ابوذراز قبيله بنيغفار بود و يكى از بزرگان صحابه حضرت ختمى مرتبت(صليالله عليه و آله) و از اولين مسلمانان صدر اسلام به شمار ميرود و به قولى سومين يا چهارمين يا پنجمين نفرى بود كه به دين مبين اسلام تشرّف پيدا كرد. در زمانيكه همه از پيامبر (صلّيالله عليه و آله) رويگردان و گريزان بودند و تهمتها و جسارتها را نسبت به آن حضرت به بالاترين حد رسانده بودند او به همراه تعداد محدودى از اصحاب از پيامبر (صليالله عليه و آله) حمايت كردند و سختيها و مشكلات را جان خريدند تا اسلام پا برجا بماند و راهگشايى تكاملجويان و هدايتخواهان باشد. پس از اينكه ابوذ اسلام آورد به سرزمين خود بازگشت و مشغول تعليم احكام و هدايت و ارشاد قوم خود گرديد و نتوانست در جنگهاى بدر و احد و خندق حضور داشته باشد امّا پس از آن به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و همواره نزد آنحضرت بود و در بقيه جنگها شركت داشت.
مقام و منزلت ابوذر به حدّى است كه باعث شده او يكى از انسانها برگزيده و ممتاز تاريخ به شمار رود بيان فضائل اين مرد بزرگ اگرچه از عهده هر كسى برنميآيد به ناچار براى شناخت بيشتر ابوذر به ذكر چند فضيلت از فضائل بيشمار او از پيامبر (صلياللهعليهوآله) و حضرات ائمه معصومين (عليهم صلواتالله) اشاره خواهيم كرد:
نبى مكرم اسلام(صلياللهعليهَوآله)درحق او فرمايشات فراوان فرمودهاند و او را راستگوترين امت معرفى كردهاند: ما اضلت الخضراء و لااقلت الغبراء من ذيلهجه اصدق من ابيذر آسمان سايه نكرده بر كسى و زمين برنداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد و همچنين در زهد و پارسائى او را شبيه عيسي دانسته و ميفرمايد ابوذر فيامتى شبيه عيسى بن مريم فيزهده . از اميرالمومنين (عليهالسلام)در مورد ابوذر پرسيدند آنحضرت در جواب فرمودند: او مردي است كه در علوم دينى و مسائل يقينى آنچه فهميد و حفظ كرد ديگران از فهم آن عاجز بودند. از امام موسى كاظم (عليهالسلام) نقل شده روز قيامت منادى از جانب حضرت حق ندا ميكند كجايند ياران و اصحاب محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) كه بر راه آنحضرت استوار ماندند و به پيمان خود وفادار بودند در اين هنگام سلمان و مقداد و ابوذر برميخيزند. علامه مجلسى در عينالحيات فرموده: آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده ميشود اين استكه بعد از رتبه والاى معصومين از ميان صحابه هيچكس به جلال و عظمت و شأن سلمان فارسى و ابوذر و مقداد نرسيد و از برخى اخبار ظاهر ميشود كه سلمان بر ابوذر ترجيج دارد و ابوذر بر مقداد.
از حضرت صادق (عليهالسلام) منقول است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمودند: امر كرده به دوستى چهار نفر از اصحاب، پرسيدند يا رسولالله (صلى الله عليه و آله) آنها كيانند؟ پيامبر فرمود: على بن ابيطالب (عليهالسلام) و مقداد و سلمان و ابوذر
ابن بابويه (رحمة الله عليه) به سند معتبر از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه روزى ابوذر به محضر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) شرفياب شد و و جبرئيل به صورت دحيه كلبي در خدمت آنحضرت بود و با پيامبر (صلى الله عليه و آله) مشغول صحبت بود ابوذر جبرئيل را شناخت و گمان كرد دحيه كلبى است و با پيامبر (صلى الله عليه و آله) حرف پنهانى دارد. بيرون آمد جبرئيل گفت يا رسولالله (صلى الله عليه و آله) اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد اگر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم بدرستيكه ابوذر را دعائى است كه به سبب اين دعا در آسمان معروف است چون من عروج كردم از او سوال كن چون جبرئيل از حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) رفت ابوذر آمد پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمودند اى ابوذر چرا برما سلام نكرده گفت ديدم شما با دحيه كلبى صحبت هستيد و گمان كردم با او امر پنهانى داريد نخواستم كلام شما را قطع كنم پيامبر (صلياللهعليهوآله) فرمودند او جبرئيل بود و چنين گفت كه اگر ابوذر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم ابوذر بسيار ناراحت شد. پس آنحضرت از ابوذر سوال كرد كه آن چه دعائى است كه خدا را با آن ميخوانى و در آسمانها معروف است كه جبرئيل خبر داده گفت اين دعا را ميخوانم اللّهم انّى اسئلكالايمان بك والتصديق بنبيِّك و العافية من جميعِ البلاءِ و الشّكر عليالعافية والغنى عن شرارالناس
از امام محمد باقر (عليهالسلام) منقول است كه ابوذر آنقدر از خوف الهى اشك ريخت كه چشم او آزرده شد مردم به او گفتند دعا كن خدا چشم تو را شفا دهد گفت: من چندان غم چشم خود را ندارم گفتند اين چه غمى است كه باعث شده تو از چشم خود بى خبر باشى گفت: دو چيز بزرگ در پيش دارم و آن دوزخ و بهشت است.
ابنبابويه (رحمةاللهعليهوآله) از عبدالله بن عباس روايت كرده كه روزى رسولخدا و عدهاى از اصحاب در مسجد قبا نشسته بودند فرمودند: اول كسيكه از اين در درآيد در اين ساعت شخصى از اهل بهشت است پس از آن ديدند ابوذر با عدهاى داخل شد دراين هنگام پيامبر (صلياللهعليهوآله) رو به ابوذر كردند و فرمودند تو از اهل بهشت هستى چگونه چنين نباشد و حال آنكه تو را بعد از من به سبب محبت اهلبيت من و دوستى ايشان از حرم من بيرون خواهند كرد پس تنها در غربت زندگانى خواهى كرد و تنها خواهى مُرد و جمعى از اهل عراق سعادت تجهيز و دفن تو را خواهند يافت كه آن جماعت رفيقان من در بهشتى خواهند بود كه خداوند وعده آن را به پرهيزكاران داده است.
اين ذرهاى از آن همه فضائل بيشمار بود كه نقل كرديم محال بيشتر در اين چند سطر نميگنجد محققان را به كتبالاستيعاب و الاصابه و مجالسالمومنين و... جهت تحقيقات بيشتر راهنمائى ميكنيم.
ابوذر در زمان عمر بن الخطاب (لعنه الله عليه)به ولايت شام منصوب شد و و تا زمان خلافت عثمان (لعنة الله عليه) در آنجا بود و پس از آن معاويه ابن ابى سفيان (لعنة الله عليه) از جانب عثمان عهدهدار ولايت شام گرديد. معاويه مردى هوسباز و تجملگرا بود و زندگى و رياست او سرشار از تجملات دنيا و حيف و ميل بيتالمال بود. ابوذر چون چنين ديد به معاويه اعتراض كرد و زبان به توبيخ و سرزنش معاويه گشود و مردم را به ولايت خليفه به حق، حضرت اميرالمومنين على (عليهالسلام) ترغيب نمود مناقت آنحضرت را براى اهل شام ميشمرد به نحوى كه بسيارى از مردم شام ميل به تشيع پيدا كردند و چنين مشهور است كه شيعيانى كه در شام و جبل عامل هستند همه اتز بركت حضرت ابوذر(رحمة الله عليه) است.
معاويه تا اوضاع را چنين ديد حقيقت را براى عثمان نوشت و اعلام كرد اگر ابور چند روز ديگر در شام بماند مردم را از تو رويگردان خواهد كرد عثمان در جواب براى معاويه نوشت وقتي نامه من به دست تو رسيد ابوذر را بر مركبى بنشان و كسى را همراه او بفرست تا شب و رو براند و با سختى و مشقت فراوان او را به من برساند بر هممين اساس معاويه ابوذر را كه پيرمردى شده بود و موى سر و صورت او سفيد شده بود را بر شتر بى حجاز سوار كرد و با سختى فراوان او را از شام به مدينه فرستاد در اين سفر به حدى بر ابوذر سخت گذشت كه رانهاى او مجروح شد و با حالتى خسته و رنجور وارد مدينه شد و با عثمان ملاقات كرد و مدتى نيز در مدينه بود و آنجا نيز بر اعمال و رفتار عثمان اعتراض ميكرد و احاديثى را كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله) شنيده بود نقل ميكرد اما به مذاق عثمان خوش نميآمد.
خلاصه عثمان تاب امر به معروف و نهى از منكر ابوذر را نياورد و حكم به تبعيد ابوذر و اهل و عيالش از مدينه به ربذه كرد به همين هم اكتفا نكرد بلكه او را از فتوى دادن مسلمانان منع كرد و همچنين دستور داد هيچكس حق مشايعت ابوذر از مدينه به ربذه را ندارد اما هنگام خروج از مدينه چند نفر از اصحاب از جمله اميرالمومنين على (عليهالسلام) و امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) عقيل و عمارياسر و بعضى ديگر به مشايعت ابوذر بيرون آمدند كه مورد اعتراض مروان بن حكم قرار گرفتند ميان اميرالمومنين (عليهالسلام) و مروان حرفهائى ردّ و بدل شد. اميرالمومنين (عليهالسلام) تازيانهاى در ميان دو گوش اشتر مروان زد، مروان نزد عثمان شكايت كرد زمانيكه حضرت امير با عثمان ملاقات كرد عثمان جريان شكايت مروان را مطرح كرد اميرالمومنين (عليهالسلام) فرمود من تازيانهاى در ميان دو گوش اشتر مروان زدهام اكنون شتر من بر در سراى تو ايستاده حكم كن كه مروان برود و با تازيانه ميان دو گوشش بزند خلاصه اينكه ابوذر آن صحابي بزرگوار حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) و با آن همه فضائل و كمالات كه در مورد او از لسان حضرات معصومين (عليهم صلوات الله) رسيده بود آن همه فضائل را ناديده گرفتند و ابوذر را با حالت سختى از مدينه به ربذه تبعيد كردند و تا آنجا كه توانستند ظلم را در حق ابوذر روا داشتند.
ابوذر اين مرد بزرگ با آن همه فضائل بيشمار در ربذه به مشكلات و مصائب فراوانى مبتلا گرديد ابتلاى او به جائى رسيد كه فرزندش به نام ذرّ در آنجا فوت كرد. چند گوسفند داشت كه از آنها امرار معاش ميكرد. آفتى در ميان گوسفندان پيدا شد كه همگى تلف شدند و بعد از آن روجهاش نيز در ربذه وفات كرد و در آنجا تنها دخترش باقى مانده بود. روزگار هر چه سختى داشت بر دوش ابوذر گذاشت به حدى كه دختر ابوذر ميگويد: سه روز بر من و پدرم گذشت كه چيز براى خوردن پيدا نكرديم و گرسنگى بر ما غلبه كرد. به همراه پدرم به صحرائى در آنجا رفتيم تا شايد آنجا گياهى براى خوردن پيدا كنيم كه چنين نشد و چيزي براى خوردن پيدا نياورديم در اين هنگام پدرم مقدارى از ريگها را جمع كرد و سرش را بر آنها گذاشت و چشمهاى او را ديدم كه به حالت احتضار افتاده است گفت شروع كردم به گريه كردن و گفتم پدر در اينجا بيابان با تنهائى و غربت چكنم، گفت دختر نترس كه چون من بميرم جمعى از عراق آيند و متوجه غسل و كفن و نماز و دفن من ميشوند. بدرستيكه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در غزوه تبوك چنين خبر داده در اين حال عدهاي از ربذه به عيادت او آمدند، گفتند: اى ابوذر از چه آزار دارى و از چه شكايت داري؟ گفت از گناهان خود گفتند به چه چيز خواهش داري؟ گفت رحمت پروردگار خود را ميخواهم گفتند آيا طبيبى لازم دارى كه براى تو بياورم گفت طبيب مرا بيمار كرده طبيب، خداوند عالميان است در اين هنگام چشم ابوذر بر ملكالموت (عزرائيل) افتاد. گفت: مرحبا! به دوستى كه هنگامى آمد كه نهايت احتياج را به او دارم، خداوندا مرا زود به جوار رحمت خويش برسان به حق تو سوگند كه ميدانى هميشه خواهان لقاى تو بودهام كه ناگهان روحش به عالم قدس ارتحال نمود. چون روحش به عالم بالا پرواز كرد (همانطور كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرموده بود) عدهاى از عراق براى عبور از آنجا آمدند و چون حال دختر ابوذر را ديديند و ابوذر را شناختند، گريه كردند و او را غسل و كفن كردند، و عبدالله بن مسعود نيز بر او نماز گزارد و او را دفن كردند و نيز نقل كردهاند كه مالك اشتر نيز در ميان آنها بود.
ابن عبدالبرسال وفات ابوذر را سال سى و يكم يا سى و دوّم هجرت نقل كرده است.