آيتالله سيد حسن ميرجهاني(ره)
شكى در اين نيست كه در ميان برخى از اخبار و احاديثى كه از طريق وحى و تنزيل به ما رسيده، بعضى از صفات خداوند به ائمة طاهرين(ع) نسبت داده شده كه آنها از صفات ربوبيت است و در قلوب ضعفا از اهل دانش و دارندگان وسواس و مخالفين، ايجاد شبهه كرده؛ چنانكه گروهى مرتبة آل محمد(ص) را بالا برده و آنها را خدايان خود دانستهاند و جمعى معتقدند كه ايشان در صفات و افعال شريكهاى خدا ميباشند و بعضى ميگويند كه خدا كليه امور خدايى خود را به آنها واگذار نموده، و اين مستلزم آن است كه خدا خود را از خدايى عزل كرده باشد.
بايد دانست كه اقوال اين هر سه دسته باطل و اعتقادات آنها فاسد است و اينها از دين اسلام خارج و مستحق لعن و عذاب ميباشند، زيرا ائمه(ع) بندگان مخلص و گرامى داشته شدهاى هستند كه در گفتار خود بر خدا سبقت نگرفته، به امر او عمل كرده و از معتقدات اين سه دسته بيزار ميباشند.
اما دسته چهارم، كسانى هستند كه به تفريط افتاده و ميگويند كه خداوند فقط و فقط امر دين را به آنها واگذارده است و رواياتى مانند آنچه كه به آنها نسبت داده شد، دروغ و جعليات است. اهل بيت(ع) مانند ساير بندگانند؛ ميخورند و ميآشامند و در بازارها راه ميروند و امثال اين سخنها. اين دسته هم معرفت ولايتى ندارند و مؤمن واقعى نيستند.
اما دسته پنجم، كه سالك طريق حق و صراط مستقيم ايمانند، كسانى هستند كه ميگويند: آل محمد(ص) بندگان خاص و خالص خدايند و تمام آثار و شئون خدايى كه در امور، علوم و معجزات از ايشان ظاهر گرديده و ميگردد در برابر ذات خدا، به منزلة صفت نسبت به موصوف است؛ همان طور كه صفت هرگز به قدر يك چشم بر همزدن بدون موصوف قوامى ندارد و هميشه قائم به موصوف است به قيام صدور؛ آل محمّد(ص) با اين شئون و فضائل و كمالات و خصايصى كه خداوند به ايشان عطا فرموده است نسبت به او كمال فقر و ذلت و احتياج را دارند و در آنچه كه خدا به آنها عطا نموده، نه تنها هيچ استقلالى از خود ندارند بلكه ادعاى استقلال هم نكرده و نميكنند و آنچه از اسما و افاضات آل محمّد(ص) است، اسماى حسنا و امثال علياى الله بوده و ايشان بدون امر و فرمان خداوند هيچ فعلى را انجام نداده و از خود به هيچ وجه ارادهاى ندارند. خوف و ترسشان از خدا از همة مخلوقات بيشتر است و مثل آنها مثل آهنى است كه در اثر مجاورت و نزديكى با آتش و به آتش سرخ و تفتيده شده عمل آتش را از خود نشان ميدهد و ميسوزاند، لكن آهن گرم شده است نه آتش، سوزندگى آن از ذات خود او نيست و از آتش است. هيچ وقت ممكنالوجود، واجبالوجود نميشود ولى هر چه تقرّب او به خداوند بيشتر شود صفات الهى بيشتر در او جلوه ميكند. و اين فرموده كه:
بندهام مرا اطاعت نما تا آنكه تو را نمونه (و مثال) خويش نمايم كه هرگاه به چيزى بگويى «بشو» بشود.1
شاهد همين مدعا است و نيز اين كلام:
دائماً بنده به واسطة انجام مستحبات به سويم نزديك ميگردد تا آنكه من گوش او بشوم كه با آن ميشنود و چشمش كه با آن مينگرد و دستش كه با آن ميگيرد.2
اشاره به همين معنى دارد. در كتاب غرر و درر، شيخ كراچكى از حضرت اميرالمؤمنين(ع) روايت كرده كه فرمود:
آل محمد(ص) صورتهايى هستند برهنه از لباسهاى ماديت و خالى از استعداد كه خدا براى آنها تجلى كرد و بر آنها تابيد و آنها را بيرون آورد، پس درخشنده شدند، و او در ذات آنها مثال خود را انداخت و امور خود را از ايشان آشكار گردانيد.3
شيخ طوسي(ره) در كتاب غيبت به نقل از حسين بن سفيان بزوفرى كه گفت: شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (ره) برايم روايت كرد كه ياران ما دربارة تفويض (يعنى مسئله تفويض تمام امور توسط خدا به ائمه(ع) و مسائل ديگر اختلاف پيدا كردند پس من نزد ابى طاهر پسر بلال رفتم و جريان اختلاف را بيان كردم مرا به تأخير جواب امر كرد و چند روزى به تأخير انداختم و بعداً نزد او رفتم برايم حديثى را به اسناد خود از حضرت امام صادق(ع) نشانم داد كه فرمودهاند:
هر وقت خداوند انجام امرى را بخواهد، آن را بر رسول خدا(ص) عرضه ميدارد، پس آن حضرت بر اميرالمؤمنين(ع) و يكى بعد از ديگرى از ائمه(ع) تا اينكه به حضرت صاحبالزمان منتهى شود، پس بر هر يك بعد از ديگرى بيرون ميآيد تا عرضه داشته شود بر رسول خدا(ص)، پس از آن عرضه داشته ميشود بر خداى عزوجل؛ پس هر آنچه از جانب خدا فرود آيد، بر دست ايشان است و هر چه هم بهسوى خدا بالا رود به دست ايشان است و ايشان به قدر چشم بر هم زدنى بينياز از خداى عزوجل نيستند.4
همچنين از ابى حمزه روايت شده است كه گفت:
نزد على بن الحسين(ع) بودم و گنجشكهايى در مقابل آن حضرت فرياد ميكردند، پس فرمود: اى اباحمزه آيا ميدانى چه ميگويند؟ اى ابا حمزه! اين وقتى است كه قوت خود را درخواست ميكنند. البتّه پيش از طلوع آفتاب نخواب كه من كراهت دارم براى تو، بهدرستى كه خداوند در آن هنگام روزيهاى بندگان را قسمت ميكند و اين تقسيم به دستهاى ما جارى ميشود.5
اين حديث شريف از احاديثى است كه ضعيفالايمانهاى سطحى وقتى ميشنوند، منكر ميشوند و برايشان گران ميآيد كه گفته شود جريان و تقسيم روزيها به دست آل محمّد(ع) است در صورتى كه اگر گفته شود «ميكائيل» ملك موكّل ارزاق خلايق است تصديق ميكنند و هيچ ترديد و شكى ندارند و اظهار غلو در حق او نميكنند در صورتى كه ميكائيل و ساير ملائكه خدمتگذاران آل محمّد(ع) هستند و افتخار خدمتگذارى ايشان را دارند.
شيخ طوسى (ره) از على بن احمد قمى روايت كرده كه گفت: شيعيان دربارة اين كه خداوند عزوجل امور خود را به ائمه(ع) تفويض نموده كه خلق كنند و روزى بدهند؛ و در اين باره با همديگر نزاع ميكنند، يك دسته از آنها ميگويند: اين امرى است محال، زيرا اين امر بر خداى متعال جايز نيست به علت اينكه اجسام قدرت بر خلق كردن و روزى دادن ندارند و خلاق و رزاق غير خدا نيست. و دستة ديگر ميگويند كه خداى تعالى به ائمه(ع)قدرت خلق كردن و روزى دادن داده، و امر خلق و رزق را به آنها واگذار كرده پس هم خالقاند و هم رازق و نزاع اين دو دسته شديد شده پس يكى از آنها گفت چرا در اين موضوع به عثمان عمرى سؤال نميكنيد تا حق را براى شما تبيين كند، زيرا او نايب صاحبالامر(ع) است. هر دو دسته به اين پيشنهاد راضى شدند. لذا نامهاى به او نوشتند و مسئله را در ضمن نامه از او خواستند و آن را برايش فرستادند پس از طريق او توقيع مبارك امام عصر(ع) صادر گرديد كه چنين ميباشد:
به درستى كه خداى تعالى، چنان خدايى است كه ميآفريند جسمها را و قسمت ميكند روزيها را زيرا كه او نه جسم است و نه در جسمها حلول ميكند، چيزى مانند او نيست و او شنوا و دانا است و اما ائمه(ع) ايشان از خداوند ميخواهند پس او ميآفريند و از خدا ميخواهند پس او روزى ميدهد و خواستة ايشان را اجابت ميفرمايد و حق آنها را بزرگ ميشمارد.6
از اين روايت استفاده ميشود كه خدا امر خلق و رزق را به ائمه(ع) واگذار نكرده بلكه مرتبه و مقامى به آنها داده است كه هرگاه از خدا بخواهند خلقى را خلق كند و يا روزى بدهد، خداوند خواهش آنها را از اجابت ميفرمايد زيرا حق آنها را بزرگ گردانيده است.
اگر اشكال شود كه آيات و رواياتى وجود دارد كه با آنچه شما در حق محمد و آل محمد(ص) قائليد، منافات دارد، از قبيل آيات و روايات نقل شده دربارة «عالم به غيب نبودن» و «قدرت نداشتن» و اظهار عجز و ناتوانى كردن و امثال اينها، براى دفع اين ايراد و ايرادهاى ديگرى نظير اين ميگوييم اينگونه آيات و احاديث وارده به منظور اظهار ذلت و بندگى ايشان و اقرار به ربوبيت و يگانگى پروردگار ميباشد و اينكه به مردمان بفهمانند كه ايشان از خود استقلالى ندارند و بدون حول و قوّه و امر و اذن خداوند، كارى نميتوانند بكنند؛ پس اگر نسبت به امرى بيان داشتند كه نميدانيم يا نميتوانيم، راست گفتهاند زيرا خودشان به خودى خود، و بدون امر و تعليم و فرمان خدا و ارادة او كارى نميتوانند انجام دهند.
آل محمد(ص) بندگانى هستند گرامى داشته شده كه بر او (خدا) پيشى نميگيرند، و ايشان به امر او كار ميكنند.7
اظهار ناتوانى ايشان به طور مثال مانند بندهاى است كه مولاى او اموال بسيارى به او عطا كند و آن بنده بگويد، من شخص فقير نادارى هستم و مالك چيزى نيستم. حقيقتاً اين بنده راست گفته، زيرا مالى كه دارد مال او نيست و از ملك مولاى او بيرون نرفته و هر تصرّفى كه در آن ميكند به اذن و اراده مولاى او است؛ چنانچه خداوند متعال هم همين مثل را ميفرمايد:
ضرب لكم مثلاً من أنفسكم هل لكم من ما ملكت أيمانكم من شركاءف فيما رزقناكم فأنتم فيه سواءٌ تخافونهم كخيفتكم أنفسكم.8
خداوند براى شما مثلى را از خود شما بيان كرد، كه آيا براى شما از آنچه دستهاى شما مالك آن شده شريكهايى هست در آنچه روزيتان دادهايم پس شما با آنها يكسان هستيد و از ايشان ميترسيد همچنانكه از نفسهايتان ميترسيد.
يعنى چون راضى نيستيد كه بندگان شما شريك باشند در مالهايى كه من روزى شما كردهام و نميخواهيد كه در اموال شما مانند تصرف كردن خودتان تصرف كنند پس چگونه بر من ميپسنديد كه بندگانم شريكم باشند و ايشان را در خدايى در ملك من متصرف ميدانيد و از غالب شدن ايشان ميترسيد همانطور كه بعضى از شركا كه بنده نيستند از شركاى آزاد خود ميترسند.
همانطور كه بيان شد، عقايد مردمان در شناختن و دانستن حالات ائمة معصومين(ع) مختلف است، بعضى افراطى و بعضى تفريطى و بعضى اعتدالى ميباشند. و منشأ اين اختلاف آن است كه گروه غير اعتدالى عقول خود را حتى در ادراك معارفى كه رسيدن به حقايق آن جز از طريق آل محمد(ص) ممكن نميباشد كامل و مستقل ميدانند، خصوصاً دربارة اثبات مقامات ائمه(ع) كه جز از طريق رجوع كردن به روايات صادرة ثابته از سوى ايشان آن هم با فهم سالم و ادراك مستقيم و علم روشن و واضح، نه از طريق ظن و تخمين و فهم كج و ادراك معوج امكانپذير نيست، بخواهند خود، درك حقايق حالات ايشان را نمايند.
پس بايد دانست كه اختلاف عقايد، آرا و احوال اين دو دسته در اثر اختلاف عقلها و دركها و رأيهاى ايشان و از جهت تباين ذهنها و فهمهايشان مى باشد، و به همين جهات است كه بعضى از ايشان بعض ديگر را لعن و تكفير ميكنند؛ و منشأ اين اختلافات آن است كه بسيارى از شيعيان كه در زمان ائمه(ع) بودهاند از جهت معاشرت زيادى كه با مخالفين و مسامحهكنندگان در امر امامت و رياست عامه داشتند، و معاشرت آنها به نحوى بوده كه امارت و رياست هر كسى و بيعت كردن با او را - هر چند از كمال و علم وشرافت و حسب و نسب عارى و بيبهره باشد- جايز ميدانستند و در معرفت امام و خصايص او به همين اندازه كه امام از اوصيا پيغمبر و معصوم از گناه و خطا است و داراى علوم زياد و از خويشان پيغمبر(ص) است، او را بر غير او مقدم ميداشتند و به امامت او قائل بودند و به همين مقدار از شناسايى اكتفا ميكردند و ديگر متوجه اين معنى نبودند كه امامت نازل منزلة نبوت است؛ پس آن جماعت وقتى كه از فضايل و معجزات و خوارق عادات و افعال غريبة ائمه (ع) و اخبار عجيبهاى كه با فهم و ادراك آنها سازگار نبود و به نظرآنان غريب و عجيب ميآمد، و طاقت تحمل آن را نداشتند، و عقلهاى آنها عاجز از درك آن بود، آگاه مى شدند، بعضى منكر ميشدند و راوى آن را تكذيب ميكردند يا اينكه آن روايت را تأويل ميكردند؛ هر چند تأويل دور از ذهنى باشد و بعضى از آنها مضطرب ميشدند و به تزلزل ميافتادند و چه بسا به واسطة مكرر ديدن و شنيدن چون به آنها ثابت ميشد، در حق ايشان غلو و تجاوز از حد مينمودند و بعيد مى دانستند، در حالى كه درباة آن اعمال، از كرم و لطف و فضل خدا بعيد نيست، كه به بعضى از بندگان مخلص شايسته در نزد خود عنايت فرمايد و به كمالات خاصّه و فضائل جليلهاى اختصاص دهد كه جميع مردمان ديگر از انجام و بيان آن عاجز باشند.
همچنين در ميان اصحاب ائمه(ع) بودهاند كسانى كه نسبت شيعه بودن به آنها داده ميشد و محبت دنيا در دلهايشان غالب بود و رياستخواه و جاهطلب بودند و كوشش داشتند كه به اين مقام برسند، چون ضعف معرفت اشخاص جاهل را ميديدند براى عوامفريبى در اغوا و اضلال آنها مبادرت ميكردند و به القاى شبهه يا شعبدهبازى ميكوشيدند تا مقصد خود را عملى كنند و آنها را گمراه و مطيع خود گردانند؛ چنانچه بعداً دربارة حالات بعضى از آنان تذكر خواهيم داد.
و تعداد اندكى از اصحاب ائمه(ع) بودند كه تا اندازهاى بر دقايق و علامات امامت مطلع شدند و حقايق احوال ائمه را دانسته و شناخته و بر وجه صحيح از خود ايشان(ع) اخذ كردند، و در ايمان خود استقامت داشته و طريق اعتدال را كه طريق نجات است پيش گرفته و از راه حق نلغزيدند، و در جادههاى باطلى كه ديگران قدم گذارده و منحرف شدند نرفتند، و در طريق حق ثابت ماندند. اجمالاً به همين دليل بود كه ائمه(ع) باطن حالات و كمالات خود را براى هر كسى بيان نميفرمودند، مگر براى كاملان از خواص شيعيان خود، بعضى از خصايص و اسرار را خبر ميدادند و از ايشان عهد ميگرفتند كه آن معارف را جز براى اهل آن نگويند و آن را از جهال مخفى دارند، چنانكه فرمودهاند:
همانا امر (ولايت) ما دشوارف دشوار است، در بر نميگيرد آن را مگر فرشتهاى مقرب يا پيامبرى مرسل يا مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش نموده باشد.8
و رواياتى مبنى بر اين امر كه ائمه(ع) با هر يك از مردمان، طبق ادراك و عقلهايشان، و ضمن رعايت احوال سؤالكنندگان و موافق مصلحت سخن ميگفتند، وجود دارد.
*
برگرفته از كتاب ولايت كليه، تأليف آيتالله سيد
حسن ميرجهاني(ره)، با اندكى دخل و تصرف.
1.
عبدى أطعنى حتى أجعلك مثلى إذا قلت لشيءف كن
فيكون.
2.
لا زال العبد يتقرّب إلى بالنّوافل حتّى كنت سمعه الّذى
يسمع به و بصره الّتى يبصر بها و يده الّتى
يبطش بها.
3.
صورٌ عاريةٌ عن المواد خاليةٌ عن الإستعداد تجلّى لها فأشرقت و
طالعها فتلألأت فألقى فى هويتها مثاله فانظهر عنها أفعاله.
4.
إذا أراد الله أمراً عرضه على رسول الله صلّى الله عليه و اله
ثمّ أمير المؤمنين عليه السّلام واحداً بعد واحدف إلى أن
ينتهى إلى صاحب الزّمان ثمّ يخرج إلى الدّنيا
و إذا أراد الملائكة أن يرفعوا إلى الله عزّوجلّ عملاً عرض على
صاحب الزّمان عليه السّلام ثمّ يخرج على واحدف إلى أن
يعرض على رسول الله صلّى الله عليه و اله ثمّ يعرض
على الله عزّوجلّ فما نزل من الله فعلى أيديهم و ما عرج
إلى الله فعلى أيديهم و ما استغنوا عن الله عزّ و جلّ
طرفة عينف. شيخ طوسى، غيبت، ص 252.
5.
كنت عند على بن الحسين عليهما السّلام و عصافير على
الحايط قبالته يصحن فقال: يا اباحمزة أتدرى ما يقلن
يتحدّثن؟ إنّهنّ فى وقتف يسئلن فيه قوتهنّ يا
أباحمزة! لا تنامنّ قبل طلوع الشّمس فإنّى أكرهها لك انّ الله يقسم
فى ذلك الوقت أرزاق العباد و على ايدينا
يجريها. بصائرالدرجات، جزء7، باب 14، ح8.
6.
إنّ الله تعالى هو الّذى خلق الأجسام و قسم الأرزاق لأنّه ليس
بجسمف و لا حالٌّ فى جسمف ليس كمثله شيءٌ و هو السّميع
العليم و أمّا الأئمّة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله
تعالى فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً العليم
و امّا الأئمة عليهم السّلام فإنّهم يسئلون الله تعالى
فيخلق و يسئلونه فيرزق ايجاباً لمسئلتهم و إعظاماً
لحقّهم. شيخ طوسى، همان، ص190.
7.
عبادٌ مكرمون لايسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.
8.
سورة روم (30)، آية 28.
9.
إنّ أمرنا صعبٌ مستصعبٌ لايحتمله الّا ملكٌ مقربٌّ أو نبى مرسلٌ أو
مؤمنٌ امتحن الله قلبه للإيمان.