غم و شادى در قرآن

مسعود اديب

نسخه متنی
نمايش فراداده

غم و شادى در قرآن

مسعود اديب

خداى آسمان آدميان را دلشاد خواسته يا اندوهگين؟

قرآن مجيد، سخن قوم موسى به قارون را نقل مي‌كند كه گفتند: «لاتَفرَح اِنَّ اللّه لايُحِبُّ الفَرحين؛ اى قارون! فرحناك مباش كه خداى سرخوشان را دوست ندارد».

(سورهٔ قصص، آيهٔ 76)

و در جاى ديگري، شهيدان گلگون كفن را به نعمت فرح سرافراز مي‌داند: «فَرحينَ بِما آتاهُمُ اللّه مِن فَضلِهِ». (سورهٔ آل‌عمران، آيهٔ 70)

تكليف چيست؟ بايد سرخوش و فرحناك بود يا غمگين و افسرده، شايد راه حل را بتوانيم در تقسيم فرح به: فرح عاقلان و فرح واصلان بجوييم.

كوران و كران، عالم پر راز و رمز را نمي‌بينند، توبرتويى حيرت آور و دهشت‌ناك عالم را نمي‌فهمند، سرگشتگى ژرف انديشان، ايشان را به انديشه وا نمي‌دارد و در زندگى اجتماعى خود دردها و رنج‌ها و محدوديت‌هاى بني‌آدم آزارشان نمي‌دهد.

آدم در اين زمين به تبعيد آمد و ما زادگان تبعيدى زمينيم. در اين تبعيدگاه، عداوت و دشمنى از مشخصه‌ها و علايم گريز ناپذير آن است: «و ألقَينا بَيَنهُمُ العَداَوةَ وَالبَغضَاء اِلى يَوم القِيامَة». (سورهٔ مائده، آيهٔ 64) فرشتگان هم مي‌دانستند كه آدمى زاده در زمين خون مي‌ريزد و تباهى مي‌آفريند. آنكه اين‌همه را مي‌داند و مي‌بيند و انديشناك نمي‌شود، آدمى نيست.

نه اشك روانى نه رخ زردي        

اللّه الله تو چه بى دردى

ارزش آدمى به دردمندى اوست.

هر كه او هشيارتر پر دردتر       

هر كه او بيدارتر رخ زردتر

فرح غافلان؛ يعنى چشم پوشى از حقيقت و در ساحل فرودين ماندن و در گرداب درياى حقيقت فرو نرفتن.

امّا فرح ديگرى هم هست. فرح واصلان، آنان كه در لجّه درياى غم  فرو رفته‌اند و لؤلؤ ظفر بر آورده‌اند. آنان كه راه پر غبار سلوك انسانى را طى كرده‌اند و به نور بى ظلمت و صفاى بى غبار رسيده‌اند.

بعد از اين نور به آفاق دهم از دل خويش     

كه به خورشيد رسيديم و غبار آخر شد

فرح آن فرخ ‌پى سالكانى است كه راه دشوار ديدار يار را طى كرده‌اند:

«يا اَيُّهَا الاِنسان اِنَّكَ كادِح الى رَبِّكَ كَدحاً فَمُلاقيه». (سورهٔ انشقاق، آيهٔ 6)

و به قلّه شكوهمند وصال رسيدند. اينان درياى غم را پى سپرده‌اند و بر ساحل فرازين آرميده‌اند. اينان سرخوشان بزم وصالند. در عالم جز روى دلبر نمي‌بينند و در روى او جز به سر خوشى نمي‌نگرند. آري؛ غايت دين دارى شادى است، اما نه شادى بى دردان خواب آلوده؛ بلكه شادى عاشقان آرام يافته در جوار دلبر.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست      

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

در نگاه چنين افرادى زندگى زيباست؛ زيرا همهٔ جهان جلوهٔ دلبر ماست، در هر فراز و نشيبى خال رو و خم زلفش را مي‌بينند و با هر گرم و سردى مهر و مهتر او  را مي‌چشند.

به بوى زف و رخش مي‌روند و مي‌آيند         

صبا به غاليه سائى و گل به جلوه گرى

اين شاد دلى و شادكامي، هرگز به طغيان راه نمي‌برد؛ چرا كه شادى غافلان از ميدان بندگى گريختن است و شادى واصلان بر بساط قرب حق نشستن و در ريسمان نجات الهى آويختن.

شادان واصل، خادمان خلق‌اند، نه تنها در آدميان با چشم ادب و علاقه مي‌نگرند كه طبيعت بى جان هم مرهون نگاه پر مهر ايشان است.

گويند: پيامبر خدا در كنار اُحُد مي‌فرمود: كوهى است كه ما را دوست دارد و دوستش داريم.

كوه يحيى را سلامى مي‌دهـد          

سنگ موسى را پيامى مي‌دهد

ماه احمد را اشارت‌بيـن شـود         

آتـش ابراهيـم را نسـرين شود

شادان واصل نيز دردها به دل دارند و دغدغه‌ها در جان. روزگار ايشان بر يك منوال نيست و دل ايشان بر يك حال.

اگر صوفى به يك حالت بماندي        

سرو دست از دو عالم بر فشاندى

گاه برق وصال در دلشان شعله مي‌كشد و گاه ياد زوال و خاطره فراق خاطرشان را بر مي‌آشوبد.

بگفت احوال ما برق جهان است          

دمى پيدا و ديگر دم نهان است

اينان لب خندان و دل خونين را با هم دارند و وصال، آتش طلب را در ايشان نميرانده است. هم بر آستانهٔ يار بوسه مي‌زنند و هم در آرزوى ديدار مي‌گريند. اولئك اولياء اللّه حقّا، آه آه شوقاً الى رؤيتهم.

 منبع : مجله بشارت  - نشريه قرآنى ويژه جوانان