فيض بن مختار كوفى

نسخه متنی
نمايش فراداده

 فيض بن مختار كوفى

فيض، كه يكى از اصحاب و ياران باوفا و نزديك ائمه(عليهم السلام) بود، در طول عمر بابركتش توانست خدمت سه امام عظيم الشأن، يعنى امام محمد باقر، امام جعفر صادق و امام موسى كاظم(عليهم السلام) نائل شود و با ابراز اخلاص و ارادت نسبت به جايگاه آن بزرگواران، خود را از معتمدان و اصحاب سرّ ولايت و امامت قرار دهد.

او علاوه بر اطمينان و اعتماد ويژه‎اى كه در روايت احاديث داشته، در برداشت مسائل علمى نيز از دقت نظر و زكاوت خاصى برخوردار بوده است. و همين خصوصيات توانسته او را از جمله راويان ثقه و مورد اطمينان شيعه درآورد.

اين دقت نظر و كنكاش در مسائل علمى را مي‎توان در روايتى كه پيرامون او نقل شده مشاهده نمود.

نقل شده است كه زماني فيض، خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيد و با اسرار فراوان از آن امام بزرگوار(عليه السلام) درخواست نمود كه همان وقت امام بعد از خود را به او معرفى نمايد.

پس از اين پافشاري‎ او، حضرت(عليه السلام)‌ پرده‎اى را كه كنار اطاق بود، بالا زد و داخل شد و او را به داخل اطاق دعوت نمود. هنگامى كه فيض وارد شد، ديد كه آن‎جا محل نماز خواندن امام(عليه السلام) است. آن‎گاه حضرت مشغول نماز شد و بعد از آن از قبله روى برگرداند و فيض روبه روى ايشان قرار گرفت. پس از آن ناگهان امام موسى كاظم(عليه السلام) در حالى كه تازيانه‎اى در دست داشت، وارد شد. و در آن زمان پنج سال بيشتر نداشت.

امام صادق(عليه السلام) او را روى زانوى خود نشاند و فرمود:  پدر و مادرم فدايت شود!‌ اين تازيانه كه در دست تو است براى چيست؟ ايشان پاسخ دادند: داشتم از كنار برادرم على رد مي‎شدم كه ديدم دارد با اين تازيانه حيوانات را مي‎زند، از اين رو آن تازيانه را از دست او گرفتم.

آن‎گاه حضرت صادق(عليه السلام) فرمود: اى فيض! همانا كه صحف ابراهيم و موسى به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيد، و آن حضرت او را به علي(عليه السلام) سپرد، و او را براى آن صحف امين دانست. سپس يك يك امامان(عليهم السلام) را نام برد تا اين كه فرمود: آن صحف دست من است و من اين پسرم را با توجه به كمى سن و سالش، براى سپردن آن صحف امين دانسته‎ام و اينك در دست او است.

فيض مي‎گويد: پس از اين فرمايش امام(عليه السلام) مراد ايشان را فهميدم، اما براى اطمينان بيشتر گفتم: فدايت شوم! مرا به بيان بيشترى راهنمايى بفرماييد.

ايشان فرمود: اى فيض! پدرم هرگاه كه مي‎خواست دعايش مستجاب شود، مرا در سمت راست خودش مي‎نشاند و دعا مي‎فرمود و من هم آمين مي‎گفتم و پس از آن دعاى او مستجاب مي‎شد. من نيز با پسرم چنين هستم. ديروز هم تو را در موقف به خير و نيكى ياد كرديم.

فيض باز هم گفت: اي آقاى من! [در زمينه امامت پس از خودتان] براى من بيشتر بگوييد؟ حضرت فرمود: پدرم هرگاه كه به سفر مي‎رفت، من نيز با او بودم. و هرگاه كه مي‎خواست روى راحله خود به خواب رود،‌ من راحله خود را نزديك او مي‎بردم و بازوى خود را در حدود يك ميل يا دو ميل ، تكيه‎گاه و بالش او قرار مي‎دادم تا از خواب بلند مي‎شد. و اين پسر نيز با من چنين مي‎كند.

باز هم فيض خواست تا امام(عليه السلام) مسأله‎ را برايش روشن‎تر كند. و ايشان فرمودند: هرچيزى كه يعقوب در يوسف يافت، من در پسرم مي‎يابم.

فيض دوباره راهنمايي بيشترى خواست. امام(عليه السلام) فرمود: اين همان امامى است كه از او سؤال نمودي. پس به حق او اقرار نما.

فيض مي‎گويد: پس از آن برخواستم و سر امام كاظم(عليه السلام) را بوسيدم و برايش دعا كردم. و از امام خواستم كه اگر اجازه دهند اين مسأله را براى بعضى بازگو كنم. و امام اجازه دادند و فرمودند: به خانواده، فرزندان و دوستانت بگو.

فيض نيز در آن سفر همراه خانواده‎اش بود، از اين رو اين مطلب را به آنان گفت. و به سبب اين آگاهى همگى خداوند متعال را بسيار شكر نمودند. همچنين فردى را به نام  يونس بن ظبيان  كه از دوستانش بود، از اين مسأله آگاه كرد.

اما يونس گفت: من خودم بايد بِلا واسطه اين مسأله را از امام(عليه السلام) بشنوم. از اين رو با عجله به سراغ امام صادق(عليه السلام) رفت. فيض مي‎گويد: من نيز دنبال يونس رفتم، تا اين كه به منزل ايشان رسيدم. و با رسيدن ما، صداى آن حضرت از داخل منزل بلند شد و فرمود: مسأله همان‎گونه است كه فيض براى تو بيان كرده. و يونس با ديدن اين معجزه از حضرت(عليه السلام) قانع شد و به امامت حضرت موسى كاظم(عليه السلام) معتقد گرديد.