سيد تقى واردى
نظر به وقوع جنگ جمل در نخستين سال حكومت و خلافت ظاهرى امام على بن ابى طالب(ع) در جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى و ايجاد چالش سترگ در برابر حكومت حق طلبانه و عدالت جويانه آن حضرت، از سوى عدهاى از معاريف و سرشناسان قوم و تأثير منفى و نامطلوب آن در روند خلافت اسلامى و عقايد و باورهاى مسلمانان، برآن شديم اين پديده شوم و ناميمون را از بعد تاريخى مورد بررسى قرار داده و داورى صحت و سقم رفتار و كردار عاملان و عناصر اصلى آن را بر عهده خوانندگان ارجمند گذاريم، شايد عبرتى باشد براى فتنه جويان عصر ما.
عثمان بن عفان، سوّمين خليفه مسلمانان، پس از قريب به دوازده سال خلافت و حكومت، به خاطر رويكرد به اشرافى گرى و دورى از سيره و سنّت نبوى توسط او و درباريانش و رفتار ظالمانه و اجحافآميز عاملان و استانداران او در مناطق مختلف اسلامى با مردم، روز به روز مقبوليت خود را از دست داده و با نارضايتى و نفرت عمومى روبرو گرديد و سرانجام با قيام يكپارچه مسلمين از مناطق مختلف مصر، عراق، يمن و حجاز و تحصن بسيارى از آنان در مدينه منوره مواجه شد و در اين ميان بحث خلع و استعفاى او از خلافت مطرح و از سوى انقلابيون به طور جد درخواست گرديد و چون او از اين كار خوددارى مىكرد، انقلابيون خشمگين حلقه محاصره را تنگتر كرده و به خانهاش نزديكتر شدند.
از آن سو، افرادى چون مروان بن حكم ، سعيد بن عاص، مغيرة بن أخنس، عبداللّه بن ربيعه، عبدالرحمن بن عوام و جمعى از خويشان و اطرافيان عثمان، بر خلاف نظر او كه معتقد به آرامش و عدم خشونت بود، با انقلابيون، معترضان و محاصره كنندگان رفتار ناپسندى داشته و با آنان به شدت برخورد كرده و حتّى قصد درگيرى نظامى با آنان داشتند كه عثمان بن عفان، آنان را از اين عمل بازداشت.
ولى اين گونه عكس العملهاى اطرافيان او تأثيرات منفى بر جاى گذاشته و سرانجام تعدادى از محاصره كنندگان، شكيبايى و خويشتن دارى از دست داده و به سراپرده عثمان هجوم و وى را در قصرش به قتل رساندند.(1)
اين واقعه، در هيجدهم ذى حجّه سال 35 هجرى قمرى در مدينه منوّره روى داد. پس از قتل وى، تا سه روز اجازه دفنش را نمىدادند تا اين كه حضرت على (ع) ميانجيگرى كرده و زمينه دفنش را فراهم نمود.(2)
پس از قتل عثمان، افرادى چون طلحة بن عبيداللّه و زبيربن عوام به خاطر عضويت در شوراى شش نفره منتخب عمر بن خطاب، در مظنّه خلافت قرار داشتند وليكن با وجود شخصيت عظيم و گرانسنگى چون اميرمؤمنان، امام على بن ابى طالب(ع) در ميان امت اسلام، تمام توجّهات و أنظار تودههاى مردمى متوجه آن حضرت بود. از ميان صحابه پيامبر خدا(ص) و افراد مؤثر و سرشناس امّت، شخصيت هايى چون عمّار بن ياسر، ابوهيثم بن تيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، ابوايّوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، مالك بن اشتر نخعى، محمد بن ابى بكر و صدها تن از معتمدين و متعهدين دينى ديگر، پيش گام دعوت از اميرمؤمنان(ع) براى پذيرش خلافت اسلامى شدند. امام على بن ابى طالب(ع) در آغاز از پذيرفتن آن امتناع مىنمود و قصد درگير شدن در اين ماجراى بزرگ را نداشت ولى چون در برابر اصرار فراوان سران و ريش سفيدان امت قرار گرفت، آنان را فرمان داد كه در مسجد النبى(ص) اجتماع نمايند تا با شنيدن سخنان و شرايط وى بطور رسمى و عمومى با او بيعت كنند، مردم با اشتياق فراوان در مسجد النّبى (ص) تجمّع نموده و پس از استماع خطبه اميرمؤمنان(ع)، با رغبت تمام، با آن حضرت به عنوان خليفه و جانشين واقعى رسول خدا(ص) بيعت كردند.(3)
نخستين كسى كه دست بيعت به دست آن حضرت داد، طلحة بن عبيداللّه بود و پس از او مهاجران، انصار، اشراف، افاضل و بزرگان و تمامى اهالى مدينه و انقلابيونى كه از شهرهاى مختلف اسلامى در مدينه به سر مىبردند. با امام على(ع) بيعت كردند.
گويند دست طلحه در جنگ احد زخمى شدو از آن زمان از كار افتاده و شل بود و چون با همان دست با امام على(ع) بيعت كرد، برخى از حاضران، آن را به فال بد گرفتند. قبيصة بن جابر اسدى كه يكى از حاضران آن جمع بود، در اين باره گفت: عجب حالتى! اوّل دستى كه بر دست اميرالمؤمنين على(ع) به بيعت در آمد، دست شل بود. به خدا سوگند كه بيعت طلحه ناپاپدار و ناقص خواهد ماند.(4)
پس از بيعت اهالى مدينه و انقلابيون مستقر در آن، اهالى شهرها و مناطق مختلف اسلامى نيز از طريق دوستداران و ياران امام على(ع)، با آن حضرت بيعت كردند و اهالى كوفه، مصر و يمن در اين امر پيش تاز بودند.
امام على بن ابى طالب(ع) به محض انتخاب شدن به حكومت و تحويل گرفتن زمام خلافت، آن چه كه عثمان و درباريان او از مال و منال و وجوهات و نقدينگى را كه در قصر او گرد آورده بودند، همه را به بيت المال برگردانيد. مگر اموال و دارايىهاى شخصى عثمان را كه به ورثه وى تسليم كرد و شتران صدقه را به نگهبان و حافظى سپرد و تمامى نقدينگى موجود را ميان مهاجر و انصار به طور مساوى تقسيم كرد كه به هر نفرى سى دينار رسيد.(5)
پس از آن كه بيعت اهالى مدينه با امام على(ع) به پايان رسيد، معلوم شد عدهاى اندك از سرشناسان مدينه با آن حضرت بيعت نكردند و آنان عبارت بودند از عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقّاص، محمد بن مسلمه، حسّان بن ثابت، اسامة بن زيد و وهب بن صيفى انصارى.(6)
اين عده از مخالفان، با آن حضرت نه بيعت كرده و نه دشمنى و هيچ گاه در واقعهاى با وى به نبرد و جنگى نپرداختند و تنها علت عدم بيعتشان، ترديد و دو دلى آنها بود، كه نمىتوانستند ميان كشته شدن عثمان و انتخاب امام على(ع) يكى را برگزيده و ديگرى را محكوم كنند. مثلاً سعد بن ابى وقاص درباره عدم بيعت خود مىگفت: يا أبا الحسن، اذالم يبق غيرى بايعتك؛ هرگاه كسى غير از من باقى نمانده باشد (و همگان با تو بيعت كرده باشند) آن گاه با تو بيعت خواهم كرد.(7) هم چنين عبداللّه بن عمر بن خطاب مىگفت: لاابايع حتى يجتمع الناس عليك،(8) اسامة بن زيد نيز مىگفت: «أنت احبّ النّاس الىّ و آثرهم عندى، و لو كنت بين لحيى أسد لأحببت أن أكون معك، ولكنى عاهدت اللّه أن لااقاتل رجلاً يقول: لا اله الّا اللّه؛ تو (اى على بن ابى طالب(ع)) محبوبترين شخص و با احترامترين افراد در پيش من مىباشى و اگر من در ميان دهان و دندان شير درّنده نيز قرار گيرم، دوست دارم با تو باشم و تو را رها نكنم. وليكن (چه كنم) كه با خدا پيمان بستم هيچ گاه با مردى كه شهادتين را بر زبان جارى مىكند، مقاتله و مبارزه نكنم.(9)
امام على بن ابى طالب(ع) در سخنانى، بهانه جويى و دغدغههاى اين عده معدود را پاسخ داد و در فرازى از خطبهاش فرمود: «أيّها النّاس انّكم بايعتمونى على ما بويع عليه من كان قبلى، و انّما الخيار للنّاس قبل أن يبايعوا، فاذا بايعوا فلاخيار لهم، و انّ على الامام الاستقامة و على الرعية التّسليم و هذه بيعة عامة من رغب عنها رغب عن دين الاسلام و اتّبع غير سبيله أهله و...؛ يعنى اى مردم، شما همان طورى كه با افراد پيش از من بيعت كرديد، با من نيز بيعت نموديد. بدانيد تا هنگامى كه بيعت نكرديد، اختيار داريد كه با كسى بيعت كنيد و يا بيعت نكنيد (و در اين راه آزاديد) امّا همين كه بيعت كرديد، ديگر اختيار نقض آن را نداريد و در اين موقعيت، بر امام و پيشوا است كه به وظايفش عمل كرده و استقامت و پايدارى به خرج دهد و بر مردم است كه تسليم أوامر او باشند و اين بيعت، بيعت عمومى است و كسى كه از آن اعراض نمايد، از دين اسلام اعراض كرده است و به راه غير مسلمانان رفته است و...»(10)
به هر روى تمامى انقلابيون مهاجر و اهالى مدينه منوره با امام على بن ابى طالب(ع) بيعت كرده و وى را به عنوان جانشين پيامبر خدا(ص) و خليفه مسلمانان به رسميت شناختند.
نزديكترين شهر معروف جزيرة العرب به مدينه منوّره، شهر مكه معظمه بود كه به خاطر وجود خانه خدا و مسجد الحرام در آن و منتسب بودن به زادگاه پيامبر خدا(ص)، از اهميت و اعتبار ويژهاى برخوردار بود. حضرت على(ع) در آغاز، خالد بن عاص بن هشام را به عنوان والى مكه معظمه برگزيد و وى را مأمور اخذ بيعت از اهالى اين منطقه نمود. ولى اهالى مكه در اين أمر چندان استقبالى نكرده و نماينده امام على(ع) را يارى ندادند و حتى يكى از جوانان فتنه جوى قريش، به نام عبداللّه بن وليد بن زيد نامه امام على(ع) را از دست نمايندهاش گرفت و پاره كرد و به زمين انداخت و از اين راه، دشمنى خود را ابراز كرد. البته به سزاى رفتار ناشايست خويش در معركه جمل نايل آمد و در آن واقعه به هلاكت رسيد.(11)
مردم مكه و اطراف آن، پس از آن كه از اصل ماجراى مدينه با خبر شده و از بيعت مهاجر و ا نصار و تمامى انقلابيون و حق طلبان مسلمان با امام على(ع) آگاهى يافتند، در بيعت با امام على(ع) راغب شده و با نماينده آن حضرت بيعت كردند و از آن پس، تمامى شهرها و مناطق اسلامى، از اين واقعه استقبال و با نمايندگان و واليان آن حضرت، بيعت نمودند. تنها اهالى شام به خاطر شيطنتهاى معاويه بن ابى سفيان و جوّ سازىهاى كاذب او بر ضد امام على(ع) از بيعت آن حضرت، محروم ماندند. بلاذرى (مورّخ نامور قرن سوم هجرى) در اينباره گفت: فبايع عليّاً أهل الأمصار الّا ما كان من معاوية و اهل الشّام و خواص من النّاس.(12)
عكس العمل عايشه دختر ابىبكر
هنگامى كه مدينه را آشوب فرا گرفته و مسلمانان از هر سو به آن مهاجرت كرده و خواستار خلع عثمان از خلافت شده بودند و اين شهر بزرگ اسلامى روزگار سختى را سپرى مىكرد، بسيارى از همسران رسول خدا(ص) كه در آن زمان هنوز در قيد حيات بودند، به خاطر كنارهگيرى از اين آشوبها و ناامنىها، به مكه معظمه هجرت كردند و پس از به جا آوردن أعمال حج در ذى حجّه سال 35 قمرى، در همين شهر مدتى ماندنى شدند. عايشه بنت ابى بكر، كه يكى از اين بانوان بود، در خلافت عثمان بن عفان، دل خوشى از وى نداشت و دايم بين آن دو، سخنان درشت و نامطلوبى رد و بدل مىگرديد و چه بسا عايشه مردم را بر ضد عثمان تحريك مىكرد و حتّى در واقعه شورش مسلمانان كه به قتل عثمان منجر شد، عايشه طرف مردم را گرفته و آنان را بر ضد عثمان تشويق و ترغيب مىكرد.
ابن اعثم كوفى( متوفاى 314 هجرى) در اينباره چنين بيان كرد: از اين معنى خاطر عايشه به غايت رنجيده بود، او (عثمان) را بد مىگفت و دشنام مىداد، بلكه مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مىكرد و مىگفت: بكشيد اين پير كفتار را كه هنوز پيراهن مصطفى(ص) كهنه نشده، سنّت او را كهنه گردانيد. بكشيد اين پير كفتار را و زنده مگذاريد.(13)
ابن اعثم در جاى ديگر، شدت خشم و نارضايتى عايشه نسبت به عثمان را بدين گونه شرح داد: امّالمؤمنين، عايشه صديقه، چنانكه بدان اشاره شد چندانكه توانست و دانست مردم را در قتل عثمان تحريص مىكرد تا گاهى كه سفر مكّه پيش داشت. در مكّه او را آگاهى دادند كه عثمان به دست صناديد اصحاب مقتول گشت، نيك شاد شد فقالت: أبعده اللّه بما قدّمت يداه، الحمد للّه الّذى قتله. عايشه در قتل عثمان خداى را شكرها بگزاشت و بر او لعن و نفرين فرستاد.(14)
عايشه پس از آگاهى از قتل عثمان، راهى مدينه منوره شد و در ميان راه، ابتدائاً به او خبر دادند كه طلحة بن عبيداللّه به خلافت رسيد، وى از اين خبر استقبال كرد و با تمسخر و تحقير نسبت به طلحه، گفت: إيه ذاالاصبع للّه أنت، لقد وجدوك لها محشاً. سپس به راهش ادامه داد تا به «سرف» (مكانى در شش يا هفت مايلى مكه) رسيد و با شخصى به نام عبيد بن ابى سلمه ليثى روبه رو گرديد، كه از مدينه مىآمد، از او پرسيد: از مدينه چه خبر؟ عبيد گفت: مردم، عثمان را به قتل رساندند. عايشه گفت: آرى، اين را مىدانم، بگو پس از آن، چه كردند؟ عبيد گفت: دشوارى و سختىهاى مردم توسط خودشان و به بهترين شيوه حل و فصل گرديد و با پسر عموى پيامبرشان على(ع) بيعت كردند.
عايشه با تعجب پرسيد: آيا آنان چنين كارى كردند؟ دوست دارم كه آسمان بر زمين افتاد، اگر اين خبرى را كه دادى، براى پيشوايت (على(ع)) درست باشد. عبيد گفت: براى چه چنين مىگويى؟ به خداى سبحان سوگند در روى زمين كسى را مانند او نمىبينم. چرا تو از خلافت و حكومت او ناراحتى؟
عايشه به وى پاسخى نداد و از همان مكان، به مكه برگشت(15) و از رفتن به مدينه منصرف شد.
امّا بنا به نقل ابن اعثم كوفى: عبيد بن ابى سلمه به عايشه گفت: چرا چنين مىگويى؟ نه تو در حق على (ع) ثناها مىفرمودى و مىگفتى كه امروز در روى زمين هيچ كس در نزد خداى سبحان از على(ع) گرامىتر نيست؟ اكنون چرا او را دشمن مىدارى و خلافت او را نمىپسندى؟ نه هم تو مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مىكردى كه اين پير كفتار را بكشيد؟ اكنون چه افتاده كه چنين مىگويى؟
عايشه در پاسخش گفت: در آن وقت اين سخن مىگفتم، اكنون چون خبر آن يافتم از آن بازگشتم، عثمان از شما توبه خواسته بود. چون توبه كرده و از گناهان پاك شد، او را بكشتيد. به خداى كه خون او بازخواهم و در اين كار خاموشى نگيرم.
عبيد گفت: اى امّ المؤمنين، و اللّه كه نيك نمىكنى و ميان امّت مصطفى(ص) غوغا و تفرقه مىافكنى، بسا فتنهها كه انگيخته شود و بس خونها كه ريخته گردد. عايشه، سخن عبيد را وقعى نگذاشت و از نيمه راه بازگشت و جانب مكه گرفت.(16)
بدين گونه، پس از معاويه و امويان حاكم شام، نطفه دوّمين جناح و جبهه مخالفان حضرت على(ع) به سردمدارى عايشه بنت ابى بكر، بسته شد و اين بار مكه معظمه، خانه امن الهى هدف مخالفان امام على(ع) قرار گرفت.
به غير از عايشه، افراد سرشناس ديگرى نيز به تدريج راهى مكه معظمه شدند. چند تن از آنان، از استانداران عثمان بودند كه توسط مردم از شهرها رانده شده و به مكه پناهنده شده بودند.
يعلى بن منيه (عامل يمن)، عبدالله بن عامر حضرمى( عامل عثمان در خود مكه) و عبدالله بن عامر(عامل بصره) از اين دسته بودند. هم چنين از مدينه منوره افرادى چون سعيد بن عاص، وليد بن عقبه، مروان بن حكم، ابان بن عثمان و وليد بن عثمان كه همگى از وابستگان به طايفه بنى اميه بودند، در اين شهر مقدس گرد آمدند. پس از آنان، دو تن از صحابه مشهور رسول خدا(ص)، يعنى طلحة بن عبيد اللّه و زبير بن عوام با تمامى خانواده و ملازمان خويش نيز به اين گروه پيوستند.
خبر مخالفت عايشه و اقامت اعتراضآميز وى در مكه معظمه، در سراسر عالم اسلام منتشر شد و مخالفان بنى هاشم و دشمنان حكومت عدالت خواهانه امام على(ع) با حركت به سوى مكه معظمه، جمعيت مخالفان را تقويت كردند. در نتيجه سپاه مخالفان و جبهه بزرگ پيمان شكنان در مكه معظمه پاگرفت و سران اين جبهه تا آن مقدارى كه افراد سرشناس و مشاهير را مىشناختند، براى آنها نامه نوشته و آنان را به سوى خود فراخواندند.
تعدادى، آنها را اجابت كرده و تعدادى مخالفت و تعدادى بى طرف باقى ماندند. عبداللّه بن عمر بن خطاب، كه در آن زمان در مكه به سر مىبرد، مورد دعوت مخالفان قرار گرفت ولى به آنها پاسخ منفى داد و از همراه شدن با آنان خوددارى كرد.(17)
عبداللّه بن عمر، خواهر خويش حفصه بنت عمر، همسر رسول خدا(ص) را كه قصد همراهى با عايشه بنت ابىبكر داشت، نيز از اين كار بازداشت و نگذاشت در دام شيطانى اين گروه فتنه جو گرفتار آيد.
جبهه مخالفان علوى، در آغاز قصد كردند به شام روند و با همفكرى و مساعدت همه جانبه معاويه و شاميان ياغى و سركش به جنگ با خليفه منتخب مسلمانان به شتابند، ولى در اين باره به توافق نرسيدند و خود معاويه نيز از آنان استقبالى به عمل نياورد. بدين جهت، تغيير موضع داده و به جاى شام، شهر بصره در جنوب شرقى عراق را مورد هدف قرار دادند.(18)
از ميان همسران رسول خدا(ص) امّ سلمه(رض) به سان ساير مسلمانان، جانب امام على(ع) راگرفت و از او طرفدارى مىكرد. اين بانوى شريف و دورانديش بارها عايشه را از كردار و رفتار ناپسندش باز مىداشت و به او مىگفت: اى دختر ابى بكر، من در شگفتم كه تو از عثمان مقتول خون خواهى مىكنى. تو همان نبودى كه مردم را بر كشتن او تحريك مىكردى و او را پير كفتار مىخواندى؟ تو را چه كار با خون خواهى عثمان؟ او مردى از بنى مناف بود و تو از بنى تميم، ميان شما رابطه خويشاوندى نيست و در حال حيات او، ميانتان موافقتى نبود. اكنون چه غلو و زياده روى است كه در پيش گرفته و بر ضديت على بن ابى طالب(ع) كه پسر عم رسول خدا(ص) است بيرون مىآيى و خلافت او را نمىپسندى؟ در حالى كه جمله مهاجر و انصار با او بيعت كرده و بر خلافت و امامتش راضى شدند و با رغبت و ميل خود، به پيروى و يارى او همت نمودند و همگان بر امامت او متّفق شدند. فضل و فضيلتى كه در او است، تو آنها را نيكو مىشناسى.(19)
مكه معظّمه پس از موضعگيرى ام سلّمه (رض) و طرفداران امام على(ع) به دو جناح تقسيم شد. جناحى كه عايشه و مخالفان حضرت على(ع) را حمايت مىكرد و جناحى كه امّ سلمه (رض) و خلافت عدالت جويانه امام على(ع) را مورد پشتيبانى خويش قرار مىداد.
امّ سلمه (رض) به اهالى مكه مىفرمود: ايّها النّاس آمركم بتقوى اللّه و ان كنتم تابعتم عليّاً فارضوا به، فواللّه ما أعرف فى زمانكم خيراً منه. در مقابل وى، عايشه به مردم مىگفت: انّ عثمان مظلوماً، و أنا أدعوكم الى الطّلب بدمه و اعادة الأمر شورى.(20)
به هر روى، جبهه پيمان شكنان، ماندن در مكه معظمه را به صلاح خويش ندانسته و براى يافتن همفكران و ياران بيشتر، از مكه به استعداد سه هزار نيروى رزمى خارج شده و عازم بصره شدند.
پس از خروج فتنهآميزان از مكه، جناب ام سلمه (رض) و امّ فضل( همسر عباس بن عبدالمطلّب)، هر كدام نامهاى براى حضرت على(ع) نوشته و جداگانه به مدينه منورّه ارسال كرده و آن حضرت را از آشوب گرى اين گروه باخبر نمودند.(21)
مخالفان امام على(ع) پس از خروج از مكه و طى منازل متعدّد به بصره رسيدند و در آغاز از راه صلح و سازش با عثمان بن حنيف، عامل امام على(ع) در اين منطقه، وارد شهر شده وليكن از اعتماد و نرم خويى عثمان بن حنيف، سوء استفاده كردند و بر ياران او محافظان شهر شبيخون زده و بسيارى از آنان را كشته و زخمى نمودند و خود عثمان بن حنيف را نيز دستگير و قصد كشتن وى كرده ولى به خاطر هراس از انتقام انصار، از كشتن او منصرف شده و او را پس از شكنجهها و آزارهاى توان فرسا رها كردند و شهر بصره را با تمام امكانات و ثروتهايش به تصرف خود درآوردند و عملاً در برابر خلافت اسلامى قرار گرفتند.(22)
عكس العمل امام على بنابىطالب(ع) در برابر جبهه مخالفان
حضرت على(ع) از آغاز خلافت خوش، ناظر و مراقب رفتار و كردار ناكثين و عهد شكنان بود و بهانه جويىها و ايرادات آنان را به درستى مىدانست و به خوبى تحليل مىكرد.
آن حضرت به هنگام خروج طلحه و زبير از مدينه منوره به بهانه انجام عمره مفرده در مكه معظمه، در ضمن خطبهاى فرمود: نخستين افرادى كه با من بيعت نموده و اظهار اطاعت كردند، طلحه و زبير بودند و اندكى از بيعتشان نگذشت از من اذن عمره گرفتند. سوگند به خداى سبحان، آنان آهنگ مكر و خدعه داشتند. پس براى اتمام حجت با آنها عهد تازه به ميان آوردم تا امّت را به هلاكت نيندازند و آنها نيز به همين ترتيب با من تجديد عهد كردند، وليكن به عهد خود وفا نكرده و نقض بيعت نمودند. اينك تعجب مىكنم از اين بىوفايان بد عاقبت كه چگونه با ابوبكر و عمر انقياد كرده( و از آن دو تبعيت نمودند) ولى با من مخالفت كردند، با آن كه من كمتر از آن دو نفر نمىباشم و اگر بخواهم بگويم... پروردگارا داد مرا از آنان بگير كه حق مرا ضايع كرده و أمر مرا كوچك انگاشتند و مرا بر آنان پيروزى بده.(23)
آن حضرت، هنگامى كه با خبر شد طلحه و زبير به همراه عايشه بنت ابى بكر، در رأس سپاه مخالفان، عازم بصره شدند، در خطبهاى ديگر فرمود: شما خود با من بيعت كرديد و طلحه و زبير نيز با خواست خود بيعت نموده و اظهار جانفشانى كردند. پس از اين به آهنگ بصره حركت نمودند تا جماعت شما را متفرق سازند و خوف و بيم در شما احداث نمايند. پروردگارا آنان را به كيفر خود مبتلا كن كه دست مخالفت در ميان اين امت دراز كردند و عقيده عموم مردم را فاسد ساختند.(24)
آن گاه امام على بن ابى طالب(ع) اعلان بسيج عمومى كرد و مردم را براى دفع فتنه گرىهاى پيمان شكنان و ياغيان تجاوزگر فراخواند و فرمود: انفروا رحمكم اللّه فى طلب هذين الناكثين القاسطين الباغين،قبل أن يفوت تدارك ما خبياه.(25)
اهالى مدينه با روشن گرىهاى امام على(ع) و فراخوانى آن حضرت، خود را براى دفع فتنه گرى سپاه جمل آماده ساختند و براى حضور در ركاب امام على(ع) اعلان آمادگى نمودند. حضرت على(ع) نيز با درايت و مديريت ويژه خود، زمينه آمادگى بيشتر مردم را فراهم مىكرد و ديدگاه آنان را نسبت به فتنه جويان كه داراى نام و نسب بوده و عنوان همسرى رسول خدا(ص) و صحابى آن حضرت را يدك مىكشيدند، روز به روز با ديدگاه واقعى بينانه خود نزديكتر مىكرد.
امام على(ع) در يكى از خطبههاى خود درباره قصد عايشه، طلحه و زبير در ايجاد بلوا و شورش و ايجاد فتنه و افتراق در ميان مردم، چنين بيان كرد: قد سارت عائشة و طلحة و الزبير كلّ واحد منهما يدّعى الخلافة دون صاحبه...
يعنى: اينك عايشه همراه طلحه و زبير به طرف بصره كوچ مىكنند و هر يك از اين دو مدعى خلافتند و عليه يكديگر در باطن اقدام مىكنند. طلحه كه ادعاى خلافت مىكند بر آن است كه پسر عموى عايشه است و زبير كه مدعى خلافت است براى آن است كه داماد پدر عايشه است و سوگند به خداى سبحان هرگاه اين دو به مقصود خود نائل گردند، زبير گردن طلحه يا طلحه گردن زبير را مىزند و هر يك عليه سلطنت و سيطره ديگرى قيام مىكند و سوگند به خدا مىدانم كه آن زن بر شتر سوار مىشود، گرهى نگشايد و راهى نپيمايد و در منزلى فرود نايد جز اين كه در تمام اينها مرتكب معصيت شود تا خود و همراهانش را جايى فرود آورد كه يك سوّمشان به قتل رسند و يك سوّمشان فرار كنند و يك سوّمشان برگردند.(26)
آن حضرت هنگامى كه به سوى بصره عازم شده بود، در بين راه در مكانى به نام «ربذه» خطبهاى براى حاضران در آن مجلس بيان كرد و در ضمن آن فرمود: به خدا سوگند، در آن هنگام كه كافر بودند، با آنان پيكار كردم و هم اكنون كه مفتون دست بىوفايان واقع شدهاند با آنان مىجنگم و همانا مسير فعلى من بر اثر تعهدى است كه دارم. به خدا سوگند، شكم باطل را مىشكافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم.(27)
پس از نفس گرم و سخنان آگاهى بخش امام على بى ابى طالب(ع) و ياران و نزديكان آن حضرت، سپاهى به تعداد نهصد تن از مهاجران و انصار مدينه در دستههايى متعدد به حركت درآمده و در ربيع الثانى سال 36 هجرى قمرى( تنها سه ماه و اندى پس از خلافت اميرمؤمنان(ع)) از مدينه منوره خارج شده و به سوى بصره عازم شدند.
امّ سلمه (رض) همسر رسول خدا(ص)، فرزند خود و عمر بن ابى سلمه را به نمايندگى خويش به نزد اميرمؤمنان(ع) فرستاد و او را براى يارى و كمك آن حضرت، توصيه نمود.(28)
عاملان و استانداران امام على بن ابى طالب(ع) كه از حركت آن حضرت باخبر شده بودند در صدد گردآورى نيرو و تجهيز رزمى برآمدند و به نزد آن حضرت اعزام كردند.علاوه بر مدينه، هواداران و شيعيان آن حضرت از شهرهاى مكه معظمه، يمن، مصر و كوفه خود را به سپاه اسلام رسانيده و آماده نبرد با سپاه جمل شدند.
سرانجام دو سپاه در حوالى بصره، در مكانى به نام «رابوقه» در برابر يكديگر قرار گرفتند. تعداد اصحاب جمل سى هزار و تعداد سپاهيان حضرت على(ع) در حدود بيست هزار تن بالغ گرديد.
سردستههاى اصلى سپاه جمل، غير از عايشه كه رهبرى آنان را بر عهده داشت، عبارت بودند از: طلحة بن عبيداللّه، زبير بن عوام، عبداللّه بن زبير، محمد بن طلحه، مروان بن حكم، عبدالرحمن بن عتاب، هلال بن وكيع، عبدالرحمن بن حارث، عبدالله بن عامر، حاتم بن بكير، عمربن طلحه و مجاشع بن مسعود.
امّا در سپاه امام على(ع) غير از خود آن حضرت، افرادى چون امام حسن مجتبى(ع)، امام حسين (ع)، محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، عمار بن ياسر، مالك بن اشتر نخعى، عبدالله بن جعفر، خزيمة بن ثابت، ابوايوب انصارى، ابوقتاده، زيد بن صوحان، شريح بن هانى، سعيد بن قيس، رفاعة بن شداد، محمد بن ابى بكر، عدى بن حاتم، حجربن عدى، عمروبن حمق، مخنف بن سليم و صصعة بن صوحان فرماندهى گردانها و دستههاى رزمى را برعهده داشتند و در ايجاد نظم و روحيه رزمى رزمندگان اسلام نقش مهمى برعهده گرفتند.
هنگامى كه دوسپاه در برابر يكديگر قرار گرفتند. كوچكترين اقدام ايذايى يكى از دو طرف مىتوانست آتش جنگ را شعلهور سازد. به همين جهت حضرت على(ع) تلاش زيادى به عمل آورد كه اين غائله با مصالحه و بدون نبرد و خونريزى به پايان رسد و در اين راه با زبير بن عوام به گفت و گو پرداخت و براى عايشه و سران فتنه پيامهايى فرستاد و آنان را براى دست برداشتن از فتنه گرى و ايجاد جنگ و اختلاف بين امت ترغيب و تشويق كرد. ولى سپاه مغرور و فتنه جوى جمل به هيچ روى حاضر به مصالحه نبود و به غير از جنگ و خون ريزى و پايان دادن كشمكش از راه نظامى، به چيز ديگرى رضايت نمىداد.
سرانجام در روز دهم جمادى الاولى سال 36 هجرى قمرى، سپاه جمل با تير باران كردن سفير امام على(ع) كه قرآن به دست گرفته و فتنه جويان را به كتاب خدا دعوت كرده بود، جنگ را آغاز كرد و دو طرف به نبرد سنگين و سرنوشت سازى پرداختند و از دو جانب تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند و اين وضعيت به مدت دو روز ادامه يافت. ولى با فداكارى و دلاورىهاى ياران امام على(ع)، دشمن متحمل شكست و پراكندگى شد و تعداد بى شمارى از آنان به دست سپاهيان امام على(ع) كشته شده و بسيارى از آنان صحنه نبرد را ترك و به بصره فرار كردند و آن مقدارى كه مقاومت مىكردند، به شدت سركوب مىشدند و سرانجام دشمن به كلى شكست خورد و سپاهيان امام على(ع) با پيروزى قاطع، اين نبرد را به پايان رسانيد.
برخى از فتنه انگيزان اصلى سپاه جمل مانند طلحة بن عبيدالله در ميدان جنگ و برخى ديگر مانند زبير بن عوام در بيرون صحنه نبرد كشته شدند و بسيارى از آنان مانند عبداللّه بن زبير و مروان بن حكم اسير گرديدند.
اميرمؤمنان (ع) پس از پيروزى كامل بر اصحاب جمل و آزاد سازى شهر بصره، اسيران را آزاد، زخميان را مداوا و از تعقيب فراريان جلوگيرى نمود و عايشه را به همراه جماعتى از زنان كه لباس مردان پوشيده بودند، به مدينه برگردانيد.
در اين نبرد بزرگ، از سپاهيان جمل تعداد نه هزار و به روايتى سيزده هزار و به روايتى ديگر بيست هزار تن و از سپاهيان امام على(ع) تعداد هزار و هفتصد و به روايتى پنج هزار نفر كشته شدند.
جالب توجه است كه حضرت على(ع) پس از پيروزى بر سپاهيان جمل و آزاد سازى شهر بصره، در جمع اهالى بصره كه بسيارى از آنان از سپاهيان جمل بوده و يا آنها را حمايت مىكردند، به سخنرانى پرداخت و در آغاز سخنانش از عفو و بخشش صحبت به ميان آورد و فرمود: امّا بعد، فانّ اللّه ذورحمة واسعة، و مغفرة دائمة، و عفوجم، و عقاب أليم، قضى أنّ رحمته و مغفرته و عفوه لأهل طاعته من خلقه، و برحمته اهتدى المهتدون و...(29)
بدين ترتيب فتنه بزرگ سپاه جمل كه از افراد نامدار و سرشناسى چون عايشه، طلحه و زبير تشكيل شده و مىرفت در آغازين ماه حكومت و خلافت امام على(ع) آن حضرت را با بحران و شكست روبرو گرداند، با قاطعيت و شجاعت امام على(ع) و ياران او به شكست منتهى گرديد.(30)
1. الفتوح (ابن اعثم كوفى)،
ص 380.
2. همان، ص 385.
3. همان، ص 389؛ أنساب
الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص 116 و 119.
4. الفتوح، ص 392.
5. همان .
6. الارشاد، شيخ مفيد، ص 233
؛ أنساب الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص117.
7. أنساب الأشراف، ترجمة
اميرالمؤمنين(ع)، ص117.
8. همان.
9. همان.
10. الارشاد، شيخ مفيد، ص
233.
11. أنساب الأشراف، ترجمة
اميرالمؤمنين(ع)، ص120.
12. همان، ص 121.
13. الفتوح ،ابن اعثم كوفى،
ص 375.
14. همان، ص 386.
15. أنساب الأشراف، ترجمة
اميرالمؤمنين(ع)، ص127.
16. الفتوح ،ابن اعثم كوفى،
ص 398.
17. همان، ص 405.
18. أنساب الأشراف، ترجمة
اميرالمؤمنين(ع)، ص129.
19. الفتوح ،ابن اعثم كوفى، ص
407.
20. أنساب الأشراف، ترجمة
اميرالمؤمنين(ع)، ص131.
21. الفتوح ،ابن اعثم كوفى،
ص 409.
22. همان، ص 413 ؛ أنساب
الأشراف، ترجمة اميرالمؤمنين(ع)، ص134.
23. الارشاد، شيخ مفيد، ص
234.
24. همان، ص 235.
25. همان، ص 236.
26. همان.
27. همان، ص 238.
28. الفتوح ،ابن اعثم كوفى،
ص 409.
29. الارشاد، شيخ مفيد، ص
247.
30. نك: أنساب الأشراف،
ترجمة اميرالمؤمنين(ع)،تأليف بلاذرى، ص129 ؛تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 577 ؛
الفتوح، ابن اعثم كوفى، ص 398 ؛وقايع الأيام، تأليف شيخ عباس قمى، ص 239.
منبع: پاسدار اسلام ، شماره 283