغار، يعني صغير بشماريم. (استصغار المعصيه).
بعد ميفرمايد: (واستکبار الطاعه).
اين يعني چي؟ يعني پناه ميبرم که معصيتم را بگويم چيزي نيست. خانم فکلش بيرون است. ميگوييم خانم اين موي شما بيرون است، گناه است. برو بابا، اين که چيزي نيست، مردم زمان شاه بي حجاب بودند، حالا يک خورده دو تا مو را گير نده. آقا شما بدهکاري به ما، بابا، حالا دو هزار تومان هست، خجالت بکش، حالا بعد بهت خواهم داد. ميگويي بدهکاري ميگويد چيزي نيست، ميگويي سيگار نکش، برو بابا، مردم ترياک هم ميکشند، حالا تو اين را نميتواني ببيني؟ يعني، مثلا ميگويد دو تومان چيزي نيست، سيگار چيزي نيست، دو تا تار مو چيزي نيست، حالا، به کسي گفتند نمازت غلط است، گفت برو بابا آنقدر خدا تارک الصلوه دارد که الان فرشتهها سر همين نماز من دعوا ميکنند. اون ميگه؟ ؟ اون ميگه؟ ؟ . يکي را گفتند نماز عمود دين است، گفت مرد اونه که دينش را بدون عمود حفظ کند. يعني، اين سبک شمردن است. يعني آدم گناهش را سبک بشمارد، بگويد چيزي نيست. اين خيلي مهم است.
عرض کنم به حضور شما که کسي به کسي نصيحت ميکرد، ميگفت عرق ميخوري بخور، قمار ميکني بکن، رشوه ميگيري بگير، ربا ميخوري بخور، فحش ميدهي بده، نماز نميخواني نخوان، روزه مي خوري بخور، اما مسلمان باش. مثل اينکه بگويي اين مربع اين ضلعش نبود نبود، اون ضلعش هم نبود نبود، اون ضلعش هم نبود نبود، اون ضلع چهارمش هم نبود نبود، اما مربع باشد. ديگه آدم چقدر بايد غافل باشد؟ (استصغار المعصيه)، ميگيم آقا جون شما خمس نميدهي، برو آقاي قرائتي، اگر ميخواهي راجع به خمس صحبت کني برو با اون ميلياردرها صحبت کن. حالا ما يک دکه زديم، يک دکان حالا. آقا شما هزار تومان به دست آوردي، خرجي سالت که تموم شد سرمايهات را حساب ميکني، ده ميليون آوردهاي باهاش کاسبي ميکني، زندگيات هم تأمين شده، آخر سال که حساب ميکني، ده ميليون شده دوازده ميليون، خرجت هم تموم شده، خرج رفته. زندگي معقول، زندگي متعارف داشتي، دو ميليون هم زياد آوردي، از اين دو ميليون بايد هر يک ميليون دويست هزار تومان بدهي، حالا تو به اين چهارصد هزار تومان من گير ميدهي؟ برو ميلياردي سود دارند، آقاجون، اين گناه ميکند ميگويد گناه من چيزي نيست، حالا چهارصد هزارتومان چيزي نيست من بخورم.
به هر حال اين استصغار معصيت خيلي مهم است. اين گناه کوچکها پير در ميآورد. چون گناهان بزرگ، آدم ميفهمد توبه ميکند، گناه کوچکها رو ميگويد چيزي نيست، توبه هم نميکند. اگر يک کسي يک گناه بزرگي بکند، ناراحت است، چون گناه بزرگ کرده، ناراحته، چون ناراحته، پشيمانه، غصه ميخورد، عذرخواهي ميکند، گريه ميکند، خدا ميبخشدش. گناه کوچکها را ناراحت نيست، توبه هم نميکند اينها همينطور جمع ميشود ميبيند اوه يک سيگار چيزي نيست يک سيگار چيزي نيست، سيگار سيگار يک مرتبه ميبيني تنگي سينه گرفت. اين قند طوري نيست اون قند طوري نيست حالا يک نقل يک شيريني يک مرتبه آقا قندش بالا رفته. گناه کوچولوها مثل مو ميماند، به هم تاب ميخورد تاب ميخورد يک مرتبه طناب ميشود. گناه بزرگ را آدم چون ميفهمد توبه هم ميکند. گناه کوچولوها را انسان چون مهم نميداند، (استصغار المعصيه)، چون کوچکش ميشمارد، توي ذهنش کوچک است، توبه هم نميکند. اين(استصغار المعصيه).
بعد و(استکبار الطاعه)، طاعت خودش را بزرگ ميداند. يعني يک عملي کرده، من سي تا شب جمعه رفتم جمکران، از اين بالاتر؟ الان فرشتهها تو آستين من هستند. باد ميگيردش. دو شب نماز شب خوانده، مست ميشود. يک بار کسي به من زنگ زد گفت حاج آقا تو مرا سبک ميشماري، گفتم نه شما آدم حسابي هستي، گفت نه پهلوي تو من وزنهاي نيستم، گفتم حالا مثلا ميخواهي چي چي باشي؟ گفت من تا حالا سه هزار جلد کتاب مطالعه کردم، گفتم پس حتما بيسوادي. قرآن ميگويد اگر تمام کتابهاي کره زمين را هم مطالعه کنيد، بازهم بيسواديد. «وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» الإسراء/85. يعني علم شما همه با هم جز قليلي بيش نيست. حالا سه هزار تا کتاب که چيزي نيست. آدم خوبه که اگر مطالعه کرد، (استکبار الطاعه)، مطالعه خوب چيزيه. من فوق ليسانسم، خوب باشي. حالا فوق ليسانس باشي، ميخواهي چه خاکي به سرم کني؟ من که چي؟ انسان نبايد اگر مطالعه کرد، عبادت کرد، خيلي، آقا مرا ميبيني، بيست و چهار تا يتيم را اداره ميکنم. خدا کمکت کند، اما اين را براي خودت بزرگ تلقي نکن.
نقل شد که آيت الله العظمي بروجردي در لحظه مرگ گريه ميکرد، خيلي گريه کرد، آقاي بروجردي کسي بود که امام خميني درسش ميرفت، تمام مراجع فعلي ما تقريبا شاگرد آقاي بروجردي بودند، خيلي گريه کرد، گفتند چرا؟ گفت آخه دست خالي ميميرم. گفتند اِ، آقاي بروجردي دست خاليه؟ شما ميدانيد که چقدر مجتهد تربيت کردي؟ شما ميدوني مرجعي بودي که مشابهت در تاريخ نبوده؟ شما ميداني که در هامبورگ و نميدانم لندن و کجا و کجا چه آثاري، مسجدهايي ساختي؟ شيعه چقدر عزيز شد؟ هي گفتند، گفت بابا اينها پهلوي شما چيزيه، پهلوي خدا اينها چيزي نيست. اين قلکهايي که ميگن پر شد، اين مال بچه هاست، پهلوي بانک مرکزي، اين قلکها چيزي نيست. اگر عظمت خدا را بدانيم، اينها کوچک ميشد. ما تا زمين هستيم، اين سالن دو هزار متره. اگر سوار هواپيما بشويم برويم بالا اين سالن ميشود به اندازه جعبه پرتقال، بريم بالاتر ميشود به اندازه قوطي کبريت، حبه قند، يک عدس. هرچي پرواز بيشتر بشود، زمين کوچکتر ميشود.
هرچي ايمان ما به خدا بزرگتر باشد، طاعت پهلوي ما کوچکتر ميشود. کسي اگر کاري ميکند، کارش پهلوش بزرگ جلوه نکند. کارهاي ما آسيب پذيره. آقا ماه رمضان ميداني من چند دور قرآن خواندم؟ چند تا سؤال ميکنم. يک، از کجا اخلاص بود؟ بنده روز قيامت بگويم آقا بيست و شش سال چند هزار ساعت توي تلويزيون سخنراني کردم. ميگويند آقاي قرائتي از کجا خلوص داشتي؟ تو اگر تلويزيون هم نبود، سخنراني ميکردي؟ گاهي وقتها ما قاطي هستيم، از حرم امام رضا ميآييم درِ طلا را ميبوسيم. توي صحن درهاي چوبي را حال نداريم ببوسيم. يعني امامت ما با طلا قاطيه. قرآن ميداني به چي چيزي ميگويد خالص؟ قرآن به شير ميگويد خالص. کلمه خالص در قرآن براي شير آمده. «مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا» النحل/66. از لابلاي پهن و خون، شير خالص ميدهند. يعني نه بوي پهن ميگيرد نه رنگ خون. خالص کسي است که هيچ رنگي نگيرد. با پول، با شهرت، با هيچي تغيير پيدا نکند. از کجا اخلاص بود؟ از کجا قبول شد؟ اينها همه سؤال است. از کجا قبول شد؟ شخصي را در مکه ديدم. خاطرهاي را شنيده بودم، به من گفته بود يکي از وزرا، که اگر فلاني را ديدي بهش بگو اين خاطره را براي تو هم نقل کند. ما اين شخص محترم را در مکه ديديمش.
گفتم آقا يکي از وزرا به من گفته شما يک خاطرهاي داريد، حالا من که توفيقي پيدا نکردم، حالا مکه خدمت شما رسيدم ميشود آن خاطره را بگويي؟ گفت خاطره بديه نميگويم. بعد گفت ميگويم. هي گفت ميگم، نگم. گفتم اختيار با خودته. گفت براي من عارضهاي رخ داد، مثلا بدنم يک شبه سکتهاي، سکته قلبي، ايست قلبي، يک چيزي پيش آمد که افتادم. افتادم و سريعا من رو بردند بيمارستان و همچين احساس کردم که دارم ميروم. در همان حالتي که بودم حالا چون چند سال است که شنيدم ميترسم يک خورده هم کم و زياد بشه، ولي کلياتش را ميگويم ريزش را نميگويم ميترسم يک وقت خلاف بگويم. ميگفت خلاصه ديدم که دارند مرا ميبرند. صحنه قيامت، در آستانه قيامت، اين صحنهها براي من باز شد و گفتند چه کردي؟ منم خوب خيلي کار کرده بود. آقا مقداري که جبهه بودم، گفتند قبول نيست اه، آقا ميدانيد من چقدر شاگرد تربيت کردم؟ اينجا نيامده، اه، پولهايي که داديم، وامهايي که داديم، مسجدهايي که ساختيم، کتابهايي که نوشتيم، خدماتي که کرديم، هرچي از خدمات نظامي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، علمي، ديني هرچي گفتيم، چون ايشان هم حوزوي بود هم دانشگاهي، خدمات حوزوي، خدمات دانشگاهي، گفتند: اينجا نيامده، گفتند: حالا اگر ميخواهي بداني کي هستي، نگاه کن به اين صفحه، ميگفت يک صفحهاي باز شد ديدم اه، تمام ريز مسائلي را که دوست نداشتم لو بره، همه لو رفت. قرآن ميگه «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» الطارق/9، روز قيامت همه پردهها لو ميره، چيزي مخفي نميماند. «وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً» الكهف/47، پستي و بلندي ديگه نداره.
قرآن ميگه که «وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» التكوير/10، پروندهها باز ميشود. قرآن ميگه، «اقْرَأْ كِتَابَكَ» الإسراء/14، نامه عملت را خودت بخوان، « كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»، خودت بخوان بگو با تو چه کنيم. انسان نگاه ميکنه ميگه «مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا» الكهف/49. صغير و کبير، ريز و درشت را نوشته، اين چه پرونده اي است؟ چرا همچين شد؟ گفتند: حالا با تو چه کنيم؟ ايشان ميگفت ديدم عجب، اعمال خيرم به قيامت صادر نشده، اعمال شرم ريزش ثبت شده. دستم پر از خلاف، خالي از عبادت. گفت حالا چه کنيم؟ ديديم اه الان ميخوان آخرين دستور صادر بشه، يک مرتبه جيغ کشيدم، يک نعره کشيدم، گفتم من علي را هم دوست نداشتم؟ من زهرا را هم دوست نداشتم؟ من ولايت نداشتم؟ يعني هيچي؟ تا گفتم من علي و فاطمه را دوست نداشتم؟ ولايت هم نداشتم؟ گفتند که چرا ولايت داشتي بخاطر همان نخ ولايت تو را ميگردانيم از اين به بعد حواست را جمع کن.
ميگفت تا گفتند برگرد، من ديدم که دست و پايم باز شد، دست و پايم باز شد با اينکه دستم تکان نميخورد، پايم تکان نميخورد، رفته بودم، يک خورده بدنم شل شد و چشمم باز شد و ديدم دور تخت بيمارستان فاميلها هستند، قبلا هم گفته بودم به پسرم که به فاميلها بگو دارم ميروم لحظه آخر بيايند فاميل من را ببينن. وقتي ديدم افتادم و آن سکته و ايست قلبي و آن عارضه رخ داد، به پسرم گفتم دارم ميروم به فاميل بگو بيان ببينن. اين قصه گذشت، من دو سه دقيقه گفتم، ايشان تقريبا حدود چهل دقيقه براي من نقل ميکرد و چقدر هم گريه کرد و بعضيها هم که آونجا بودند چقدر گريه کردند. بعد ميگفت وقتي برگشتم گفتند حالا برگرد از سر شروع کن، از اين خط هم شروع کن. اين راهي که رفتي از اين راه بايد بروي. اين مسئله مهمي است که انسان گاهي وقتها فکر ميکند که کارش درست است.
يک آيه داريم توي قرآن که روز قيامت افراد ميگويند خدايا برگردان ما را «نَعْمَلْ صَالِحًا» فاطر/37، ما را برگردان عمل صالح انجام ميدهيم، «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»، «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»، غير از آن که عمل ميکردم. علامه طباطبائي در تفسير ميگويد اين «غَيْرَ الَّذِي» چه خاصيتي داره؟ همين کافيه، خدايا مرا برگردان به دنيا برگردان کار خوب انجام ميدهم. برم گردون، «نَعْمَلْ صَالِحًا»، عمل صالح انجام ميدهم، ميگه نه مرا برگردان عمل صالح انجام ميدهم غير از آن که قبلا انجام ميدادم. اين «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ» خاصيتش چيه؟ علامه در تفسير ميفرمايد که اين معناش اين است که آن کارهايي هم که ميکردم خيال ميکردم عمل صالح است حالا آمدم اينجا ميفهمم که عمل صالح نيست، مرا برگردان عمل صالح انجام ميدهم نه مثل آن عمل صالحهايي که قبلا انجام ميدادم. اين «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ»، يعني مرا برگردان، مثل اينکه پول به يک فقير ميدهي بعد معلوم ميشود فقير نيست، ميگويي مرا برگردان به فقيري ميدهم غير از آن فقيرهاي قبلي، يعني يک فقير جديد، يک فقير واقعي. «غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ».
بنابراين از کجا اخلاص است؟ از کجا قبول است؟ از کجا با گناه حبط ميشود؟ چون گاهي وقتها انسان گناهي ميکند، حبط ميشود. يعني توپ را بادش ميکند بعد يک سوزن ميزند بادش ميرود، حبط ميشود. ببينيد يک شاگردي بيست سال خدمت ميکند به استادش، استاد هم خيلي دوستش دارد يک مرتبه شيطان وسوسهاش ميکند ميآيد سر بچه استاد را ميبرد، يک عمل ميکند در يک دقيقه تمام زحمات بيست ساله، از بين ميرود. از آن طرف هم هست، گاهي يک شاگرد بيست سال استادش را زجر ميدهد استاد دلش خونه از دست شاگرد، ولي يک مرتبه شاگرد ميآيد تو خانه استاد ميبيند بچه استاد افتاد توي آب، با لباس ميپرد تو آب بچه را نجات ميدهد، آن يک دقيقه که بچه استاد را نجات ميدهد عملي است که غصههاي بيست سال برطرف ميشود.
سر بچه را ميبرد عملي است که خدمات بيست ساله، يکي از بزرگان، حالا اسمش را بگويم همه ايران ميشناسنش، گفتند اجازه بده براي شما يک نکو داشت، نميدانم چي نکوداشته که ميگن؟ يک مراسمي از شما، بگيد، تجليل کنيم، ايشان حدود هشتاد سالش، گفت صبر کنيد، اگر من سالم مردم، هر کاري ميخواهيد بکنيد بکنيد، من تا دقيقه آخر، به خودم اطمينان ندارم. به اميرالمؤمنين گفتند چقدر ميگويي اهدنا الصراط المستقيم؟ تو که راهت مستقيمه؟ فرمود من تا الان راهم مستقيم بوده خبر از ده دقيقه بعد ندارم. اين خطراتي که پيش ميآيد، يکي از خطرات اين است که آدم گناهش را بگويد چيزي نيست. حالا نماز قضا شد، حالا بگذار اتوبوس برود، اينجا قهوه خانه نيست، بعد قضاش ميخانيم. يکي، آمد گفت آقاي قرائتي به راننده گفتم نگه دار براي نماز، نگه نداشت، نمازم قضا شد، گفتم چه جوري گفتي؟ گفت رفتم گفتم آقاي راننده نگه دار، گفتم نه، اگر ساکت از ماشين ميافتاد ميگفتي، نگه دار، نگه دار. اگر ساکت ميافتاد اينطوري ميگفتي نگه دار. ولي نماز را گفتي آقاي راننده نگه دار. اين. (استصغار المعصيه)، يعني نمازت به اندازه ساکت ارزش نداره. ما جدي نيستيم، خدايا تو را به حق محمد و آل محمد از «شَرِّ مَا خَلَقَ» که يکي از «شَرِّ مَا خَلَقَ» همين کوچک شمردن گناه و بزرگ شمردن عبادت است، از همه شرور ما را حفظ بفرما.
والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته